ابراهیم اینال نویسنده (ها) : مجدالدین کیوانی. دایره المعارف بزرگ اسلامی
آنچه مسلم است این است که پس از درگذشت میکائیل بن سلجوق بن دُقاق، همسر او، یعنی مادر طغرل بیک، با مرد دیگری ازدواج کرده است، اما اینکه آیا اولاً نام این مرد به واقع اینال بوده و ثانیاً او پدر بلافصل ابراهیم بوده به تحقیق روشن نیست، چنانکه مثلاً از این عبارت ابوالفداء (۲ / ۱۶۸) «ابراهیم اینال بن میکائیل» معلوم نمیشود که آیا اینال نام پدر ابراهیم بوده است یا لقبی برای خودِ او. در این باب، ملاحظات زیر درخور تأمل است: در پارهای از مآخذ ینال به صورت لقب و چیزی مانند صفت نسبی به کار رفته و بنابراین به نظر میرسد اضافۀ ابراهیم به ینال از مقولۀ اضافۀ بنوّت نیست. ابوالرجاء آنجا که از اولاد سلجوق صحبت کرده، عبارت: «یوسف پدر ابراهیم ینال» را آورده است (ص ۲۶۸). ابن جوزی در ذکر احول سلجوقیان می نویسد: «طغرل برادر مادری خود ابراهیم ینال بن یوسف را بر قهستان و خراسان حاکم ساخت» (۸ / ۲۳۳). باسورث به نقل از کلود کاهن، مستشرق فرانسوی، مینویسد که ابراهیم ینال احتمالاً از پسران یوسف بن موسی بن سلجوق بوده که مدتی کوتاه یبغو (به معنای امیر، شاه، فرمانده) بود («غزنویان»۱، 226). شواهد تاریخی یاد شده میتواند این فرض را که ینال لقب ابراهیم بوده، تأیید کند. ینال به عنوان لقب به یکی از دو شکل زیر قابل توجیه است: نخست اینکه انتساب ابراهیم به ینال به اعتبار تعلق او به شاخه یا گروهی از اُغزهاست که در تاریخ به ینالیان معروفند. آنان به هنگام مهاجرت به خراسان در عهد محمود و مسعود غزنوی و تعرض تدریجی آنان به شهرهای ایران، در کنار خاندان سلجوقی بودند. برخی ابراهیم را در شمار رهبران این گروه دانستهاند (همو، «تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»۲، 19). در تاریخ بیهقی معمولاً هر جا سخن از سلجوقیان به میان میآید نام ینالیان، ظاهراً به صورت گروهی کمابیش متمایز، در کنار نام سلجوقیان دیده میشود. عبارات: «سلجوقیان و ینالیان» (صص ۴۷۰، ۴۷۷)، «طغرل و داوود و بیغو و ینالیان» (ص ۵۲۸)، «... طغرل و ینالیان...» (ص ۵۷۰)، «طغرل به نیشابور باز رفت و... ینالیان به نسا و باورد رفتند» (ص ۵۸۹) و چند مورد دیگر (صص ۵۷۴، ۶۱۹، ۶۲۸، ۶۸۲) و نیز عبارت: «اما طوایف دیگر ینالیان و غیر آن بدیشان ]سلجوقیان[ پیوسته بودند» (منهاج، ۱ / ۲۴۸) همه میرساند که ینالیان ظاهراً شاخۀ نیمه مستقلی از غُزها بودند که همهجا پا به پای سلجوقیان پیش میرفتهاند. بهعلاوه، قرائن تاریخی نشان میدهد که ینالیان نه تنها تابع سلجوقیان نبودهاند بلکه دارای پایگاه و حقوق موروثی ویژه، خدم و حشم و اتباع جداگانهای نیز بودهاند. بنابراین چندان شگفت نیست که ابراهیم، چنانکه به زودی خواهیم گفت، پس از چندین سال همراهی و همگامی با طغرل بیک و سرداری سپاهیان وی، سرانجام رایت شورش برافراشت و خواست تا قلمرو مستقلی برای خود دست و پا کند (باسورث، «غزنویان»، 226؛ مینورسکی، 6-7). با عنایت به توضیحات مذکور، نوع اضافه در «ابراهیمِ ینال» اضافۀ نام شخص به نام قبیله است. این فرض را که در کنار اقوال ابنجوزی و ابوالرجاء قمی بگذاریم، فرض دیگرِ ما که نام پدر ابراهیم یوسف بوده و نه ینال، وجه بیشتری پیدا میکند، ولی مسأله در اینجا تعیین هویت «یوسف» است، مگر آنکه به نظر یاد شده از کاهن که ابراهیم را از پسران یوسف ابن موسی بن سلجوق میداند، اکتفا کنیم. ابن موسی یکی از ۴ پسر سلجوق، و عموی طغرل بیک بود. بنابراین مادر طغرل پس از مرگ همسرش میکائیل، باید با پسر برادر او یوسف بن موسی ازدواج کرده باشد و لذا ابراهیم در حالی که برادر مادری طغرل میشود، پسر پسر عموی او نیز بوده است. در نسبنامهای که باسورث از نخستین سلاطین سلجوقی در کتاب خود («غزنویان»، جدول 2) آورده، حدسی ضعیف زده که احتمالاً نام یونس