آلتی شهر نویسنده (ها) :   منصور کیایی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آلتی شهر نویسنده (ها) : منصور کیایی

آلْتی شَهْر، (= شش شهر)، ناحیه‎ای شامل ۶ شهرِ آق‌سو، اوچ تورفان، کاشغر، یارکند (یارقند)، ختن و کوچا (کُچا)، واقع در جلگۀ تاریم و بخشی از ترکستان شرقی (یا ترکستان چین).
جلگۀ تاریم از جنوب به ارتفاعات تبت (کون لون[۱])، از شمال به کوههای تیان‌شان[۲] و از مغرب به کوهستانهای پامیر محدود است و از شرق بدون برخورد با مانعی طبیعی به دشتهای مغولستان متصل می‎گردد (اشمیدر، 344؛ قس: اقبال، ۴، ۱۶-۱۷) و گودترین قسمتهای آن ۷۵۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد (اشمیدر، 345). مطالعات زمین‌شناسی در این ناحیه هنوز به پایان نرسیده است، اما اطلاعات به‌دست‌آمده از وجود منابع نفتی در پایکوههای تیان‌شان خبر می‎دهد (نیف، ۲۳۸). نام شهرهای این ناحیه در منابع مختلف به صورتهای متفاوتی آمده است: بارتولد، ینگی شهر و چوتورخان (؟) را جزء این ناحیه بر می‎شمارد (گزیدۀ مقالات، ۳۹). گروسه از آن به عنوان ناحیه‎ای مجزا و در کنار شهرهای کاشغر، یارکند و و ختن نام می‎برد (ص ۸۰۳). اقبال در این زمینه می‎نویسد: این ناحیه نزد مسلمانان، به نام کاشغر و ختن معروف بوده است (ص ۴). این ناحیه که به علت قرار داشتن در معبر جادۀ باستانی ابریشم، در گذشته از اهمیت زیادی برخوردار بوده است، امروزه با جلگۀ دزونگاری[۳] ایالت سین كیانگ را تشکیل می‎دهد و بر روی هم ۰۰۰’۷۰۰’۱ کم‍ ۲ وسعت دارد (نیف، 238). جادۀ ابریشم که منطقۀ مدیترانه را به چین مرتبط می‎ساخته، به شکل دو نیم‌دایره، از شمال به جنوب رودخانۀ تاریم می‎گذشته است. در طرف شمالی، شهرهای تورفان، کوچا، آق سو و کاشغر واقع بود و در جنوب، ختن و یارکند قرار داشت (گروسه، ۹۱).

ادامه نوشته

تاریخ مختصر اویغورها نگارش : لازلو راسونی ترجمه ی: محمد قجقی

تاریخ مختصر اویغورها نگارش : لازلو راسونی ترجمه ی: محمد قجقی

تاریخ مختصر اویغورها

مقدمه: اویغورها اهالی بومی ترکستان شرقی- که به عنوان «سین‌کیانگ» یا «منطقه خودمختار سین‌کیانگ اویغور» نیز شناخته می‌شود- هستند. براساس آخرین سرشماری چینی‌ها، تعداد جمعیت فعلی اویغورها 2/7 میلیون نفر است (1). 000/500 از اویغورها در ترکستان غربی و عمدتاً در قزاقستان، ازبکستان، قرقیزستان، ترکمنستان و تاجیکستان زندگی می‌کنند (2). 000/75 نفر از اویغورها در پاکستان، افغانستان، عربستان سعودی، ترکیه، اروپا و ایالات متحده آمریکا مسکن گزدیده‌اند (3). منابع چینی بر این دلالت دارند که اویغورها اخلاف بلا واسطه هون‌ها هستند (4). نام «اویغور» در سالنامه‌های سلسله هان (از سال 206 ق.م تا 220 میلادی) سلسله وی Wei (بین سالهای 265 تا 289 میلادی)، سلسله تانگ (از 618 تا 906 میلادی) و سلسله سونگ (از 906 تا 960 میلادی) ذکر شده است. (5)

تاریخ اولیه

پس از سال 210 ق.م اویغورها نقش مهمی در امپراتوری‌های هون (220 ق.م تا 386 میلاد) تابغاچ (توبا) (از سال 386 تا 554 میلادی) و گوک تورک (از 552 تا 744 میلادی) که در آسیای مرکزی پابه عرصه وجود نهادند، بازی کرده‌اند. (7)

ادامه نوشته

غوتاد قو بیلیگ  ترجمه ی: محمّد قجقی

غوتاد قو بیلیگ

ترجمه ی: محمّد قجقی

مترجم فروتنانه ترجمه ی این مقاله ی ارزشمند را به خاطره ی زنده یاد، شادروان استاد قدیرگوکلانی تقدیم می نماید.

یکی از مهم ترین منابع تاریخ زبان ، ادبیات و فرهنگ ترک، که در قرن 11 / م به دست «یوسف خاص حاجب» نگارش یافته است.اطلاعاتی که در باره ی یوسف خاص حاجب (اولوغ خاص حاجب) وجود دارد، از دو مقدّمه ی منثور و منظوم افزوده شده ی بعدی به کتاب واطّلاعاتی که در برخی از ابیات اثر وجود دارد،بدست آمده است.برآن اساس شاعر در « بالا ساغون»( کوز- اوردو) در خانواده ای اصیل بدنیا آمده است. او بخاطر دانش، فضیلت و تقوایش متمایز شده بود. وی اثر را در طیّ یک و نیم سال، در بالاساغون نوشت و در کاشغر به اتمام رساند.(کتاب متشکّل از 6645 بیت است).او اثر را در سال 462 / ه-429 ش ( 1069-1070/ م) به خاقان قاراخانی، تاوقاچ اولوغ بوغرا خان، پسر خاقان سلیمان ارسلان، اهداء نمود.خاقان که توانایی شاعر را مورد تقدیر قرار داده بود، منصب حاجبی خاص را که از حسّاس ترین وظایف بود، به او واگذار نمود.( در بیت 2484) براساس برخی از ابیات اثر (ابیات 371 و365) تخمین زده می شود، که سال ولادتش در حدود 1019/ م بوده باشد. یوسف خاص حاجب و کاشغرلی محمود (مولّف آثاری چون دیوان لغات الترک و جواهر النحو فی لغات الترک)در یک دوره و محیط زیسته، آثارشان را به یک زبان نوشته و ملزومات فرهنگی یکسانی را بکار گرفته اند،در حالی که می دانیم،نه همدیگر را می شناخته اند و نه آثار یکدیگر را غوتاد قو بیلیگ( غوت+ آد- قو- بیل- ا- گ : دانش خوشبختی) به نیّت نشان دادن راه سعادت دنیوی و اخروی به انسان ها نگارش یافته و آن گونه که ادّعا شده،کتاب نصایح خشک به صاحب منصبان نیست، بلکه نظام فلسفی زندگی است که ضمن تحلیل زندگی فردی انسان و جامعه، مسئولیت های دولتی او را مشخّص می نماید.یوسف خاص حاجب منشاء ذهنیت، دانش ، فضایل و چگونگی دستیابی به آن ها و کیفیّت کار برد آن را – در حالی که رابطه و نسبت فرد و جامعه و وضعیّت آرمانی دولت را تنظیم نموده- هنرمندانه مورد تاکید قرار داده است.

ادامه مطلب

ادامه نوشته

آسیای مرکزی، نام . بخش سوم. نویسنده (ها) :   عنایت الله رضا

آسیای مرکزی، نام نویسنده (ها) : عنایت الله رضا

در سال ۵۵۵ م هجوم توکیوها (ترکان) به خوارزم آغاز شد و مهاجمان طی یک سال و نیم قزاقستان مرکزی، هفت‌رود و خوارزم را مسخر کردند (گومیلف، «ترکان»، 35). توکیوهای قبیلۀ آشینا (ترکان) در سدۀ ۶ م با تصرف بخشهای وسیعی از اراضی شرق و غرب آسیای مرکزی، ازجمله سغد و خوارزم و کوشان و غرب صحرای گبی، سرزمینهای گسترده‌ای را در اختیار گرفتند. در شرق صحرای گبی و سیبری شرقی نیز گروههایی از مردم آن نواحی تابعیت ترکان را گردن نهادند. در این سده، دو خاقانات ترک در شرق و نواحی میانی و سپس غربی آسیای مرکزی پدید آمد که به خاقانات شرقی و غربی شهرت یافت (همان، 148). در سالهای ۵۸۲-۵۸۴ م رابطۀ دو خاقانات قطع شد. امپراتوری چین در ایجاد اختلاف میان دو خاقانات دست داشت (گروسه، 133). خاقانات غربی که در نیمۀ نخست سدۀ ۶ م پدید آمده بود، پس از حدود ۱۰۰ سال در ۳۸ ق/ ۶۵۸ م عملاً قدرت پیشین را از دست داد و طریق انقراض در پیش گرفت. در ۴۰ ق/ ۶۶۰ م ترکان غربی پس از تحمل شکستی سخت در برابر سپـاه چین به فرماندهی سو ـ دین ـ فان تابعیت چین را گردن نهادند (بیچورین، I/ 249). از ۴۴ ق/ ۶۶۴ م دشتهای دامنۀ شمالی کوههای تیان‌شان به تصرف سپاهیان چین درآمد (گومیلف، همان، 246).

عربهای فاتح خراسان در ۴۴ ق کابل را مسخر کردند و سپس عازم پنجاب و دست‌یافتن بر بخش وسیعی از هند شدند (همانجا؛ رضا، ۲۰۳). در پایان سدۀ ۱ ق/ ۷ م امپراتور چین از دودمان «تانگ» با اغتنام فرصت، ابتکار عمل را از خاقانات شرقی گرفت. سرانجام این خاقانات نیز منقرض شد (همو، ۱۵۶، ۱۶۲؛ گومیلف، همان، 244-246). از این پس قبایل تابع ترکان اتحاد پیشین را از دست دادند و در سراسر آسیای مرکزی پراکنده شدند (نک‍‌ : دبا، ترک، که به این قبایل و اقوام اشاره شده است). اینان نیز بر سر چراگاهها و محل استقرار با یکدیگر نزاع می‌کردند. گاه گروههایی از آنان چون اویغوران، غزان و دیگران نیرو می‌گرفتند و به تشکیل دولتهای بزرگ‌تری چون قراختاییان، دولت اویغور و جز آنها می‌پرداختند (نک‍ : دبا، ترک). گروههایی در آسیـای مرکزی و برخی هم در غرب آسیا و شمال قفقاز و حوالی رود ولگا چون خزران، بلغارها و دیگران دولتهایی تشکیل دادند. گردیزی از این اقوام یاد کرده است (ص ۲۵۵ بب‍ ‌).

ادامه نوشته

بخش دوم .آسیای مرکزی، نامنویسنده (ها) : عنایت الله رضا. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آسیای مرکزی، نامنویسنده (ها) : عنایت الله رضا

در اواسط سدۀ ۳ ق‌م بحرانهای اجتماعی و اقتصادی بر دولت سلوکی چیره شد. ساتراپیهای بلخ و پارت از سلسلۀ سلوکی جدا شدند و حکومت یونانی آن سرزمین را تحت فشار قرار دادند. پارتها پس از شکست سلوکیان در پیکار ماگنزیا، به نواحی اطراف دریای هیرکان (کاسپی) روی آوردند، در آنجا مستقر شدند و حکومت خود را از شرق و غرب گسترش دادند (کوشلنکو، 131). مهرداد اول (۱۷۳- ۱۳۹ ق‌م) با استفاده از موقعیت به بلخ حمله کرد و مناطقی از آن سرزمین را متصرف شد. در ۱۲۹ ق‌م با شکست آنتیوخوس هفتم در جنگ با پارتها و کشته‌شدن وی، دولت سلوکی منقرض گردید. پارتها مناطق شرقی تابع دولت سلوکی را به تصرف درآوردند. مهاجرت جمعی قبایل کوچنده که در سالهای ۱۴۰-۱۲۰ ق‌م ادامه یافت، موجب بروز دشواریهایی برای حکومت پارت گردید، چنان‌که فرهاد دوم در پیکار با کوچندگان در ۱۲۹ ق‌م جان خود را از دست داد (همو، 131-132).

در سده‌های ۲-۱ ق‌م در آسیای مرکزی دولتهای کوچکی در دشت فرغانه پدید آمدند. یکی از این دولتهای مستقل، دولت کوشان بود که از سدۀ ۳ م زیر سلطۀ دولت ساسانی قرار گرفت. در سدۀ ۴ و ۵ م در باکتریا و سغد، هپتالیان زمام امور را در دست داشتند. دولت هپتالیان به‌سبب هجوم قبایل کوچندۀ ترک ناحیۀ هفت‌رود ساقط شد. درنتیجه، سغد و بلخ از این پس تابع خاقانات ترک شدند (BSE3, XXIV(1)/ 387).

ادامه نوشته

بخش اول مقاله .آسیای مرکزی، نام نویسنده (ها) :   عنایت الله رضا. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آسیای مرکزی، نام نویسنده (ها) : عنایت الله رضا

آسیایِ مَرْکَزی، نام و اصطلاحی مسبوق‌به‌سابقه که در نوشته‌های جهانگردان و سیاحان در زبانهای انگلیسی و فرانسوی به صورتهای «آسیای بالا» و «آسیای داخلی[۱][۱]» آمده، و هدف از آن مشخص‌کردن بخشهای مرکزی قارۀ آسیا بدون توجه به مرزبندیهای جغرافیایی منطقۀ مورد بحث در آن قاره بوده است (میروشنیکف، 476).

محدودۀ آسیای مرکزی تاکنون به صورتی دقیق مشخص نشده است. در نیمۀ نخست سدۀ ۱۹ م/ ۱۳ ق الکساندر هومبولت[۲][۲]، جهانگرد و جغرافی‌نگار آلمانی که دانشگاه برلین به نام او ست، نخستین دانشمندی بود که در اثر مشهور خود زیر عنوان «آسیای مرکزی[۳][۳]» ــ که در ۱۸۴۳ م/ ۱۳۵۹ ق در پاریس انتشار یافت ــ کوشید تـا سرحد امکان مرزبندیهای آسیای مرکزی را مشخص کند. در نوشتۀ او آسیای مرکزی به سرزمینی از قارۀ آسیا اطلاق می‌شد که در فاصلۀ °۵ شمالی و °۵ جنوبی در °۵/ ۴۴ عرض جغرافیایی در منطقۀ میانی قارۀ آسیا واقع است. اگرچه هومبولت حدود شرقی و غربی منطقۀ آسیای مرکزی را مشخص نکرد، با این وصف می‌توان چنین استنباط نمود که فلات اوست‌یورت [۴][۴]و رشته‌کوههای خینگان بزرگ حدود شرقی و غربی آسیای مرکزی را تشکیل می‌داده‌اند. مرزبندی جغرافیایی هومبولت بعدها از سوی برخی از محققان مردود شناخته شد. نیکلای خانیکف نظر هومبولت را ناقص دانست. وی همۀ مناطق شرق ایران و نیز افغانستان را بخشی از آسیای مرکزی نامید، حال‌آنکه هومبولت ایران و افغانستان را خارج از محدودۀ آسیای مرکزی می‌دانست. با گذشت حدود دو دهه، فردیناند ریختهوفن[۵][۵]، جغرافی‌نگار آلمانی، نظریۀ جدیدی ارائه کرد و قارۀ آسیا را به دو منطقۀ مرکزی و پیرامونی تقسیم نمود. وی آسیای مرکزی را شامل مجموع بخشهای داخلی با شبکۀ رودهایی دانست که با دریاهای آزاد پیوند نداشتند. از دیدگاه او محدودۀ آسیای مرکزی رشته‌کوههای آلتای در شمال، تبت در جنوب، پامیر در غرب، و رشته‌کوههای خینگان در شرق بود. تا اواخر سدۀ ۱۹ و اوایل سدۀ ۲۰ م، روسها اصطلاح ترکستان را دربارۀ آسیای مرکزی به کار می‌بردند (بروکهاوس، XXXIV/ 174-175؛ لونین، 8) که شامل ترکستان روس و ترکستان چین بود.

