ديدگاه دكتر عنايتا... رضا دربارة ضرورت روسيهشناسي در ايران
ايراس: دکتر عنایت الله رضا، از ایرانشناسان برجسته و عضو دائرهالمعارف اسلامی، در طول عمر پر بار خود خدمات بسیار زیادی به فرهنگ و زبان فارسی کرده و این خدمترسانی را تا به آخرین روزهای زندگیاش در بنیاد دائرهالمعارف اسلامي ادامه داد. دکتر رضا تحصیلات ابتدايی و متوسطه خود را در شهرهای رشت و تهران گذراند و در 1316 خورشیدی دیبلم متوسطه خود را در رشته ادبیات از دبیرستان دارالفنون اخذ کرد و سپس در همان سال در دانشکده افسری ثبت نام کرد و در سال 1318 به جرگه افسران ارتش ایران پیوست. در همین دوره بود که فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و به سبب همین فعالیتها در سال 1325 به تبعیدی رفت که حدود 20 سال به طول انجامید. او در دوره تبعید نخست در دانشکده حزبی شهر باکو موفق به اخذ مدرک لیسانس شد و پس از آن در آزمون دکترای رشته فلسفه دانشگاه دولتی، «اندیشههای کسروی» به راهنمایی پرفسور ماکاولسکی از استادان بزرگ فلسفه در اتحاد جماهیر شوروی با درجه عالی دفاع کرد.
او سرانجام در سال 1347 به ایران بازگشت و در کتابخانه پهلوی که در آن زمان یکی از مراکز ایرانشناسی بود به کار مشغول شد و سپس برای تدریس در مراکز دانشگاهی به همکاری دعوت شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار تدریس در دانشگاهها به عنوان مشاور عالی علمی در پژوهشگاه علوم انسانی و سپس در سال 1365 در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی بعنوان مدیر بخش جغرافیا و عضو شورای عالی علمی به همکاری پرداخت که این همکاری تا چندي پيش ادامه داشت. دكتر رضا، یکشنبه 20 تیر ماه 1389در سن 90 سالگی درگذشت. در متن ادامه سخنراني منتشر نشدة ايشان كه دربارة روسيهشناسي در دانشكدة مطالعات جهانِ دانشگاه تهران در ارديبهشت 1385 ايراد شده، از نظر ميگذرد؛
او سرانجام در سال 1347 به ایران بازگشت و در کتابخانه پهلوی که در آن زمان یکی از مراکز ایرانشناسی بود به کار مشغول شد و سپس برای تدریس در مراکز دانشگاهی به همکاری دعوت شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار تدریس در دانشگاهها به عنوان مشاور عالی علمی در پژوهشگاه علوم انسانی و سپس در سال 1365 در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی بعنوان مدیر بخش جغرافیا و عضو شورای عالی علمی به همکاری پرداخت که این همکاری تا چندي پيش ادامه داشت. دكتر رضا، یکشنبه 20 تیر ماه 1389در سن 90 سالگی درگذشت. در متن ادامه سخنراني منتشر نشدة ايشان كه دربارة روسيهشناسي در دانشكدة مطالعات جهانِ دانشگاه تهران در ارديبهشت 1385 ايراد شده، از نظر ميگذرد؛
بنده ضمن سپاس و تقدير از سخنان آقاي دكتر داوري به خاطر مطالب بسيار جالب و ارزندة ايشان، بايد به اين نكته اشاره كنم كه واقعاً همان طور كه ايشان نيز اشاره كردند، روسيه دورة رنسانس را نگذراند، بلكه محركه اين كشور در اين ماجرا اساساً مذهب بود. ما در تاريخ يك روم بزرگ داريم، بعد روم دوم كه بيزانس بود و خود را روم دوم ميناميد. روسيه از ديدگاه مذهب به اصطلاح ارتدوكس معتقد بود و يكي از كشيشان مهم روسيه نيز بر اين باور بود و حتي اعلام نيز كرد كه روسيه «روم سوم» است. روسيه به عنوان كشوري كه واقعاً هدف دو روم بزرگ بوده، خود را در تايخ به عنوان «روم سوم» معرفي ميكرده است. همان طور كه دكتر داوري نيز اشاره كردند، در رروسيه دو جريانِ اسلاوگرايي و غربگريي (يا نوگرايي) وجود داشت كه با هم همزمان بودند. هرچند از بحث امروز بنده خارج است، اما در اين ميان مسئله مهمي كه بايد بررسي شود، اين است كه در دورة متأخر شايد بعد از لنين، عدهاي از بلشويكها اين مسئله را درنيافتند، به همين واسطه گرايشهاي غيرعملي كه نه ميشد نام غربگرايي و نه نام اسلاوگرايي بر آنها نهاد به شكلي خيلي ساده و غيرقيق در روسيه عنوان شده و به نوبة خود زيانهايي را به جامعه وارد كردند.
