نگرشی انتقادي به شعري ازمختومقلي اؤزي براغينگ /یغقوب رحیمی داشلی برون
احاديث مرتبط با شعر براغينگ از دو مأخذ ذكر ميشود:
«فإذا انا ببراق فوق الحمار و دون البغل، خدّه كخدّ الإنسان و ذنبه كذنب البعير و عرفه كعرف الفرس وقوائمه كقوائم الإبل و أظلافه كأظلاف البقر وظهره كأنّه دُرّهٌ بيضاء عليه رحل من رحال الجنّه و له جناحان في فخذيه. يمرّ مثل البرق، خطوه عند منتهي طرفه.»
درّه النّاصحين، عثمان ابن حسن ابن احمد الخويوي ،ناشر حاجي غلام حيدر مري آباد، مكتبه اسلاميّه ص 150
ترجمه : «ناگاه برروي براق بودم كه از درازگوش بزرگتر و از استر كوچكتر، چهرهاش چون رخسار انسان و دمش چون دم شتر و يالش چون يال اسب و پاهايش بهسان پاهاي شتربود. سمش چون سم گاو و پشتش چون مرواريد درخشان بود. جهازي از بهشت بر آن بود. بالهايي در ران پايش دارد و مانند رعد و برق ميرود و سمش در انتهاي هر دو دست و پايش است.»
« البراق الّذي كان يركبه الأنبياء قبل النّبيّ (ص) و هو حيوان ابيض أعلي عن الحمار اقلّ عن البغل ،له جناحان في جنبيه و يضع حافره عند منتهي طرفه ، إذا انحدر طالت يداه وإذا صعد طالت رِجلاه. ليكون ظهره مستوياً دائماً.»
التّاج الجامع للأصول ، منصور علي ناصف ، دار إحياء التّراث العربي ، بيروت، لبنان ج 3 ص 257 في حاشيه
ترجمه : « براق، آن است كه پيامبران قبل از رسول اكرم (ص) برآن برمينشستند.آن حيواني سپيد بزرگتر از درازگوش و كوچكتر از استر است . دو بال بر دو پهلويش دارد و سمش در انتهاي هو دو دست و پايش است.آن گاه كه سر در شيب آورد، دستانش و آن گاه كه بر بلندي رود، پايهايش درازنا يابد. هميشه پشت كمرش تخت و هموار است.»
بـند ا: براغينگ وصفينه مؤمن توت قــولاق عرب ديلين سؤزلأر اؤزي براغينگ
بويني اوزين گؤوسي ياسي رنگي آق آدامزادا منــگزأر يوزي براغينگ
اختلاف نسخه : فاني،نيكنهاد:براغينگ وصفينه مؤمن توت قولاق./ آتا بخارا : مؤمنلار براغينگ وصفين سؤزلأيين./ لاهور،ق 79 ،قرهبأبك :آغالار براغينگ
وصفين سؤزلأيين./ نيكنهاد:گوگسي بيلي رنگي آق./ فاني: گوگسينينگ رنگي آق./ آتا بخارا،لاهور ،ق79،قرهبأبك:گوگسي ياسي
لغات و تركيبات : قولاق توتماق:گوش دادن/ اؤزي:خويشتن،خودش/ بويين:گردن/ گؤوس: سينه/ ياسي:پهن،فراخ/ يوز: چهره، رخسار
معناي بند1 : اي مؤمن توصيف براق را گوش بدار. براق،گوينده به زبان عرب است. گردندراز و سينهفراخ و سپــــــــيدفام است.
چهرهاش گويا كه رخسار آدميزاد است.
بند2 : عالمه روشن بير آلنينينگ آغي يوغين دور بوينوزي يوقا دوداغــي
ياشيل زبرجد دور ايكي قولاغي دانگ ييلديزا منگزأر گؤزي براغينگ
اختلاف نسخه:نيكنهاد: ياشيل زبرجددن
لغات و تركيبات : روشن بيـر: بِرِر،فعل مضارع اخباري از روشن برمك: روشني افكندن/ آلين: پيشاني/ بوينوز: شاخ/ دانگ ييلديز: ستارهي سحري
معناي بند2 : سپيدي جبينش، جهانافروز است.شاخش،ضخيم و لبانش،لطيف است. گوشهايش از جنس زبرجد و چشمانش چونان ستارهي سحرگاهي است.