ادامه نوشته

اترک نویسنده (ها) : عباس سعیدی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

اترک نویسنده (ها) : عباس سعیدی

اَتْرَك، یكی از طویل‌ترین رودخانه‌های ایران در شمال شرقی كشور. نام اترك را جمع تُرك و به مفهوم رودخانۀ تركان (به نام مردمی كه در اطراف آن می‌زیستند) دانسته‌اند كه درست نمی‌نماید (لسترنج، ۳۷۷؛ ذبیحی، ۵۵). در آثار جغرافی‌دانان اسلامی پیش از سدۀ ۸ ق لفظ اترك دیده نمی‌شود و حمدالله مستوفی اولین كسی است كه این رودخانه را به این نام یاد كرده است (ص ۲۱۲؛ لسترنج، همانجا).
حوضۀ آبگیر رودخانۀ اترك بین °۳۶ و ´۴۵ تا °۳۸ و ´۴۲ عرض شمالی و °۵۴ تا °۵۹ و ´۱۰ طول شرقی واقع شده است. این حوضه از جنوب به حوضۀ آبگیر رودخانه‌های كال شور و گرگان رود، ‌از شمال به خاك تركمنستان، از خاور به حوضۀ آبگیر رودخانۀ ‌درونگر و كَشفَ رود و از باختر به دریای خزار محدود است. مساحت كل حوضۀ آبگیر رودخانۀ ‌اترك را حدود ۰۰۰‘۳۰ كم‍‌۲ برآورد كرده‌اند (طرح مطالعات، «۱-۴»؛ قس: GSE, II / 505).
دربارۀ سرچشمۀ اصلی این رودخانه اطلاعات گوناگونی وجود دارد. حمدالله مستوفی سرچشمۀ آن را در كوههای نسا و باورد (ایبورد) ‌می‌داند (همانجا). كرزن این محل را در مرتفعات بین مزینان و شاهرود معرفی می‌كند (۱ / ۳۶۸) و دومُرگان آن را در كوههای نزدیك مشهد ذكر می‌كند (ص ۱۳۲). عده‌ای نیز به اختلاف، سرچشمۀ اترك را در نزدیكی ابیورد و دره‌گز (حكیم، ۱۶۵)، قریۀ یدك (شاكری، ۸۴)، كوه كلایوسف (ملگونوف، ۲۰۱)، كوههای خراسان ـ تركمنستان (GSE، همانجا) ذكر كرده‌اند.

ادامه نوشته

ر=آشوراده نویسنده (ها) :   حسین قره چانلو. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آشوراده نویسنده (ها) : حسین قره چانلو

آشوراده \āšūrādeh\، یا عاشوراده، آبادی‌ای در منتهاالیه شبه‌جزیرۀ میانکاله، در جنوب شرقی دریای مازندران. آشوراده از دو جزءِ «آشور» (عاشور)، که ظاهراً نام شخص، و از نامهای رایج میان ترکمانان است، و «آده» ــ واژۀ ترکی به‌معنی جزیره ــ فراهم آمده، و به‌معنای جزیرۀ آشور است.
شبه‌جزیرۀ میانکاله که آشوراده در انتهای آن جای دارد، احتمالاً بر روی آبرُفتهای دلتاییِ رودخانۀ گوهرباران نکا پدید آمده است. جنس رسوبهای این شبه‌جزیره بیشتر آهکی، و از ماسه‌های ریزدانه و بدون خاکهای رسی است و به‌سوی انتهای شبه‌جزیره، یعنی به‌سوی آشوراده، ماسه‌ها ریزدانه‌تر می‌شوند. وزش بادها، ذرات ماسه‌ای ریز و آهکی را به‌سوی آشوراده رانده، و دانه‌های درشت و کانیهای سنگین را در غرب میانکاله به جای گذاشته‌اند.
در نوشته‌ها و نقشه‌های جغرافیایی قدیم، از چند جزیره در منتها‌الیه شبه‌جزیرۀ میانکاله سخن گفته شده، که از نظر زمین‌شناسی ساختمانی همانند داشته است و با پایین رفتن تدریجی سطح آب‌دریای خزر، آن جزایر، که آشوراده یکی از آنها بوده، به شبه‌جزیرۀ میانکاله پیوسته است.
آب‌وهوای آشوراده گرم و شرجی است و اگر بادی در آنجا نوزد، تنفس دشوار می‌گردد. میزان باران سالانۀ آشوراده نسبت به سایر نقاط ساحلی دریای خزر اندک، و حدود ۵۰۰ میلی‌متر است.

ادامه نوشته

آق قویونلو نویسنده (ها) :   رضا رضازاده لنگرودی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آق قویونلو نویسنده (ها) : رضا رضازاده لنگرودی

آق‌قویونلو \āq-qoyūnlū\، یا بایَنْدُریان، آلوس یا اتحادیۀ قبایل ترکمان که بیش از یک سده در آناتولی شرقی و غرب ایران فرمان راندند.
این واژه مرکب از آق (سفید)، قویون (گوسپند)، لو (پسوند دارندگی و نسبت)، و به معنی دارندۀ گوسفند سفید یا منسوب بدان است و نام دیگر آنان، یعنی بایندر (دانشنامه، ذیل «بایُنْدُر»)، به گفتۀ صریح رشیدالدین فضل‌الله (ص ۴۱) به معنی «زمین همیشه پرنعمت» است.

فرمانروایان

۱. قراعثمان (عثمان بیگ)

بهاءالدین (د ۸۳۹ ق / ۱۴۳۵ م)، بنیادگذار سلسلۀ ترکمانان آق‌قویونلو. او زمانی در خدمت امیران محلی ارزنجان و سیواس و حتى پادشاهان مصر بود. هنگامی که تیمور به سرزمین عراق آمد، قراعثمان به او پیوست (غیاث، ۳۷۲؛ سخاوی، ۵ / ۱۳۵؛ حولیات ... ، ۱۴۵ بب‍‌ ) و به یاری وی بر قرامحمد قراقویونلو (در ۷۹۱ ق / ۱۳۸۹ م) و دیگر رقیبانش پیروز شد. قراعثمانْ تیمور را در جنگ با حاکم سیواس و عثمانیها یاری فراوان کرد و با حمایت وی ریاست قبیلۀ آق‌قویونلو را رسماً برعهده گرفت و شهر آمِد را پایتخت خویش ساخت (وودز، 66 ff.).
پس از مرگ تیمور (۸۰۷ ق / ۱۴۰۵ م)، قراعثمان در ۸۱۰ ق / ۱۴۰۸ م رها (اورفه) را به تصرف درآورد (منجم‌باشی، ۳ / ۱۵۵-۱۵۶) و میان سالهای ۸۳۱- ۸۳۹ ق / ۱۴۲۸-۱۴۳۵ م، قاضی برهان‌الدین احمد، حاکم سیواس و توقات، و ملک عادل، فرمانروای حلب و دمشق، و ملک ظاهر عیسى، امیرِ ماردین، را شکست داد (هینتس، ۱۶۶، به نقل از جنابی).
قراعثمان سرانجام پس از شکست از اسکندر بن قرایوسف قراقویونلو در ارزروم، در ۸۰‌سالگی درگذشت؛ اسکندر پس از تصرف ارزروم دستور داد جسد وی را از گور درآوردند، سر از تنش جدا ساختند، به مصر فرستادند و به فرمان سلطان ملک اشرف سر وی را بر دروازۀ زویله آویختند (غیاث، ۳۷۵؛ غفاری، ۲۵۱؛ روملو، چ نوایی، ۲۲۶؛ ابن تغری بردی، النجوم، ۶ / ۷۴۰).

ادامه نوشته

اویغور نویسنده (ها) :   مصطفی موسوی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

اویغور نویسنده (ها) : مصطفی موسوی

اویْغور، یا اُیْغُر قوم یا اتحادیه‌ای از قبیله‌های ترك‌زبان آسیای میانه. آنان رنگ پوست و منظری متفاوت با دیگر تركان داشتند، چنانکه گروهی از آنان ساری (زرد) اویغور خوانده شده‌اند. آسیای میانه در روزگار پیش از نام یافتن تركان و اویغوران، زیستگاه قومهای گوناگون آریایی چون تخاری، سكایی و ختنی بود. دسته‌هایی از اینان به غرب كوچ كردند و بازماندگانشان در میان ترك زبانان كه غلبۀ جمعیتی یافته بودند، مستحیل شدند. از این رو، اویغوران و دیگر ترك‌زبانان آسیای میانه را نمی‌توان به نژاد واحدی منسوب داشت (نک‍ : كلاوسن، «مطالعات [۱]... »، 15-16).
واژۀ اویغور معنای تثبیت شده و قطعی ندارد، اما رشیدالدین فضل‌الله چنین نوشته است: «به پارسی آن است كه به ما پیوست و مدد و موافقت كرد» (۱/ ۵۲) و در جای دیگر معنی آن را «به هم پیوستن و مدد كردن» آورده است (۱/ ۱۳۸). بنابر همین نظر كه درستی آن محتمل و نزدیك به یقین است، نیز با آنکه هیچ گاه این نام در منابع به صورت اوذغور یا اودغور ضبط نشده است (اركون، 223)، باید پذیرفت كه مادۀ اصلی و كهن آن اوذ اود بوده، و اوذ ـ اود در زبان تركی كهن به معنای پیروی كردن، تعقیب كردن، تطبیق كردن و هم اندازه بودن است (كلاوسن، «فرهنگ [۲]... »، 38). دو حرف «د» و «ذ» در زبان تركی كهن همانند زبانهای هندوآریایی (نک‍ : ترنر، 13, 70-71) و زبانهای ایرانی (نک‍ : بویس، 66-68)، با بسامدی انبوه در زبانهای جدید، به «ی» تبدیل شده است.

ادامه نوشته

تاتار نویسنده (ها) :   عنایت الله رضا.دایره المعارف بزرگ اسلامی

تاتار نویسنده (ها) : عنایت الله رضا

تاتار، یکی از اقوام آسیای مرکزی. این نام در متون اسلامی به صورتهای تتار و تتر نیز نوشته شده است (نرشخی، ۳۶؛ گردیزی، ۲۵۸؛ یاقوت، ۱ / ۱۹۱؛ شرف‌الدین، ۵۴). این واژه در ادوار مختلف به معانی متفاوت آمده است (بارتولد، V / ۵۵۹).
دربارۀ نسب‌شناسی ترکان و تاتاران، آثار اسلامی نسبت به نوشته‌های یهودیان و مسیحیان از دقت بیشتری برخوردار است (همو، / ۵۷۸(۱)II). با این وصف، احوال قوم تاتار را با افسانه‌هایی درآمیخته‌اند و نسب آنان را به یافث بن نوح(ع) می‌رسانند. در اسطورۀ مربوط به ترکان، تاتاران و مغولان آمده است که یافث فرزندی به نام «ترک» داشت که او را «یافث اُغلان» می‌نامیدند که هم‌زمان با کیومرث می‌زیست (شرف‌الدین، ۵۲-۵۳). از اخلاف یافث به نیکی یاد نشده است. اینان به عنوان ویرانگران فرهنگ و تمدن معرفی شده‌اند. مؤلف ایرانی ناشناخته‌ای در سدۀ ۶ق / ۱۲م از دو فرزند یافث با نامهای ترک و خزر یاد کرده است. به نوشتۀ همین مؤلف، ترک ۴ فرزند به نامهای توتِل(تونگ)، چگل، برسخان و ایلک داشت (بارتولد، / ۵۷۸, ۵۷۹(۱)II). شرف‌الدین علی یزدی نامهای این ۴ فرزند را توتک، چکل، برسنجار (برسخان؟) و املاق (ایلاق) آورده است (ص ۵۲). در نوشته‌ها آمده است که النجه‌خان از اعقاب ترک بن یافث دو پسر همزاد داشت که یکی را تاتار و دیگری را مغول نامید (همو، ۵۳-۵۴؛ میرخواند، ۵ / ۸۱۷). شرف‌الدین علی یزدی در ذکر «طبقۀ تاتار» از ۸ فرمانروا نام برده است که نخستین آن تاتارخان، و هشتمین آن رسوِنج‌خان بود (ص ۵۴).

ادامه نوشته

الب ارسلان نویسنده (ها) :   علی اکبر دیانت. دایره المعارف بزرگ اسلامی

الب ارسلان نویسنده (ها) : علی اکبر دیانت

اَلْبْ اَرْسَلان، یا الپ ارسلان، محمد بن چغری بیك داوود بن میكائیل بن سلجوق بن دُقاق (۱ محرم ۴۲۰-۶ ربیع‌الاول ۴۶۵ ق / ۲۰ ژانویۀ ۱۰۲۹-۲۰ نوامبر ۱۰۷۲ م)، دومین سلطان از خاندان سلجوقی. وی ملقب به عضدالدوله، تاج‌المله، یمین امیرالمؤمنین و ابوشجاع (حسنی، ۵۲؛ ابن جوزی، ۸ / ۲۳۵؛ بنداری، ۳۴؛ مجمل التواریخ، ۴۲۹) و توقیع او اعتصمت بالله (همانجا) و ینصرالله (راوندی، ۱۱۷) بوده است . ابن عدیم اصل او را از قریۀ نور می‌داند؛ ازاین‌رو، به عادل نوری نیز معروف بوده است (۴ / ۱۹۷۱).

تاریخ تولد او را مآخذ معتبر با اختلاف درج كرده‌اند. به نوشتۀ ابن‌اثیر، او در محرم ۴۲۰ زاده شد (۹ / ۴۷۶)، اما ابن‌خلكان (۴ / ۱۶۲) او را متولد ۴۲۴ ق می‌داند. با توجه به نوشتۀ ابن اثیر مبنی بر شركت الب ارسلان در جنگ با مودود بن مسعود غزنوی در ۴۳۶ ق / ۱۰۴۴ م و پیروزیش بر وی (۹ / ۵۱۸)، اگر نوشتۀ ابن خلكان درست باشد، بسیار بعید به نظر می‌رسد، كودكی ۱۲ ساله توانسته باشد از عهدۀ چنین كاری برآید.

وی برادرزادۀ طغرل، نخستین فرمانروای سلجوقی است (حسینی، ۴۹) كه دوران نوجوانی خود را در بلخ سپری كرد (همو، ۵۳). پدرش چغری بیك در دورۀ حكومت طغرل بر نواحی شرقی قلمرو سلاجقه، یعنی خراسان و ماوراءالنهر امارت داشت (اقبال، ۳۲۱)، و در اثنای جنگ با مودود غزنوی، الب ارسلان به سبب بیماری پدر، ادارۀ امور را به دست گرفت و نواحی بلخ، طخارستان، ترمذ و قبادیان به وی واگذار شد (حسینی، ۵۳-۵۴؛ ابن‌عدیم، ۴ / ۱۹۸۰). وی در جنگ بر غزنویان پیروزشد، هزار نفر را اسیر كرد و غنایم بسیاری به دست آورد (حسینی، ۵۳). پس از آنكه چغری بیك در صفر ۴۵۲ / مارس ۱۰۶۰ (همانجا) و به گفتۀ ابن اثیر در رجب ۴۵۱ در ۷۰ سالگی درگذشت، فرمانروایی كل خراسان با حمایت طغرل، به الب ارسلان رسید (۱۰ / ۶؛ نیز نك‍ : ظهیرالدین، ۱۸).

