درد جراحت‌هايش بتدريج افزايش مي‌يابد. او كه از رمق افتاده است، هر قدر تلاش مي‌كند، نمي‌تواند سرپا بايستد، به زمين مي‌افتد. در آستانه مرگش «غاز سفيدي» پروازكنان از آسمان فرود مي‌آيد، با چكاندن قطرات آب در دهان وي، او را از بي‌آبي نجات مي‌دهد و وي را به كنار درياچه‌اي وسيع و درخشان منتقل مي‌كند. اين غاز «پري زاده‌اي» بود كه به صورت «آق‌قيز»( (Ak kız-دختر سفيد چهره- درآمده بود.او پوشش «غاز سفيد» را از تن خارج مي‌كند، به دختري پاك و بي‌غش تبديل شده، به مداواي جراحات "كالشاقادر" مي‌پردازد. كالشاقادر با اين «دختر سفيد چهره( Ak kız) ازدواج مي‌نمايد.  فرزند پسري كه از ازدواج آنها به دنیا مي‌آید،  «قزاق»  نامیده می شود. «قزاق» صاحب سه پسر به نام‌هاي: آق آريس «Akaris»، بك آريس :Bekaris» و جان آريس «Janaris» مي‌شود. گفته مي‌شود كه اولوجوز Ulu cüz از آق آريس، اورتا جوز Orta cüz از بك آريس و كوچك جوز kücük cüz از جان آريس نسب يافته‌اند.

در اين حكايت، آنچه جلب توجه مي‌كند، دختر بودن نماد خاستگاه قوم قزاق است. بر اساس اين حكايت، در دوره‌ي سلطه‌ي نظام مادر سالاري، متوسل شدن به غاز سفيد( (Ak- kaz و پرستيده شدن غاز، ردپاي خود را در باورهاي پديد آمده‌ي آن دوره بر جاي مي‌گذارد. در جناح «قبچاق» قزاق‌ها، طايفه‌اي با نام «غاز» وجود دارد. در زمان‌هاي قديم، به درياچه‌ي بالكاش «آب غاز يا درياچه‌ي غاز» گفته مي‌شد. علاوه بر اين در آن منطقه شهري به نام «شهر غاز» هم وجود داشت. به شكل «غاز سفيد» درآمدن، پروازكنان از آسمان فرود آمدن، بر درياچه‌اي درخشان نشستن، عاشق «پري زاده» شدن و ازدواج با او، از   درونمایه هایی است كه در داستان‌هاي قزاقي به تكرار ديده مي‌شود.

قزاق‌ها «غاز سفيد» را پرنده‌اي «خوش يمن و مبارك» مي‌شمرند و شكار آن را جايز نمي‌دانند. باغشي‌هاي قزاق- كه انسان‌ها را شفاء مي‌دهند- پرهاي «غاز سفيد» را بر روي سر خود قرار مي‌دهند و به او توسل مي‌جویند. قزاق‌ها، لاشه‌ي «غازهاي سفيد» مرده را بر ديوار مي‌آويزند و پرهاي آنها را بر روي سينه‌ي كودكان نصب مي‌كنند. اين هم از بقاياي توسل جستن به «غاز سفيد» و اعتقاد قديمي در اسناد مكتوب چيني نيز، شبيه به اطلاعات موجود در داستان‌هاي مردمي قزاق- كه در بالا به آن اشاره رفت- وجود دارد. در يكي از اين منابع آمده است: منشاء تركان از اين قوم است. آنها در شرق «هون‌ها» بودند. رئيس قبيله‌ي آنها «آپان» نام داشت. او صاحب 17 برادر بود. «اجن شيدو Ejenşido» يكي از اين برادران فرد «مقدسي» بود كه مي‌توانست باران بباراند. او دو زن داشت. يكي از آنها «پري تابستان» و ديگري «پري زمستان» بودند. يكي از اين زنان چهار فرزند به دنيا آورد. يكي از فرزندان به «غاز سفيد» تبديل شد. ديگري اراضي بين رودهاي «آباكان» (Abakan) و كن (Ken) را موطن خود قرار داده، كيگو Kig (قرقيز Kirgiz ) ناميده شد. در سندي مربوط به «اوي سين»ها (üysinler) كه دو هزار سال قبل مي‌زيسته‌اند، آمده كه: دشمنان قوم «اوي سين» را مغلوب ساخته، بزرگ و سركرده‌ي آنها" نندي بي" Nendi bey را به قتل رسانده و طفل تازه بدنيا آمده- الجاو بي Eljav Bey- را در صحراي بيكران، بي‌سرپناه رها نمودند.  روایاتی داريم كه نشان مي‌دهند، اين كودك را گرگي خاكستري (boz kurt) شير داده، پرندگان غذا جمع كرده به او خورانده اند و در زير بالهايشان گرفته از او محافظت نموده‌اند.

ترديدي وجود ندارد كه مبناي اين روایات در زمان خودش، با داستان‌هايي كه از زبان مردم و در ارتباط با " توتم  پرستي" اخذ شده، ارتباط و پيوند دارد. زمان پيدايش اين داستان‌ها هم بسيار قديمي است.