بن سلجوق در اصل یوسف بوده است. با توجه به شباهت ظاهری این دو نام، امکان اشتباه شدن آنها در کتابت چندان دور نمی نماید، لذا این شبهه پیش میآید که شاید مادر طغرل پس از مرگ شوهرش با یوسف (= یونسبن سلجوق) ازدواج کرده است. توجیه دوم آنکه یکی از معانی ینال در ترکی ولیعهدِ جبّویَه، پادشاه غزها، است. «هر رئیسی از رؤسای ترک یا پادشاهی یا دهقانی دارای ینال یعنی ولیعهد بوده است» (خوارزمی، ۱۲۰). گویا به اعتبار سن یا مقام و اهمیت، ینالها به کوچک و بزرگ تقسیم میشدهاند، چنانکه ابن فضلان به ملاقات خود با یکی از رؤسای غز که به کوچک ینال، ینال الصغیر، معروف بوده اشاره میکند (صص ۷۳، ۱۳۰، حاشیه). وی هر جا از پادشاهان و سران غزها سخن به میان میآورد به ذکر القاب آنان مانند یبغو، طرخان و ینال اکتفا میکند (همو، ۷۷) و این میتواند دلیل دیگری باشد که ینال نه اسم کسی، بلکه یکی از القاب ترکهای اغز بوده است. این کلمه در ادب فارسی نیز در ردیف القابی چون سلطان، امیر، و تِگین که همه نمادی از مقامهای عالی است، به کار رفته است. چنانکه در این مثالها:
و آنـکه قَـدَر در ادای خدمـتش افـکنـد مـوی کـشان گـردن ینــال و تگـین را
(انوری، ۱ / ۱۳)
ای کـت به تحفه تاج سپارد همی تگـین ای کـت به هـدیه باج فرسـتد همی ینال
(قاآنی، ۲۲۵)
واژۀ جبّویه احتمالاً شکل معرب لقبی است که در تواریخ به صورت یَبغو (بَیغو، پَیغو) آمده است. میدانیم که از میان فرزندان سلجوق، موسی لقب یبغو داشته است (ابوالرجاء، ۲۶۸؛ راوندی، ۱۰۴؛ رشیدالدین، ۲ / ۲۶۵، ۲۶۶؛ منهاج سراج، ۱ / ۲۴۸، حاشیۀ ۴). امکان دارد یوسف به اعتبار آنکه فرزند موسی یبغو بوده به ینال، یعنی ولیعهد موسی، شهرت یافته و تدریجاً این لقب جایگزین نام اصلی او شده است. بنابراین، ابراهیم (بن) ینال یعنی ابراهیم فرزند یوسفِ ینال. پس از چندی، ینال کمکم به عنوان نام اصلی پدر ابراهیم تصور و در تاریخ ثبت شده است. با اینهمه ۲ عامل بنیان این توجیه دوم را سست میکند: یکی اینکه اگر ابراهیم را نوادۀ موسی بن سلجوق بدانیم دیگر نمیتوان او را متعلق به شاخۀ نیمه مستقلی از غزها و متمایز از خاندان سلجوقی به حساب آورد. دومین عامل، تعریفی است که کاشغری از اِنال (= اینال) به دست داده است. او میگوید: اِنال نام جوانانی است که مادرشان خاتون و پدرشان از اشخاص عادیاند» (ص I / 122).
مأموریتها و فتوحات
در تمام کتابهای تاریخی که ذکری از ابراهیم رفته همه جا وی در نقش سرداری لایق، جنگاور و مقتدر ظاهر میشود که پیوسته در حال تاخت و تاز و گشودن شهری یا محاصرۀ قلعهای است. در واقع تا پیش از آنکه بر برادرش بشورد، رهبری بسیاری از لشکرکشیهای او را به عهده داشت، بنابراین در توسعۀ قلمرو سلجوقیان سهم نسبتاً مهمی را باید از آنِ ابراهیم دانست.
سلطه بر نیشابور
گویا نخستین مأموریت سیاسی ـ لشکری که ابراهیم پس از جلوس طغرل بیک بر اریکۀ قدرت (۴۲۹ ق / ۱۰۳۸ م) بر عهده گرفت، مسئولیت فتح نیشابور بود. این مأموریت در اولین سال سلطنت طغرل رخ داد. وقتی ابراهیم با ۲۰۰ مرد بر کران نیشابور رسید رسولی به شهر فرستاد و پیام داد که وی مقدمۀ طغرل، چغری و عم این دو یعنی موسی یبغو است. از نیشابوریان میخواهد که بگذارند به شهر درآید و به نام طغرل خطبه کند وگرنه باز خواهد گشت و به طغرل خبر خواهد داد. در ضمن به آنان هشدار داد که به زودی لشکری بزرگ بر اثر او خواهد آمد. اهل نیشابور به توصیۀ یکی از بزرگان شهر (قاضی صاعد) یا ابراهیم از در صلح درآمدند و به استقبالش شتافتند (بیهقی، ۵۵۰-۵۵۲). ابراهیم با سواران خود به شهر درآمد و به مسجدجامع رفت و آنجا اسماعیل عبدالرحمن صابونی، خطیب مشهور شهر را، بر آن داشت تا به نام طغرل خطبه کند (همو، ۵۵۳؛ منهاج، ۱ / ۲۴۹) و بدین ترتیب نیشابور از قلمرو سلطان مسعود بیرون رفت و زیر نگین قدرت سلجوقیان درآمد.
