باسمه نویسنده (ها) : شراره صالحی.دایره المعارف بزرگ اسلامی
هیأتی از سوی شاهرخ تیموری به دربار ختای رفت، در وصف تخت پادشاه ختای مینویسد: بالای سرپادشاه خیمهای زده بودند با سایبانهایی از اطلس زرد که بر آن نقش باسمۀ ۴ اژدهای در حال حمله به یکدیگر دیده میشد (عبدالرزاق، ۲(۱)/ ۲۶۷، ۲۷۹). از این پس به ویژه در دورۀ صفویان، در شعر و نثر فارسی به واژۀباسمه و شغلی با عنوان باسمهچی بر میخوریم (میرزا سمیعا، ۷۱؛ دبیر سیاقی، ۴۵۳). با ورود صنعت چاپ به ایران (در همین دوره)، واژۀ باسمه برای چاپ هم به کار رفت و چاپخانه را باسمهخانه، و چاپ کننده را باسمهچی خواندهاند (لغتنامه...، ذیل چاپ). حتێ پس از رواج چاپ در دورۀ قاجاریه و پیش از آنکه اصطلاحاتی چون مطبعه، چاپ و چاپخانه کاربرد پیدا کند. واژۀ باسمه و ترکیبهای آن تا روزگار ناصرالدین شاه متداول بوده است (اعتمادالسلطنه، ۴۰۴، ۴۱۰؛ افشار، ۲۸). واژهباسمه در فارسی افزون بر آنچه یاد شد، به معنی اثر چاپی در برابر اثر قلمی، و نیز معجول و بدلی در برابر اصلی به کار رفته است (لغتنامه، ذیلباسمه).
مآخذ
احسانی، عبدالحسین، «صنعت قلمکارسازی»، نقش ونگار، تهران، ۱۳۳۶ش، س ۱، ﺷﻤ ۴؛ استرابادی، محمدمهدی، سنگلاخ، به کوشش روشن خیاوی، تهران، نشر مرکز؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الآثار (چهل سال تاریخ ایران)، به کوشش ایرجافشار، تهران، ۱۳۶۳ش؛ افشار، ایرج، «کتابهای چاپ قدیم در ایران و...» هنر و مردم، تهران، ۱۳۴۵ش، دورۀ جدید، ﺷﻤ ۴۹؛ بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شمار، تهران، ۱۳۴۸ش؛ دبیرساقی، محمد، «نکتۀ شنیدنی از آغاز صنعت چاپ در عثمانی»، سخن، تهران، ۱۳۵۶ش؛ دورۀ ۲۶، ﺷﻤ ۴؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش محمد شفیع، لاهور، ۱۳۶۵ق؛ لغتنامۀ دهخدا؛ میرزا سمیعا، تذکرة الملوک، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۶۸ش؛ مینوی، مجتبێ، «ترجمۀ علوم چینی به فارسی در قرن هشتم هجری»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات، تهران، ۱۳۳۴ش، س ۳، ﺷﻤ ۱.
شراره صالحی