بند3 : ييلديريمدك بولار توينوق قاقيشي سيغير صفتلي دور قويروق چيقيشي
آرقاسي تاغتا دور بولماز يوقوشي بيلينمز اينيشي دوزي براغيـــنگ
اختلافنسخه: ق 79: اينيشي، چيقيشي، دوزي براغينگ
لغات و تركيبات: ييلديريم:رعد و برق/ دك:مانند،ادات تشبيه/ توينوق قاقماق: كنايه از تاختن / قويروق:دم/ آرقا: پشت/ تاغتا: پهن و صاف/اينيش:سرازيري/ يوقوش : اربت، يامان تأثير اديأن.( توكمنچه سؤزلوك:م.ي. حمزأيوف) زشت،
معناي بند3 : چهار نعل تاختنش،بهسان برق آسمان و دُمش چون دُم گاو است. پشت او تخت و صاف است و هيچگونه عيبناك نيست.هيچ نه معلوم است كه سر در شيب دارد يا كه هموار ميرود.
بند4 : اوت ايمز رحمت دن دولي دور ايچي قيزيل ياقوتدان دور آلنينينگ ساچي
اشكدن اولي دور قاطير دان كيچي يؤريـــسه بيلينمز ايــزي براغينگ
اختلافنسخه: لاهور نسخهسينده بو بند يوق./ فاني: يؤردينسه بيلينمز.
لغات و تركيبات : دولي:پر،لبريز/ ايچ: درون، شكم/ آلنينينگ ساچي: موي پيشاني، طرّه/ ايز: ردّ پا
معناي بند4 : علفخوار نيست و درونش لبريز از نور رحمت و طرّهاش از ياقوت سرخ است. تناسب اندامش از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر است.به هنگام گام نهادن،ردّ پايي برجاي نميگذارد.
بند5 : مختومقلي آيدار الـــــحُكمُ لله دولت باقي سيني اؤزونگ بر الله
مونر آني احمد ابن عبـــــدالله گلــدي زبانيما سؤزي براغينگ
اختلافنسخه:لاهور: مونر آطي./ قره بأبك: اوني مونر./ ق 79: آني مونن.
لغات و تركيبات : دولت باقيسي :سعادت جاويد/ احمد(ص): نام ملكوتي حضرت رسول اكرم(ص)
معناي بند5 : مختومقلي گويد: الحكم لله. خدايا سعادت جاويد را خويشتن عطا كن. احمد ابن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم براق را برمينشيند.سخن از براق بر زبانم جاري شد.
مباني نظري اين گفتار برگرفته از نقد ادبي اثر استادان مرحوم عبدالحسين و حميد زرّينكوب نشر دانشگاه پيام نور است.
نقدلغوي:
اصول و قواعد زبان در شعر براغينگ به خوبي عايت شده است. شاعر از قواعد زبان تركمني براي رعايت وزن شـــــعر هجايي استفادهي مناسب داشته است به عنوان مثال از كاربرد معادل فعل مضارع اخباري از مصدر برمك كه داراي دو ساخت است :1-برهرberer 2-بير bir ساخت دوم بير را به ضرورت وزني انتخاب نموده است تا يك هجاي اضافه در وزن واقع نشود.
واژگان دشوار فارسي و عربي در اين شعر كاربرد ندارد. تنها در بند آخر، جملهي اسميهي عربي: الحكم لله (مبتدا+خبر) در مصراع اول متناسب با قافيههاي الله و عبدالله به كار رفته است. اين جملهي عربي از نظر واجها و اهنگ كاملاً با كلمات تركمني همان مصراع آميخته شده است و معناي غريبي نيز در ذهن مخاطبان ندارد: مختومقلي آيدار الحكملله
نام مبارك حضرت رسولاكرم (ص) احمدبنعبدالله گرچه تركيب عربي است. تركيبات اسمي و كنيهاي به دليل كثرت كاربرد در قرون پيشين در فرهنگ اسلامي و آثار فارسي و تركي نامأنوس به نظر نميرسد.