فتح همدان
پس از آنکه سلجوقیان در دندانقان، بیابانی میان سرخس و مرو، بر نیرومندترین رقیب خود، مسعود غزنوی (حک ۴۲۱-۴۳۲ ق / ۱۰۳۰-۱۰۴۱ م)، چیره شدند (۸ رمضان ۴۳۱ ق / ۲۴ مه ۱۰۴۰ م)، بخشهایی از ایران را که به تصرف درآورده بودند، بین خود تقسیم کردند و به قصد تصرف دیگر شهرها در اطراف پراکنده شدند. چغری بیک که برادر مهتر طغرل بود مرو را مرکز حکومت ساخت و خراسان را به خود اختصاص داد. عموی او، موسی یبغو، به ولایت بُست و هرات و اسفزار و سیستان نامزد شد، قاورد پسر مهین چغری به ولایت طبس و نواحی کرمان و قهستان رفت (رشیدالدین، ۲ / ۲۶۵، ۲۶۶) و بالاخره طغرل روی به عراق عجم نهاد. در این لشکرکشی ابراهیم در رکاب او بود. چون طغرل بر ری سیطره یافت و آنجا را دارالملک ساخت، ابراهیم را به تسخیر همدان، ابهر، زنجان و نواحی آذربایجان گسیل داشت (راوندی، ۱۰۴؛ حسینی یزدی، ۳۷). ابراهیم پس از آنکه در ۴۳۴ ق / ۱۰۴۳ م بر بعضی از بلاد مجاور ری استیلا یافت، به بروجرد حمله برد و موفق شد این شهر را تصرف کند (ابن اثیر، ۹ / ۵۰۶). آنگاه قصد همدان کرد. حاکم این شهر، ابوکالیجار گرشاسب بن علاءالدوله بن کاکویه به شاپور خواست، شهری بین خوزستان و اصفهان (یاقوت، ۳ / ۱۶۶)، ناحیهای در لرستان امروزی، گریخت و ابراهیم به همدان وارد شد. پس از گرفتن غنائمی از همدانیان، ابوکالیجار را تعقیب و او را که در قلعهای در شاپور خواست پناه جسته بود، محاصره کرد. اهالی شهر که بر جان خود ترسیده بودند، با ابراهیم به جنگ برخاستند، لیکن قادر به دفع او نبودند. ابراهیم شهر را متصرف شد و لشکریانش به غارت و زشتکاریهای دیگر پرداختند. همینکه غزها همراه با غنائمی از همدان به ری آمدند (ابن اثیر، ۹ / ۵۰۷)، گرشاسب به این شهر بازگشت و آنجا ماند تا اینکه چند سال بعد طغرل، ابراهیم را باز به دفع او مأمور ساخت.
حملۀ مجدد به همدان و استیلا بر جبل و دینور
در ۴۳۷ ق / ۱۰۴۵ م ابراهیم به فرمان طغرل به بلاد جبل، در غرب ایران، حمله برد. فرمانروای این ناحیه، گرشاسب بن علاءالدوله، از پیش ابراهیم گریخت و به کردهای جوزقان پیوست. ابراهیم همدان را به تصرف درآورد و آنگاه به دینور، نزدیک کرمانشاه رفت. امیر این شهر، ابوالشوک فارِس بن محمدبن عَنّاز، از ترس ابراهیم به قرمیسین (کرمانشاه)، بخشی دیگر از قلمرو خود، گریخت و ابراهیم که طمعش در کشورستانی افزونی گرفته بود، پس از دستیابی به دینور و سامان دادن به امور آنجا، به قرمیسین روی آورد. ابوالشّوک با شنیدن این خبر، گروهی از لشکریانش را که دیلمی و کرد شاذنجانی بودند، به حراست شهر گماشت و خود به حُلوان رفت. ابراهیم پس از تحمل شکستی موقت از قرمیسیان و بیرون شدن از شهر، بار دوم موفق شد در رجب ۴۳۷ ق / ژانویۀ ۱۰۴۶ م اهالی را مقهور خود سازد و بسیاری از لشکریان آنان را بکشد. کسانی که از کشته شدن نجات یافتند، ناگزیر اموال و سلاح خود را به ابراهیم تسلیم داشتند و به ابوالشّوک ملحق شدند (همو، ۹ / ۵۲۸). ابوالشوک که خبر این قتل و غارت را شنید، خانواده، اموال و اسلحۀ خود را از حُلوان، در شمال شرقی بغداد، به قلعۀ سیروان (شیروان)، در ولایت جَبل (یاقوت، ۳ / ۲۹۶) منتقل کرد و به تنهایی در میان لشکریانش باقی ماند. ابراهیم در شعبان ۴۳۷ ق / فوریۀ ۱۰۴۶ م بر صَیمره، شهری بر کرانۀ رودی به همین نام در ناحیۀ پشتکوه در غرب ایران، استیلا یافت و آن را تاراج کرد و بر کردهای جوزقان که مجاور صیمره بودند، شبیخون زد و آنان را منهزم کرد. آنگاه در تعقیب ابوالشوک به حُلوان رفت. ابوالشوک به قلعۀ سیروان گریخت و ابراهیم، پس از غارت و انهدام قلعه و سوزاندن خانۀ ابوالشوک (ابن اثیر، ۹ / ۵۲۹) و گماردن بدربن طاهربن هلال بر قرمیسین و دینور، آنجا را ترک کرد (غفاری، ۱۶۸، او تاریخ واقعه را شعبان ۴۳۸ ق / فوریۀ ۱۰۴۷ م ذکر کرده است). گروهی از غزها جماعتی از حلوانیان را تا خانقین دنبال کردند (ابن اثیر، همانجا).