نكتة ديگري كه بنده ميخواستم اشاره كنم اين است كه روسيه حتي دولت عثماني را كه با آن در حال جنگ بود كوشيد از طريق ايران بشناسد، چرا كه شناخت دولت عثماني نه از طريق اروپا و نه از طريق خود اين كشور براي آن ميسر نبود. چون نفوذ فرهنگي ايران در عثماني زياد بود، روسيه درصدد بر آمد اين رقيب خود را از اين طريق بشناسد. اما چرا ايران؟ ايران بعد از نزديك شدن به نواحي آسياي مركزي و قفقاز براي روسيه اهميت زيادي پيدا كرد. نميخواهم در اينجا بحث مفصلي در اين زمينه داشته باشم، اما بعد از جنگ ايران و روسيه، توجه روسيه به ايران فوقالعاده شدت گرفت و از آن زمان بود كه در روسيه كوشش براي شناخت ايران و ايرانشناسي آغاز شد. در عين اينكه روسيه سياست مداخله را داشت و جاي بحث دارد، انسانهاي برجستهاي در روسيه حضور داشتند كه به راستي تلاش ميكردند جامعة ايراني، تاريخ ايران و ساير موارد را بشناسند. ما چه در زمينه زبانشناسي، زبانهاي قديم ايران و چه در زمينه تاريخ ايران ممنون روسيه هستيم. واقعاً بسياري از كارهاي برجسته در خصوص تاريخ ايران توسط دانشمندان روس انجام شده كه نميشود از اين مسئله غافل بود و از آن گذشت.
اما ما چه وظيفهاي داريم. روسيه كوشش زيادي كرده كه ما را بشناسد، اما آيا ما كوشش كردهايم كه روسيه را بشناسيم. آيا ما كوشش كردهايم كه بعد از جنگ ايران و روس سرزمينهايي كه از ما گرفته شده بود و فرهنگ ما در آنجا جاري و ساري بود، بشناسيم. آيا در صدد برآمدهايم با آن فرهنگ خداحافظي نكنيم، وداع نكنيم، بلكه آنها را به درستي بشناسيم. جريانهايي در كشور ما بعد از جنگ ايران و روس پديد آمد كه واقعاً نتوانست اين وظيفه را براي جامعة ايران مشخص كند و تقريباً بايد عرض كنم تا دورة انقلاب اصلاً توجه خاصي به اين مسئله نشد. روسها در مسئلة ايرانشناسي بسيار پيش رفتند، اما ما در شناخت روسيه هيچ كار عمدهاي انجام ندادهايم. آقاي دكتر داوري نيز به درستي اشاره كردند كه ما به جز چند ترجمه چيز ديگري در اين زمينه نميبينيم. اينها نيز ترجمههايي بود كه از دقت لازم براي شناخت روسيه برخوردار نبود. اين در حالي است كه وقتي ما اثري از جمله آثار داستايوفسكي را ترجمه ميكنيم بايد به شرح انديشههاي او، به شرح تفكر او و فلسفه داستايفسكي توجه ميكرديم كه نكرديم. همچنين ديگراني كه شناخت آنها خيلي اهميت داشته (و در اين زمينه كاري نشده است).