 داستان‌های مذکور، در نوشته‌هاي تاريخي چيني، كه دو هزار سال قبل نوشته شده و در اسناد مكتوب تاريخ خاندان «هان» وجود دارد.

در يك داستان تاريخي ديگر كه در نزد قوم قزاق رواج دارد، در خصوص پيدايش اسامي قزاق، آلاش و اوچ جوزcüz"  üc" ، به چنين توضيحاتي  بر می خوریم: در زمان‌هايي كه در عقل نمي‌گنجد (بسيار بسيار قديمي) در كناره‌هاي سير دريا (سيحون) خاني بود به نام «قنريل ارسلان» كه قومي را با 32 طايفه رهبري مي‌كرد. خان با سپاهيانش اقدام به لشكركشي نمود و با تعداد فراواني اسير و برده بازگشت. در يكي از لشكركشي‌ها، دختر بسيار زيبايي گرفتار اسارت مي‌شود. خان با اين دختر ازدواج مي‌كند. مدتي بعد آن خانم همسر خان كه اسير بود، حامله مي‌شود و فرزندي بدنيا مي‌آورد كه سرتاسر بدنش را لكه‌هاي سفيد و سياه پوشانده بود. مردم و خان از اين مسئله بسيار ناراحت مي‌شوند و نمي‌دانند چكار كنند،نهايتا سپاهيان و خدمتكاران خان، آن بچه‌ي آلا (رنگارنگ) را مي‌برند و در ميان آبهاي «سير دريا» مي‌اندازند و برمي‌گردند. از قضای روزگار، پير مرد فقير ماهيگيري در «سير دريا» مشغول صيد بود. او «بچه» را كه در امواج رودخانه غوطه مي‌خورد، مي‌بيند و بلافاصله به داخل مي‌پرد، او را از آب مي‌گيرد و به كلبه‌ي «نئين» خود مي‌برد. پير مرد كه فرزندي نداشت، «آلا» را همچون فرزند خويش مي‌شمرد و به تربيت و بزرگ نمودنش مي‌پردازد. «آلا» كه در كلبه‌ي نئين پير مرد فقير بزرگ مي‌شود، به زودي به سان «جوانمردي» عاقل و دورانديش و با عنوان آلاش شهرت مي‌يابد. خان با شنيدن اين خبر، او را به پايتخت فرا مي‌خواند. اما «كوتان بي»( (Kotan bey و" مايكي بي" (Mayki bey) از خادمين نزديك خان، به او توصيه مي‌كنند كه «آلاش» را به پايتخت نياورد، بلكه با گسيل 100 جوان به نزد او، وي را به حال خود رها سازد. شاه اين توصیه را معقول مي‌يابد و بدين ترتيب صد جوان به سركردگي پسر بزرگ «كوتان بي» يعني «اويسين» «üysin» به نزد «آلاش» رفته، به او ملحق مي‌شوند. سال بعد، صد جوان ديگر، به سركردگي «بولات (Bolat) پسر دوم «كوتان بي» به «آلاش» مي‌پيوندند. در سال سوم، پسر كوچكتر كوتان بي، آلشين (Alşin) در رأس 100 جوان ديگر به آلاش ملحق مي‌گردند. البته همگي اين جوانان، دلاور و جسور بودند.

اين 300 جوان وابسته‌ي هيچ كسي نبودند. به همراه «آلاش» حركت مي‌كردند، آزادانه مي‌چرخيدند، مي‌جنگيدند. بر مردمان آن حوالي تسلط يافتند و به نام «قزاق» ناميده شدند.

معناي «قزاق» مردمان جسور، مستقل و آزاد بود. آنها بعدها، يا يكديگر مشورت كرده، «آلاش» را بر روي «نمد سفيد» نشاندند و به عنوان «خان» اعلام نمودند و وي را «آلاش خان» (آلاشا خان) ناميدند. آنها ]هم چنين[ توافق كردند كه مراتع و ييلاقات را بين خود تقسيم نمايند. «اویسين» پسر بزرگ «كوتان بي» سركرده‌ي 100 جوان شد و در قسمت علياي «سير دريا» جاي گرفت (اولوجوز= اردوي بزرگ). صد جوان ديگر به رهبري پسر دوم «كوتان بي» «بولات» در قسمت‌هاي وسطاي «سير دريا» مستقر شده، اورتا جوز (اردوي متوسط) نام گرفت. پسر كوچك «كوتان بي» يعني «آلشين» بهمراه صد جوان تحت امرش، اراضي سفلاي سير دريا را تصاحب نمود و «كوچوك جوز» (اردوي كوچك) ناميده شد. قوم قزاق، از اين سه «جوز» كه آزادانه تابعيت آلاش را پذيرفته بودند، پديد آمده است. اينكه قزاق‌ها مي‌گويند: آتاميز آلاش آديميز قزاق، از نسل سه جوز، هستيم به اين سبب است.