ادامه نوشته

ارطغرل نویسنده (ها) :   علی اکبر دیانت. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ارطغرل نویسنده (ها) : علی اکبر دیانت

اَرْطُغْرُل (۵۹۰-۶۸۰ یا ۶۸۴ق/ ۱۱۹۴-۱۲۸۱ یا ۱۲۸۵م)، فرزند سلیمان بن قیِ الپ، پدر عثمان غازی (بنیان‌گذار سلسلۀ عثمانی). از جزئیات زندگانی و نیز تاریخ تولد و درگذشت او آگاهی دقیقی در دست نیست. برخی درگذشت او را در ۶۸۰ق، در ۹۰ سالگی (قره چلبی، ۳۳۹؛ سامی، ۲/ ۸۳۳؛ آصاف، ۲/ ۲۸)، و برخی دیگر در ۶۸۴ق (هامرپورگشتال، ۱/ ۵۸)، در ۹۳ سالگی دانسته‌اند (ابن‌کمال، ۱/ ۶۴).
گرچه عاشق پاشازاده نسب ارطغرل را به نوح(ع) می‌رساند (ص ۲-۳)، ولی مسلم است که وی از تیرۀ قایی یکی از طوایف اوغوز بود که در حوالی مرو شاهجهان اقامت داشتند (قره چلبی، ۳۳۸؛ نیز نک‍ : هامرپورگشتال، ۱/ ۴۳). در یورش مغولان و پس از فروپاشی خوارزمشاهیان، سلیمان پدر ارطغرل با ۵۰ هزار نفر از ترکمانان از مرو کوچیدند و در حدود سال ۶۲۱ق/ ۱۲۲۴م در حوالی ارزنجان، اخلاط و ارمینیه سکنى گزیدند (قره چلبی، ۳۳۸-۳۳۹؛ هامر پورگشتال، ۱/ ۴۳-۴۴؛ مراد، ۱/ ۱۶-۱۷). پس از رفع فتنۀ مغول، سلیمان خواست به مرو بازگردد، اما به روایتی هنگام گذر از فرات در نزدیکی چَعبر در ۶۲۹ق/ ۱۲۳۲م غرق شد و در محلی که امروز به «ترک مزاری» معروف است، به خاک سپرده شد (عاشق پاشازاده، ۳؛ هامر پورگشتال، ۱/ ۴۴). هویت پدر ارطغرل و غرق او در فرات در هاله‌ای از ابهام فرو رفته است. بیشتر منابع عثمانی سلیمان را پدر ارطغرل دانسته‌اند (نک‍ : اوزون چارشیلی، ۱/ ۱۲۰، حاشیۀ ۱۲)، اما برخی‌ در این‌ نسب‌ تردید كرده‌، برآنند كه‌ گوندوز الپ‌، پدر ارطغرل‌ بوده‌ (نك‍ : همانجا) و كسی‌ كه‌ در فرات‌ غرق شده‌، جدّ سلجوقیان‌ ـ سلیمان‌ بن‌ قتلمش‌ ـ بوده‌ است‌ (همانجا). بعد از این‌ رویداد ارطغرل‌ و دوندار پسران‌ سلیمان‌ از رفتن منصرف شدند و همراه‌ ۴۰۰ خانوار از افراد ایل‌ خود در مشرق ارزروم‌ در محل‌ سورمه‌ لی‌ چوقوری‌ واقع‌ در پاسین‌ اُواسی‌ اقامت كردند (ابن كمال‌، ۱/ ۴۳؛ فرائضجی‌زاده‌، ۱/ ۴۰۷؛ هامر پورگشتال‌، همانجا).

ادامه نوشته

ارسلان بن سلجوق نویسنده (ها) :   ابوالفضل خطیبی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ارسلان بن سلجوق نویسنده (ها) : ابوالفضل خطیبی

اَرْسَلانِ بْنِ سَلْجوق‌ (د ح‌ ۴۲۲ق‌/ ۱۰۳۱م‌)، پسر ارشد سلجوق، نیای‌ سلاطین‌ سلجوقی‌ و عموی‌ طغرل‌ بیك‌ و چغری‌ بیك‌ از بنیادگذاران دولت سلجوقی. مهم‌ترین‌ منبع‌ دربارۀ زندگانی‌ ارسلان‌ و آغاز كار سلجوقیان‌، كتاب‌ ملك‌نامه‌ است‌ كه‌ برای‌ الب‌ ارسلان‌ و احتمالاً در اوایل‌ فرمانروایی‌ او نوشته‌ شده‌ است‌ (برای‌ بررسی‌ این‌ كتاب‌، نك‍ : كائن‌، «ملك‌ نامه‌...[۱]»، 31 به‌ بعد). از اصل‌ كتاب‌ و نویسندۀ آن‌ اینك‌ نشانی‌ در دست‌ نیست‌، اما میرخواند (۴/ ۲۳۵، ۲۵۸) اخبار مربوط به‌ آغاز كار سلجوقیان‌ را از این‌ كتاب‌ برگرفته‌ است‌. مقایسۀ این‌ اخبار با آنچه‌ مورخان‌ عصر سلاجقه‌ مانند ظهیرالدین‌ نیشابوری‌، راوندی‌ و حسینی‌ و نیز ابن‌ اثیر در این‌باره‌ آورده‌اند، نشان‌ می‌دهد كه‌ اخبار این‌ مورخان‌ نیز بیشتر بر ملك‌ نامه‌ استوار بوده‌ است‌.
ارسلان‌ (شیر) نیز همچون‌ نامهای‌ طغرل‌ و چغری‌ نامی‌ است‌ توتمی‌. نام‌ اصلی‌ او اسرائیل‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ گفتۀ كائن‌، این‌ نام‌ و نامهایی‌ مانند میكائیل‌ و موسى‌، برادران‌ ارسلان‌، شاید تحت‌ تأثیر نفوذ خزران‌ یهودی‌ و نسطوریان‌ ماوراءالنهر، در بین‌ غزان‌ رواج‌ یافته‌ باشد (نك‍ : EI2). در بیشتر منابع‌ از ارسلان‌ با لقب‌ «یبغو» (بیغو در پاره‌ای‌ از منابع‌ تصحیف‌ آن‌ است‌) یاد شده‌ است‌. گرچه‌ كاربرد این لقب‌ در میان‌ غزان‌، بحثهای‌ بسیاری‌ میان‌ پژوهشگران‌ تاریخ سلاجقه‌ برانگیخته‌، اما آشكار است‌ كه‌ در آغاز، لقب‌ یبغو تنها به‌ سر كردۀ همۀ قبایل‌ غز تعلق‌ داشت‌ (مجمل‌ التواریخ‌...، ۴۲۱؛ بازورث‌، 218-217؛ نیز نك‍: ادامۀ مقاله‌). دقاق‌ (تقاق‌) نیای‌ ارسلان‌ نزد یبغوی‌ غزها در ینگی‌ كنت‌ (پایتخت‌ زمستانی‌ آنان‌ واقع‌ در شمال‌ دریاچۀ آرال‌) مقام‌ برجسته‌ای‌ داشت‌ و به‌سبب جنگاوری‌ و دلیری‌ به‌ تیمور یالیغ‌ (شكل‌ درست‌ آن‌: تیمور یایلیق‌ = آهنین‌ كمان‌) نامور شد. پسرش‌ سلجوق‌ نیز نزد یبغو مقامی بلند یافت و از او لقب‌ «سوباشی‌» (مقدم‌الجیش‌) گرفت‌، اما پس‌ از چندی سلجوق‌ به‌ سبب‌ توطئه‌ای‌ كه‌ خاتون‌ یبغو بر ضد وی‌ ترتیب داده‌ بود، با سپاهیانی‌ چند به‌ جند گریخت‌ (احتمالاً در ۳۷۵ق‌/ ۹۸۵م‌؛ برای‌ این‌ تاریخ‌، نك‍ : حمدالله‌، ۴۲۶) و در همانجا اسلام آورد. آنگاه‌ آشكارا سر به‌ نافرمانی‌ از یبغو برداشت‌ و اهالی‌ مسلمان‌ جند را از پرداخت‌ باج‌ و خراج‌ به‌ ایلچیان‌ او بازداشت‌ (حسینی‌، ۲۳- ۲۵؛ میرخواند، ۴/ ۲۳۵- ۲۳۷).

ادامه نوشته

برهان الدین احمد نویسنده (ها) :   رحیم رئیس نیا. دایره المعارف بزرگ اسلامی

برهان الدین احمد نویسنده (ها) : رحیم رئیس نیا

بُرْهان‌‌الدّینْ اَحْمَد، دانشمند، شاعر، قاضی و از فرمانروایان‌ نامدار آسیای صغیر در سده ۸ق‌ / ۱۴م‌. وی كه به برهان‌الدین‌ سیواسی‌ یا ارزنجانی‌ نیز شهرت‌ دارد، در ۷۴۵ق‌ / ۱۳۴۴م‌ در شهر قیصریه‌ از شهرهای آناتولی متولد شد (استرابادی، 47؛I / 1327, EI²) پدرش‌ شمس‌الدین‌ محمد و نیز نیاكانش‌ نسل‌ اندر نسل‌ در قیصریه‌ مقام‌ قضا داشتند (همانجـا). به‌ نوشتـۀ استرابـادی‌ در كتاب‌ بزم‌ و رزم‌ (ص‌ ۴۲) این‌ خاندان‌ ترك‌ تبـار و از قبیله سالـور از قبـایل‌ اُغوز بوده‌، و همه‌ از متنفذان‌ دربار دولت ارتنا (ه‍ م‌) به‌ شمار می‌رفته‌اند (یوجل‌،38-39).
برهان‌ الدین‌ از همان‌ سنین‌ كودكی‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و در مدت‌ اندك‌ زبانهای‌ عربی، فارسی‌، علوم صرف و نحو، معانی‌ بیان‌، منطق‌ و حكمت‌ را فرا گرفت‌ (استرابادی‌، ۵۸ -۶۰). در ۷۵۷ق‌ / ۱۳۵۶م‌ پدر وی بر اثر وقوع‌ ناآرامیها در قلمرو دولت‌ ارتنا، ناگزیر از ترك‌ قیصریه‌ شد و همراه پسرش به شام رفت و پس از بازگشت‌ به‌ قیصریه‌، برهان‌ الدین‌ را برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ مصر فرستاد (همو، ۶۲-۶۷؛ یوجل،42 ؛VI / 46 .(IA, برهان‌الدین نزد قطب‌الدین‌ رازی‌ و محمد نیلی‌ آموزش‌ دید (همانجاها). وی‌ در ۱۹ سالگی‌ همراه‌ پدرش‌ به حج رفت كه در راه بازگشت، پدرش در شهر معره‌ درگذشت‌ و او پس از یك سال اقامت در حلب به قیصریه‌ برگشت‌ و سپس‌ از طرف‌ غیاث‌الدین‌ محمد، دومین‌ امیر بنی‌ ارتنا، قاضی‌ همانجا شد (استرابادی‌،74-77؛ IA ،همانجا).

ادامه نوشته

بخشی نویسنده (ها) :   مصطفی موسوی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

بخشی نویسنده (ها) : مصطفی موسوی

بَخشی، در اصل اصطلاحی چینی، به معنای استاد که از دروازۀ «پاک[۱]» در چینی کهن (پودر چینی معاصر، پوک در چینی کانتونی، و هاکو در زبان ژاپنی) به معنای وسیع، گسنرده پهناور، و «دژی[۲]» در چینی کهن (شی در چینی معاصر، سی در چینی کانتونی، و شی در زبان ژاپنی) به معنای محقق و دانشمند، آقا، اشراف‌زاده و...، ترکیب یافته است (ﻧﻜ : دورفر، II/ 271؛ کلاوسن، 321؛ کارلگرن، 50,259). این اصطلاح در زبان ژاپنی به صورت هاکوشی، به معانی پزشک، و به صورت هاکاسه به معنای مرد دانش آموخته، کارشناس و پزشک است.
بخشی در آغاز به‌صورت باغشی (کلاوسن، همانجا) و باقشی (مایترییسیمیت، 59,67)، به معنای آموزگار روحانی یا راهب بودایی، از زبان چینی به زبان ترکی اویغوری راه یافت و به هر دو صورت با همان معنی از ترکی به زبان مغولی درآمد (پوپ، 61,63؛ دورفر، II/ 274)؛ اگرچه در یک متن بودایی، واژۀ باقشی به‌معنای آموزگار به خود بودا خطاب شده است، اما در زبان ادبی مغولی در دورانهای بعد، به صورت باغسی و در زبان رسمی جمهوری مغولستان (زبان قبیلۀ خالخا) به صورت باغش درآمد و بار معنایی آن گسترش یافت و به معنای آموزگار، استاد، لامای دانا و عالم و آقا به کار رفت (پوپ،63؛ لسینگ، 70) لسینگ در فهرستی که از اصطلاحات بودایی زبان مغولی به عنوان پیوستی بر فرهنگ خویش به دست داده (همانجا)، واژۀ باغسی را ضبط نکرده، و این بدان معناست که آن اصطلاح به مفهوم آموزگار یا راهب بودایی کاربرد چندانی در زبان مغولی نداشته است. بنابر گزارش دورفر از منابع متأخر، باغشی در زبان مغولی به معنای ادیب و دانشمند نیز به کار می‌رفته است (همانجا).

ادامه نوشته

باسماچیان نویسنده (ها) :   احمد پاکتچی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

باسماچیان نویسنده (ها) : احمد پاکتچی

باسْماچیان، عنوان نهضتی متشکل از گروههایی از مسلمانان آسیای مرکزی بر ضد حکومت شوروی در سالهای ۱۳۳۵-۱۳۴۴ق/ ۱۹۱۷-۱۹۲۵م.
باسماچی در لغت به معنی راهزن ویاغی است، اما بیشتر رهبران باسماچیان با وجود اختلافی که در طیف اهداف آنان دیده می‌‌‌‌شود، افرادی بودند که برای آرمانی ملی یا مذهبی می‌‌‌‌جنگیدند. در طی کمتر از صد سال که از نهضت باسماچیان می‌‌‌‌گذرد، اظهارنظرها دربارۀ بافت فرهنگی، زمینه‌‌‌‌های پیدایی و علل موفقیتهای نخستین و شکست نهایی آنان بسیار متفاوت بوده است. مورخان شوروی که همواره جنگ با باسماچیان را به‌عنوان بخشی از دورۀ «جنگ داخلی» موردبررسی قرار داده‌‌‌‌اند، می‌‌‌‌کو‌‌‌‌شیده‌‌‌‌اند تا بر ویژگی یاغیگری باسماچیان وتأثیر مخرب آنان در اقتصاد منطقه تأکید کرده، نقش دول خارجی چون بریتانیا را در تحریک و حمایت از آنان پراهمیت جلوه دهند؛ درحالی که در برخی از منابع غیرشوروی، حرکت باسماچیان به عنوان نمودی از پان تورانیسم و گاه به‌‌‌‌سان نمایشی از قیام آزادی‌‌‌‌خواهانۀ یک ملت ارزیابی شده است (مثلاً ‌‌‌‌‌‌ﻧﮑ: پاکسوی، .npn). به هر روی، چنین می‌‌‌‌نماید که گروههای باسماچی تشکلهایی با خستگاههای اجتماعی متنوع و اهدافی متفاوت بوده‌‌‌‌اند که در برهه‌‌‌‌ای از زمان به ائتلافی سیاسی ـ نظامی دست یافته، و سالی چند با وجود پاره‌‌‌‌ای اختلافات داخلی در جبهه‌‌‌‌ای واحد جنگیده‌‌‌‌اند.