واژهي زبان گرچه در محاوره كاربرد ندارد، در زبان ادبي تركمن، غرابت چنداني ندارد. احتمالاً تحت تأثير ادبيات جغتايي وارد ادبيات كلاسيك تركمن شده است. اينگونه واژگان در ادبيّات معاصر تركمن اعم از شعرونثر جايگاه ندارد و بهتر است كه نويسندگان و شعراي تركمن از كاربرد آنها امتناع ورزند.
دقّت در محل كاربرد مقررات و تركيبات خوشآهنگ بودن و خلق تعبيرات تازه نيز از موضوعاتي است كه در نقد لغوي بايد مورد توجه قرار گيرد. از اين لحاظ تركيبات وصفي بويني اوزين، گؤوسيياسي، رنگيآق و ياشيل زبرجد در نهايت سلاست و روانـــي بهكار رفته است. شاعر به ضرورت وزن و قافيه،كلمات را كاملاً در محل مناسب قرار داده است. لطافت كار شاعر با جابهجا كردن كلمات و تبديل آن به نثر روان، بدون اضافه يا عوضكردن كلمه، مشخّص ميشود. به عنوان مثال بند چهارم را به شكل نثر درميآوريم.
اوت ايمز رحمتدن دوليدو رايچي قيزيل ياقوتدان دور آلنينينگ ساچي
اشكدن اولي دور قاطردن كيـچي يؤريـــــسه بيلينمز ايزي براغينگ
تبديل به نثر با همان كلمات و افعال:
اوت ايمز ايچي رحمتدن دوليدر آلنينينگ ساچي قيزيل ياقوتداندور
قاطردان كيچي اشكدن اولي دور يؤريــــسه براغينگ ايزي بيلينمز
كاملاً هويداست كه فراغي با آگاهي كامل و متناسب با ذوق عالي خويش كلمات را در محل مناسب خويش قرار داده است چنان كه برداشتن آن كلمه و گذاشتن معادل بهجاي آن يا عوض كردن محل آن، آهنگ كلمات را گرچه دوباره، وزن يازده هجايي است، مختل ميكند. اخلال در موقعيت واژگان، باعث ضعيف تأليف و نقص فصاحت ميگردد.
نقدفنّي:
از لحاظ فني شعر اوزيبراغينگ در قالب قوشوق (دؤرتلهمه) وزن يازده هجايي است. وزن يازده هجايي در ديوان مختومقلي فراغي بيشترين كاربرد را دارد و به دليل طولانيتر بودن نسبت به اشعار هفت هجايي قديم و عاميانه اين قابليت را دارد كه معاني و توصيفات مورد نظر شاعر را به خوبي در خود جاي ميدهد. براغينگ رديف شعر است و واژگان اؤزي، يوزي، گؤزي، دوزي، ايزي سؤزي واژگان قافيه همگي از نوع قافيهي سالم ميباشد. رديف همراه قافيه در اين شعر بر ارزش موسيقي كناري شعر ميافزايد و باعث تلطيف شعر جهت انتقال پيام و معني ميگردد. قافيههاي دروني در پنچ بند شعر عاري از عيبونقص است و بعضاً داراي جناس ناقص اختلافي است كه سبب غناي آهنگ شعر است.
توصيفات و تصاوير شاعرانه در اين شعر القاكنندهي نور و معنويت در ذهن و روان مخاطب است واژگاني چون روشن، ييلديريم، دانگييلديز، ياشيلزبرجد ، قيزيلياقوت نورانيّت و درخشش را به تصوير ميكشد. تشبيهات شعر برگرفته از عين روايت عربي معراج است و از نوع تشبيه صريح ميباشد كه از قول حضرت رسول اكرم (ص) روايت شده است: فاذا انا ببراق فوقالحمار و دون البغل خدّه كخدّ الانسان و ذنبه كذنبالبعير... اظلافه كاظلاف البقر... يمرّمثلالبرق... ناگهان من بر براقي بودم كه بزرگتر از درازگوش و كوچكتر از استر، رخسارش چون رخسار انسان و دمش چون دم شترو سمش چون سم گاو بود... و مانند رعدوبرق ميرفت... .