در داستان تاريخي فوق، به نام پسران كوتان بي، اشاره شده است. امروزه طايفه‌اي در ميان «اولوجوز (اردوي بزرگ) قزاق‌ها، با نام «اويسين» وجود دارد. بولات يكي از سه طايفه‌ي «قارلوق‌ها» مي‌باشد. «آلشين» هم طايفه‌اي است كه اتحاديه‌ي كوچوك جوز «اردوي كوچك» را پديد آورده است. نام «آلاش» از قديم الايام اسم رمز و شعار و شعار جنگي، همه‌ي ملت قزاق بوده است. در شجره نامه‌هاي قديمي قزاقي واژه «آلاش» با نام «قزاق» به صورت مترادف بكار مي‌رفته است. سخناني از اين نوع كه در نزد مردم رواج دارد:

آلاش آلاش اولدوغوندا

آلاتای آت اولدوغوندا

دامغاسيز تاي، اشارت سيز قويون اولدوغوندا

آلاشا، خان اولدوغوندا

(معناي كلي: آن هنگام كه آلاش، آلاش مي‌شود، آن زماني كه كره اسب «آلا» «سفيد و سياه» به صورت اسبي در مي‌آيد، آن هنگامي كه كره اسب و گوسفند بدون تمغا و نشان بودند ،آن زماني كه «آلاشا» خان مي‌شود)

ما را به اين انديشه وا مي‌دارد كه داستان «آلاش» به دوران قبل از تكوين و تشكيل مالكيت خصوصي برمي‌گردد (  تمغا نزدن به كره اسب‌ها، نشان نزدن به گوسفندان) در خصوص كلماتي همانند «آلاش»، آلاش خان « هزار آلاش» و آلتي آلاش، قزاق‌ها، روايت‌هاي گوناگوني دارند. جلايري قادر غالي، مورخ (وقايع نگار قزاق) اولين كسي بود كه اين حكايات را در قرن 16/م به رشته تحرير درآورد.

درباره‌ي آلاشا (آلان شا) خان در كتاب‌هاي پاشيده (Paşide) و ابوالغازي اسنادي وجود دارد. به نوشته‌ي اين مولفين، اتباع آلان شا (آلاشا) در تابستان‌ها در مراتع بين اورتاو (ortav) و كرتاو (Kertav) (اورتاو بزرگ و اورتاو كوچك) و در تابستان‌ها در كناره‌هاي سير دريا، و بين قراقوم و بورسك (Borsık) اتراق مي‌كرده‌اند. امروزه بقاياي يك قصر بزرگ به نام «آلاش خان اوردا» در كناره‌ي رودي به نام جان كابيل (Jan Kabil) كه از «اولوتاو» مذكور سرچشمه مي‌گيرد، وجود دارد. هم چنين مزاري كه «آلاش خان» ناميده مي‌شود، در كناره ی راست رودخانه‌ي" قاراكنگير" Karakengir در اورتاو قزاقستان موجود است.

اگر تعبيراتي را كه در خصوص معناي اسم قزاق، بيان شده، گروه‌بندي نمائيم، به سه قسمت قابل تقسيم هستند:

1- بر اساس آنچه كه از حكايات تاريخي رايج در ميان ملت قزاق مستفاد مي‌شود، اصل كلمه‌ي قزاق، از پرنده‌اي قديمي كاز- آك كوك Kaz- akkuk كه پذيرفته شده همان «غاز» است، منشاء گرفته است، و يا آنچه از آن پرنده متولد شده است و به ديدگاهي اطلاق مي‌شود كه در قياس با «غاز» پديد آمده است.

2- معنا و كاربرد كلمه قزاق Kazak در تركي باستان. آن اسم مفاهيمي چون: افرادي كه مستقل مي‌زيستند، آنان كه عصيان ورزيده به شيوه‌ي خود گردان زندگي مي‌كنند و جوان مردان دلاور، را افاده مي‌كند. مي‌توان گفت كه منشاء اسم قزاق با مفهوم «مستقل» و «آزاد» پيوند دارد.

3- ريشه‌ي اسم «قزاق» از اسامي قبايل: ساك (sak)، كاسپي (kaspi) كازار (Kazar)، آز (Az) كه از زمان‌هاي قديم، صحاری قزاقستان را موطن خويش نموده و ملت قزاق را به وجود آورده‌اند، پديد آمده است. منطقي است كه به اين ديدگاههاي سه گانه بيشتر بپردازيم.

«آباي كونان باي اولو» اوزان و روشنفكر بزرگ قزاق كه در قرن 19/م مي‌زيست، در مقاله‌اش با عنوان «درباره‌ي منشاء قزاق‌ها» مي‌نويسد: هنگامي كه اعراب به آسياي مركزي لشكركشي نمودند (قرن 8/م) قزاق‌هاي «كوچرو» را «خيبايي« (Khibayi) يا «خوزاقي» (Khuzagi) ناميدند. «خيبايي» به معناي كساني بود كه در «چادرهاي نمدي» زندگي مي‌كردند. كلمه‌ي «خوزاقي» از نام مردمان كوچ‌نشين سرزمين‌هاي اعراب گرفته شده بود. يكي از خوانين آن دوره، وقتي شيوه‌ي زندگي كوچ‌نشينان را مي‌بيند، مي‌گويد: اينها براستي غاز- آق (Kaz-ak) هستند، مخصوصاً به «غاز» برگشته شباهت دارند. بنابراين هم خود آنها و هم ملت‌هاي ديگر، شروع كردند به اينكه آنها را قزاق بنامند. آنها قبلاً خود را «اولوس(ملت)» مي‌ناميدند و از قضيه رد مي‌شدند.