ادامه نوشته

ابوالخیرخان ازبک نویسنده (ها) :   مجدالدین کیوانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ابوالخیرخان ازبک نویسنده (ها) : مجدالدین کیوانی

اَبوالْخِیر خانِ اُزْبَك (۸۱۵-۸۷۳ ق / ۱۴۱۲- ۱۴۶۸ م)، پسر دولت شیخ اوغلان بن ابراهیم بن پولاد بن منگوتیمورخان و بنیان‌گذار سلسلۀ شیبانیان در آسیای مركزی و ماوراءالنهر كه از ۸۳۲ ق / ۱۴۲۹ م تا اوایل سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م در این سرزمینها فرمان راندند. نسب ابوالخیرخان با ۹ واسطه به چنگیزخان مغول (د ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م) می‌رسد. نیای بزرگ وی، شیبان یا شبان بهادر (فضل‌الله، ۴۱)، یكی از پسران جوجی، پسر ارشد چنگیزخان بود كه اراضی وسیعی را از اورال جنوبی تا رودهای چو و ساری‌سو، به عنوان اقطاع در اختیار داشت (لین پول، ۲۱۲؛ گروسه، ۷۸۴).
از زمان نوۀ ابوالخیر خان یعنی ابوالفتح محمد شاه بخت یا شیبك، عنوان شیبانی بر این خاندان نهاده شد، ولی پس از او هیچ یك از فرمانروایان این خاندان، از اولاد وی نبودند، بلكه از اعقاب پسران دیگر ابوالخیر فرمانروایی یافتند. ازاین‌رو به گفتۀ گری گوریف[۱]، بهتر است این سلسله ابوالخیر نامیده شود (هوورث، II / 686). ابوالخیر خان خود بی‌مقدمه و به ناگاه به قدرت نرسید. امارت و مقام خانی در خاندان او از عهد جدش شیبان دست به دست گشته بود. برجستگی شیبان مخصوصاً از زمانی آغاز شد كه در كنار برادر بزرگ‌ترش باتو، در فتوحات لشكریان مغول در مجارستان (۵۳۴ ق / ۱۱۴۰ م) شركت جست و لیاقت فراوان از خود نشان داد. پس از انقراض خاندان باتو، چند نفر از خاندان شیبان، به مقام خانی كل رسیدند (لین پول، همانجا).

ادامه نوشته

ابوالخیرخان قزاق نویسنده (ها) :   مجید سمیعی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ابوالخیرخان قزاق نویسنده (ها) : مجید سمیعی

اَبوالْخِیرْخانِ قَزّاق، پسر آیرش پسر آچه (۱۱۰۴-۱۱۶۱ ق / ۱۶۹۳- ۱۷۴۸ م)، رئیس یكی از قبایل قزاق كه با پذیرفتن تابعیت روسیه زمینۀ نفوذ آن دولت را در تركستان فراهم كرد. قزاقها طی سدۀ ۱۷ م وحدت خود را از دست دادند و برحسب ارشدیت شاخه‌های قبیله‌ای به سه ارودی اولوغ (بزرگ)، اورتا (میانه)، و كیچی (كوچك) تقسیم شدند كه این آخری، دریای برخلاف نامش، كوچ‌نشینان بیشتری را در برداشت. ابوالخیرخان پیشوای همین اردو بود كه در نواحی بین دریاچۀ آرال و خزر سكنی داشتند (آكینر، ۳۶۳؛ بارتولد، ۲۶۵).
قزاقها به سبب حملات قبایل مجاور، بر آن شدند كه به تابعیت پتر كبیر گردن نهند. از این روی در ۱۷۱۷ م ابوالخیرخان همراه با دیگر رؤسای قزاق، اسماً به تابعیت روسیه در آمد (همو، ۲۶۶). از آن پس قزاقها توانستند دشمنان اصلی خود یعنی «اویراتها[۱]» را شكست دهند و عقب برانند (GSE, II / 507). پس از مرگ پتركبیر، ابوالخیرخان در ۱۷۲۶ م بر آن شد تا اردوی خود را رسماً تحت تابعیت روسیه قرار دهد، اما روسها نپذیرفتند (همانجا)؛ با اینهمه مدتی بعد دولت روسیه كوشید تا در استپهای قزاقها نفوذ كند (ریوكین، ۱۳). به همین سبب پیشنهاد تابعیت ابوالخیرخان در ۱۷۳۰ م مورد توجه روسها قرار گرفت و آنان نماینده‌ای به نام میرزا توكل اف را برای مذاكره با ابوالخیرخان نزد وی اعزام كردند. سرانجام دو سال بعد در ۱۷۳۳ م (۱۱۴۶ ق) ابوالخیرخان به تابعیت روسیه درآمد و سوگند وفاداری یاد كرد (بارتولد، همانجا؛ رمزی، ۲ / ۵۱۸).

ادامه نوشته

الجا نویسنده (ها) :   مصطفی موسوی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

الجا نویسنده (ها) : مصطفی موسوی

اُلْجا[۱]، به معنای غنیمت، درآمد، منفعت كه در منابع فارسی به صورتهای گوناگون اُلجا، اولجای و اولجه (رشیدالدین، ۱/ ۳۳۷، ۳۳۸، ۲/ ۱۳۶۴؛ عبدالرزاق، ۱/ ۵۰؛ نظام‌الدین، ۲۱۶؛ فضل‌الله، ۴۲؛ معین‌الدین، ۳۲۵، ۴۱۷) ضبط شده، واژه‌ای است مغولی از مادۀ اُلْ‍ ـ (= یافتن، دست یافتن، كسب كردن، به دست آوردن و حاصل كردن) با پسوند نام سازِ ـ جا ـ جه به معانی یافته شده، درآمد، عایدی، سود، نفع، اسیر، غنیمت و مال غارتی.
الجا در «تاریخ سری مغول[۲]»، كهن‌ترین نوشتۀ بازماندۀ مغولی (ص 109, 144)، و نیز در كتاب آلتان توبچی كه برگرفته از همان اثر است (ص ۱۱۴)، چند بار به كار رفته، و در آن منابع نیز معنای «غنیمت جنگی» داشته است. این واژه در زبان معیار مغولستان (گویش قبیلۀ خالخا ـ قالقا) به صورت اُلج و در زبان مغولان اردوس (روسیه) به صورت اُلجو، و در كالموكی به صورت اُلزو، و در لهجۀ كانسو به صورت اورجی درآمده است («فرهنگ مغولی[۳] ... »، 610؛ دورفر، I/ 144). الجا مستقیماً از زبان مغولی و یا به واسطۀ زبان فارسی به زبان تركی راه یافته، و در شاخه‌های شرقی و غربی آن زبان كاربرد فراوان داشته است، اما امروزه تنها در زبان معیار قرقیزی به معنای غنیمت به كار می‌رود (همو، I/ 114, 115 یوداخین، II/ 589).
الجا در عصر ایلخانان مغول به زبان فارسی درآمده، و كهن‌ترین منبع فارسی بازمانده كه این واژه در آن به كار رفته، جامع التواریخ رشیدالدین فضل‌الله است. الجا در زبان فارسی به ترادف و همراه با واژۀ تلاش، تراش و یا غنیمت و بیشتر و شاید تنها به معنای غنیمت جنگی به كار رفته، و كاربرد آن تا عصر صفویان ادامه داشته است (مثلاً نک‍ : میرخواند، ۶/ ۳۹۶، ۶۰۰). این واژه با واژۀ دخیل مغولی اولجامیشی و اولجای در بخش نخست نامهای بسیار و از جمله در نام الجایتو ایلخان مغول رابطۀ اشتقاقی ندارد.

مآخذ

رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به كوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، ۱۳۷۷ ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ فضل‌الله بن روزبهان خنجی، مهمان نامۀ بخارا، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ معین‌الدین نظنزی، منتخب التواریخ، به كوشش ژان اوبن، تهران، ۱۳۳۵ ش؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ نظام‌الدین شامی، ظفرنامه، به كوشش پناهی سمنانی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ نیز:

Altan Tobči. ed. L. Ligeti, Budapest, 1974; Doerfer, G., Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, 1963; Mongolian-English Dictionary, ed. D. Lessing, Bloomington, 1982; Mongqulun niuča tob ča - an (Histoire secréte des Mongols), ed. L. Ligeti, Budapest, 1971; Yudahin, K. K., Kιrgιz sözlüğü, Ankara, 1988.
مصطفى موسوی

تتش نویسنده (ها) :   رضا ناظمیان. دایره المعارف بزرگ اسلامی

تتش نویسنده (ها) : رضا ناظمیان

تُتُش، ابوسعیـد تـاج‌الـدولـه (۴۵۸- ۴۸۸ق / ۱۰۶۶-۱۰۹۵م)، فرزند آلب‌ارسلان و برادر ملکشاه سلجوقی، بنیان‌گذار سلسلۀ سلجوقیان شام. ملکشاه پیش از سلطنت، یکی از امیران ترک‌تبار خود به‌نام اَتْسِز بن اُوَق (ﻫ م) را با سپاهی برای تصرف شام و فلسطین که قلمرو فاطمیان مصر بود، فرستاد. اتسز فقط دمشق را توانست تصرف کند. از این‌رو، ملکشاه در ۴۷۰ق / ۱۰۷۷م، برادر خود، تاج‌الدوله تتش را با سپاهی روانۀ شام کرد و بدو اختیار داد تا هر شهری را که می‌گشاید در قلمرو حکومت‌خود درآورد، و از مسلم بن قریش عقیلی، امیر موصل نیز خواست تا تتش را یاری کند (ابن قلانسی، ۱۱۲؛ حسینی، اخبارالدولة…، ۷۲؛ ابن اثیر، التاریخ…، ۱۲؛ بنداری، ۷۱؛ ابن عدیم، ۲ / ۵۷). تتش با سپاهی مرکب از عربهای بنی کلاب و ترکها، نخست حلب را محاصره کرد، اما عربهای بنی کلاب به تحریک سابق بن محمود، امیر حلب، دست از محاصره کشیدند و مسلم بن قریش نیز به موصل بازگشت و تتش در تصرف حلب ناکام ماند (همو، ۲ / ۵۷- ۵۸).
از سوی دیگر بدرالجمالی، وزیر و سپهسالار فاطمیان، دمشق را در محاصره گرفت. اتسز از تتش یاری خواست و وعده داد در صورت عقب راندن فاطمیان، شهر را در اختیار او خواهد گذاشت. تتش روی به دمشق نهاد و مصریان که تاب رویارویی با او را نداشتند، محاصره را رها کردند و گریختند. با وجود آنکه اتسز شهر را به تتش تسلیم کرد (۴۷۱ یا ۴۷۲ق)، تتش او را گرفت و کشت و به این ترتیب، سلسلۀ سلجوقیان شام را بنیاد نهاد (ابن قلانسی، همانجا؛ بنداری، ۷۱-۷۲؛ ابن خلکان، ۱ / ۲۹۵؛ حسنین، ۶۵؛ بازورث، «سلسله‌ها[۱]…»، ۱۱۶).

ادامه نوشته

ابوالغازی بهادرخان نویسنده (ها) :   علی اکبر دیانت. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ابوالغازی بهادرخان نویسنده (ها) : علی اکبر دیانت

اَبوالغازیْ بَهادُرْخان، فرزند عرب محمدخان بن حاج محمدخان یا حاجم خان (۱۰۱۴- رمضان ۱۰۷۴ ق / ۱۶۰۵- مارس ۱۶۶۴ م)، تاریخ‌نگار و از فرمانروایان خاندان شیبانی ازبک در خوارزم. یگانه نوشتۀ معتبر دربارۀ زندگی ابوالغازی، کتاب شجرۀ ترک اثر خود اوست. در اورگنج زاده شد و در خیوه درگذشت (ابوالغازی، ۲۹۱، ۳۳۴؛ نک‍ : دنبالۀ مقاله). پدرش پیروزی بر قزاقهای مهاجم روس در اورگنج را که ۴۰ روز پس از تولد او روی داد، به فال نیک گرفته، فرزند را ابوالغازی نام نهاد (همو، ۲۹۲). ابوالغازی که از جانب پدر از نوادگان یادگار خان ازبک است و مادرش مهربانو نیز از وابستگان همین خاندان است، در ۶ سالگی مادرش را از دست داد و تا ۱۶ سالگی همراه پدر در اورگنج زندگی کرد (همو، ۲۹۲، ۲۹۴). با تغییر بستر آمودریا، اورگنج اهمیت خود را از دست داد، بدین سبب عرب محمدخان پایتخت خود را به خیوه منتقل ساخته، ادارۀ اورگنج را به ابوالغازی و پسر دیگرش حبش سلطان سپرد. دیری نگذشت که حبش به اتفاق برادر دیگرش ایلبارْس بر پدر شورید (همانجا).

ادامه نوشته

چوپان اوغوللاری نویسنده (ها) :   علی اکبر دیانت. دایره المعرف بزرگ اسلامی

چوپان اوغوللاری نویسنده (ها) : علی اکبر دیانت

چوپانْ اوغولْلاری، از خانواده‌های حکومتگر (بَیْلیک) ترکمن (ح ۶۲۴- ۷۰۸ق / ۱۲۲۷- ۱۳۰۸م)، که روزگاری به عنوان تابع دولت سلاجقۀ روم و سپس مغولان بر بخشی از آناتولی شمال غربی به مرکزیت شهر قسطمونی فرمان راندند.

پیشینه

مهاجرت گستردۀ اقوام و قبایل ترکمن به آناتولی پس از پیروزی سلاجقه بر بیزانس در نبرد ملازگرد، آغاز گردید (برای تفصیل، نک‍ : آق‌سرایی، ۱۶-۱۷؛ سومر و سویم، ۲, ۵, ۸، نیز جم‍ ؛ بازورث، «تاریخ ... »، ۶۶-۶۷). این تودۀ بزرگ مهاجران ترکمن به‌تدریج در نقاط مختلف آناتولی از کرانه‌های دریای سیاه در شمال تا سواحل مدیترانه در جنوب سکنا گزیدند و سرانجام سراسر منطقه را تحت حاکمیت خود درآوردند (کوپریلی، 85؛ یوجل، 35). این قبایل و خاندانها با تشکیل امیرنشینهای نیمه‌مستقل و گاه مستقل، که چوپان اوغوللاری نیز یکی از آنان‌اند، دگرگونی بسیاری در منطقه پدید آوردند. این خاندان که به تیرۀ «قایی» از اوغوزان منسوب‌اند (توغان، I / 321؛ سومر، 141-142، جم‍ ؛ یوجل، 33؛ بازورث، سلسله‌ها ... ، 444)، پس از ورود به آناتولی به دستگاه سلجوقیان پیوستند و در ناحیه‌ای که مآخذ بیزانسی از آنجا به «پافلاگونیه[۱]» نام برده‌اند، ساکن شدند (یوجل، همانجا). چوپانیان این ناحیه را به پاداش شرکت مستمر در جنگ با بیزانس، از سلاطین سلجوقی روم (آسیای صغیر) به اقطاع گرفتند (همانجا).

ادامه نوشته

چغری بیک نویسنده (ها) :   عثمان غازی اوز گودنلی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

چغری بیک نویسنده (ها) : عثمان غازی اوز گودنلی

چَغْری بِیْک، نوادۀ سلجوق و برادر بزرگ‌تر طغرل‌بیک، مؤسس دولت سلجوقی. وی ظاهراً در فاصلۀ سالهای ۳۸۰-۳۸۵ق / ۹۹۰-۹۹۵م متولد شده است. نامش داوود و لقبش چغری (در ترکی: نام پرنده‌ای شکاری از نژاد شاهین) بود («دائرةالمعارف [۱]... »، VIII / 183؛ نیز نک‍ : کاشغری، ۱ / ۳۵۲؛ بورسلان، 5-6).
دربارۀ زندگی او پیش از به‌قدرت رسیدن سلجوقیان اطلاعاتی در دست نیست؛ چون پدرش میکائیل در جنگ با ترکهای غیرمسلمان کشته شد و جدش، سلجوق سرپرستی چغری و برادرش طغرل را برعهده گرفت.
پس از فوت سلجوق (ح ۳۹۹ق / ۱۰۰۹م در جَند)، و سروری یـافتـن پســرش ارسـلان یبـغـو (قفـس‌اوغـلـو، ۱۱۸؛ نیز نک‍ : «دائرةالمعارف»، همانجا)، چغری‌بیک نیز که گویا در این زمان ۱۴-۱۵ سال داشت، همراه با طغرل، به عنوان «بک» (بیک) ادارۀ امور طوایف وابسته به پدر و جدش را به‌دست گرفت (قفس‌اوغلو، 119-120).
اندکی بعد بقایای سلاجقه از جند به ماوراءالنهر کوچیدند و از این تاریخ چغری و طغرل به‌تدریج وارد حوادث سیاسی شدند. رفتار ایلک خان نصر، حکمران قراخانی ماوراءالنهر با چغری و طغرل چندان دوستانه نبود؛ از این‌رو، امرای جوان همراه با افراد وابستۀ خود به شرق، یعنی سرزمین بغراخان که بر تلاس و اطراف آن حکمرانی داشت، کوچ کردند، اما اندک زمانی بعد به‌دنبال رفتار دشمنانۀ بغراخان ناچار به ماوراءالنهر بازگشتند (ابن اثیر، ۸ / ۱۱۷؛ میرخواند، ۴ / ۲۳۸- ۲۳۹).
پس از مرگ ایلک خان (۴۰۳ق / ۱۰۱۲م)، چغری و طغرل به جنگ با علی تکین، حاکم بخارا برخاستند، اما راه به‌جایی نبردند و روی به غرب نهادند («دائرةالمعارف»، همانجا). چغری حدود ۵ سال (۴۰۷-۴۱۲ق / ۱۰۱۶-۱۰۲۱م) به تاخت‌وتاز در آناتولی (روم) پرداخت (همان، VIII / 183-184) و از این لشکرکشیها با غنایم و اطلاعات بسیار بازگشت (میرخواند، ۴ / ۲۴۰). در این ایام نفوذ ارسلان یبغو که با علی‌تکین متحد شده بود، روی به افزایش نهاد («دائرةالمعارف»، همانجا).

