اصل و معنی دقیق واژۀ «خلج» به درستی روشن نیست و ریشه و معانی مختلفی برای آن آورده‌اند. برخی اصل خلج را که از دو قبیله تشکیل شده‌اند، از «قالْ اَج» و بر روی‌هم به معنی «ای دو تن درنگ کنید و باقی بمانید» دانسته‌اند (کاشغری، ۳۰۶-۳۰۷). رشیدالدین فضل‌الله این واژۀ مرکب را به صورت «قال اَچ» به معنای «بمان گرسنه» آورده که بعداً به «قَلَچ» بدل گشته است (۱ / ۵۴؛ قس: ابوالغازی، ۲۲) و در داستان اغوز قاغان، «قال» به معنی «بمان» و «اَج» به معنای «بازکن» ترجمه شده است (روشن، ۲۰۵۱). در توجیه نام و خاستگاه خلجها افسانه‌هایی چند ساخته‌اند (نک‍ : کاشغری، رشیدالدین، همانجاها؛ ابوالغازی، ۲۱-۲۲؛ شرف‌الدین، ۵۸؛ زین‌العابدین، ۳۰۳).
کهن‌ترین گزارشها خاستگاه جغرافیای زیستی خلجها را در جنوب رود جیحون، یعنی تخارستان می‌دانند (خوارزمی، ۱۱۹؛ حدود ... ، ۹۹-۱۰۴)، که در سدۀ ۴ ق / ۱۰ م در مناطق مختلفی از جمله کابل، بلخ، تخارستان، غزنین، گوزگانان و بُست پراکنده بوده‌اند (همان، ۱۰۴؛ نیز نک‍ : اصطخری، ۲۴۵). گفتۀ اصطخری برپایۀ اطلاعات کتاب صور الاقالیم، اثر ابوزید بلخی است که در آثار جغرافیانویسان بعدی نیز تکرار شده است (قس: اشکال ... ،۱۶۴؛ ابن‌حوقل، ۴۱۸؛ ادریسی، ۴۶۶-۴۶۷).
بیشتر منابع تاریخی خلجها را ترک می‌دانند (اصطخری، نیز اشکال، همانجاها؛ حدود، ۹۹؛ ابن‌حوقل، ۴۱۹). کاشغری در ذیل ترکمانهای غُز از خلج یاد می‌کند (ص ۳۰۴-۳۰۷). خلجها از وابستگان اوغوزخان بودند که با وی متحد و متفق شدند (رشیدالدین، ۱ / ۴۰؛ قس: ابوالغازی، ۲۱-۲۲). مؤلف جهان‌نامه خلجها را به ترکان خَلُّخ منتسب می‌کند و می‌نویسد: گروهی از آنان به حدود زابلستان رفتند و در صحرایی در غزنین سکنا گزیدند و به مرور زمان رنگ چهره و زبانشان تغییر کرد و گروهی دیگر از آنها به حدود باورد رفتند (بکران، همانجا). منابع کهن دیگر ردّی از خـلج در ماوراءالنـهر نشان نمی‌دهند (نک‍ : اصطخری، نیز حدود، اشکال، همانجاها).
خوارزمی ترکان خلج را از بازماندگان هفتالیها یا هیاطلۀ تخارستان برمی‌شمارد (ص ۱۱۹-۱۲۰؛ قس: خواندمیر، ۲۳۶). در تفسیر سخن خوارزمی برخی در ترک بودن خلجها تردید کرده‌اند (بازورث و کلاوسن، 8). مارکوارت در بسط این نظر خلج را با «خولَس[۱]» در منابع سریانی سدۀ ۶ م و با واژۀ «خولیاتای[۲]» مندرج در گزارش سال ۵۶۹-۵۷۰ م زمارخوس بیزانسی مرتبط می‌داند و می‌کوشد که آنها را هند‌و‌ایرانی و از بازماندگان سکاها معرفی‌کند (ص 251-254؛ قس: بازورث، 33-34، حاشیۀ 2). مینورسکی با این تفسیر موافق نیست (ص 426-428). همچنین اسمیرنوا از روی کتیبۀ ۴ سکه که در ۱۹۶۳ م در ویرانه‌های پنجیکت یافته شده است، آن را با تردید wrδw(’) γllč «غلچ ارذو» یا (’)wrδw γllč «ارذو غلچ» خوانده و با واژۀ «جلنج»، اسم خاص مندرج در تاریخ طبری، سنجیده است (ص 33). همین قرائت سبب شده است تا برخی سکه‌های یاد‌شده را نشانی از حضور و امارت خلجها در ماوراءالنهر بدانند و دیواشتیج، واپسین امیر از دهقانان سغد را تُرک خلجی پندارند (روشن، ۲۰۵۲، به نقل از اسمیرنوا). خوانش و نظر اسمیرنوا از سکه‌های سغدی را نمی‌توان کاملاً درست دانست.