«ابوبكر ديباي اولو» پژوهشگر قرن نوزدهمي قزاق، مدعي است كه كلمه «قزاق» از نام «دو پرنده غاز» و اوزاق (Uzak) تشكيل شده است. او در توضيحي ديگر مي‌نويسد: بايد اصل كلمه‌ي قزاق، به معناي انساني كه «مستقل» زندگي مي‌كند، باشد. بنظر او اين امر از تعبير داستان‌هاي مردمي مستفاد مي‌شود.

به نظر پ. توكتاروف P.Toktarov نويسنده، كلمه‌ي قزاق از كلمات غاز (پرنده) و آپپاك (Appak) تركيب يافته است. او بيان مي‌كند كه اصل قزاق‌آق غاز Ak- Kaz (غاز سفيد) است.

«محمدحيدر دولاتي» در كتابش با عنوان «تاريخ رشيدي» به مخالفت با «ابوالخير خان» بر مي‌خيزد. او پس از ارائه‌ي اطلاعاتي در خصوص مهاجرت قبايل قزاق- كه از بيابان‌هاي دشت قبچاق، به «يدي سو» در غرب رفتند- مي‌افزايد: پس از مرگ ابوالخير خان، در ميان ملت «ازبك» جدايي افتاد. مردماني كه در بيابان‌ها مي‌زيستند، براي تامين امنيت خود، از «كري خان» و «جاني بك خان» طلب حمايت نمودند. بدين صورت آنها قوت گرفتند. ابتدا كوچ نشينان فراري و در مراحل بعد، ديگران هم از «اولوس» خود جدا شده، به آن ها پیوستند. چون مدتي بدون مال و ملك و بدون قيد و بند بودند، به آنها قزاق‌هاي يورت، اطلاق شد. بدينگونه اين نام «قزاق» بر آنها نهاده شد و باقي ماند.

ذكي وليدي توغان- مورخ ترك- مي‌نويسد: از كاربرد كلمه‌ي قزاق در واقع «افرادي كه با اهداف سياسي، دست به عصيان زده، چه به تنهايي و چه بهمراه خانواده از قبيله جدا شده، و جهت كسب قدرت در كوه و صخره‌هاي جاي مي‌گرفتند، و به مردماني كه عمر خويش را بشكل مستقل و آزاد مي‌گذراندند، اراده مي‌شده است. كلمه‌ي قزاق در ابتدا خاص سلاطين بود، بعدها به طوايف تابع آنها و به مملكتي كه آنها تشكيل دادند، نيز «قزاق» اطلاق گرديد.

«شوكان ولي خانوف» مي‌نويسد :كلمه‌ي قزاق يك اصطلاح نظامي است و به معناي جوانمردان جسور و دلاور مي‌باشد.

دانشمند نامدار و. و. رادلوف مي‌نويسد: كلمه‌ي قزاق به معناي انسان آزاد و مستقل مي‌باشد. «آ. هـ . سامويلويج» هم مي‌نگارد: كلمه‌ي قزاق به معناي انسان جسور، دلاور و آزاده مي‌باشد. «شاه كريم كوداي بردي اولي» مولف شجره‌ي قزاق‌ها، هم اين ديدگاهها را مي‌پذيرد و مي‌نويسد: اسم قزاق به معناي كسي است كه مستقل مي‌باشد و آزادانه زندگي مي‌كند.