تشبيهات در اين شعر فراغي گرچه ترجمه از متنعربي است و نميتوان شاعر را آفرينشگر خيال و تصوير تازهاي دانست.در
حوزهي ادبيات تركمن تا عصر شاعر تازگي دارد. ذوق خلّاق او باعث استفاده از الفاظي شده است كه زيباتر و روانتر از آن قابل تصوّر نيست. مباحث بيان، مانند: تشبيه، استعاره، مجاز و كنايه، وقتي ميتواند واقعي و اصيل و هنرمندانه باشد كه شاعر يا نويسنده خود به آفرينش و خلق آن بپردازد و از الگوهاي ساخته و پرداختهي قد ما استفاده نكند.
هماهنگي مصوتها از ويژگيهاي زبان تركي و تركمني است. اگر شاعر علاوه بر آن با بهرهگيري از ذوق سليم خويش هماهنگي صامتها را نيز رعايت كند، آنچه كه علماي بلاغت بدان موسيقي كلمه و كلام گويند در شعر و نثر رخ ميدهد. چنين موسيقي درشعر براغينگ ضمن قرائت آن كاملاً محسوس است و مخاطب شعر ناخودآگاه اين آهنگ دلنشين را در تمام بندهاي شعر درمييابد. موسيقي خاص و عميقي است كه قابل توجيه نيست و منتقد با دقت در واژگان و روابط آنها در بافت كلام و نيز در مقايسه با اشعار ديگر همين شاعر يا شعر ديگران ميتواند چنين موسيقي را دريابد كه از ديد خوانندهي عادي مخفي است. در اين مرحله ناقد سخن صداها، تكيهها، واجهاي صامت و مصوت را دقيقاً بررسي ميكند تا اين آهنگ دلنشين را در هر شعر و در اينجا در شعر براغينگ از مختومقلي فراغي دريابد. ميبينيم كه تكرار واجهاي صامت و مصوت، بدون تكرار واژه در اغلب ابيات ساري و جاري است. وجود صامتهاي/ ر، ز، ي/ و مصوتهاي/ وu ،ايi /باعث نغمهي حروف در اكثر مصاريع و ابيات شده است. از هيچگونه واجي مانند /ك، چ، پ/ كه بيانگر خشم و تندي باشد به وفور بهره نگرفته است. واجهاي صامتي كه استفاده شده است اكثراً نرم و سايشي است كه باعث القا و تشديد معنويت در روح و انديشهي مخاطب است. اين امر ناخودآگاه در ضمير شاعر اتفاق ميافتد و به زايش شعر با مفاهيم متعالي ميانجامد. گمان نمي كنم كه شاعر اراده اي در استفاده نكردن از واج هاي تند و خشن و تعمدي در استفاده از واج هاي نرم و راحت داشته باشد.