در اين ماجرا سياست روسيه تا حدودي اين بوده كه كشورهاي نزديك به ايران را از ما دور نگه دارد و اين واقعيتي است كه نميشود از آن صرفهنظر كرد. اميدوارم دوستان ما در سفارت روسيه درك معقولي در اين زمينه داشته باشند و فكر نكنند كه در اين سخنان، مخالفتي با روسيه وجود دارد. اين طور نيست. اما سخن اين است كه همچناني كه روسيه تلاش ميكرده ما را بشناسد، ما نبايد امكان ميداديم كه آنچه به لحاظ فرهنگي متعلق به ما بود، از ما دور ميشد. البته روسيه فشار زيادي به اين نواحي وارد آورد. سرزمينهايي بودند كه حتي به زبان ما گفتگو ميكردند. در اين ميان، مسئلهاي حتي براي خود بنده حيرتانگيز بود، اين است كه خراسان در قرن 4 و 5 مركز ادب فارسي بود، رودكيها، فردوسيها و بسياري ديگر از اين سزمين برخاستند. عجيب اين است كه ما ميبينيم در قرن ششم اران به مركز ادب فارسي بدل ميشود. در اين دوره ايران مركزي تقريباً ضعيف است. ما در آن زمان كمالالدين عبدالرزاق و كمالالدين اسماعيل را ميشناسيم. حال آنكه در اران، خاقاني شرواني، نظامي گنجوي، مهستي گنجوي و مشيرالدين ديلمقاني و صدها شاعر ديگر بودند.
براي بنده مهم است كه چطور شده كه وقتي خراسان كارش در قرن پنجم به پايان ميرسد، يكباره در قرن ششم اران به مركز ادب فارسي تبديل ميشود و ما در قرن هفتم است كه ميبنيم در كرمان خواجو پيدا ميكند و در فارس نيز سعدي و حافظ جلوه ميكنند. اين مسئله براي من جالب است و نشان ميدهد كه مردم آن سرزمين نميتوانستد جز زبان فارسي زبان ديگري داشته باشند و نميتوانستد نمايندة ادب فارسي در آن محدودة عجيب و غريب نباشند. شما در نظر بگيرند در آن زمان خاقاني با آن زبان فاخر و نظامي را كه اساساً نميتوان منكر نظم و نثر فصيح او شد. اين واقعيات وجود داشت. لذا سرزمينهايي بودند كه از نظر فرهنگي متعلق (منظور من از تعلق، تعلق اداري نيست، بلكه تأكيد بر تعلق فرهنگي است) به ايران بودند.
ميبينيم كه در آنجا از جمله در بخارا، سمرقند، مرو و غيره، نه تنها نامهاي ايراني، بلكه مردم به زبان فارسي سخن ميگفتند. نكته اين است كه ما از اينها دور مانده و به اين مسئله توجه نكرديم كه آنها در حوزة فرهنگي ما قرار داشتند. بايد با آنها ارتباط برقرار ميكرديم. البته روسيه در اين زمينه مانع شد، بعد دولت شوروي به تغيير زبان و خط آنها اقدام كرد كه اين مسئله اثر بسيار مهمي در جوامع آنها باقي گذاشت. با اين وجود ما ميبينيم كه در گرجستان كه از نظر زبان، خط و كتابت كه از ما جدا بود، كتاب فخرالدين اسعد گرگاني به شيوهاي بسيار زيبا به زبان گرجي ترجمه شده بود و همين طور آثار ديگري از اين دست. ما اين فرهنگ را در آنجا ميبينم و متأسفانه توجه نكرديم.