کلمات «جلنج»، «کارزنج» و «دیواشنی» که طبری (۶ / ۶۲۲، ۷ / ۷-۱۲) یاد می‌کند، اسم خاص سغدی ــ نه اسم قوم ــ و نام دهقانان سغد در ماوراءالنهر هستند (ابن‌اثیر، ۴ / ۱۸۵-۱۸۶؛ بلعمی، ۱ / ۹۲۶)؛ دیواشنی یا دیواشتیج آخرین شاهزادۀ سغدی (قریب، ۱۵۰) در ۱۰۴ ق کشته شد (طبری، ۷ / ۱۱) و جلنج پادشاه فرغانه (بلعمی، همانجا) و برادرزادۀ کار‌زنج بوده است (طبری، ۷ / ۹؛ ابن‌اثیر، همانجا).
یعقوب لیث صفاری هنگام بازگشت از لشکرکشی به رُخد در ۲۵۵ ق / ۸۶۹ م، به خلجها حمله کرد (تاریخ سیستان، ۲۱۵؛ مینورسکی، 431). در رویدادهای روزگار غزنویان به حضور تاریخی خلجها و بهره‌گیری از آنها در میان سپاهیان اشاره شده است (نظام‌الملک، ۱۲۵؛ بیهقی، ۲۰۶؛ ابن‌اثیر، ۸ / ۶۸۷؛ عتبی، ۳۳، ۲۸۲). در سال ۴۵۸ ق / ۱۰۶۶ م بسیاری از خلجیان در شهر هرات ساکن شدند ( تاریخ هرات، ۱۲۶- ۱۲۷). خلجها با غوریان همکاری می‌کردند و در‌نتیجۀ مشارکت با آنها، در سدۀ ۷ ق اماراتی کوچک در شمال هند بنیاد نهادند (نک‍ : منهاج، ۴۲۲- ۴۳۸؛ ابن‌اثیر، ۹ / ۱۶۷، ۱۷۲، ۱۷۴؛ «نشریه[۳] ... »، 270-272؛ مینورسکی، 432-433).
در آغاز سدۀ ۷ ق / ۱۳ م درگیریهایی که میان سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه با مغولان پدید آمد، خلجها همراه غوریان و ترکمانان به او یاری رساندند (جوینی، ۲ / ۱۹۲-۱۹۵). بعدها به سبب اختلافات میان خلجها و سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه بر سر غنایم، همچنین اختلافات درونی میان امیران خلج، توان نظامی خلجیان تحلیل رفت (همو، ۲ / ۱۹۶-۱۹۷؛ ابن‌اثیر، ۱۲ / ۳۹۶؛ شرف‌الدین، ۱۳۲؛ قس: مینورسکی، 432) و مغولان نیز به کشتن خلجها و افغانها پرداختند (جوینی، ۱ / ۱۳۲). در سده‌های ۷، ۸ و ۹ ق بـه نقش نیروهای خلج، به‌ویـژه در سپـاه ملک غیـاث‌الدین کرت حاکم هرات (حک‍ ۷۰۶-۷۲۵ ق) اشاره شده است (سیفی، ۴۲۴، ۵۰۶، ۵۱۹، ۵۹۳، ۶۴۳، ۶۸۲، ۶۹۳؛ حافظ ابرو، ۱۵۴؛ عبدالرزاق، ۸۰، ۲۱۴). رفته‌رفته حضور خلجها در این مناطق رو به کاستی نهاد، چنان‌که دیگر نامی از آنها در متون کهن دیده نمی‌شود.
خلجها زمانی که برخی از امیرانشان در هند حکومت می‌کردند، هیچ‌گاه واحد سیاسی و تشکیلات ایلی منسجمی نداشتند، بلکه همواره در خدمت امرا و پادشاهان سلسله‌های دیگر بودند (EI۱, IV / 876) از تشکیلات و سازمان ایلی آنها اطلاع چندانی در دست نیست. معیشت آنها بیشتر مبتنی بر دام‌پروری بوده است (تاریخ سیستان، ۲۱۵؛ اشکال، ۱۶۴؛ ادریسی، ۴۶۷) و امروزه بسیاری از آنها به روستانشینی در مناطق مرکزی ایران روی آورده‌اند (جمراسی، ۱۵۵- ۱۵۸).

