به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، نشست تخصصي کتاب ماه تاريخ و جغرافيا كه به بررسي «رمان تاريخي» اختصاص داشت، عصر روز شنبه (2 بمهن ماه) در سراي دايمي اهل قلم با حضور كارشناسان تاريخ و ادبيات برگزار ‌شد. در اين نشست دكتر محمد پارسانسب، دكتر مرتضي نورايي و حبيب‌اله اسماعيلي، سردبير كتاب ماه تاريخ و جغرافيا حضور داشتند و به بحث و گفت‌و‌گو درباره رمان تاريخي پرداختند. 

در ابتداي نشست حبيب‌اله اسماعيلي، سردبير كتاب ماه تاريخ و جغرافيا گفت: پرسشي كه همواره پيش مي‌آيد اين است كه تاريخ و ادبيات به چه كار هم مي‌آيند؟ آيا اين دو، دو حوزه جدا از هم هستند؟ يا تاريخ و ادبيات را بايد همخوان با هم دانست؟ كساني نظر دوم را مي پذيرند و «تاريخ بيهقي» را مثال مي‌زنند كه هم متني تاريخي است و هم مايه‌هاي ادبي دارد. 

گروه ديگر ادبيات را جداي از تاريخ فرض مي‌كنند. آنها مي‌گويند كه تاريخ با واقعيات ارتباط دارد اما در ادبيات اين تخيل است كه بر هر چيز ديگر غلبه مي‌كند. از اين رو متن‌هاي تاريخي را كه مايه‌هاي ادبي دارد، سبب كج فهمي تاريخ مي‌دانند. البته از دو دهه آخر قرن بيستم به اين سو، اين نگاه‌ها دچار خدشه شده است. 

وي افزود: هر تاريخ‌نگاري ناگزير است كه عزيمت گاه خود را مشخص كند و اين پرسش را پاسخ بدهد كه تاريخ چيست و از كجا آغاز مي‌شود؟ به هر حال يك پديده از تاريخ، هستي‌شناسانه است و يك پديده ديگر آن، سر و كار داشتن با اسناد و مدارك. البته اگر تاريخ را يك فضاي گفتماني بدانيم، آنگاه بين توليد تاريخي و ادبي، هارموني به وجود مي‌آيد. اين مساله‌اي است كه معمولا ناديده گرفته شده است. 

ارزش و اهميت تاريخ براي رمانيسم‌ها
سپس دكتر محمد پارسانسب، استاد ادبيات دانشگاه تربيت معلم گفت:‌ البته براي رُمانيسم‌ها، تاريخ داراي اهميت بسيار بود. آنها تاريخ را به عنوان يك آگاهي و بازشناخت گذشته مي‌ديدند و به صورت ابتدايي و بدوي آن توجه نشان مي‌دادند. با اين همه، روشن است كه تاريخي كه در رُمان عرضه مي‌شود با تاريخي كه مورخ مي‌نويسد، تفاوت‌هاي ماهوي دارد. 

استاد دانشگاه تربيت معلم خاطرنشان كرد: تاريخ سنتي، كنار هم چيدن وقايع منفرد است، در حالي كه در داستان، وجه بيروني تاريخ است كه اهميت مي‌يابد. رُمان‌نويس كوشش مي‌كند كه حوادث و شخصيت‌هاي تاريخي را حفظ كند اما چيزهايي به آن حوادث اضافه كند كه مخلوق ذهن اوست. 

پرسشي كه درباره كار مورخان پيش مي‌آيد اين است كه آيا آن چيزي كه مثلا بيهقي نوشته است، همه واقعيت‌هاي روزگارش بوده است؟ يا آن كه بيهقي نيز همانند هر مورخ ديگري، روايت خودش را از تاريخ عرضه كرده است؟ به هر حال اين را نمي‌توان انكار كرد كه هر برداشتي از گذشته، تنها روايت و نگاه خاص يك مورخ است. 

وي افزود: نكته ديگر آن است كه آنچه ما در داستان داريم، واقع‌نمايي است، چون واقعيت محض وجود ندارد اما داستان‌نويس يا مورخ بايد بتواند حوادث تاريخي را چنان در متن بگنجاند كه خواننده بپذيرد كه آن اتفاق وجود داشته و روي داده است. 

مورخان و واقع‌نمايي روايت‌هاي تاريخي
پارسانسب خاطرنشان كرد: هيچ مورخي، حتي اگر بسيار دقيق هم باشد، نمي‌تواند احساسات و برداشت‌هاي خود را از متني كه مي‌نويسد جدا كند. چون به هر حال زاويه ديدي وجود دارد و مورخ از آن زاويه، به وقايع مي‌نگرد. پس او مي‌تواند زمان وقوع حوادث را دستكاري كند؛ همچنان كه بيهقي چنين كرده و داستان هارون‌الرشيد را با دخل و تصرف، وارد تاريخ خود كرده است. يا چون حسنك وزير را دوست داشته، شخصيت او را بزرگ و برجسته كرده و بوسهل زوزني را منفورتر نشان داده است. 