در اين زمينه، يك طرف سياست خيلي عالمانه و پرمحبتي در آكادميسينها و قشر فرهنگي روسيه مييابيم كه آنها به واقع توجه عيني به ايران داشتند و از طرف ديگر از نظر سياسي ما مشكلاتي را ميبينيم كه نتوانسيم با آن مقابله كنيم، سكوت كرديم، تسليم شديم و كارهاي غلطي انجام داديم. بعد از انقلاب توجه خاصي به كشورهاي عربي معطوف شد و ديديم كه ايران در مدت كوتاهي توانست در بين اقوام و ملل عرب به جايگاهِ به نسبت بزرگي دست يابد. اين مسئله نه تنها در بين اعراب منطقة جنوب خليج فارس و آسياي مقدم، بلكه حتي در افريقا و بين اعراب افريقا و سياهپوستان اين قاره نيز صادق است و ايران توانست از خود در اين مناطق اثري باقي بگذارد. اين مسئله براي بنده جالب بود كه در مدت كوتاهي توانستيم وضع را به صورتي برسانيم كه آنها نه تنها با فرهنگ ما آشنا شوند، بلكه حتي در ديدگاه آنها به عنوان مردمي فرهيخته، پيشرفته و كشوري مورد توجه جلوه كنيم. احساس ميكنم اين مسئله را مردمي كه به اين وادي سفر كرده باشند تأييد ميكنند.
اما در اين مدت ما نسبت به برادران خود، برادران فرهنگي خود در مرزهاي شمالي توجه نداشتيم. بعد از فروپاشي شوروي جمهوريهاي مختلفي به وجود آمدند. آنها در آغازِ استقلال عنايتي به ما داشتند، اما متأسفانه ما توجه نكرديم و پاسخ لازم را به آنها نداديم. زمان آن فرارسيده كه ما درك كنيم اينها برادران فرهنگي ما هستند. زبان ما هنوز نه تنها در قفقاز، بلكه در ماوراء كوههاي قفقاز در بين اقوام به جاي مانده از آرياييها از جمله در ميان آيانها و اوستها و غيره رايج است. ما هيچ ارتباط معقولي بين خود و آنها از نظر فرهنگي نداريم. بنده نميخواهم بگويم ما كشورگشايي كنيم، اما بر اين تأكيدم كه بايد رابطهاي فرهنگي بين خود و آنها ايجاد كنيم و [از اين طريق] به مقام ايران به لحاظ فرهنگي ارزش دهيم.
شما براي اينكه بدانيد يك كشور واقعاً مورد تجاوز قرار گرفته و يا متجاوز است، بايد محدودة سياسي و فرهنگي آن را با يكديگر مقايسه كنيد. اگر محدودة فرهنگي بزرگتر از محدودة سياسي بود، نشان ميدهد كه اين قوم مورد تجاوز واقع شده است. بنابراين ما بايد تلاش زيادي كنيم و اين نشانة اين است كه ما نميخواهيم با برادران روس خود (روسها فرهنگ بالايي دارند كه بايد از آن استفاده كرد) تقابل كنيم. ولي مسئله اين است كه ما با اين ملتها، كشورها و اين جمهوريها از چه طريقي ميتوانيم ارتباط برقرار كنيم. زبانها، خط و كتابتها آنها تا حدودي تغيير كرده است. حتي متأسفانه همزبانهايي كه داشتيم مثل تاجيكها، اكنون آثار ما را نميفهمند. متأسفانه اين به آن خاطر است كه آنها خط و كتابت قديم خود را از دست دادهاند.
بنابراين ما بايد چه كنيم. ما بايد دوباره شروع كنيم. همان طور كه به كشورهاي عربي طي اين سالها قابليتهاي خود را نشان داديم، در مورد كشورهاي برادرمان در مرزهاي شمالي از جمله ازبكستان، تركمنستان، قزاقستان (محل تولد فارابي) و همچنين اران و شروان در جمهوري آذربايجان، گرجستان و ارمنستان كه سابقة تاريخي داريم، بايد سياست مشابهي در پيش بگيريم و نبايد آنها را از نظر دور بداريم. زمان آن است كه بايد گفت يادگيري زبان شرط كافي نيست، بلكه شرط لازم است. آموختن تاريخ، آشنايي با فرهنگ و تاريخ اين مردم و نيز تاريخ روسيه و ارتباط تاريخ روسيه با فرهنگ اين مردم ميتواند راهنما باشد و قطعاً بايد دولت حامي جريانها و نهادهايي از جمله دانشكدة مطالعات جهان باشد كه ميتوانند به فهم بهتر و بيشتر اين مسئله كمك كنند. اميدوارم بتوانيم در مورد روسيهشناسي و كشورهاي اطراف روسيه ( بنده معتقدم بايد به سراغ قلب چين نيز رفت) تلاش بيشتري كنيم تا در آنجا پايگاه فرهنگي خود را (كه از دست دادهايم) احياء كنيم.