بخشي از آنچه در بالا آمد، انديشه‌هايي بودند كه در قرون گذشته و قبل از انقلاب و تحول قزاق‌ها، در كتب تاريخي رواج داشته است. بغير از اين ديدگاههاي متعلق به گذشته، انديشه‌هاي جديدي نيز وجود دارد. در اين نظرات جديد مواردي چون اينكه، نام قزاق از زمان‌هاي قديم براي انسان‌هايي كه بيابان‌هاي قزاقستان را مسكن خويش ساخته‌اند، طوايفي كه به قوم قزاق پيوسته‌اند و هم چنين با پژوهش‌هايي كه بر مبناي اسامي، زبان، تاريخ، مردم شناسي و ديگر علوم انجام مي‌شود، تعبيرات و تفاسير جديدي را مطرح مي‌سازند. دانشمنداني همچون اِ. كايدوروف؛ اِ. كوريشجانوف؛ آ. عبدي رحمانوف، اُ. كويشي بايف؛ آ. آكينجانوف؛ آ. ن. برنشتام و ديگران از اين جمله مي‌باشند. اين نظرات را مورد بررسي دقيق‌تر قرار دهيم. ا. كايدوروف و اُ. كويشي بايف كلمه‌ي قزاق را متشكل از 2 بخش مي‌دانند. بن كلمه‌ي «غاز» از واژه‌ي «آز»- كه در قلمرو قزاقستان بين قرون 5 تا 8 كاربرد داشت- مي‌باشد. اين امر با نظر داشت اينكه در بين قرون 10 تا 11، در زبان‌هاي تركي اگر حرف × در ابتدايي كلمه مي‌آمد، اين واژه در كاربرد «نرم» به صورت «آز» (az) و در حالت سخت، به صورت  «آس» (As) تلفظ مي‌شد، اثبات مي‌شود. در نتيجه‌ي تغيير و تحول آوايي، ساختار نژادي، زباني، بر تغيير و دگرگوني تاثير مي‌گذارد، در يادمان‌هاي «اورخون» در خصوص لشكركشي خاقان نشين‌هاي ترك عليه «آزها» اسنادي وجود دارد. «آزها» در آن دوره، در وادي «يني سئي» -كه طوايف قرقيز در آنجا مي‌زيستند- مسكن گزيده بودند. اِ. كايداروف مي‌نويسد:

زماني كه حرف × در ابتداي كلمات زبان‌هاي تركي در مي‌آمد، اين كلمه (يعني قاز) (Kaz) در كاربرد نرم به صورت «آز» (Az) و در صورت سفت بودن به صورت «آس» (As) تلفظ مي‌شد، به نظر نادرست مي‌آيد. زيرا در اين جا مسئله نه بر سر «×» ابتدايي كلمه، كه بر سر «K» در كلمه‌ي «قاز» مي‌باشد. در قرون 6 تا 8/م در زبان‌هاي قديم تركي صداي «×» در ابتداي كلمات فراواني مي‌آمد. مثلاً، قاغان (Kagan)، قارا (Kara)، قيش (Kis)، آقيرغيز (akirgiz) قُل(Kul) قون (Kon) و غيره. حتي در يادمان‌هاي اورخون، كلمه‌ي غاز قوش (Kaz Kus) وجود دارد. البته واژه به شكل «غاز» آمده نه بصورت «آز» (Az).

آ. عبدالرحمانوف معتقد است چون ريشه‌ي «قزاق» از «قاز kaz و اوغ oğ ساخته شده ،بنابراين دو قسمتي است. اوغ oğ در زبان‌هاي تركي باستان، به معناي «نژاد» و «قوم» آمده است. تفسير او اينگونه است كه كلمه‌ي قزاق از نظر ريشه‌ي پيدايش اوليه‌اش، با كلمات قاز- اوغ (اوق) (Kaz- oğlok) يعني با قبايل قاز Kaz ارتباط و پيوند دارد.

به عقيده‌ي «م. آقينجانوف» تاريخدان و ««س. موكانوف» نويسنده، كلمه‌ي قزاق از دو قسمت قاس «Kas» و ساق «Sak» تشكيل شده است. قاس، به معناي حقيقي و راستين است و ساق نام گروه كوچ نشيني است كه در ازمنه ی قديم، در آسياي ميانه مي‌زيسته‌اند. مي‌توان گفت كه بنظر اين نويسندگان، معناي كلمه‌ي قزاق ، ساق حقيقي يا راستين، مي‌باشد.

بنظر برخي از نويسندگان، ريشه اصطلاح قزاق را بايد در ديگر واژه‌ها، مثلاً قوسوق و «سازار» جستجو نمود.

ديدگاهي هم وجود دارد كه معتقد است اين اصطلاح (قزاق) قبلاً به لشگريان فئودالي- قومي اصيل- كه در دوره‌ي تقسيم شدن تشكيلات قومي باستان، از مجموعه‌ي اقدام جدا شده و به صورت تعريف ياغيان- اطلاق مي‌شده است.

قزاق كه در ابتدا اصطلاحي سياسي بود، به تدريج و در جريان تبديل اقوام به خلق و ملت (در قلمرو قزاقستان) مفهومي نژادي يافت. برخي از نژاد شناسان و مورخان، قبل از انقلاب و تحول قزاقستان- كلمه‌ي قزاق را به معناي «انسان مستقل» و فراري تلقي نموده‌اند.

به نظر آكادميسين ن. ي. مار، ريشه‌ي كلمات "قزاق" و "كاسار"( كاس) و( قاز)مي‌باشد. يعني با كلمات «كاس پي» و «قازكي» مرتبط است. از خلق‌هايي كه در قفقاز شمالي مي‌زيسته‌اند، برخي كوه قفقاز را پشت سر گذاشته و نام قبيله‌هاي خود را بدان‌ها داده‌اند، از آن جمله‌اند قبيله‌ي قاسكي و كوسك.