نزاع با مُهَلْهِل بن محمد
در ۴۳۸ ق / ۱۰۴۶ م مهلهل بن محمدبن عنّاز که پس از مرگ برادرش ابوالشوک (رمضان ۴۳۷ ق / مارس ۱۰۴۶ م؛ بنداری، ۱۰)، به سلطنت رسیده بود، بر قرمیسین و دینور دست یافت و بدربن طاهر را که از طرف ابراهیم در آنجا حکومت میکرد، وادار به ترک قرمیسین ساخت. مهلهل فرزندش محمد را به دینور فرستاد. لشکریان ابراهیم اینال که این زمان در دینور بودند با سپاه محمد به مقاتله پرداختند و پس از آنکه جماعتی از طرفین به هلاکت رسیدند، یاران ابراهیم راه گریز پیش گرفتند و محمد بر شهر دست یافت (ابن اثیر، ۹ / ۵۳۲). در ربیعالاول ۴۳۸ ق / سپتامبر ۱۰۴۶ م سَعدی بن ابیالشوک عم خود مهلهل را رها کرد و به ابراهیم پیوست، زیرا مهلهل که با مادر او ازدواج کرده بود، جانب او را فرو گذاشته و در رعایت حال کردهای شاذنجان قصور کرده بود،. سعدی که از این بابت خود را تحقیر شده میدید، بر آن شد که به جرگۀ ابراهیم بپیوندد. لذا در این باب با ابراهیم مکاتبه کرد. ابراهیم به او وعده داد که آنچه قبلاً به پدرش تعلق داشته است، به وی واگذار خواهد شد. وقتی سعدی با گروهی از کردهای شاذنجان نزد ابراهیم رفتند، ابراهیم آنان را اکرام کرد و جماعتی از غزها را همراه سعدی به حُلوان فرستاد و حکومت این شهر را به وی تفویض کرد. سعدی در حلوان به نام ابراهیم خطبه کرد، چند روزی را در این شهر ماند و آنگاه به ناحیۀ ماهیدشت یا ماهدشت، قلعه. شهری از نواحی خانقین عراق (یاقوت، ۵ / ۵۰)، بازگشت. آنگاه مهلهل به حلوان تاخت. مهلهل آنجا را به قصد بَلّوط ترک کرد و سعدی باز بر حُلوان دست یافت. یک بار دیگر حلوان به تصرف مهلهل درآمد، ولی سعدی توانست به یاری غزهایی که ابراهیم به خدمت او گمارده بود، بر این شهر دست یابد (همانجا).
تصرف قلعۀ کنگاور
در ۴۳۹ ق ملک ابوکالیجار با اعزام رسولی پیش طغرل بیک کوشید تا باب مصالحه را با او بگشاید. در نتیجه طغرل به ابراهیم نوشت که به آنچه در حیطۀ اختیار او نیست، تجاور نکند (همو، ۹ / ۵۳۶) و بدین ترتیب از فزونطلبیهای ابراهیم در غرب ایران تا حدی جلوگیری کرد. در همین سال کردهای لرستان و دستهای از لشکریان سُرخاب بن محمدبن عنّاز به علت سوءرفتاری که با آنان شده بود، سرخاب را دستگیر کردند و پیش ابراهیم بردند. ابراهیم یکی از چشمان او را درآورد (ابن کثیر، ۱۲ / ۵۶) و از وی خواست که سعدی بن ابوالشوک را که مقید ساخته بود، آزاد سازد، ولی او از این کار تن زد؛ با اینهمه ابوالعسکربن سرخاب به رغم پدر، به قلعهای که پسرعمش سعدی در آن گرفتار بود، رفت و او را از بند رهایی داد. سعدی با انبوهی از کردها که بر او گرد آمده بودند، باز به ابراهیم پیوست، لیکن چون بدانچه از وی انتظار داشت، دست نیافت، او را رها کرده به دَسکره (دستگرد)، قریهای در شمال شرقی بغداد، بازگشت (ابن اثیر، ۹ / ۵۳۷). در ۴۳۹ ق ابراهیم عازم قلعۀ کنگاور شد. مأمور محافظت قلعه، عُکبربن فارِس، تا آنجا که ذخیرۀ غذایی در اختیار داشت، از ورود ابراهیم پیشگیری کرد. زمانی که از این ذخایر بیش از اندکی باقی نمانده بود، حیلهای اندیشید. مخازن غذای موجود در قلعه را از سنگ و خاک پر کرد و روی