نكتة ديگري كه بنده ميخواستم اشاره كنم اين است كه روسيه حتي دولت عثماني را كه با آن در حال جنگ بود كوشيد از طريق ايران بشناسد، چرا كه شناخت دولت عثماني نه از طريق اروپا و نه از طريق خود اين كشور براي آن ميسر نبود. چون نفوذ فرهنگي ايران در عثماني زياد بود، روسيه درصدد بر آمد اين رقيب خود را از اين طريق بشناسد. اما چرا ايران؟ ايران بعد از نزديك شدن به نواحي آسياي مركزي و قفقاز براي روسيه اهميت زيادي پيدا كرد. نميخواهم در اينجا بحث مفصلي در اين زمينه داشته باشم، اما بعد از جنگ ايران و روسيه، توجه روسيه به ايران فوقالعاده شدت گرفت و از آن زمان بود كه در روسيه كوشش براي شناخت ايران و ايرانشناسي آغاز شد. در عين اينكه روسيه سياست مداخله را داشت و جاي بحث دارد، انسانهاي برجستهاي در روسيه حضور داشتند كه به راستي تلاش ميكردند جامعة ايراني، تاريخ ايران و ساير موارد را بشناسند. ما چه در زمينه زبانشناسي، زبانهاي قديم ايران و چه در زمينه تاريخ ايران ممنون روسيه هستيم. واقعاً بسياري از كارهاي برجسته در خصوص تاريخ ايران توسط دانشمندان روس انجام شده كه نميشود از اين مسئله غافل بود و از آن گذشت.
اما ما چه وظيفهاي داريم. روسيه كوشش زيادي كرده كه ما را بشناسد، اما آيا ما كوشش كردهايم كه روسيه را بشناسيم. آيا ما كوشش كردهايم كه بعد از جنگ ايران و روس سرزمينهايي كه از ما گرفته شده بود و فرهنگ ما در آنجا جاري و ساري بود، بشناسيم. آيا در صدد برآمدهايم با آن فرهنگ خداحافظي نكنيم، وداع نكنيم، بلكه آنها را به درستي بشناسيم. جريانهايي در كشور ما بعد از جنگ ايران و روس پديد آمد كه واقعاً نتوانست اين وظيفه را براي جامعة ايران مشخص كند و تقريباً بايد عرض كنم تا دورة انقلاب اصلاً توجه خاصي به اين مسئله نشد. روسها در مسئلة ايرانشناسي بسيار پيش رفتند، اما ما در شناخت روسيه هيچ كار عمدهاي انجام ندادهايم. آقاي دكتر داوري نيز به درستي اشاره كردند كه ما به جز چند ترجمه چيز ديگري در اين زمينه نميبينيم. اينها نيز ترجمههايي بود كه از دقت لازم براي شناخت روسيه برخوردار نبود. اين در حالي است كه وقتي ما اثري از جمله آثار داستايوفسكي را ترجمه ميكنيم بايد به شرح انديشههاي او، به شرح تفكر او و فلسفه داستايفسكي توجه ميكرديم كه نكرديم. همچنين ديگراني كه شناخت آنها خيلي اهميت داشته (و در اين زمينه كاري نشده است).