دانشمند چكسلواك، ب. گروزني (1952- 1879) مسئله را اين گونه توضيح مي‌دهد: قبل از دوران ما، قاساكسي Kasaxi نام يكي از قبايل هون بود كه در غرب درياي كاسپي (خزر) زندگي مي‌كردند. ريشه‌ي كلمه‌ي قاساكسي «قاس» و «قاز» است. ريشه‌ي كلمه‌هاي كاساك و كوسك هم عيناً همان‌ها هستند. «قاوقاز» و «كاسپي» هم داراي ريشه‌ي مشتركي مي‌باشند.

به گفته الكي مارگولال، آکادميسين قزاق، قزاق‌ها قبل از آمدن اعراب، در كنار درياچه‌ي آرال و درياي خزر، با خزرها ارتباط و پيوند داشته‌اند. كلماتي كه ن. ي. مار و پ. گروزني به صورت «قاز» و «هاز» مطرح كرده‌اند، با آنها يكي هستند. در ميان خزران دو قبيله‌ي بزرگ با نام‌هاي «قازار اوغ» و «برشيليك» وجود داشت. آنچه در اينجا جلب توجه مي‌‌كند، وجود قبيله‌اي با نام «بريش» در داخل قبيله «اردوي كوچك» در حال حاضر مي‌باشد. در اسناد چینی متعلق به قرن دوم ، در فاصله‌ي بين درياچه‌ي آرال و درياي خزر، قبايل «هاسا» و قاسا (قزاق) زندگي مي‌كرده‌اند.

دانشمند مشهور «رامستد Ramstedt نيز نظريه‌ي هم ريشه بودن «قزاق» و «خزر»- كه در بالا آورديم را تاييد و تصديق مي‌كند. به عقيده‌ي او ريشه‌ي كلمات «خزر» و «قزاق» «قاز» و «قوس» مي‌باشد. او وجود اصطلاح Kasağ Tergen (به معناي ارابه‌ي بهادران) در زبان مغولي را، از دلايل اين استدلال مي‌داند. آ. آ. سمنوف مي‌نويسد: در دوران قديم «هون»ها (يا غون‌ها) و قبچاق‌ها از ارابه‌هاي سرپوشيده استفاده مي‌نمودند، اما بعدها آن را به دست فراموشي سپردند، در زبان مغولي به اين نوع ارابه‌ي سرپوشيده، «قازاغ ترغن» (يا ارابه‌ي قزاقي) گفته مي‌شده است.

به نوشته‌ي «طبري» مورخ در سرزمين «آمودريا» (جيحون) نيز «قزاق» وجود داشته است. سردار عرب «احنف بن قيس» با سپاهيانش وارد سرزمين «قزاق‌ها» شد. در آن زمان، در اراضي واقع در ميان آمودريا و سير دريا، و در اطراف درياچه‌ي آرال و «يدي سو» قبايلي چون «اويسين»، قانلي، ابدال، قبچاق و اوغوز مسكن گزيده بودند.

آ. ن. برنشتام A. N. Bernestam مورخ نامدار، زمان پيدايش اصطلاح «قزاق» را به ازمنه ی بسيار قديم مي‌رساند. او پس از تحليل ديدگاهها و پژوهش‌هاي و. و. رادلوف؛ گ. وامبري؛ و. و. بارتولد؛ آ. ن. سامويلويچ؛ ان. ي. مار و ديگران در خصوص كلمه‌ي قزاق، مسئله‌ي ريشه‌ي كلمه‌ي قزاق و معناي آن را به دو دوره مرتبط مي‌داند. يعني ريشه‌ي كلمه‌ي قزاق، از اتحاد اسامي دو قبيله‌ي «كاسپي» «ساق (sak)- كه تاريخي قديمي دارند- پديد آمده است و معناي امروزي قزاق- انسان آزاده و حر- بعداً پيدا شده است. به عقيده‌ي او «كاسپي» يا (كاسيپ) به اتحاد كوچ‌نشينان «ساق»ها پيوستند. پس از تشكيل «ساك (sak) آنها به اين اتحاد جديد وارد شدند، اما اسم قبيله‌اي آنها، يعني «كاس» ناپديد گرديد. بنابراين در آن دوره «قزاق» از تركيب دو عنصر نژادي «كاس» و «ساك» پديد آمده است. به نظرما ، نام قبيله‌اي «قزاق» در دوره‌ي متاخر از تركيب كلمه‌ي تركي دوهجايي" كاز" و" زاك" ايجاد شده است. بنابراين از نام قبيله‌ي قزق، هجاي اولش در نام درياي كاسپي (خزر) باقي مانده است، كه رد و نشاني از يك قبيله‌ي قديمي به نام «كاس» را در آن مي‌بينيم. هم چنين در هجاي دوم، بقاياي نام قبيله‌اي «ساك» را مشاهده مي‌كنيم، كه در زمان‌هايي، بزرگترين اتحاديه مردمان كوچ‌نشين را در آسياي مركزي تشكيل داده بودند. يكي از دو حرف «س» كه در كلمه‌ي Kassak است، حذف شده و نام قومي =كازاق= قزاق فعلي پديد آمده است. معناي امروزين كلمه‌ي قزاق برآيند و نتيجه‌ي همه‌ي ادوار قبلي و قديمي است.