نقد اخلاقي:
آنچه كه تا كنون در اين مقاله در باره ي كمال شكل در شعر براغينگ از لحاظ بيان، انتخاب كلمات و موسيقي گفته شد، در واقع زيبايي شناسي اين شعر است. اما اين زيباييشناسي را در ادبيات ملل اسلام نميتوان آنچنان كه ويگتورهوگو با عنوان هنر براي هنر تعبير كرد و بعدها تئوفيلگوتيه و لوكنتدوليل به توجيه و رواج آن پرداختند، دور از غايت اخلاقي، اجتماعي و معنوي تبيين كرد. هنرمند و از جمله شاعر در هنر اسلامي به جز زيبايي شكل و ظاهر در بند محتوا و هدف نيز هست. لازم است به محيطي كه موجب پيدايش اثر شده است و به تحليل رواني يا بررسي سرشت و خصلت شاعر هم توجه نمود. اوضاع اجتماعي در تكوين اثر چه تأثيري داشته است؟ اينها مسائلي است كه نقد شعر و هنر اسلامي را بخصوص نقد ادبيات كلاسيك اسلامي را از مكتب تصويرگرايي و هنر براي هنر بهدور ميدارد. البته ميتوان مطابق شيوهي ريچاردز، عزرا پوند و اليوت، شعر حافظ، مختومقلي، ابنفارض و... را از لحاظ تصويرگرايي ،دلالت الفاظ، اوزان، استعارت نقد كرد اما اين نقد همهي موجوديت شعر ملل اسلامي نيست شايد نيمي از هويّت آن را بنماياند؛ روي ديگر سكّه محتوا، غايت ،جامعه، روح و روان شاعر است كه بايد مورد نقد و كنكاش قرار گيرد.
از نظر پيروان نقد اخلاقي، مطالعهي شيوهي بيان تشبيه و استعاره لفظ و كلام نغمهي حروف و بهطور كلي مطالعهي شكل ظاهري شعر بررسي وسايل است؛ به قول تولستوي كه در قرن نوزده و اوايل بيستم زيست، هنر جهان پسند همواره ملاك ثابت و معتبري با خويشتن دارد و آن ملاك، معرفت ديني و روحاني است.
همه ي اشعارمختومقلي در حكم بنايي اخلاقي است كه چهار ستون آن را رفتار اجتماعي پسنديده، عرفان سلوك فردي يا تحت نظر شيخ، اجتناب از هواي نفساني، التزام و ايمان به عقايد اسلامي تشكيل مي دهد.
شعر براغينگ نيز مانند بسياري از اشعار فراغي بر گرفته ازمايه ها و آموزه هاي ديني است. معراج رسول اكرم (ص) قصه ها و روايات مربوط بدان تأثير شگرفي در ادبيات اسلامي وبلكه بر ادبيات جهان داشته است. كمدي الهي دانته را بسياري از صاحب نظران حاصل تأمّلات دانته بر معراج نامه هايي دانسته اند كه به زبان لاتين ترجمه شده است و رسول اكرم (ص) درآن احوال
بعثت و دوزخ را بيان مي دارند. يكي از جلوه هاي معراج نيز وصف اسبي است كه رسول اكرم (ص) سوار بر آن، افلاك را درنورديده اند و آن اسب براق نام دارد. توصيف اين اسب در روايات متعدد با تفاوتهاي جزئي آمده و غالباً از زبان رسول اكرم(ص) بيان شده است. مختومقلي يكي از اين روايات را مطالعه نموده و متناسب با ذوق خويش آن را به نظم كشيده است. از لحاظ اخلاقي اين امر به ركن عقيدتي و ايماني مرتبط است كه معراج را با توصيفاتي كه در آيات و احاديث آمده است، به شكل عروج حسماني و روحاني، توأمان پذيرفته است. برخي فرقهها صرفاً روحاني و برخي گروهها بخشي از معراج را جسماني و بخش ديگر را روحاني مي دانند. مختومقلي با وصف براق آن چنان كه در هيئت مادي مجسّم ميشود، عقيده به معراج جسماني دارد. غايت اخلاقي در اين شعر بيان ايمان و عقيده است.
نقد اجتماعي:
شعر از ديدگاه منتقدان اجتماعي مولود حيات و محيط اجتماعي است. از اينرو ميخواهند تغيير سبكها، انواع و فنون ادبي را نيز فقط از طريق تحقيق در اوضاع و احوال اجتماعي بيانكنند. بنابراين اگر شعر اؤزي براغينگ بيان و زبان عواطف و ترجمان دل شاعر است، آنچه اين عواطف قلبي را پديد ميآورد چيزي جز محيط و زمان و مكان نيست. پس علل و نتايج حوادث اجتماعي را بايد دريافت تا عواطف شاعر در اين شعر ادراك شود.