در اين ماجرا سياست روسيه تا حدودي اين بوده كه كشورهاي نزديك به ايران را از ما دور نگه دارد و اين واقعيتي است كه نميشود از آن صرفهنظر كرد. اميدوارم دوستان ما در سفارت روسيه درك معقولي در اين زمينه داشته باشند و فكر نكنند كه در اين سخنان، مخالفتي با روسيه وجود دارد. اين طور نيست. اما سخن اين است كه همچناني كه روسيه تلاش ميكرده ما را بشناسد، ما نبايد امكان ميداديم كه آنچه به لحاظ فرهنگي متعلق به ما بود، از ما دور ميشد. البته روسيه فشار زيادي به اين نواحي وارد آورد. سرزمينهايي بودند كه حتي به زبان ما گفتگو ميكردند. در اين ميان، مسئلهاي حتي براي خود بنده حيرتانگيز بود، اين است كه خراسان در قرن 4 و 5 مركز ادب فارسي بود، رودكيها، فردوسيها و بسياري ديگر از اين سزمين برخاستند. عجيب اين است كه ما ميبينيم در قرن ششم اران به مركز ادب فارسي بدل ميشود. در اين دوره ايران مركزي تقريباً ضعيف است. ما در آن زمان كمالالدين عبدالرزاق و كمالالدين اسماعيل را ميشناسيم. حال آنكه در اران، خاقاني شرواني، نظامي گنجوي، مهستي گنجوي و مشيرالدين ديلمقاني و صدها شاعر ديگر بودند.
براي بنده مهم است كه چطور شده كه وقتي خراسان كارش در قرن پنجم به پايان ميرسد، يكباره در قرن ششم اران به مركز ادب فارسي تبديل ميشود و ما در قرن هفتم است كه ميبنيم در كرمان خواجو پيدا ميكند و در فارس نيز سعدي و حافظ جلوه ميكنند. اين مسئله براي من جالب است و نشان ميدهد كه مردم آن سرزمين نميتوانستد جز زبان فارسي زبان ديگري داشته باشند و نميتوانستد نمايندة ادب فارسي در آن محدودة عجيب و غريب نباشند. شما در نظر بگيرند در آن زمان خاقاني با آن زبان فاخر و نظامي را كه اساساً نميتوان منكر نظم و نثر فصيح او شد. اين واقعيات وجود داشت. لذا سرزمينهايي بودند كه از نظر فرهنگي متعلق (منظور من از تعلق، تعلق اداري نيست، بلكه تأكيد بر تعلق فرهنگي است) به ايران بودند.
ميبينيم كه در آنجا از جمله در بخارا، سمرقند، مرو و غيره، نه تنها نامهاي ايراني، بلكه مردم به زبان فارسي سخن ميگفتند. نكته اين است كه ما از اينها دور مانده و به اين مسئله توجه نكرديم كه آنها در حوزة فرهنگي ما قرار داشتند. بايد با آنها ارتباط برقرار ميكرديم. البته روسيه در اين زمينه مانع شد، بعد دولت شوروي به تغيير زبان و خط آنها اقدام كرد كه اين مسئله اثر بسيار مهمي در جوامع آنها باقي گذاشت. با اين وجود ما ميبينيم كه در گرجستان كه از نظر زبان، خط و كتابت كه از ما جدا بود، كتاب فخرالدين اسعد گرگاني به شيوهاي بسيار زيبا به زبان گرجي ترجمه شده بود و همين طور آثار ديگري از اين دست. ما اين فرهنگ را در آنجا ميبينم و متأسفانه توجه نكرديم.
در اين زمينه، يك طرف سياست خيلي عالمانه و پرمحبتي در آكادميسينها و قشر فرهنگي روسيه مييابيم كه آنها به واقع توجه عيني به ايران داشتند و از طرف ديگر از نظر سياسي ما مشكلاتي را ميبينيم كه نتوانسيم با آن مقابله كنيم، سكوت كرديم، تسليم شديم و كارهاي غلطي انجام داديم. بعد از انقلاب توجه خاصي به كشورهاي عربي معطوف شد و ديديم كه ايران در مدت كوتاهي توانست در بين اقوام و ملل عرب به جايگاهِ به نسبت بزرگي دست يابد. اين مسئله نه تنها در بين اعراب منطقة جنوب خليج فارس و آسياي مقدم، بلكه حتي در افريقا و بين اعراب افريقا و سياهپوستان اين قاره نيز صادق است و ايران توانست از خود در اين مناطق اثري باقي بگذارد. اين مسئله براي بنده جالب بود كه در مدت كوتاهي توانستيم وضع را به صورتي برسانيم كه آنها نه تنها با فرهنگ ما آشنا شوند، بلكه حتي در ديدگاه آنها به عنوان مردمي فرهيخته، پيشرفته و كشوري مورد توجه جلوه كنيم. احساس ميكنم اين مسئله را مردمي كه به اين وادي سفر كرده باشند تأييد ميكنند.