محمدحيدر دولاتي دانشمند مشهور در سالهاي 1546- 1541 كتاب بزرگي به نام «تاريخ رشيدي» نوشته است. در اين كتاب مي‌خوانيم كه اسم «قزاق» در تاريخ ادبيات، از پيشينه‌اي تجاوز از 400 سال برخوردار است. از آن زمان تاكنون، در خصوص اين موضوع فكرها و نظرات جديد بسياري به ميان آمده است. تل كوجا جان اوزاكوف در ماه مارس 1983، در مجله جولديز (ستاره)، منتشره در آلماتي، در مقاله‌اي با عنوان «منشاء اسم قزاق» مي‌نويسد كه، بخش اول اسم قزاق، يعني كاز، كاس، در زبان‌هاي اورال، آلتاي، قفقاز و ديگر زبان‌ها به معناي مرد، جوانمرد، رادمرد و شخص مي‌باشد. اسم ملت قزاق امروزي، از دو عنصر و جزء Kaz , ak تشكيل شده است. جزء اول آن Kaz كاز به معناي مرد، جسور، جوانمرد، آدم و شخص و بخش دوم آن Ak علامت جمع مي‌باشد. بدين ترتيب «اسم قزاق» در قديم به معناي «اشخاص و جوانمردان واقعي» رادمردان جسور بوده است. اين مفهوم بعداً تغيير يافت و به معناي ادامه دهندگان شيوه‌ي زندگي كوچ‌نشيني و دلاوران آزاده درآمد.

برخي از علماي ديني مسلمان، مثل «كوبي توك بولات اولي» كه سعي در نزديك كردن منشاء اسم قزاق با اعراب داشته‌اند، مدعي هستند كه «قزاق» از كلمه‌ي عربي قاضي آق (حكم كننده به عدالت) يا «غزا- زاك Kaza- xak»- غزو كننده در راه دين- گرفته شده است و كلمه‌ي آلاش (alaş) از نام انس (از صحابه‌ي پيامبر (ص) منشاء يافته است. بهر تقدير اگر بخواهيم تعبيرات و تفاسير غير علمي را در نظر بگيريم. تخميناً پيش از 20 نظر مطرح شده است ]درباره‌ي اصطلاح قزاق[ بيشتر پژوهشگران مي‌گويند كه معناي كلمه‌ي قزاق، به راد مردان شجاع و انسان‌هاي مستقل و آزاده‌اي كه در بيابان‌هاي خالي از سكنه، به صورت كوچ‌نشيني زندگي مي‌كنند، اشاره دارد. اين تعبير با شيوه‌ي زندگي قزاق‌ها، تطابق و هماهنگي دارد.

درباره‌ي منشاء كلمه‌ي قزاق، معناي اوليه‌ي آن و معناي آن در اين زمان، ديدگاههاي بسياري وجود دارد. آري، اسم قزاق، به يكباره و دفعتاً اسم ملت و مردمي نشده است معقول و منطقي بنظر مي‌رسد كه در بدو امر به صورت اسم نژاد و طايفه و اتحاديه طوايف، و يا به عنوان اصطلاح سياسي- نظامي به ميان آمده، به تدريج به نام خلق و ملت تبديل شده باشد.

ضروري است كه ابتداء در خصوص اين معنا در زبان خود قزاق‌ها و سپس در زبان مردمان و ملت‌هايي هم نژاد و هم خون همسايه‌ي قزاق‌ها و در آثار مكتوب آنان پژوهش صورت گيرد.

غاز (Kaz) به عنوان هجاي اول Kazak غير از معناي شناخته شده، نام يك پرنده، معاني ديگري نيز دارد. در زبان عاميانه و ادبي قزاق‌ها، به كودك نوپائي كه بدون تكيه بر چيزي، روي پاي خود بايستد مي‌گويند غاز تورور Kaz Turur . راه رفتن او را Kaz basur يا  Kaz- Kaz basur مي‌گويند. راست و مستقيم ايستادن بر روی اسب، يا بر روي تپه‌اي ايستاده، به اطراف نگريستن را هم Kaz diyur گويند. پدر، مادر يا خويشاوندي كه شاهد اولين راه رفتن (تاتي تاتي كردن) كودكي است، با خوشحالي فرياد مي‌زند Kaz- Kaz و بدين گونه او را به راه رفتن تشويق مي‌نمايد. مثال‌هايي از ادبيات مكتوب: نوه‌ام كه چهار دست و پا راه مي‌رفت، شروع كرد به راه رفتن (آي مان گل)؛ Kaz Kaz مي‌ايستي و كيف مي‌كني، مي‌خندي (توق موغان بتوف). از اين نمونه‌ها نتيجه مي‌گيريم كه معناي Kaz، مستقل و بدون كمك ديگران راه رفتن، است. اين «گام» اولين مرحله‌ي حركت مستقل است. واژگاني چون Kazdan Kogur ، Kazdandar ، Kazdandat كه از ريشه‌ي Kaz مي‌باشند، به معناي مستقل و با هدف راه رفتن، حركت مطمئن و مستقل است. در اصطلاح Kaz Kalpi ، غاز Kaz در همان معناي اوليه‌اش- كه بحث كرديم- مي‌آيد. در اين نمونه‌ها Kaz هيچ ارتباطي با غاز، به معناي پرنده ندارد.