تعلّقات اجتماعي در ادبيات ملل اسلامي غالبا رنگ ديني و اخلاقي دارد. جامعهي تركمن عصر مختومقلي را در نظر ميگيريم. فلسفه، علوم و فنون غرب حاكميت دين را زير سؤال نبرده است. روابط ديانت با حكومت و اجتماع كاملاً مشخص است و حاكمان ادعاي ديانت دارند. نماز جمعه را در اجتماعات بايد حاكم و فرمانرواي شهر پيشوايي و امامت كند؛ عصر مختومقلي عصري است كه اين آموزههاي ديني و اخلاقي موجود در شهرها يا بهتر بگوييم موجود در كتب حوزههاي علميه را بايد به دشت گسترده تركمن برد و عشاير كوچنده را بايد از دين و اخلاق بيشتر آگاه نمود.
مختومقلي شاعري است كه در جامعهي تركمن بيش ازهر هنرمند ديگر اين رسالت اجتماعي دين و اخلاق را دريافت و پيامهاي اجتماعي دين را اعم از حاكميت اخلاق ، رفتار فردي، روابط اجتماعي و... در رگ و پي اشعار خويش جاري ساخت و آگاهانه آن را با سرودن در قالب قوشوق (دورتلهمه) در كالبد دوتار و كمانچه دميد تا با همت بخشيان دورهگرد، عشيره به عشيره، ايل به ايل اين پيامها طنينانداز شود. بهعلاوه قالب قوشوق متناسب با ذوق عشاير تركمن نيز هست چون آن را در لألهها،هوديها و ساير اشعار عاميانه از دوران كودكي تا هر سن و سالي تجربه كردهاند. پس بيآلت موسيقي نيز موسيقي دروني شعر،خود براي انتقال پيام اجتماعي و اخلاقي دين بسنده است.
پس قالب، وزن، موسيقي دروني شعر براغينگ از يك سو زاييدهي محيط اجتماعي با باورهاي ديني و عقيدتي يعني ناشي از تأثير جامعه در ادبيات است و از سوي ديگر به عامه مردم جامعه اين پيامها و آموزهها و عقايد ديني بايد انتقال يابد يعني تأثير ادبيات بر جامعه.
البته مختومقلي در برخي اشعار ديگرش با محيط اجتماعي و اخلاق و رفتار ناپسند رايج در آن به ستيز برخاسته و آن را انكار كرده است يا اشاراتي به اوضاع تاريخي ظلم و جور حاكمان پراكندگي طوايف و... دارد كه تحليل اجتماعي آن در حوصلهي اين مقاله نيست و فرصتي ديگر ميطلبد.
نقد روانشناسي:
(مقدمه: برگرفته از نقد ادبي دكتر عبدالحسين زرين كوب انتشارات اميركبير ج2 ص56-48 )
(( از نظر منتقدان با ديدگاه روانشناسي هنر، به طور عموم و شعر و ادب عليالخصوص عبارت است از تناسب و هماهنگي
دروني و ذهني كه بين وسايط و قواي معرفت حاصل ميشود و در ظرف احساس تجلي مييابد. ذوق و وجد و شور و احساس و تخيل شاعر تحت تاثير جذبه و الهام رنگ شعر ميگيرد و منتقد بايد آن را بيان و توصيف كند. برايناساس نقد روانشناسي مهمتر و عميقتر از همهي انواع نقد به شمار ميرود.
مادهي شعر همان معني و مضمون است كه اساس شعر ميباشد و صورت آن وزن و آهنگي است كه شعر را از سخنهاي ديگر جدا ميسازد. اما حقيقت مادهي شعر چيست در اين مورد اختلاف است؟ گويا افلاطون نخستين كسي است كه مادهي شعر را تقليد طبيعت شمرده است و چون طبيعت را سايه و مثلideas ميدانست. شعر را مثل تصويري ميدانست كه كودك از روي تصوير ديگر كشيده است كه ارسطو برآن اعتراض كرد زيرا افلاطون دخل و تصرف تخيل را فراموش كرده بود؛ شايد در نقاشي و سنگتراشي بتوان تقليد را براي تبين ماهيت هنر كافي دانست اما در موسيقي مخصوصاً شعر مشكل ميتوان از تقليد صرف نام برد. نيروي تخيل در اين نوع تقليد تأثيري شگرف و محسوس دارد؛ زيرا قريحهي شاعر در ايجاد شعر دو عمل انجام ميدهد: يكي آنكه مادهي مضمون را از جهان خارج ميگيرد و ديگر آنكه آن مواد را به تبعيت از اصل خيروحسن كه در نهاد آدمي است به هم پيوند ميدهد.