اما در اين مدت ما نسبت به برادران خود، برادران فرهنگي خود در مرزهاي شمالي توجه نداشتيم. بعد از فروپاشي شوروي جمهوريهاي مختلفي به وجود آمدند. آنها در آغازِ استقلال عنايتي به ما داشتند، اما متأسفانه ما توجه نكرديم و پاسخ لازم را به آنها نداديم. زمان آن فرارسيده كه ما درك كنيم اينها برادران فرهنگي ما هستند. زبان ما هنوز نه تنها در قفقاز، بلكه در ماوراء كوههاي قفقاز در بين اقوام به جاي مانده از آرياييها از جمله در ميان آيانها و اوستها و غيره رايج است. ما هيچ ارتباط معقولي بين خود و آنها از نظر فرهنگي نداريم. بنده نميخواهم بگويم ما كشورگشايي كنيم، اما بر اين تأكيدم كه بايد رابطهاي فرهنگي بين خود و آنها ايجاد كنيم و [از اين طريق] به مقام ايران به لحاظ فرهنگي ارزش دهيم.
شما براي اينكه بدانيد يك كشور واقعاً مورد تجاوز قرار گرفته و يا متجاوز است، بايد محدودة سياسي و فرهنگي آن را با يكديگر مقايسه كنيد. اگر محدودة فرهنگي بزرگتر از محدودة سياسي بود، نشان ميدهد كه اين قوم مورد تجاوز واقع شده است. بنابراين ما بايد تلاش زيادي كنيم و اين نشانة اين است كه ما نميخواهيم با برادران روس خود (روسها فرهنگ بالايي دارند كه بايد از آن استفاده كرد) تقابل كنيم. ولي مسئله اين است كه ما با اين ملتها، كشورها و اين جمهوريها از چه طريقي ميتوانيم ارتباط برقرار كنيم. زبانها، خط و كتابتها آنها تا حدودي تغيير كرده است. حتي متأسفانه همزبانهايي كه داشتيم مثل تاجيكها، اكنون آثار ما را نميفهمند. متأسفانه اين به آن خاطر است كه آنها خط و كتابت قديم خود را از دست دادهاند.
بنابراين ما بايد چه كنيم. ما بايد دوباره شروع كنيم. همان طور كه به كشورهاي عربي طي اين سالها قابليتهاي خود را نشان داديم، در مورد كشورهاي برادرمان در مرزهاي شمالي از جمله ازبكستان، تركمنستان، قزاقستان (محل تولد فارابي) و همچنين اران و شروان در جمهوري آذربايجان، گرجستان و ارمنستان كه سابقة تاريخي داريم، بايد سياست مشابهي در پيش بگيريم و نبايد آنها را از نظر دور بداريم. زمان آن است كه بايد گفت يادگيري زبان شرط كافي نيست، بلكه شرط لازم است. آموختن تاريخ، آشنايي با فرهنگ و تاريخ اين مردم و نيز تاريخ روسيه و ارتباط تاريخ روسيه با فرهنگ اين مردم ميتواند راهنما باشد و قطعاً بايد دولت حامي جريانها و نهادهايي از جمله دانشكدة مطالعات جهان باشد كه ميتوانند به فهم بهتر و بيشتر اين مسئله كمك كنند. اميدوارم بتوانيم در مورد روسيهشناسي و كشورهاي اطراف روسيه ( بنده معتقدم بايد به سراغ قلب چين نيز رفت) تلاش بيشتري كنيم تا در آنجا پايگاه فرهنگي خود را (كه از دست دادهايم) احياء كنيم.
منبع: www.iraneurasia.ir
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۸/۰۸ ساعت 13:0 توسط محمد قجقی
|