آنها را با مختصری خوراکی فروپوشید و درهای مخازن را بست. آنگاه رسولی پیش ابراهیم فرستاد تا با او در باب صلح گفتوگو کند، به شرط آنکه ساکنان قلعه را امان دهد و چشم طمع از اموال آنان ببندد. ابراهیم رسولی پیش عکبر فرستاد و پیغام داد که نمیتواند از اموال آنان ببندد. ابراهیم رسولی پیش عکبر فرستاد و پیغام داد که نمیتواند از اموال قلعه چشم بپوشد. عکبر رسول را به جایی برد که مخازن غذای قلعه بود. او که همۀ آن مخزنها را پُر یافت، پنداشت که تمام آنها غذاست. آنگاه عکبر به رسول ابراهیم یادآور شد که با این همه ذخیرۀ غذایی و علوفه از به درازا کشیدن جنگ پروایی ندارد، اما خود راغب است که به حلقۀ اطاعت ابراهیم درآید. سپس افزود که اگر ابراهیم در مورد جان او و ملک گرشاسب و دیگر افراد قلعه و اموالشان امان دهد، حاضر است قلعه را تسلیم وی کند و هزینۀ اقامت او را در آنجا تأمین سازد. چون رسول پیام را به گوش ابراهیم رساند، او درخواست عکبر را پذیرفت. چون عکبر اوضاع را مطمئن از قلعه به زیر آمد و آن را به ابراهیم تسلیم کرد و خود با آنچه داشت به قلعۀ سَرماج، میان همدان و خوزستان رفت. وقتی ابراهیم به قلعۀ کنگاور وارد شد، به حیلۀ عکبر پی برد و پس از تصرف قلعه به همدان بازگشت. آنگاه سپاهی را به گرفتن قلاع سرخاب بن عنّاز، که ذکر او در بالا رفت، گسیل داشت و یکی از خویشان خود به نام احمد را برایشان گمارد. سپس خود به سوی قلعه کَلکان، در نزدیکی سنندج امروزی، رفت. چون اهل قلعه در برابر او ایستادگی کردند، لشکر خود را به دَزْدیلویه برد و آنجا را به محاصره درآورد. گروهی از سپاه او به سوی بَنْدَنیجَین، ناحیهای در جبل از اعمال بغداد، به راه خود ادامه دادند و در جمادیالآخر ۴۳۹ ق / نوامبر ۱۰۴۷ م بر آنجا دست انداختند و به قتل و غارت و هتک ناموس زنان و شکنجۀ مردان دست زدند (ابن اثیر، ۹ / ۵۳۷- ۵۳۸). در همین اوان به بغداد خبر رسید که ابراهیم قصد آن شهر را کرده است. مردم بر جان خود ترسیدند و امرا و بزرگانشان پیش امیر منصوربن الملک ابی کالیجار گرد آمدند و همداستان شدند که از ورود ابراهیم جلوگیری کنند، لیکن جز خاندان ابی منصور و وزیر او و گروه معدودی از آنان کسی پای در میان نگذارد. لذا پس از غارت شدن نواحی مختلف بغداد عدۀ زیادی از مردم کشته، گروهی غرقه و دستهای از سرما هلاک شدند (همو، ۹ / ۵۳۸، ۵۳۹). از کارهای دیگر ابراهیم در این سال محاصره و فتح قلعۀ سیروان بود که یکی از یاران خود به نام سخت کمان را بر آن گماشت و نیز وزیر خود احمدبن طاهر را به شهرزور، ناحیهای میان اِربِل و همدان (یاقوت، ۳ / ۳۷۵)، اعزام کرد و پس از منهزم ساختن مهلهل آن شهر را به تصرف درآورد (ابن اثیر، ۹ / ۵۳۹). پس از آنکه احمد بر شهرزور مسلط شد و قلعۀ تیرانشاه را در آنجا محاصره کرد، در ۴۴۰ ق بیماری وبا در لشکر او شایع شد و گروه زیادی را هلاک کرد. احمد به اشارۀ ابراهیم ناچار از شهر بیرون رفت و به مایَدَشت (ماهیدشت) روی نهاد. مهلهل که از این رویداد آگاه شد، یکی از پسران خود را به شهرزور فرستاد. او موفق شد به شهر دست یابد و غزان را دچار وحشت کند (همو، ۹ / ۵۴۵).