وي افزود: پس روايت بيهقي از تاريخ، نمي‌تواند جهت‌گيرانه نباشد. او هم، مانند مورخان ديگر، رنگي از احساسات و عواطف را به تاريخ خود زده است. با اين واقع نمايي‌هاست كه تاريخ براي خواننده، جذاب و خواندني مي‌شود. رُمان تاريخي نيز چيزهايي را از تاريخ مي‌گيرد و با جابه جا كردن حوادث، تاريخ را بازآرايي مي‌كند. گاه نيز دست به بزرگ‌نمايي مي‌زند. به نظر من اگر بيهقي مي‌خواست يك روايت خطي از تاريخ ارائه بدهد، اثر او بي ارزش مي‌شد و ماندگاري امروز را نداشت. 

وي كه پايان‌نامه دكتري‌اش را درباره «رمان تاريخي» به رشته تحرير درآورده گفت: يكي از نويسندگاني كه دست به نگارش رُمان تاريخي زد، حسينقلي مستعان بود. او با ذهن هوشمندي كه داشت، توانست داستان‌هاي حجيم تاريخي بنويسد. مستعان در مقدمه يكي از رُمان‌هاي تاريخي‌اش مي‌نويسد كه من قصد تخريب تاريخ و تصرف در آن را ندارم، فقط شكاف‌هاي تاريخي را پُر كرده‌ام. اين سخن مستعان، يعني استفاده از تخيل براي بازسازي شخصيت‌هاي تاريخي. 

تفاوت بازآفريني داستان‌نويس با روايات خشك تاريخي
بازآفريني داستان‌نويس به روايت خشك تاريخي فرق دارد. به خاطر همين است كه در رُمان، شخصيت‌هاي تاريخي مي‌توانند تمام عواطف و احساسات خود را بروز بدهند. وقتي رُمان نويس مي‌گويد كه مي‌خواهد جاهاي خالي تاريخ را پُر كند، در واقع اشاره‌اش به جنبه‌هاي عاطفي شخصيت‌هاست، نه خلق يك حادثه جديد. او با لايه‌هاي پنهاني تاريخ و تاويل آنها سر و كار دارد. 

من معتقدم كه رُمان تاريخي در ايران، بعد از سال 1332 تغيير جهت داد و اقتضائات اوليه تاريخ، در نزد رُمان‌نويس ايراني، از بين رفت. از آن زمان به بعد، داستان‌نويس ما به جاي پرداختن به گذشته‌هاي دور تاريخي، به تاريخ معاصر توجه نشان مي‌دهد. شما اگر «سووشون» سيمين دانشور را ببينيد، آن را يك رُمان مدرن تاريخي ارزيابي مي‌كنيد. 

دانشور در اين رُمان، تاريخ واقعي را در قالب داستان مي‌نويسد. در گذشته ، نگاه داستان‌نويس به تاريخ، جنبه نوستالژيك داشت. اين يك نوع نگاه رمانتيك به تاريخ بود. اما نگاه داستان‌نويس كنوني به تاريخ، انتقادي است. در رُمان‌هاي اوليه، قصد نويسنده تنها آموزش تاريخ بود. موسي نثري در رُمان تاريخي «عشق و سلطنت» به صراحت مي‌نويسد كه مي‌خواسته است تاريخ را به زباني بنويسد كه براي خواننده جذاب باشد و علاقه به تاريخ را در او برانگيزد. 

وي افزود: خوانندگان رُمان، به تعبيري، دوست دارند كه فريب بخورند. اين يك فريب شيرين است و خواننده را به نوعي از آگاهي مي‌رساند. نهايت سعي مورخ هم جز اين نيست كه خواننده را ترغيب كند و قانع سازد. داستان‌نويس نيز همين مساله را، اما با ابزار ديگري، دنبال مي‌كند. او درصدد عيني كردن وقايع از طريق گفت‌وگوهاست. پس رُمان و تاريخ يك مسير را طي مي‌كنند، اما با دو شيوه متفاوت. 

پارسانسب به گونه‌هاي مختلف تاريخ اشاره كرد و گفت: ما دو گونه تاريخ داريم، تاريخ عيني و تاريخ ذهني. رُمان‌نويس به تاريخ ذهني مي‌پردازد و همان‌گونه كه گفتم به صورت بيروني حوادث گذشته مي‌نگرد.

منبع: خبرگزاری کتاب ایران