تقليد و تخيل ابداعي براي آفرينش شعر منجر به لطيفهاي نهاني ميشود كه از آن به جذبه و الهام تعبير كردهاند. با اين جذبه شاعر وجود خود را در وجودي عاليتر محو شده مييابد و احساس ميكند كه جز با يك وجود واحد و كامل با هيچ چيز ارتباط ندارد. اين حصول جذبه موجب ظهور الهام در ذهن و شعور هنرمند و شاعر ميگردد. اقوام و ملل مختلف اين الهام را با اشكال مختلف تعبير كردهاند؛ يونانيان قديم آن را موهبت خدايان و سروشان مخصوص شمردهاند اعراب نيز از جن و شيطان خاص براي هر شاعر ياد نمودهاند. شعرا غالبا شعر را موهبت ايزدي نام بردهاند. بوالو شاعر سخنشناس فرانسوي در آغاز منظومهي فن شعر ميگويد: اگر عنايت پنهاني و لطف آسماني در وجود شاعر حس نشود و اگر طالعها در زاد آدمي را به هنگام ولادت شاعر به دنيا نياورده باشد هنرمند در چهار ديوار استعداد محدود خويش محصور خواهد ماند... علاقه به نظم قوافي را به جاي استعداد شاعري نگيريد.
دربارهي ابنفارض و قصيدهي تائيه ميگويند كه وي گهگاه از خويش بيخود ميشد و پارهاي از ابيات آن قصيده را نظم ميكرد و تا باز ديگر بار به آن بيخودي دست نمييافت، نظم تائيه را نميتوانست دنبال كند. منظومهي قوبلاي خان اثر كالريج هم در چنين حالي اما در رؤيا به وي الهام شده است. اينها نمونههايي از الهام شاعرانه تحت تاثير جذبه است. شاعر در اين حالت مالك قوهي مخيلهي آفريننده ي خود نيست بلكه مخيله ي اوست كه مالك او و مسلط بر اوست.
روانشناس امروزي ميكوشد منشا الهام را ناشي از درون وجود انسان بشمرد اما ادبيات كهن و عقايد عاميانه منشا الهام را امري خارح از وجود هنرمند ميداند. به هر حال آمادگي دروني بايد باشد و هم بدون انگيزهي بيروني ممكن نيست شعري حاصل آيد.))
با اين توصيفات از نقد روانشناسي در اينجا سعي بر آن است كه شعر اوزي براغينگ تا چه حد مرتبط با دريافتهاي روانشناسانه در شعرو شاعري است.
اولين نكتهاي كه دربارهي منشأ روحاني و معرفت وجودي اين شعر جلب توجه ميكند. خطاب به مؤمن است. ايمان و عقيده
محركي است كه به زايش اين شعر منجر شده است ماده و مضمون آن نيز براق امري خارج از وجود شاعر است. توصيفات روحاني و معنوي در بافت عمودي شعر مثل روشن، زبرجد، ياقوت، يوز و... باعث شده است كه مادهي اصلي براق با اصل خيروحسن در نهاد شاعر پيوند يابد.