هجوم به روم
پس از آنکه ابراهیم کارش بالا گرفت و در نقاط مختلف به تصرفاتی دست یافت، به تدریج گروه کثیری از غزهای ماوراءالنهر بر او گرد آمدند. ابراهیم از آنان خواست تا برای دست یافتن به امکانات و غنایم به روم رفته، در راه خدا جهاد کنند. براساس این توصیه، در ۴۴۰ ق غزان به سرداری ابراهیم به ملازگرد، ارزروم و سرانجام به طرابوزان حمله بردند. سپاه عظیمی از روم و ابخاز، در شمال غربی گرجستان، با غزان روبهرو شدند و جنگهای شدیدی میان آنان درگرفت. در پایان پیروزی نصیب غزها بود و جماعت زیادی از سپاه مقابل به اسارت درآمدند. در میان اسیرشدگان پادشاه ابخاز به نام قاریط (ابن اثیر، ۹ / ۵۴۶) یا لیپاریت، لیفاریط (باسورث، «تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»، 34) بود که برای نجات خود حاضر شد ۰۰۰‘۳۰۰ دینار بپردازد و نیز هدایائی به بهای ۰۰۰‘۱۰۰ دینار تقدیم نماید، ولی ابراهیم نپذیرفت (ابن اثیر، همانجا). در این حمله که ابراهیم به قصد جهاد انجام داد، تا فاصلهای پیش رفت که میان او و قسطنطنیه بیش از ۱۵ روز راه نبود و غنایمی به دست آورد که برای حمل آن ۰۰۰‘۱۰ گردونه را به کار گرفتند (ابن کثیر ۱۲ / ۵۸؛ ذهبی، ۲ / ۲۷۶).
بروز بدگمانی و دشمنی میان ابراهیم و طغرل
در ۴۴۱ ق / ۱۰۴۹ م طغرل از ابراهیم خواست تا همدان و قلعههایی را که در ناحیۀ جبل در تصرف داشت به وی تسلیم کند. ابراهیم از این کار تن زد و وزیر خود ابوعلی را به سعایت در این میان متهم کرد و دستور داد تا او را گرفته، یکی از چشمانش را میل بکشند و لبانش را ببرند. ابراهیم که از برادر رنجیده بود، روی از وی بگردانید و سپاهی گرد آورد و با طغرل مصاف داد. در نبرد شدیدی که میان این دو برادر درگرفت ابراهیم شکست خورد و متواری شد و در قلعۀ سرماج پناه جست. طغرل پس از استیلا بر متصرفات ابراهیم قلعۀ سرماج را که از رفیعترین و استوارترین قلاع بود، محاصره کرد. ابراهیم پس از چند روز ایستادگی سرانجام تن به شکست داد و از قلعه به زیر آمد و به حضور برادر رسید. طغرل به وی اکرام کرد و بیشترِ آنچه را که از او گرفته بود، به وی باز گرداند (ابن اثیر، ۹ / ۵۵۶-۵۵۷) و آنگاه او را مخیر کرد یا به بلادی که به عنوان اقطاع به وی میدهد، برود یا پیش خود او بماند. ابراهیم ترجیح داد پیش برادر بماند (همانجا؛ ابن الوردی، ۱ / ۵۳۰). میتوان گفت که ابراز لیاقت و پیشرفتهای درخشان ابراهیم در لشکرکشی به روم و توفیق او در ورود به ارمنستان، و بالاخره حملات سریع و چشمگیر او در این جنگها شاید موجب شعلهور شدن آتش رشک و حسد در طغرل و ظنین شدن او نسبت به برادرش شده (رایس، 31) و احتمالاً همین حسادت و بددلی در تشدید برخوردهای بعدی این دو برادر و به هلاکت رسیدن ابراهیم اثر داشته است.
حکومت سنجار و موصل
در اواخر ۴۴۸ ق / ۱۰۵۶ م، رکنالدین طغرل، به دنبال شکایت قُتْلُمِش از فجایع ابوالحارث ارسلان بَساسیری و قریش بن بدران عُقیلی و نورالدین دُبَیس بن علی مزید (بنداری، ۱۴، ۱۵) و شرارتهای اهالی سنجار در حق او و لشکریانش، این شهر را گشود و خون حاکم آن و خلق کثیری را ریخت و ویرانیهایی به بار آورد. ابراهیم به شفاعت برخاست و خواهش کرد که از جان باقیماندۀ مردم درگذرد. طغرل از قتل و تخریب دست بداشت و سنجار و موصل و بلاد اطراف آن را به برادرش واگذارد و خود به بغداد روی نهاد (ابن خلدون، ۴ / ۵۶۹؛ ابن اثیر، ۹ / ۶۳۰، ۶۳۱). دیری نپایید که در اوایل ۴۵۰ ق ابراهیم از موصل به جبل رفت و طغرل که به دعوت خلیفه القائم بامراللـه (خلافت۴۴۲-۴۶۷ ق / ۱۰۳۱-۱۰۷۵ م) به تازگی از ری به بغداد رفته بود، این حرکت را حمل بر عصیان کرد و رسولی پیش او فرستاد و وی را به بازگشت دعوت کرد. خلیفه نیز نامهای در این معنا به ابراهیم نوشت. بنابراین ابراهیم به بغداد رفت و عمیدالملک کُندری وزیر طغرل از وی استقبال و خلعتهایی به وی پیشکش کرد (همو، ۹ / ۶۳۹).