ادامه نوشته

ابن تغری بردی نویسنده (ها) :   محمد آصف فکرت.  دایره المعارف بزرگ اسلامی

ابن تغری بردی نویسنده (ها) : محمد آصف فکرت

اِبْنِ تَغْری‌ بِردْی،‌ ابوالمحاسن‌ جمال‌الدين‌ يوسف‌ بن‌ تغری‌ بردی‌ بن‌ عبدالله‌ ظاهری‌ حنفی‌ (ح‌ ۸۱۲-۸۷۴ ق‌/ ۱۴۰۹- ۱۴۶۹ م‌)، مورخ‌ مسلمان‌. وی‌ در خانۀ امير منجك‌، جنب‌ مدرسۀ سلطان‌ حسن‌ در قاهره‌ زاده‌ شد (مرجی‌، ۱/ ۱۰) و به‌ گفتۀ خود ابن‌ تغری‌ بردی‌ در النجوم‌ (۱۴/ ۱۱۸) تولدش‌ تخميناً پس‌ از ۸۱۱ ق‌ بوده‌ است‌. نام‌ تغری‌ بردی‌ مركب‌ است‌ از دو واژۀ تركی‌ تغری‌ (تنگری‌) و بردی‌ (بيردی‌ يا ويردی‌) كه‌ جمعاً به‌ معنای‌ «خداداد» است‌ و اكنون‌ نيز ترك‌زبانان‌، به‌ويژه‌ تركان‌ خاوری‌، الله‌ ويردی‌ و خدای‌ ويردی‌ و مانند آنها را در نامگذاريها به‌ كار می‌برند. تغری‌ بردی‌ پدر ابوالمحاسن‌ را ــ كه‌ از غلامان‌ ترك‌ نژاد رومی‌ بود ــ ملك‌ ظاهر برقوق‌ پادشاه‌ مصر در اوايل‌ سلطنتش‌ خريد و آزاد ساخت‌ و او از خاصگی‌ و ساقيگری‌ كار را آغاز كرد تا به‌ اتابكی‌ (فرماندهی‌) سپاه‌ مصر و نيابت‌ شام‌ رسيد و سرانجام‌ در ۸۱۵ ق‌ درگذشت‌. از تغری‌ بردی‌ ۱۰ فرزند ــ ۶ پسر و ۴ دختر ــ ماند و يوسف‌ كوچك‌ترين‌ فرزندان‌ او بود (ابن‌ تغری‌ بردی‌، ۱۴/ ۱۱۵- ۱۱۸). پس‌ از درگذشت‌ پدر، تربيت‌ يوسف‌ را ناصرالدين‌ محمد، معروف‌ به‌ ابن‌ عديم‌ يا ابن‌ابی‌جراد كه‌ شوهر خواهر او بود، به‌ عهده‌ گرفت‌. وی‌ قاضی‌القضاة مصر بود. خواهر يوسف‌، پس‌ از درگذشت‌ ابن‌ عديم‌ (۸۱۹ ق‌) به‌ عقد شيخ‌الاسلام‌ قاضی‌ القضاة جلال‌ الدين‌ عبدالرحمان‌ بلقينی‌ شافعی‌ (۷۶۲-۸۲۴ ق‌/ ۱۳۶۰-۱۴۲۱ م‌) درآمد و تربيت‌ يوسف‌ نيز بر عهدۀ وی‌ قرار گرفت‌.

ادامه نوشته

ابراهیم اینال نویسنده (ها) :   مجدالدین کیوانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ابراهیم اینال نویسنده (ها) : مجدالدین کیوانی

اِبْراهیمِ اِیْنال (مق‍ ‍۴۵۱ ق / ۱۰۵۹ م)، برادرِ مادریِ طغرل بیک، از سران مقتدر خاندان سلجوقی و فاتح بسیاری از متصرفات اولیۀ آنان.

نام و نسب

گزارشهای تاریخی دربارۀ نوع خویشاوندی ابراهیم با طغرل سلجوقی، تلفظ کلمۀ اینال و مخصوصاً نسبت ابراهیم با اینال خالی از ابهام و تناقض نیست.
۱. کلمۀ اینال در کتابهای تاریخ و تراجم به شکلهای مختلف ضبط شده است: یَنال (محمدبن منور، ۱۲۶؛ ابن فندق، ۷۲؛ حسینی، ۱۷؛ نیشابوری، ۱۸- ۱۹؛ ابوالرجاء قمی، ۲۶۸؛ بُنداری، ۱۵، ۱۸؛ منهاج سراج، ۲۴۹؛ مستوفی، ۳۵۳)، اِینال (خطیب بغدادی، ۹ / ۴۰۰؛ یاقوت، ۱ / ۴۱۲)، نیال (ابن الوردی، ۱ / ۵۲۷؛ ابن خلدون، ۴ / ۵۶۹)، ینّال، با نون مشدد (ابن اثیر، ۹ / ۵۲۹-۶۴۶)، نَبال (باخرزی، ۱ / ۲۸۸؛ غفاری، ۱۶۸) و تبال (سیوطی، ۴۱۸). بعضی از مورخان مانند ابوالفداء (۲ / ۱۶۸، ۱۷۶) و راوندی (صص ۱۰۴، ۱۰۷) دو گونۀ اینال و ینال، و ابن کثیر (۱۲ / ۵۶، ۵۹) دو شکل ینال و نیال را آورده‌اند. اقبال به نقل از هوتسما، مستشرق هلندی، می‌نویسد که از میان این وجوه مختلف، اینال صحیح و معنای آن به ترکی «سردار قبیله» است (ص ۱۰۴، حاشیۀ ۳). به نظر می‌رسد که در تمام این شکلها بجز ینال و اینال می‌تواند معلول یک عامل آواشناختی باشد تا بی‌دقتی در کتابت. احتمالاً این کلمه در تلفظ دقیق ترکی آن، با صدایی آغاز می‌شده که یا ضبط صحیح آن در الفبای عربی ممکن نبوده یا برای عربی زبانان و پارسی‌گویان صدای مأنوس و آشنایی نبوده و لذا، به اقتضای یک اصل زبان‌شناختی، نزدیک‌ترین صدای موجود در عربی یا فارسی جایگزین آن گشته و با الفبای عربی نوشته شده است. این آوای آغازین احتمالاً چیزی شبیه نیمه مصوت / y / بوده که ارزش صوتی آن برای غیر ترک‌زبانان به درستی معلوم نبوده است. در نتیجه به هنگام نقل آن صدا به خط عربی گروهی آن را با «س» و گروه دیگر با «ای‍« نوشته‌اند. در دیوان لغات الترک واژۀ مورد بحث به صورت اِنال نوشته شده است (کاشغری، I / 122). این نشان می‌دهد که یاء در اینال از مقولۀ یاء اشباع شدۀ عربی نیست. بنابر آنچه گفته شد، اینال و ینال تنها تلفظ تقریبیِ اصلِ ترکی این کلمه را نشان می‌دهد و هیچ یک مجسم کنندۀ تلفظ واقعی آن نمی‌تواند باشد.
۲. گرچه اغلب مآخذ ینال یا اینال را به عنوان پدر ابراهیم معرفی کرده‌اند، ولی بعضی از گزارشهای دیگر سایۀ تردید بر چنین رابطه‌ای می‌افکند.

ادامه نوشته

آیبک، عزالدین بن عبدالله نویسنده (ها) :   صادق سجادی.دایره المعارف بزرگ اسلامی

آیبک، عزالدین بن عبدالله نویسنده (ها) : صادق سجادی

آیبَك، یا آیبَگ، آیبك، عزالدین بن عبدالله الصالحی النجمی‌، ملقب به الملك المعز (مق‍ ۶۵۵ ق / ۱۲۵۷ م)، بنیادگذار دولت ممالیك بحری و نخستین سلطان مملوك و ترك نژاد مصر. وی از جملۀ غلامان ملك صالح نجم‌الدین ایوب بود و از همین روی چون دیگر ممالیكِ او به «صالحی» نامبردار شد. شهرت «نجمی‌» را نیز از همو گرفت. آیبك در دستگاه ملك صالح تربیت شد و ملازمت او یافت و «چاشنی گیر» او شد (چاشنی گیر كسی بود كه طعام و شراب پیش از سلطان می‌چشید). پس از درگذشت ملك صالح (۶۴۷ ق / ۱۲۴۹ م)، شجرة الدّر بیوۀ او که ترك و به قولی ارمنی نژاد بود، با توطئه‌ای كه با ممالیك بحری درچید، الملك المعظم تورانشاه، پسر و جانشین ملك صالح را كشت و از سوی امیران مصر در آن مُلك بی‌مَلِک به حكومت نشست. وی نخستین فرمانروای مملوك مصر بود (مقریزی، السلوك، ۱ / ۳۶۲). عزالدین آیبك كه گفته‌اند در قتل تورانشاه دست داشت (ابن كثیر، ۱۳ / ۱۷۷، ۱۷۸) و از قراین تاریخی این معنی را می‌توان استنباط كرد، به فرماندهی ارتش منصوب شد (مقریزی، همانجا)، اما به‌سبب مخالفتهایی كه با حكومت شجرة الدر ابراز شد و خلیفۀ عباسی المستعصم بالله از آن به شدت اظهار ناخشنودی كرد (همان، ۱ / ۳۶۸)، امیران و ممالیك بحری، عزالدین آیبك را با لقب الملك المعز به حكومت برداشتند (ابن تغری بردی، ۷ / ۴). به قولی شجرة الدر كه اینك به ازدواج آیبك درآمده بود، خود به نفع شوی از حكومت كناره‌گیری كرد (مقریزی، السلوك، ۱ / ۳۶۷). در علت گزینش آیبك به حكومت مصر گفته‌اند كه چون مردی كریم و پاك نهاد و پرهیزكار بود و از امیران میانه حال و بی‌شوكت به شمار می‌رفت، امیران مصر بدان امید او را بر تخت نشاندند (آخر ربیع‌الاول ۶۴۸ ق / ۲ ژوئیۀ ۱۲۵۰ م) كه هرگاه بخواهند بتوانند او را بركنار كنند (ابن تغری بردی، همانجا)

ادامه نوشته

آیبه سلطان نویسنده (ها) :   صادق سجادی.دایره المعارف بزرگ اسلامی

آیبه سلطان نویسنده (ها) : صادق سجادی

آیبه سُلْطان، یا ایبه سلطان بایندر، ابراهیم بیك، (مق‍۹۰۴ ق / ۱۴۹۹ م)، از امیران آق قویونلو كه در اواخر حكومت این سلسله می‌زیست و در رقابتهایی كه میان جانشینان یعقوب بیك پسر اوزون حسن بر سر حكمرانی درگرفت، نقش مهمی‌ داشت. پس از استقرار بایسنقر بر تخت و قتل مسیح، عموی بایسنقر، مدعی دیگر حكومت، آیبه سلطان كه در قراباغ اران می‌زیست (خواندمیر، ۴ / ۴۳۸) به مخالفت برخاست و با فریفتن قرق سیدی علی، كوتوالِ دژ النجق (قس: عالم آرای صفوی، ۳۳)، رستم میرزا پسر مقصودبیك و نوادۀ اوزون حسن را كه در آنجا زندانی بود، آزاد ساخت (جهانگشای خاقان، ۴۹، ۵۰) و او را شاه خواند (۸۹۷ ق / ۱۴۹۲ م). پس از آنكه بایسنقر به شیروان گریخت، آیبه سلطان وارد تبریز شد و رستم را بر تخت نشاند. در ۸۹۸ ق / ۱۴۹۳م آیبه سلطان به فرمان رستم میرزا با لشكر قاجار به گیلان تاخت و امیر عبدالملك حسنی را كه امیرالامرای كاركیا میرزاعلی بود، گریزاند و سراسر رودبار را به تاراج داد (روملو، ۶۳۸) و به تبریز بازگشت. در نخستین جنگی كه میان آیبه سلطان و بایسنقر كه برای تصرف تاج و تخت به آذربایجان تاخته بود درگرفت، هیچ یك به پیروزی نرسیدند، ولی در دومین جنگ بایسنقر كشته شد و رستم بلامنازع به حكومت نشست. هنگامی‌كه رستم خواست صفویان را قتل عام كند و سلطان علی شاه با برادرانش اسماعیل و ابراهیم صفوی به سوی اردبیل گریخت، آیبه سلطان سر در پی آنها نهاد (اواخر ۸۹۸ ق / ۱۴۹۳ م). در جنگی كه نزدیك آن شهر درگرفت، نخست آیبه سلطان شكست خورد و سلطانعلی كه در صدد تعقیب او برآمده بود در رود افتاد و كشته شد (جهانگشای خاقان، ۵۷، ۵۸؛ قس: روایت بی‌پایۀ عالم آرای صفوی، ص ۳۸، كه می‌گوید آیبه سلطان در این جنگ كشته شد). آیبه سلطان بازگشت و به اردبیل وارد شد و در جستجوی شاهزادگان صفوی، دست به قتل و غارت گشود، اما سرانجام به آنها دست نیافت و به تبریز بازگشت.

ادامه نوشته

آل زنگی نویسنده (ها) :   صادق سجادی. دیوان دایرهالمعارف اسلامی

آل زنگی نویسنده (ها) : صادق سجادی

آلِ زَنْگی، سلسله‌ای ترک‌نژاد از غلامان سلاجقه، منسوب به عمادالدین زنگی که از ۵۲۱ تا ۶۲۴ ق / ۱۱۲۷ تا ۱۲۲۷ م بر شام، مصر و جزیره فرمان راند.
زمینۀ تاریخی: نیای این سلسله، آق سُنْقُرِ بن عبدالله معروف به حاجب، غلام دربار اَلْبْ‌اَرْسَلانِ سلجوقی (حک‍ ۴۵۵-۴۶۵ ق / ۱۰۶۳-۱۰۷۳ م) بود. با آغاز فرمانروایی ملکشاه (۴۶۵ ق / ۱۰۷۳ م)، آق‌سنقر که از کودکی با او رشد کرده و تربیت یافته بود، از نزدیکان خاص سلطان شد و قسیم‌الدوله لقب گرفت. در ۴۷۷ ق / ۱۰۸۴ م به فرمان ملکشاه به موصل تاخت و آن دیار را از دست عُقَیْلیان به‌در آورد. به روایت ابن اثیر، ملکشاه در ۴۷۹ ق / ۱۰۸۶ م به شام لشکر کشید و پس از استیلا بر حلب، امارت آن دیار را به آق‌سنقر واگذاشت. اما ابن خلکان (۱ / ۲۴۱) این فتح را به تاج‌الدوله تُتُش ‌بن ‌الب‌ارسلان نسبت می‌دهد و اشاره می‌کند که او در ۴۷۸ ق / ۱۰۸۵ م، امارت آنجا را به آق‌سنقر داد. در این سال که میان بَرْکیارُق سلجوقی و تاج‌الدولۀ تتش بر سر جانشینی ملکشاه کشمکش بود، آق‌سنقر به برکیارق پیوست و به فرمان او روانۀ شام شد تا از چیرگی تتش بر حلب جلو گیرد. در نبردی که میان آن دو در نزدیکی حلب رخ داد، آق‌سنقر کشته شد. ابن خلکان این نبرد را به دنبال نافرمانی آق‌سنقر از تتش در حکومت حلب می‌داند.