شاعر اگرچه وصف براق را آنچنان كه توصيف كرده است عيناً در احاديث مربوط به معراج رسولاكرم (ص) خوانده است. فقط خواندن و صرف تقليد نميتواند باعث ايجاد وجد و ذوق و هيجان گردد. وي يقيناً با غلبهي هيجان و عاطفه از وجود و شخصيت واقعي خويش محو شده و به اصطلاح از خود گريخته است. اين هيجان باعث عارض شدن جذبه و زايش شعر بر مبناي آموختههاي ذهني شده است. شاعر اسب براق را در قوّهي مخيّله به تصوير كشيده با چشم دل يا بهتر بگوييم با معرفت باطني و ايماني آن را حس و سپس توصيف كردهاست.
جنبهي روانشناسي طريقتهاي تصوّف نيز در تحليل اشعار ديني و عارفانه قابل تأمل است. مختومقلي فراغي بنا به اشارات خويش در اشــــــــعار با توجه به اشعار و منطقهي زندگياش پيرو مكتب نقشبنديه بودهاست. الهام در معناي عام يعني از نظر روانشناسان، عامل زايش شعر در طريقتهاي تصوّف ازجمله نقشبنديه هم كاربرد دارد. علاوه بر الهام ،تلقين يك عامل مهم روحيو رواني درخلق شعر است. صوفي نقشبنديه زيرنظر شيخ با توجه به استعدادي كه دارد، تربيت ميشود؛ ارتباط روحاني شيخ با او باعث سرودن شعر توسط مريد ميگردد. مريد در هر امر معمولا با شيخ رابطهي روحاني و معنوي برقرار ميكند. اينكه در شعر منسوب به مولانا بيان ميشود:
تومپندار كه من شعر بهخود ميگويم تاكه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
ناشي از بيخودي و يافتن حالت رواني و روحي خاص براي تلقين شدن شعر است كه از آن به الهام يا تلقين تعبير ميشود.
مختومقليفراغي در بسياري از اشعار بخصوص اشعاري چون تورغيل ديديدلر، جايا ساتاشديم، قلندر و... كه رؤياهاي عارفانهي او را بيان ميدارد، اين الهام و تلقين را پذيرفته است: اوغلان الله يارينگ بارغيل ديديلر«اي فرزند، خداوند ياور توست، برو.» خطاب اولياي حق بر مختومقلي است كه با بياني عاميانه و در عينحال حقيقتبينانه او را از جملهي اوليايي قرارميدهد كه در زبان تركمن به حقدان ايچن يعني جاممعرفت از حق نوشيده تعبير ميشود. اما برخي اشعار مذهبي چون اؤزي براغينگ آن حدّتوشدّت هيجانات روحي و عرفاني را ندارد. بااينوجود فضاي كلي شعر در عالم روحاني شناور است؛ بعيد است كه بيجوشش درون و بدون رابطهي معنوي بتوان چنين شعري سرود. شاعر در وصف براق بيان ميدارد: عالمه روشن بير آلنينينگ آغي يعني سپيدي پيشانياش به جهان نور ميبخشد. ديدن اين نور از قوهي تخيل با جذبه و الهام ممكن است و بسياري از ويژگيهاي ظاهري براق كه شاعر برميشمارد مانند داشتنسرعت رعدوبرق ،نازكي لبان براق، ضخامت شاخاسب، زبرجدينبودن گوش، چهرهي آدمي داشتن و... بهكلي از مواردي است كه شاعر از طريق ايمان و عقيده به يقين رسيده و نيروي خيال او باعث شورو وجد شاعر گرديده و در نهايت شعر براغينگ خلق شده است.
بهطور كلي درجات بيخودي مختومقلي در اشعار مختلف متفاوت است. در اشعاري كه صرفاً روياي عارفانه دارد،شاعركاملاً از خودبيخود است و مالك قوهي مخيله آفرينندهي خود نيست و اين قوه بر اقليم وجود او تملّك دارد. او از طريق سلوك عارفانه و جذبات عشق، آمادگي دروني را براي يافتن الهام يا تلقين شعر به خود فراهم نموده است و در عين حال انگيزههاي بيروني عموماً ديني، طريقتي، اخلاق فردي و اجتماعي در تبديل جذبه به الهام و تلقين شاعرانه مختومقلي مؤثّر بوده است.
+ نوشته شده توسط محمد قجقی