شورش ابراهیم و پایان کار او
در هنگامی که طغرل سرگرم فرونشاندن آتش فتنۀ ابوالحارث (بن) ارسلان بساسیری سپهسالار بغداد (حسینی، ۱۸؛ راوندی، ۱۰۷)، علیه خلیفه القائم بامراللـه بود، ابراهیم به هوای قدرت و ثروت بیشتر به مخالفت با برادر برخاست و از نصیبین «به قصد خزانۀ او به همدان گریخت» (نیشابوری، ۱۹؛ رشیدالدین، ۲ / ۲۶۸). افزون بر انگیزۀ بلندپروازی و زیادهخواهی خود ابراهیم، گویا ابوالحارث بساسیری یا هواخواهان او در تحریک وی بر ضد طغرل بیتأثیر نبودهاند (ابن کثیر، ۱۲ / ۷۶؛ حمیری، ۴۰۶). خطیب بغدادی (۹ / ۴۰۰) و سیوطی (ص ۴۱۸) به صراحت مینویسند که بسیاسیری به ابراهیم نامه نوشت و او را به کسب استقلال و سلطنت فردی تحریض کرد و به وی وعدۀ مساعدت داد. حمداللـه مستوفی گزارش میدهد که در گیرودار منازعه میان طغرل و بساسیری، «شامیان در خفیه ابراهیم ینال را بفریفتند و پنجاه هزار دینار طلا فرستادند و به امارت شام نوید دادند» (ص ۳۵۳). طغرل که این بدید ناگزیر کار بساسیری را فیصله نداده، از پی ابراهیم تاخت. غیبت موقت طغرل به بساسیری و قریش بن بدران عُقیلی که از برابر طغرل به رَحبه در شام گریخته بودند (همو، ۳۵۲-۳۵۳) مجال داد تا به بغداد باز گرداند. آنان بر دارالخلافه و ذخایر بغداد مستولی شده، در آنجا به مدت یک سال کامل (یاقوت، ۱ / ۴۱۲) به نام المستنصربن ظاهر، خلیفۀ اسماعیلی مذهب مصر، خطبه کردند. در حقیقت شورش ابراهیم موجب به طول انجامیدن فتنۀ بساسیری در بغداد و قتل و غارتهای او به مدت یک سال و چهار ماه گردید (مستوفی، ۳۵۴). باری، طغرل ۷ روزه خود را به همدان رسانید و با ابراهیم وارد جنگ شد. چون از طرفی سپاه طغرل در این جنگ اندک بود و از طرف دیگر، ابراهیم جمع کثیری از ترکها را تطمیع کرده و گرد خود فراهم آورده بود و محمد و احمد، برادرزادگان او نیز با خلقی عظیم به یاریش شتافته بودند (ابن اثیر، ۹ / ۶۴۵) نخست پیروزی نصیب ابراهیم بود. ظاهراً به دنبال همین پیروزی اولیه بود که در بغداد شایع شد که ابراهیم بر برادرش طغرل غلبه یافته و او را در همدان به محاصره کشیده است (خطیب بغدادی، ۹ / ۴۰۰-۴۰۱). طغرل که سپاه خویش را درهم شکسته و خود را بخت برگشته دید از برادرزادگانش، قاورد، آلبارسلان و یاقوتی فرزندان چغری بیک، یاری طلبید. آنان با لشکری آراسته از آنجا به همدان روی آوردند و با ابراهیم به محاربه پرداختند. ابراهیم در ناحیهای به نام هَفتان بولان (بنداری، ۱۹)، یا هفتاد بولان (یاقوت، ۵ / ۴۰۸) شکست خورد و منهزم گشت. لشکریان طغرل ابراهیم را تعقیب کردند و او را در حالی که اسبش از رفتار بازمانده بود، همراه با محمد و احمد اسیر کردند و در ۹ جمادیالآخر ۴۵۱ ق / ۲۳ ژوئیۀ ۱۰۵۹ م، او را به فرمان طغرل با زه کمانش خفه کردند و پسران برادرش را کشتند (بنداری، ۱۹؛ ابن اثیر، ۹ / ۶۴۵؛ میرخواند، ۴ / ۲۶۲). ابن جوزی معتقد است که طغرل با هلاک کردن ابراهیم وفاداری ترکمانان را از دست داد (۸ / ۲۰۲).