ادامه نوشته

آل زیار. حسین عماری. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آل زیار

آلِ زیار، سلسله‌ای از پادشاهان ایرانی که در سدۀ ۴ و ۵ ق / ۱۰ و ۱۱ بر پاره‌ای از سرزمینهای گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان، و خوزستان فرمانروایی داشتند. پایتختشان در آغاز اصفهان و سپس ری و گرگان بود. بنیادگذار این سلسله مرداویج (یا مرداویز) فرزند زیار بن وردان شاه گیلی است و عنوان آل ‌زیار از همین‌ جا برخاسته است. برخی از مورخان، نسب این دودمان را به آرغش، پادشاه گیلان در زمان کیخسرو، رسانده‌اند.
زمینۀ تاریخی: مرداویج در آغاز فرمانده لشکر اسفار بن شیرویه بود. اسفار را امیر نصر بن احمد سامانی به حکومت گرگان گماشته بود. مرداویج در ۳۱۶ ق / ۹۲۸ م پس از چیره‌شدن بر طبرستان، به فرمان اسفار با حسین بن قاسم داعیِ صغیر علوی (حک‍ ‍۳۰۴-۳۱۶ ق / ۹۱۶- ۹۲۸ م) که ری را متصرف شده بود، به جنگ پرداخت. داعی صغیر با کمک ماکان بن کاکی، یاران نصر بن احمد را از آنجا دورساخته و بر قزوین، زنجان، ابهر و قم دست یافته بود و آهنگ طبرستان داشت. مرداویج در نزدیکی ساریه (ساری) با داعی روبه‌رو شد و جنگ سختی میان آنان درگرفت. در این جنگ داعی صغیر دلیری بسیار نمود، ولی چون سپاهیان خود را از ستمکاری و نوشیدن باده باز می‌داشت، مبغوض آنان گشت و از‌این‌رو او را در میدان کارزار تنها گذاشتند و گریختند. داعی در جنگ کشته شد و ماکان نیز که در ری به سر می‌برد، به دیلمان گریخت.

ادامه نوشته

پرخوانی نویسنده (ها) :   بهروز وجدانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

پرخوانی نویسنده (ها) : بهروز وجدانی

پُرْخوانی، یا پَری‌خوانی، آیینی کهن در میان ترکمنها برای خارج کردن ارواح خبیث یا جنهای مولد بیماریهای روحی و روانی از تن بیماران روان‌پریش. مجری این آیین را پُرخوان یا پَری‌خوان می‌نامند. پری‌خوانان یا درمان‌گران بومی در میان برخی از اقوام و جامعه‌های ایلی ایران مانند ترکمنها، بلوچها و مردم سواحل خلیج فارس و دریای عمان هستند که بیماران جن‌زده را با رقص و موسیقی درمان می‌کنند (نک‍ : دبا، ۱۳ / ۶۲۳).
دهخدا دربارۀ پری‌خوان نوشته: او کسی است که جن را تسخیر می‌کند؛ به او جن‌گیر، پری‌افسای، پری‌سای، پری‌بند، مُعزّم (دورکنندۀ پری با وِرد)، افسونگر و افسون‌خوان نیز می‌گویند ( لغت‌نامه ... ؛ نیز نک‍ : داعی‌الاسلام، ۲ / ۸۱). جوینی می‌گوید: هرکس که بیمار روحی شود، مجلسی برقرار، و پری‌خوان را دعوت می‌کنند و می‌رقصند (ص ۱ / ۸۵).
ترکمنها پیش از گرویدن به اسلام، بنابه اقتضای طبیعت سرزمینشان که نور و آسمان آن باشکوه‌تر از هر سرزمین رؤیت می‌شده است، به تانگری، روح آسمان، باور داشتند. تانگری به قدرتی نامرئی اطلاق می‌شده است که مافوق همه چیز و همه کس بود و در فرهنگهای امروزی ترک‌زبانان، مترادف با خداوند متعال معنی شده است. شَمَن، رهبر روحانی آنان، و شمنیسم آیین آنها بوده است (قلیچ و درویشی، ۸۳-۸۴).

ادامه نوشته

ترکمن، کشتی نویسنده (ها) :   زلیخا قرنجیک.دایره المعاف بزرگ اسلامی

ترکمن، کشتی نویسنده (ها) : زلیخا قرنجیک

تُرْکَمَن، کُشْتی، کشتیِ رایج و پرطرف‌دار در میان مردم شهرهای گنبد کاووس، بندر ترکمن، و بخشهای آق‌قلا و گمش‌تپه یا گمیشان.
در زبان ترکمنی به این کشتی گورِش یا کشتی با شال نیز می‌گویند (فروتن، ۲ / ۲۲۳)، و در گروه سنی بزرگ‌سالان و در میان مردان، به‌صورت دونفره و در فضای باز، در محلی که بستر آن از خاک نرم پوشیده است، انجام می‌شود (قزل‌ایاغ، ۶۷۸). کشتی‌گیران فقط حق گرفتن کمر حریف را دارند و پس از آن است که یکدیگر را می‌تابانند. در این کشتی وزن و زمان معین مطرح نیست و سرعت عمل بر قدرت بدنی پیشی دارد؛ بسیار مشاهده شده است، کشتی‌گیری که از سرعت عمل برخوردار است، بر حریفی با قدرت بدنی بیشتر، غلبه کرده است (میرنیا، ۱۶۰). ترکمنها مربیان این کشتی را خلیپه (خلیفه) می‌نامند («ورزش»، بش‍ ‌).
جشنهای عروسی و ختنه سوران ترکمنی بهترین مناسبت برای برگزاری مراسم کشتی است و در این مراسم کشتی‌گیران جوایزی نیز دریافت می‌کنند (بیگدلی، ۴۸۵) که این جایزه‌ها معمولاً مقداری پول نقد، قطعه‌ای پارچه و گاهی هم بره و گوسفند است. پولها و اشیائی که به‌عنوان جایزه اهدا می‌شود، از خویشان داماد و افراد طایفۀ او تهیه می‌شود (پورکریم، ۴۹). این پولها را قاطانچ می‌نامند که با نظر یاشو‌لها (ریش‌سفیدان) و کدخدا، قسمت می‌شود (معطوفی، ۳ / ۲۴۰۵). هر سهم تقسیم‌شده را یک «بایراق» می‌نامند و آن را به یکی از کشتی‌گیرهای برنده می‌دهند (پورکریم، همانجا).

ادامه نوشته

دندانقان نویسنده (ها) :   فریده صفری سندیانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

دندانقان نویسنده (ها) : فریده صفری سندیانی

دَنْدانْقان، شهرکی کهن میان مرو و سرخس که ویرانه‌های آن امروزه در ۳۳کیلومتری جنوب مرو کنونی قرار دارد؛ نیز نام نبردی سرنوشت‌ساز که در این محل، میان سلطان مسعود غزنوی و طغرل بیک سلجوقی رخ داد.
از تاریخ دندانقان جز اندک آگاهیهایی که در منابع تاریخی و جغرافیایی سده‌های نخستین اسلامی آمده است، آگاهی دیگری در دست نیست؛ اما بنابر گزارش جغرافی‌نویسان سده‌های نخستین اسلامی، این شهر در منطقه‌ای خشک و بی‌آب‌وعلف، در میان دشت و بیابان و ریگزار بر سر راه سرخس به مرو جای داشته است (یعقوبی، ۲۷۹؛ ابن‌خردادبه، ۲۴؛ اصطخری، ۲۶۳؛ یاقوت، ۲ / ۶۱۰) و در دژ استوار آن نیروهایی مستقر بوده‌اند که از تهاجم ترکان به نواحی داخلی خراسان جلوگیری می‌کرده‌اند. این شهر به‌وسیلۀ دیواری بلند که در اطراف آن کشیده شده بود و حدود ۵۰۰ گام درازا داشت، محافظت می‌شد (یعقوبی، همانجا؛ حدود ... ، ۲۳؛ یاقوت، همانجا) و جانب شرقی آن به کشتزارهای مرو منتهی می‌گردید.
حریر و پنبۀ دندانقان به مرغوبیت و خوبی شهرت داشته، و پنبه از جملۀ صادرات مهم آن به شمار می‌رفته است (ابن‌حوقل، ۲ / ۴۳۶-۴۳۷، ۴۵۶؛ ابوالفدا، ۴۵۹؛ نیز نک‍ : لسترینج، 400). بنابر گزارشِ جغرافی‌نویسان، آب دندانقان از چاههای آب شیرین داخل شهر تأمین می‌شده است. شهر دارای یک مسجد، کاروان‌سرا و شماری حمام بوده است و مردم آن بیشتر شافعی‌مذهب بوده‌اند (مقدسی، ۳۱۲، ۳۲۳؛ ابن‌حوقل، ۲ / ۴۳۶-۴۳۷).

ادامه نوشته

دوازده مقام اویغوری نویسنده (ها) :   مقدس میجیت. دایره المعارف بزرگ اسلامی

دوازده مقام اویغوری نویسنده (ها) : مقدس میجیت

دَوازْدَهْ‌مَقامِ اویْغوری (اُن‌ایکی‌موقام)، رپرتوار (کارگان) مقامهای اویغوری که به خانوادۀ رپرتوارهای عالمانۀ جهان اسلام تعلق دارد. این مفهوم، به شکلهای مختلف، در یک طیف وسیع موسیقایی از افریقای شمالی تا هندوستان یافت می‌شود. اگر در خاورمیانه از اصطلاح «مقام» به معنی مُدِ موسیقایی استفاده می‌شود، در آسیای میانه و به‌ویژه نزد اویغورها «موقام» به شکل نوبت (سوئیت) یا سلسله‌قطعات آهنگ‌سازی‌شده ظاهر می‌شود (برای بحث دربارۀ مفهوم مقام در آسیای میانه، نک‍ : ‌دورینگ، «از دست دادن[۱] ... »، سراسر اثر). بااینکه این نوبتها امروزه فرم معین و مقرری یافته‌‌اند، ویژگی مُدال آنها حاصل تغییر‌ شکلهای تدریجی‌ای است که به تثبیتِ آنها در سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م منجر شده است (سامیتس و لوین، 320-343).

دوازده‌مقام، چنان‌که از نامش پیدا ست، رسماً از ۱۲ نوبتِ بزرگِ آوازی و سازی که اساساً هفت‌درجه‌ای‌اند، تشکیل شده است. گفته می‌شود که اجرای مجموع آنها ۲۴ ساعت طول می‌کشد، یعنی حدود دو ساعت برای هر نوبت که درمجموع، شامل ۳۶۰ قطعۀ سازی و آوازی‌اند. گفتنی است که این اعداد نمادین‌اند: ۲۴ به ساعتهای شبانه‌روز اشاره دارد، ۱۲ یادآور شمار ماههای سال است و ۳۶۰ شمار روزهای سال را تداعی می‌کند. بااین‌حال، در تحقیقی دیگر شمار ملودیها ۲۴۲ یاد شده است که روی ۲۳۵‘۱ بیت خوانده می‌شوند و باز در شمارشی دیگر، ۳۱۶ «آهنگ» آمده است. متون آوازها بیشتر از اشعارِ شعرای بزرگ و صوفی‌مسلکِ میان سده‌های ۱۴- ۱۹ م / ۸-۱۳ ق آسیای میانه‌اند؛ ازجمله علیشیر نوایی، شا مِشرِپ (بابارحیم مشرب)، هویدا، بِلیلی، ذلیلی و فضولی. اسامی ۱۲ مقـام به این شرح است: ۱. راک، ۲. چِبیات (شاه بیات <؟>)، ۳. سیگاه (سه‌گاه)، ۴. چاریگاه (چهارگاه)، ۵. پِنجی‌گاه (پنجگاه)، ۶. عُزهال (عُزال)، ۷. عجم، ۸. عشاق، ۹. بیات، ۱۰. نوا، ۱۱. مُشاورِک، ۱۲. عراق.

ادامه نوشته

ذهبی نویسنده (ها) :   عبدالله ناصری طاهری. دایره المعارف برگ اسلامی

ذهبی نویسنده (ها) : عبدالله ناصری طاهری

ذَهَبی، شمس‌الدین ابوعبداللٰه محمد بن احمد بن عثمان فارقی (۶۷۳- ۷۴۸ یا ۷۵۳ ق / ۱۲۷۴-۱۳۴۷ یا ۱۳۵۲ م)، مورخ، محدث، تراجم‌نویس و فقیه شافعی اشعری‌مسلک.
ذهبی از مورخان، محدثان و نویسندگان پر‌کار تاریخ فرهنگ اسلامی در قرون میانه است. او در خانواده‌ای اهل علم، که از ترکمنان دیاربکر بودند، در دمشق دیده به جهان گشود. پدربزرگش، از زادبومش به شام کوچید و در دمشق ساکن شد. مادرش نیز دختر دیوانی دمشق، علم‌الدین سنجر موصلی (د سدۀ ۷ ق) بود. هر دو نیای پدری و مادری وی به دانشوری آوازه داشتند (صفدی، ۲ / ۱۶۴-۱۶۵؛ شیخ، ۲۷- ۲۹).
دربارۀ شهرت او به ذهبی قولهایی متفاوت گفته‌اند: برخی پدرش را از زرگران دانسته‌اند و برخی برآن‌اند که خودش یک‌چندی در این صنف مشغول به کار بوده است (صفدی، ۲ / ۱۶۳؛ سبکی، ۹ / ۱۰۰-۱۰۲). روایتی کم‌اعتبار نیز در دست است که می‌گوید ذهبی نام پدر او بوده، و این مورخ به «ابن‌ذهبی» آوازه داشته است (نک‍ : شیخ، ۲۹).
سفرهای ذهبی به شام، مصر و حجاز سبب شد که استادان فراوانی را ببیند و از مجلس آنان بهره‌مند شود. او در آغاز دهۀ سوم عمرش، سفرهای علمی خود را از فلسطین آغاز کرد (معروف، ذهبی ... ، ۹۰)؛ اما باید گفت که جایگاه اصلی دانش‌اندوزی ذهبی در مصر و حجاز بود. او در این دو سرزمین، که از محضر عالمان علوم نقلیِ سده‌های ۷ و ۸ ق / ۱۳ و ۱۴ م چون احمد بن اسحاق ابرقوهی (ذهبی، معجم ... ، ۲۶-۲۷)، ابن‌دقیق العید (همان، ۵۴۴-۵۴۵)، ابن‌صراف اسکندرانی (همان، ۶۴۰)، علی بن احمد هاشمی (همان، ۳۶۱)، و در مکه از محدث معروف مغربی به نام عثمان بن محمد توزری بهره‌مند شد (همان، ۳۴۷)؛ نیز از مشایخ وی می‌توان احمد بن محمد ظاهری (همان، ۷۲-۷۳)، ابن‌ابی‌طالب حجّار (همان، ۹۲-۹۴) و ابن‌خلف دمیاطی (همان، ۳۳۶-۳۳۷) را نام برد.
بهترین منبع برای آگاهی از سفرهای علمی ذهبی را معجم الشیوخ او دانسته‌اند (نک‍ : جم‍‌ )، که در آن، زندگی‌نامۀ ۰۴۲‘۱ تن از محدثان و مشایخ خود را آورده است.
سبکی او را استادی بی‌نظیر و گنجینه‌ای در زمانۀ خود دانسته است (۹ / ۱۰۱). گویند که ذهبی از ۱۸‌سالگی، به‌جد به استماع حدیث می‌پرداخت (همو، ۹ / ۱۰۲؛ ابن‌حجر، ۳ / ۳۳۶- ۳۳۸؛ شوکانی، ۲ / ۶۶۳).