در سنگ نبشته‌هاي يادماني قديمي تركان نيز به واژه‌ي كازگانو Kazganu ، كه از Kaz ريشه گرفته است، برمي‌خوريم. مثلاً در يادمان‌هاي «تون يوكوك» به اين عبارت بر‌مي‌خوريم:

ايلتاريس كاغان اودو بن اوزوم كازجان ماسار، ايل يمه، بودون يمه يوك ارتگي ارتي، كازاجان توكين، اوكون اودو اوزوم كازوجان توكيم اوكون ايل.

معناي عبارت: اگر ايلتريش خاقان، مردانه نمي‌جنگيد، من نيز مردانه نمي‌جنگيدم، ايل و خلق نابود مي‌شدند. بخاطر جنگيدن ما، مردانه جنگيدن من، ايل بار ديگر ايل شد. خلق بار ديگر خلق شد.

در سنگ نبشته‌ي اورخون، در يادنامه‌ي «كول تگين» آمده است: اينيم كول تگين برله، اسكي ساد بيرله، اولو ييتو كاز و جانتيم. آنكا كاز و جانيپ، بيريكي بودوني اول اوت سوب كيلماديم...

معني عبارت: با همراهي برادرم كول تگين و همراه با دوشادلا، تا پاي مرگ جنگيدم. بدين ترتيب با كوشش و غيرتي مردانه، مردم جمع آمده را به آتش و سيل وا نگذاشتيم ...

در كتيبه‌ي اورخون بر كنار رود نايمان، در كنار رود آباكان- كه به «اينانچ بيل» اختصاص دارد نيز واژه‌ي Kazaganur ديده مي‌شود. متن با اين مضمون آمده است: تعداد 7000 تن، بخاطر وطن و مملكت شما، مردانه مبارزه كردند. در سه يادمان تاريخي مذكور، كلماتي چون، كارغانو، كارغانتوكين و كارغان ماسار در معناي «همت كردن، جنگيدن و مبارزه نمودن و رادمردي بكار رفته است. اين واژه‌ها در كتاب ديوان لغات اترك محمود كاشغري- كه در قرن 11/م نوشته شده است، به صورت Kazaganmak و در كتاب Kumanikus Kodes تاليف شده در سال 1303/م ] فرهنگ لغات قبچاقي[ به صورت Kazgan ، Kazan ثبت شده است. در زبان اويغوري امروز به صورت Kazanmak بكار مي‌رود. (مثلاً غلبه يافتن، مشهور شدن و ...)

بدون هيچ ترديدي مي‌توان گفت كه ريشه‌ي اين واژه‌ها kaz (Kazgan- du- k) است (با افزوده شدن gak به بن Kaz، واژگاني چون aygak ، Kurgak ، Talgak ، Taygak ، Ongak و غيره به وجود آمده‌اند). برخي از صداهاي موجود در زبان تركي قديم به ويژه، «g» در زبان قزاقي امروز به «U» و «y» تبديل شده و يا حذف مي‌شود. مثلاً باغلا ← بايلا؛ تاق ← تاو؛ اوغول ← اول و غيره. بنابراين در واژه Kazgak نيز «G» حذف شده، كلمه به صورت Kazak در آمده است. شكل قديمي Kazgak در سنگ نبشته مكتوب به الفباي اورخون وجود دارد. وجود كلماتي چون قزغان اوغلوم، در سنگ نبشته‌ي كناره‌ي نهر «اويوق توران» از شاخه‌هاي روي «يني سئي»، دليل روشن و بارزي است بر علت مناقشات و بحث‌هايي كه در خصوص واژه‌ي «قزاق» در طي چند قرن گذشته، پديد آمده است.

در زبان قديمي خان نشين‌هاي «سيبر» واژه‌ي «قزاق» به معناي «مستقل»، قدرتمند و قهرمان آمده است. بر اين اساس معناي «قرغاق اوغلوم» پسر قهرمانم، فرزند رادمردم خواهد بود، كه با معناي امروزي «رادمردان دلاور» و انسان‌هاي مستقل و آزاده، مستفاد از واژه‌ي «قزاق» همخواني دارد.

توضيح مترجم: اين مقاله صورت خلاصه شده‌ي كتاب «تاريخ قديمي قزاقستان» است كه چاپ اول آن در سال 1987 بوده است. كتاب حاصل تلاش گروهي از دانشمندان قزاق است كه نام آنها معلوم و مشخص نيست. آنها اين كتاب را در جمهوري خلق چين نوشته و به چاپ رسانده‌اند. «مرادخان قاتي» كتاب را پس از برگرداندن به حروف كريل قزاقي، بسال 1993 در آلماتي چاپ نمود.

( گنبد کاووس ، دیماه  1389  محمد قجقی )