سیرت ابراهیم
گرچه تصویر روشنی از شخصیت و صفات اخلاقی و شیوههای حکومت ابراهیم در دست نیست، اما از معدود اشارات تاریخی و تراجم موجود چنین برمیآید که این «برنای سخت نیکوروی» (بیهقی، ۵۵۲) سرداری لایق، جنگاور، زیادهخواه، قدرتطلب و همچون دیگر امیران و سلاطین غزنژاد، سختگیر و ستمگر بوده است. داستان درآوردن چشم سرخاب بن محمد عنّاز و میل کشیدن بر چشم وزیرش ابوعلی را پیش از این دیدیم. دولتشاه سمرقندی از رفتار مشابهی سخن میگوید که ابراهیم در حق سلطان طغانشاه روا داشت (ص ۷۳). اگر این روایت واقعیت تاریخی میداشت، دلیل دیگری میبود از بیرحمی و قساوت ابراهیم، ولی گویا دولتشاه در گزارش خود دچار خطاهایی فاحش شده است. او مینویسد طغانشاه خواهرزادۀ طغرل و حاکم نشابور، که پادشاهی نیکوصورت و پاکیزه سیرت بود، در مصاف با ابراهیم اینال اسیر شد و «به فرمان آن روسیاه کور باطن» از نعمت بینایی محروم شد. از آنجا که اولاً طغرل عموی پدر طغانشاه بن آلب ارسلان بوده نه خال خود او و ثانیاً او هیچگاه حاکم نیشابور نبوده (قزوینی، ۱۷۲، ۱۷۳) و ثالثاً طغانشاه در ۵۶۹ ق / ۱۱۷۴ م یعنی ۱۱۸ سال بعد از قتل ابراهیم جلوس کرده است، پیداست که یا کل روایت دولتشاه اشتباه است یا کسی که به دست ابراهیم از نعمت بینایی محروم شده، طغانشاه نبوده است. در اسرار التوحید دو داستان مربوط به ابراهیم آمده که در یکی وی با عبارت: «عظیم ظالم و شحنۀ نشابور» توصیف شده است (محمدبن منور، ۱۲۶). ظلم او بدان حد رسیده بود که نیشابوریان از شیخ ابوسعید ابیالخیر بارها خواستند که در حق او دعایی بکند، ولی شیخ از این کار امتناع میکرد تا اینکه ظاهراً ابراهیم به علتی متنبه میشود و روز آدینهای پیش از آنکه به جنگ با برادرش برخیزد به خدمت شیخ میرسد و از او استدعا میکند که وی را در زمرۀ مقبولان حضرت خود محسوب دارد. سرانجام پس از پذیرفتن بعضی شرایط از جانب ابراهیم، شیخ عبارت «ابراهیم منّاکتبه فضلاللـه» را بر پاره کاغذی مینویسد و به دست او میدهد. داستان دیگر هم حکایت از مراتب ارادت ابراهیم نسبت به شیخ ابوسعید ابیالخیر دارد (همو، ۲۴۷).
مآخذ
ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، بیروت، ۱۹۶۶ م؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۹ ق؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن فضلان، احمد، سفرنامه، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ ابن فندق، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ ابن فندق، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۷ ش؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، قاهره، ۱۹۳۲ م؛ ابن الوَردی، زینالدین عمر، تتمة المختصر فی اخبار البشر، به کوشش احمد رفعت البداوی، بیروت، ۱۹۷۰ م؛ ابوالرجاء قمی، نجمالدین، تاریخ الوزراء، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، دارالمعرفة؛ اقبال، محمد، حاشیه بر راحة الصدور و آیة السرور راوندی؛ انوری، اوحدالدین، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ باخرزی، علی بن حسن، دمیة القصر، به کوشش محمد التونجی، دمشق، ۱۹۷۱ م؛ بنداری، فتح بن علی، تاریخ دولة آل سلجوق، بیروت، ۱۴۰۰ ق؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، ۱۳۲۴ ش؛ حسینی، ناصربن علی، اخبار الدولة السلجوقیة، به کوشش محمد اقابل، لاهور، ۱۹۳۳ م؛ حسینی یزدی، محمدبن محمد، عراضة الحکایات السلجوقیة، به کوشش فارس زوسهایم، لیدن، ۱۹۰۹ م؛ حمیری، محمدبن عبدالمنعم، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۸۰ م؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العربی؛ خوارزمی، محمدبن احمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، ۱۹۰۰ م؛ ذهبی، شمسالدین محمد، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد زغلول، بیروت، ۱۹۸۵ م؛ راوندی، محمدبن علی، راحة الصدور و آیة السرور، به کوشش محمد اقبال، لیدن، ۱۹۲۱ م؛ رشیدالدین فضلاللـه، جامع التواریخ، به کوشش احمد آتش، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ سیوطی، جلالالدین، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، مصر، ۱۹۵۲ م؛ غفاری، احمد، تاریخ جهانآرا، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ قاآنی، میرزا حبیب، دیوان، شیراز، ۱۳۲۸ ش؛ قزوینی، محمد، تعلیقات بر چهار مقالۀ نظامی عروضی، لیدن، ۱۹۰۹ م؛ محمدبن منور، اسرار التوحید، به کوشش ذبیحاللـه صفا، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ مستوفی، حمداللـه، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ منهاج سراج، عثمان بن محمد، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی، حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ ش؛ میرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۳۸ ش؛ نیشابوری، ظهیرالدین، سلجوقنامه، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ یاقوت، معجم البلدان، بیروت، ۱۳۷۴ ق؛ نیز:
Bosworth, C. Edmond, The Ghaznavid, Edinburgh, 1963; id, »The Political and Dynastic History of the Iranian World«, (A. D. 1000-1217), The Cambridge History of Iran, ed. J. A. Boyle, 1968; Kașğaril, Mahmud, Divanü Lügat-it-türk Tercemesi, Besim Atalay, Ankara, 1985; Minorsky, V., »Ainallu / Inallu«, RO, Krakow, 1951-1953; Rice, Tamara Talbot, The Seljuks, London, 1966.
مجدالدین کیوانی