ادامه نوشته

ذکر خنجر نویسنده (ها) :   فهیمه خسروی آدینه وند. دایره المعارف بزرگ اسلامی

ذکر خنجرنویسنده (ها) : فهیمه خسروی آدینه وند

ذِکْرِ خَنْجَر، مراسم آیینی، شبه‌رزمی و نمایشی رایج در میان ترکمنان. این مراسم در زمرۀ پربارترین آیینهای ترکمنی به شمار می‌رود و خود صورتی از موسیقی آیینی ترکمنها ست. ترکمنها مراسم ذکر خنجر را به‌عنوان یکی از اسلوبهای موسیقی‌درمانی، برای دفع شر و دورساختن ارواح خبیثه از جسم بیمار به کار می‌گیرند (مصطفایی، ۱۲۰).

پیشینۀ تاریخی

ترکمنها در روزگار گذشته، با پدیدآوردن نمادهایی در قالب فرهنگ مادی و غیرمادی جامعه، درصدد تقویت و حفظ روحیۀ خود برای رویارویی با مصائب زندگی برآمده‌اند. این نمادپردازیها که با گذشت زمان در سنت اجتماعی آنان جای گرفته‌اند، «دأب» نامیده می‌شوند (گلی، ۲۷۵). مراسم ذکر خنجر مصداقی از سنت اجتماعی ترکمنها ست که از ساختار فکری، اخلاقی و معیشتی آنها تأثیر پذیرفته و طی سالیان متمادی حفظ شده و به دوران ما رسیده است (نصری، ۳/ ۲۲۳-۲۲۵).
به گمان برخی، ذکر خنجر مراسمی نمایشی ـ رزمی و برگرفته از نـوع زندگی ترکمنها ست. با توجه به شرایط اجتماعیِ ترکمنها و تعرض مهاجمان در ایام گذشته، آمادگی رزمی و آموزش فنون گوناگون مانند شمشیربازی، سوارکاری و جز آن، اصلی حیاتی و اجتناب‌ناپذیر در آن دوره به شمار می‌رفته است. آنان پیش از رفتن به میدان نبرد، شمشیربه‌دست دور هم حلقه می‌زدند و با نمایش حرکات موزون که حکایت از ورزیدگی و چالاکی مردان ترکمن داشت، خود را برای نبرد با دشمن آماده می‌کردند. می‌توان گفت که رقص خنجر و دیگر نمایشهای رزمی و گروهی که نشانه‌ها و نمادهایی از مبارزه و رشادت را در خود دارند، برای حفظ و تقویت روحیۀ مبارزه‌جویی به وجود آمده‌اند؛ ازاین‌رو، پایۀ اصلی این مراسم بر اشعاری استوار است که مضمون و محتوای حماسی ـ رزمی دارند (مصطفایی، ۱۱۷- ۱۱۹؛ جرجانی، ۱۱۲).
برخی از پژوهشگران این مراسم را به‌عنوان روشی برای ارتقای روحیۀ مبارزه‌جویی، و نوعی مقایسه با فنون رزم‌آوری اقوام کهن دانسته‌اند (معطوفی، ۳/ ۱۹۵۹-۱۹۶۰).

ادامه نوشته

شصت‌ و‌ سه‌ سالگی نویسنده (ها) :   زلیخا قرنجیک. دایره المعارف بزرگ اسلامی

شصت‌ و‌ سه‌ سالگینویسنده (ها) : زلیخا قرنجیک

شَصْت‌و‌سه‌سالِگی، جشنی که زنان و مردان ترکمن هنگام رسیدن به ۶۳‌سالگی، به پاس بزرگداشت ۶۳ سال زندگی حضرت محمد (ص)، در یکی از روزهایی برگزار می‌کنند که روز تولد آن حضرت ــ به روایتی، ربیع‌الاول و به روایتی، رمضان ــ می‌دانند (نک‍ : دنبالۀ مقاله).
برخی از پژوهشگران این جشن را تنها مختص به مردان ترکمن عنوان کرده، و نوشته‌اند: هنگامی که مردان ترکمن به ۶۳سالگی می‌رسند، جشن و مهمانی‌ای ترتیب می‌دهند (لوگاشوا، ۱۰۵؛ بیگدلی، ۴۵۸). این جشن در‌اصل به نـام آق‌آش شناخته می‌شود، اما به آن آق‌قویون / آق‌قویِن نیز می‌گویند (نک‍ : قجقی‌نژاد، ۴۰۴). آق در مجموعه‌زبانهای تـرکی به معنـای رنگ سفید است و آق‌آش بـه خوراک سفید‌رنگ گفته می‌شود. عبارت آق‌قویون به‌سبب گوسفندی سفیدرنگ است که برای این مراسم قربانی، و سفیدی آن را به موی سفید انسان تشبیه می‌کنند و آن را نشان پیری، همچنین نماد سفید‌بختی می‌دانند (همانجا).
ترکمنها بر سفید‌بودن بز یا گوسفندی که ذبح می‌کنند، اصراری نمی‌ورزند؛ دیده شده است که بز یا گوسفندی کاملاً سیاه را نیز به این مناسبت ذبح کرده‌اند (بیگدلی، همانجا). امروزه، از گوشت مرغ هم برای تهیۀ خوراک این مراسم استفاده می‌کنند (قرنجیک).

ادامه نوشته

زنبورک ترکمانی نویسنده (ها) :   بهروز وجدانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

زنبورک ترکمانی نویسنده (ها) : بهروز وجدانی

زَنْبورَکِ تُرْکَمانی، وسیله‌ای کوچک و ساده برای نواختن که نوازنده یا نوازندگان آن را به‌صورت انفرادی یا گروهی می‌نوازند. نوازندگان این ساز بیشتر دختران و زنان جوان ترکمنی هستند و معمولاً این ساز را خواننده یا ساز دیگری همراهی نمی‌کند.
زنبورک یا قوپوز در محاورات مردم ترکمن «قاووز» نیز نامیده می‌شود و از سازهایی است که در میان بسیاری از فرهنگهای جهان رواج دارد. در برخی از کتابهای سازشناسی و واژه‌نامه‌های موسیقی، نام آن jaw’s harp، به معنای «چنگ دهنی» (jaw = آرواره، فک) آمده است که این نام‌گذاری با فنون اجرایی این ساز نیز مطابقت دارد (درویشی، دایرةالمعارف ... ، ۲ / ۶۵۸).
نوع سادۀ فلزی این ساز در هندوستان، پاکستان و افغانستان «چنگ» نامیده می‌شود (معطوفی، ۳ / ۲۴۳۲) که مردان به‌صورت انفرادی یا گروهی آن را می‌نوازند. معمولاً از چنگ در اجرای ترانه‌های عاشقانه در حالت تک‌نوازی، و به جای انواع طبل برای تولید ریتم در گروه‌نوازیها استفاده می‌شود (جنکینز، ۱۰۶-۱۰۷). این ساز را در منطقۀ سیسیل ایتالیا «اسکاتچاپنسیری[۱]» می‌نامند (همو، ۱۰۸). قوپوزی که از چوب ساخته می‌شود، مانند دیگر انواع رایج آن در آسیای میانه، جنوب آسیا و اقیانوسیه، نسبت به نمونه‌های فلزی، قدمت بیشتری دارد (مسعودیه، ۸۱).

ادامه نوشته

سوزن دوزی ترکمن نویسنده (ها) :   مریم بیجاری. دایره المعارف بزرگ اسلامی

سوزن دوزی ترکمن نویسنده (ها) : مریم بیجاری

سوزن‌دوزی ترکمن، نوعی سوزن‌دوزی رایج در میان ایل ترکمن که به نامهای کِشته، کوجمه و ایلمه نیز معروف است (گلی، ۳۲۲) و در آن، زمینۀ کار را به روش سوزن‌دوزی یا گل‌دوزی پُر می‌کنند و برای ترسیم خطوط، در تمام سطح طرح، از روش ساقه‌دوزی با نخ یکرنگ که هماهنگ با رنگ پارچه است، استفاده می‌کنند. در برخی از موارد برای تزیین بیشتر، دور طرحها را با نخ طلایی یا نقره‌ای ساقه‌دوزی می‌کنند (صبا، ۱۹۶؛ «سوزن‌دوزی ... »، ترکمن‌صحرا مدیا، بش‍‌ ).
پیشینۀ سوزن‌دوزی در منطقۀ ترکمن‌نشین کنونی به ۸هزار سال قبل برمی‌گردد. در غارهای کمربند و هوتو در نزدیکی بهشهر، سوزن‌دوزیهای شاخک‌داری به دست آمده است که حکایت از دیرینگی این هنر در منطقه دارد (عطایی، ۱۳). براساس آثار به‌جامانده، اوج این هنر در دوران افشاریه، زندیه و به‌ویژه قاجاریه بوده است (سیدصدر، ۸۷؛ نیز نک‍ : صبا، ۱۹۲). نمونه‌ای از گل‌دوزی لباس زن ترکمن مربوط به سدۀ ۱۲ ق / ۱۸ م، از ترکمنستان غربی شوروی در موزۀ لُس‌آنجلس موجود است که بر روی پارچۀ پنبه‌ای سفیدرنگ کار شده است. دو روپوش دیگر موجود در مجموعه‌های خصوصی، زمینه‌ای از ابریشم طلایی و زرد دارند. این روپوشها با قبای ترکمنهای ایران اندکی اختلاف دارند؛ به‌این‌ترتیب که زمینۀ پارچۀ روپوشهای ترکمنستان شوروی، رنگی روشن‌تر دارد و فاصلۀ میان نگاره‌ها بیشتر است، نقوش کوکب و خورشید در آنها دیده می‌شود، و نگاره‌های هندسی منحصر به نوار یقه است. روپوشهای گل‌دوزی‌شده که به روی سر کشیده می‌شود، متعلق به ایل تکه است (علاء فیروز، ۲۵۱).

ادامه نوشته

طاهر و زهره نویسنده (ها) :   حسن ذوالفقاری. دایره المعارف بزرگ اسلامی

طاهر و زهرهنویسنده (ها) : حسن ذوالفقاری

طاهِـر و زُهْره، از معروف‌ترین افسانه‌های عاشقانۀ ترکمنی که معمولاً به‌همراه نواختن ساز نقل می‌شود. طاهر و زهره در کنار نقلهایی چون اصلی و کرم، صیاد و همراه، حورلقا و همراه، نجف اُقلان، ورقه و گلشاه، گل و بلبل، شاه صنم و غریب، وامق و عذرا، لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا اجرا می‌شود که بسیاری از آنها متأثر از ادبیات کتبی ایران است.
منظومۀ عاشقانۀ طاهر و زهره از دیرباز در میان اقوام ترک و ترکمن ایران و آسیای مرکزی، آذربایجان و آسیای صغیر و نیز تاجیکان رواج داشته است. در این مناطق نوازندگان داستان را به آواز می‌خوانند.
براساس اصلی‌ترین روایت این داستان در مناطق ترکمن، باباخان (از خوانین تاتار) با وزیر خود عهد می‌کند که چنانچه هرکدام صاحب دختر و پسری گردیدند، آنها را به عقد و ازدواج هم درآورند تا موجب مودّت بیشتر میان خان و وزیرش شود. ازقضا پس‌ازچندی باباخان صاحب دختری به نام زهره، و وزیر صاحب پسری به نام طاهر می‌شود. اما پس از مرگ وزیر، باباخان عهدشکنی می‌کند و دستور می‌دهد که طاهر را در صندوقی بگذارند و به دریا بیندازند، تا غرق شود. اما آب صندوق وی را به بغداد می‌برد. طاهر در آنجا بزرگ و به جوانی رعنا بدل می‌شود و «ماهم» دختر پادشاه بغداد به او دل می‌بازد. اما طاهر پس از ۷ سال زندگی با ماهم همچنان دل در گرو زهره دارد و بدین خیال به صحرای تاتارستان رهسپار می‌شود. پس از حوادثی تلخ‌و‌شیرین، طاهر به دست باباخان اسیر می‌گردد و به دار آویخته می‌شود. زهره نیز به دنبال مرگ معشوق خودکشی می‌کند. ماهم به خون‌خواهی طاهر، شاه تاتار را شکست می‌دهد. در این هنگام زهره و طاهر به فرمان خداوند زنده می‌شوند و طاهر با دو محبوب خود، زهره و ماهم، زندگی جدیدی را آغاز می‌کند (نک‍ : نصری، ۲ / ۲۵۹-۲۶۰).

ادامه نوشته

عالم آرای عباسی نویسنده (ها) :   لیلا مرادی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

عالم آرای عباسی نویسنده (ها) : لیلا مرادی

عالَمْ‌آرایِ عَبّاسی، کتابی از اسکندربیک منشی در تاریخ صفویه از آغاز تا پایان سلطنت شاه عباس اول، دربردارندۀ عناصر و نکاتی از فرهنگ مردم.
از سرگذشت اسکندربیک (۹۶۸-۱۰۴۳ ق / ۱۵۶۱-۱۶۳۳ م)، آگاهی چندانی در دست نیست؛ همین‌قدر می‌دانیم که وی از ترکمانان و منشی شاه عباس اول (سل‍ ۹۹۶- ۱۰۳۸ ق / ۱۵۸۸- ۱۶۲۹ م) بود (افشار، ۱) که به گفتۀ خود، نخست در پی علم سیاق رفت و در آن علم به کمال رسید؛ نیز در برخی اوقات، «به مهمات ارباب دولت» می‌پرداخت؛ اما سرانجام، از «خواب غفلت بیدار» شد و به دنبال علم انشاء رفت و با تلمذ در محضر استادان فن، توانست در سلک منشیان بارگاه شاه درآید. پس از آن در ۹۹۵ ق / ۱۵۸۷ م، به خدمت سپاهیگری در عراق منصوب، و دوباره، در ۱۰۰ ق / ۱۵۹۲ م، در دارالانشاء به خدمت گمارده شد و این بار، در سلک منشیان عظام قرار گرفت. در این منصب بود که افتخار همراهی شاه عباس را پیدا کرد و بدین‌ترتیب، منشی خاص شاه شد (۱ / ۱-۲؛ نیز برای آگاهی بیشتر از سرگذشت اسکندربیک، نک‍ : دبا، ۸ / ۳۶۲).

ادامه نوشته

آیدین اوغوللری نویسنده مجد الدین کیوانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آیدین اوغوللری نویسنده مجد الدین کیوانی

آیدین اوغولْلَری[۱]، خاندانی تركمانی كه از ۷۰۸ تا ۸۲۹ق / ۱۳۰۸-۱۴۲۶ م بر ولایت آیدین، جنوب غربی آسیای صغیر، فرمان راندند. به هنگام زوال دولت سلجوقیان روم، قلمرو آنان به ده امیرنشین كوچك تجزیه شد كه آیدین یكی از آنها بود. از شهرهای زیر فرمان این خاندان، ازمیر، ایاسلوق، آلاشهر، آقچه‌شهر، آیدین (گُوزَل حصار)، بِرگی، بلاط، بزدغان، تیره، سلطان حصار، صارت، نازیللی و ینی‌شهر در‌خور یاد كردن است (زامباور، 151). گرچه مركز حكمرانی آنان شهر آیدین بود، امیران این خاندان بیش‌تر در شهر برگی اقامت داشتند (EI2).

آغاز كار

با گمارده شدن محمد بیگ، نیای بزرگ خاندان آیدین به منصب امارت لشكر (= سوباشی، سباشی، صوباشی)، در دستگاه امیر مَنْتَشا، یكی دیگر از امیرنشینهای دهگانۀ آسیای صغیر، بالندگی و پیشرفت این سلسله آغاز شد. اینكه در پاره‌ای منابع مانند «نسب نامۀ ...[۲]» زامباور (همانجا)، تاریخ الدول الاسلامیة (سلیمان، ۳۹۶) و برخی از كتابهای فارسی، صوباشی را معادل امیرالسواحل و آدمیرال یا امیرالبحر دانسته‌اند، جای تأمل است (برای اطلاع بیش‌تر دربارۀ معنای این كلمه، نک‍ : دورفر، 282-285؛ دائرةالمعارف الاسلامیة، ذیل صوباشی).

ادامه نوشته

اغوز نویسنده (ها) :   مصطفی موسوی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

اغوز نویسنده (ها) :مصطفی موسوی

اغوز \oqūz\، نام قبیله یا در واقع اتحادیه‎ای مرکب از قبیله‎های ترک‌زبان که موطن اصلی آنها در شمال شرقی آسیای میانه و در کرانۀ شاخه‎هایی از رود ینی‎سئی در سرزمین مغولستان امروزی واقع بود.
برای واژۀ اغوز چند معنا فرض، و پیشنهاد شده است که از میان آنها اُق / اُغ به‌معنای قبیله + ـ اوز / ـ ز نشانۀ جمع، یعنی قبیله‎ها، ایلها درست‌تر می‌نماید. اُق به همین معنا در اصطلاحِ اون اُق، نام مجموعۀ قبیله‌های ده‌گانۀ بازمانده از گوک‌ترکها / تورکوها (= تو ـ کیوچینی)ی غربی، و اوج اُق و بوزاُق، نام دو شاخۀ اصلی قبیلۀ اغوز در حماسۀ اغوزان، نیز به کار رفته است (سومر، ۱؛ کلاوسن، 76). اما در همان حماسه، اُغوز برگرفته از نام اغوزغاقان / خان، بنیان‌گذار و فرمانروای افسانه‌ای قبیلۀ اغوز، دانسته شده است.

ادامه نوشته

اغوز خان. احمد پاکتچی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

اغوز خان

اغوز خان \oqūz xān\، خاقان‌ افسانه‌ای ترک‌. در پرداختهای مختلفِ متنی داستانی‌ که‌ با نام‌ عمومی‌ اغوزنامه‌ شناخته‌ می‌شود، وی‌ فرمانروایی‌ است‌ که‌ اقوام‌ گوناگون‌ ترک‌ را گرد آورده‌، به‌ کشورگشایی دست‌ زده‌، و بخش‌ مهمی‌ از جهان‌ آباد را به‌ زیر فرمان‌ خود درآورده‌ است‌؛ همچنین، در روایات‌ عصر مغولی‌، او‌ به‌‌عنوان‌ نیای‌ گروهی‌ از طوایف‌ ترکمن‌ شناخته‌ شده‌ است‌ که‌ پنداشته‌ می‌شد نام‌ قومی‌ خود، «اغوز» (شکل معرب‌: غُز)، را از این‌ نیا گرفته‌ بوده‌اند.
در تاریخ‌ زبانهای‌ ترکی‌، واژۀ اغوز، هم‌ به‌صورت‌ نام‌ شخص‌، و هم‌ نام‌ قوم‌ به‌ کار رفته‌ است‌ و همگام‌ با شک‌ در اشتقاق‌ واژه‌، در اینکه کدام‌یک از این‌ دو کاربرد بر دیگری‌ پیشی‌ داشته، نیز تردید وجود دارد. نمت [۱]این‌ واژه‌ را از دو بخشِ اُق‌ (= قبیله‌) + ( ـ و) ز (z= ادات‌ جمع‌) به‌معنی‌ «قبیله‌ها» دانسته‌، و بدین‌ ترتیب‌، عملاً کاربرد آن‌ را به‌عنوان‌ نام‌ قوم‌ اصل‌ گرفته‌ است‌؛ اما شماری‌ از ترک‌شناسان مانند بانگ‌ [۲]در درستی‌ این‌ نظریه‌ تردید نموده‌، به احتمالاتی‌ دیگر روی‌ آورده‌اند (مثلاً نک‍ : بازن‌، 315 ff.؛ هامیلتون‌، 25-26؛ سومر، 1-3). به‌طورکلی، در تشکلهای‌ قومی‌ ترک‌، این‌ فرایند که‌ رئیسی‌ نام‌آور، نام‌ خود را به‌ قبیله‌اش‌ داده‌ باشد، امری‌ معمول‌ و متداول‌ است‌.

ادامه نوشته

اصلی و کرم نویسنده (ها) :   جلال خسروشاهی.دایره المعارف بزرگ اسلامی

اصلی و کرم نویسنده (ها) : جلال خسروشاهی

اصلی و کرم \aslī-yo(va) karam\، افسانۀ عاشقانۀ کهنی که روایتهای گوناگونی از آن در فرهنگ و ادبیات عامیانۀ کشورهای آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و برخی از کشورهای آسیای میانه رواج دارد.
افسانۀ اصلی و کرم در اوایل سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م به وجود آمد و از همین زمان به بعد در میان مردم قفقاز، آسیای میانه و آسیای صغیر رواج یافت. بااین‌همه، برخی از پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه اصلی این افسانه، آذربایجان بوده است («دائرة‌المعارف آذربایجان ... [۱]»، IV / 235). برخی دیگر معتقدند که اصلی (معشوق) و کرم (عاشق)، قهرمانان داستان، در اواخر سدۀ ۱۰ ق می‌زیسته‌اند و این داستان در حدود یک سده پس‌ از آنها شکل گرفته است (گونی، 135). در بیشتر روایات قفقاز، خاستگاه افسانۀ اصلی و کرم شهر گنجه یاد شده است، اما بنابـر روایات مردم آسیای صغیر، نقطۀ آغاز داستان، شهر اصفهان است (همو، ۳-۴).

ادامه نوشته

آق اردو نویسنده (ها) :   عباس زریاب خویی. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آق اردو نویسنده (ها) : عباس زریاب خویی

آق‎اردو \āq-ordū\، (اردوی سفید)، سلسله‎ای از خانها و قبایل و لشکریان تابع آنها، از نسل اورده (اوردا، هوردا)، پسر مهتر جوچی، پسر مهتر چنگیز، و نیز نام قلمرو و متصرفات آنان.
چنگیز در اواخر حیات، نواحی پهناوری از سرزمینهای بسیاری را که در لشکرکشیها و تاخت‌و‌تازهای خود به دست آورده بود، به جوچی، پسر بزرگ‌تر خود، بخشید. این اراضی از رود اردیش (ایرتیش)، واقع در سیبری غربی تا روسیۀ جنوبی و تا آن قسمت از اراضی اروپای شرقی را که پای اسبان مغول به آنجا رسیده بود، در بر می‎گرفت. قسمتی از این ناحیه را باتو، پسر دوم جوچی، پس از مرگ پدر فتح کرده بود (نک‍ : رشیدالدین، ۲ / ۱۳۱).
حمدالله مستوفی ولایات جوچی یا توشی را این‎گونه برشمرده است: «ولایات خوارزم و دشت خزر و بُلغار [کنار ولگا] و سقسین و آلان و آس و روس و مُکْس و باشغِرد و آن حدود» (ص ۵۸۵). همو متصرفات اورده‎خان، جدّ خانهای آق‎اردو را «الجرادالشمالیة و ارض‎الخزر» گفته است (ص ۵۷۵). کلمۀ «الجراد» قطعاً تحریف و تصحیفی است از «الجِربیاء»، و الجربیاء صورت اصلی «الجربی» است که در کتب جغرافی‌نویسان مسلمان آمده است (یعقوبی، «البلدان»، ۳۲۰، تاریخ، ۱ / ۲۰۳؛ یاقوت، ذیل «صقلب»؛ ابن‌خردادبه، ۱۲۵).
در منتخب التواریخ، قلمرو آق‌اردو حدود اولوغ تاغ و سینگیر یا غاج و قراتال تا حدود تولس و نواحی جَنْد و بارچکنت (بارجکند) گفته شده است (ص ۸۱). غفاری می‎گوید: «ولایات دست چپ از حدود الغ‎تاق تا قراطال (قراتال) و سرحد لوس (همان تولس) بدیشان متعلق بود» (ص ۲۰۵). منجم‎باشی نیز می‎گوید: «پایتختشان سِغناق و صَبْران (ساوران) و اُترار بود» (نسخۀ خطی).

ادامه نوشته

آبای، ابراهیم نویسنده (ها) : یعقوب آلتایف. دایره المعارف بزرگ اسلامی

آبای، ابراهیم نویسنده (ها) : یعقوب آلتایف

آبای، ابراهیم قونانبایف (۱۲۶۱-۱۳۲۲ ق/ ۱۸۴۵-۱۹۰۴ م)، شاعر ملی قزاق. او در ناحیۀ سِمی (سمی پالاتینْسْک) در منطقۀ کوهستانی چنگیز در شمال شرقی قزاقستان زاده شد. پدرش قونانبای از قبیلۀ قارقارالی، از رؤسای قبایل قزاق بود. آبای دورۀ تحصیل خـود را در مکتب‌خـانه‌هـای اسلامی ــ از‌جملـه مدرسـۀ احمدرضا در شهر سمی ــ سپری کرد و زبان عربی و دروس اسلامی را فرا‌گرفت. او در همین دوره با ادبیات فارسی و ترکی نیز آشنا شد و برای تکمیل تحصیلات خود، مدتی در مدارس جدید روسی به دانش‌اندوزی پرداخت. وی همچنین در اثر معاشرت با فضلای روس، با ادبیات روسی و هنر و فلسفۀ غرب آشنایی یافت (قاسینوا، ۱۲۲-۱۲۴).

آبـای ــ آن‌گونـه کـه از سروده‌هـا و پرداخته‌هـایش آشکـارا برمی‌آید ــ سخت از دوریِ مردم خود از فرهنگ اسلامی و شرقی، و از شیوع بی‌سوادی در میان آنان آزرده بود و حرکتهای اصلاح‌طلبانۀ فرهنگی در میان مردم روس، شوق او را برای پدیدآوردن تحولی فرهنگی در میان مسلمانان قزاق، مضاعف می‌ساخت؛ چنان‌که حرکت اصلاح‌طلبانۀ ۱۸۸۰ م در سمی، بر اندیشه و شخصیتِ ادبیِ آبای، تأثیری مهم بر جای نهاد.

ادامه نوشته

افراسیاب  نویسنده (ها) :   سعید عریان. دایره المعارف بزرگ اسلامی

افراسیاب نویسنده (ها) : سعید عریان

اَفْراسیاب، پادشاه توران‌زمین، و از شخصیتهای شاهنامۀ فردوسی. در منابع، نام او به‌صورتهای دیگری چون فراسیاک، فرنگرسین، فراسیاب، فراسیاف، فراسیاو، فراسیاپ، فراسیاون، فراسیافک، فراسیاوک، فراسیات، فرنکرسینا، و فرنک بن فیش نیز آمده است (یوستی، 103؛ بارتولمه، 986؛ ابوعلی مسکویه، ۱/ ۱۲، نیز حاشیۀ ۷؛ بیرونی، ۱۰۴؛ ثعالبی، ۱۱۱؛ فردوسی، شاهنامه، ۲/ ۱۱، الشاهنامه، ۱/ ۸۲؛ ابن‌‌عنبه، ۱۲).

افراسیاب پسر پشنگ و از نوادگان تور بود که نسبش به فریدون، پادشاه پیشدادی، می‌رسید. دربارۀ سلسلۀ اجداد، فرزندان و نسب او، منـابع مختلف روایـات گونـاگونی نقـل کرده‌اند (نک‍ : فردوسی، شاهنامه، ۲/ ۱۰؛ مسعودی، ۱/ ۲۲۱؛ نیز ابن‌عنبه، بیرونی، همانجاها؛ بندهش، ۱۹۸؛ حمدالله، ۶۰، ۸۵؛ یوستی، 103, 394).

بنا‌بر برخی از روایات، اهریمن می‌خواست که ضحاک، اسکندر و افراسیاب جاودانه و بی‌مرگ شوند، ولی هرمزد این جاودانگی را تغییر داد، چنان‌که اهریمن جاودانگی جمشید، فریدون و کاووس را تغییر داده بود (مینوی خرد، ۲۳-۲۴)؛ و برپایۀ روایتی دیگر، افراسیاب پیش ‌از «مردمی»‌شدن، دیو بود و چون نتوانست طبیعت خود را دگرگون کند، رستگار نشد (دینکرد، ۱۰۶؛ مناش، 113).

ادامه نوشته

رمضان‌ اوغوللری نویسنده (ها) :   محمدحسین صادقی.دایره المعارف بزرگ اسلامی

رمضان‌ اوغوللری نویسنده (ها) : محمدحسین صادقی

رَمَضانْ‌اوغولْلَری، از امیرنشینهای ترکمن آناتولی.

رمضان‌اوغوللری که در آدانا، طرسوس، سیس، مصیصه (میسیس)، آیاس (یومورتالیک)، پایاس و حوالی آن جای داشتند (اوزون‌چارشیلی، 176؛ زامباور، ۲۳۴)، از ترکمانان اوغوز (شاخۀ اوچ‌اوق <به معنای ۳ تیر>) وابسته به یورِگیر / یوردکر بودند («دائرة‌المعارف ...[۱] »، XXXIV / 442). ایشان همراه با سایر ترکمانانی که جمعیتشان به ۴۰‌هزار چادر می‌رسید، در نتیجۀ هجوم مغولان به آناتولی گریخته و از سوی سلطان مملوکی الملک الظاهر بیبرس پذیرفته، و امرایشان اقطاع گرفته و مردمانشان در منطقه‌ای میان انطاکیه تا غزه جای داده شده بودند (ابن‌شداد، ۳۳۵).

امیرنشین[۲] رمضان‌اوغوللری / اوغلری، به معنای پسران رمضان، از جملۀ امیرنشینهای دورۀ دوم امیرنشینان آناتولی است که از ۷۵۴ تا ۱۰۱۷ ق / ۱۳۵۳- ۱۶۰۸ م، بر آدانا و چوکوراوا[۳] / چقوراووه در جنوب آناتولی حکومت می‌کرد («دائرة‌المعارف»، همانجا). این امیرنشین از جنوب محدود به دریای مدیترانه بوده و از شمال‌ غربی تا جنوب ‌غربی توسط امیرنشین قرامان، از شمال‌ شرقی توسط امیرنشین ذوالقدر، و از شرق و جنوب ‌شرقی توسط دولت ممالیک احاطه شده و در بخشی از حدود شمالی نیز با امیرنشین بنی‌ارتنا و قاضی برهان‌الدین همسایه بود.

ادامه نوشته

روملو نویسنده :   سید علی آل داوود. دایره المعارف بزرگ اسلامی

روملو نویسنده : سید علی آل داوود

رومْلو، حسن بیگ، تاریخ‌نگار و سپاهی (قم، ۹۳۷-۹۸۵ ق/ ۱۵۳۱-۱۵۷۷ م). وی نوادۀ امیر سلطان روملو، از سرکردگان طایفۀ ترک روملو بود که امیر تیمور گورکان در جنگ با عثمانیها پسرانشان را به اسارت برده، و سپس با پادرمیانی خواجه علی سیاه‌پوش آنها را آزاد کرده بود. این اسیران آزادشده در ایران ماندند و به صفویه پیوستند و در قدرت‌یافتن آنها نقشی مؤثر ایفا کردند. امیر سلطان روملو از نخستین سرداران برجستۀ قزلباش، و از پشتیبانان اصلی شاه اسماعیل یکم بود. او در پادشاهی طهماسب یکم نیز همچنان جایگاه خود را نگه داشت و حکومت قزوین و توابع آن به وی سپرده شد؛ چنان‌که در برخی از تواریخ عصر صفوی نام و خدمات او به‌تفصیل آمده است (نوایی، ۸۸-۹۰).
کودکی و نوجوانی حسن بیگ در فراگیری دانش گذشت. او چنان‌که خود می‌گوید، شرح تجرید را نزد مولانا ابوالحسن بن احمد باوردی فراگرفت که اشاره‌ای نیز به احوال او کرده است (نک‍ : ۳/ ۱۴۱۳؛ نیز نک‍ : گلچین، ۲/ ۴۴۴). استاد دیگر او، مولانا مالک قزوینی، از خوش‌نویسان نامی عصر شاه طهماسب یکم بود و حسن بیگ حاشیۀ شمسیه را نزد او خوانده بود (نوایی، ۸۹).

ادامه نوشته