خلجها در ایران

سلطان محمود غزنوی در سالهای ۳۹۶-۳۹۷ ق خلجها را برای دفع ایلک‌خان به شمال خراسان آورد (عتبی، ۲۸۱-۲۸۷؛ ابن‌اثیر، ۹ / ۱۸۸، ۱۹۱؛ کسروی، ۱۸۲-۱۸۳). در نیمۀ نخست سدۀ ۵ ق / ۱۱ م، خلجها به همراه ترکمانهای غُز رهسپار ری و عراق عجم شدند و به ترکمنهای «عراقی» شهرت یافتند و در روزگار سلجوقی پراکنده شدند و در نواحی مرکزی ایران، آذربایجان تا ارمنستان و آناتولی سکنا گزیدند (کسروی، همانجا؛ زین‌العابدین، ۳۰۳). بازورث کوچ خلجها را به خراسان در اثر کشاکشهای میان غوریان و خوارزمشاهیان می‌داند (EI۲, IV / 918).
در سال ۴۲۳ ق / ۱۰۳۲ م بخشی از خلجها همراه سپاه مسعود غزنوی وارد کرمان شدند (ناصرالدین، ۱۶) و در ۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م یکی از بزرگان خلج به نام قشطه شحنۀ آبه یا آوه (نزدیک ساوه) بود (راوندی، ۳۷۸). در سال ۵۷۴ ق / ۱۱۸۰ م به حضور امیران خلج در منطقۀ کرمان اشاره شده است (محمد بن ابراهیم، ۱۲۱). محمد ابن نجیب بکران در ۶۰۵ ق / ۱۲۰۸ م حضور خلجها را در باورد و دره‌گز، در شمال خراسان تأیید می‌کند (ص ۷۳).
در سدۀ ۹ ق / ۱۵ م، این طایفه در حوالی ساوه، قم و کاشان زندگی می‌کردند (شرف‌الدین، ۹۲۰) و حدود سالهای ۸۵۶-۸۵۷ ق هنگام تصرف فارس به دست عوامل جهانشاه قراقویونلو، از ایل خلج در آنجا نام برده شده است (ابوبکر طهرانی، ۲۹۶). از زمان پایان سلطنت صفویه تا امروز به حضور خلجها در قم و ساوه، و در منابع متأخر به محل زیست ایشان در بیشتر شهرهای فارس، عراق، خراسان، کابل و توران اشاره شده است (ابوالحسن، ۳۷؛ موسوی، ۳۶۳؛ زین‌العابدین، همانجا).
خلجستان در میانۀ ساوه، قم و اراک مرکز اصلی طوایف خلج است (جمراسی، ۱۵۵- ۱۵۸). همچنین بخشی از خلجها تیره‌ای از ایل قشقایی را در فارس شکل می‌دهند که در ۱۳۱۱ ش از تیره‌های قشقایی به شمار می‌رفتند (کیهان، ۲ / ۸۳؛ جمراسی، ۱۵۵). برخی باور دارند که اصل قشقاییها از ایل خلج بودند که از روم (آناتولی) به فارس مهاجرت کردند (فسایی، ۳۱۲-۳۱۳). بنابر روایتهای تاریخی، افزون بر ناحیۀ خلجستان، خلجها در قم و تهران و استانهای مرکزی، فارس، کرمان، مازندران، قزوین و آذربایجان نیز اقامت داشته‌اند ( فرهنگ ... ، ۱ / ۸۱، ۲ / ۱۰۳-۱۰۴، ۱۰ / ۷۹؛ ستوده، ۲۰۷؛ روشن، ۲۰۵۳؛ جمراسی، ۱۵۵- ۱۵۸).
یکی از ویژگیهای زبانی خلجها را گویش خلجی دانسته‌‌اند که از گونه‌های کهن ترکی شمرده شده، و همواره مورد توجه ترک‌شناسان بوده است (مینورسکی، 417-426؛ دورفر، 78-111). مقدم (ص ۱۵۲-۱۵۶) نظر مینورسکی را مبتنی بر حدسی می‌داند که دربارۀ اصل خلجها و کوچ کردن آنها زده است؛ در صورتی که بسیاری از واژه‌های خلجی که در ترکی به‌کار می‌رود، هم‌‌ریشۀ آنها نیست. در سده‌های گذشته در اثر همزیستی آنها با گروههای فارسی‌زبان بسیاری از واژه‌های فارسی وارد زبان خلجی شده است (دورفر، ۳۴۶-۳۴۷) و امروزه نیز در حال تغییر و تحول است (جمراسی، ۱۷۵).
خلجهای ایران شیعه هستند، ولی به حنفی بودن آنها در برخی نقاط دیگر اشاره شده است (زین‌العابدین، ۳۰۳). خلجها از نظر فرهنگی و آداب و رسوم اجتماعی تفاوت چشمگیری با فرهنگ عمومی رایج در ایران ندارند (نک‍ : جمراسی، ۱۵۹-۱۷۱).

مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۳۹ م؛ ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ ابوالحسن گلستانه، مجمل التواریخ، به کوشش محمد‌تقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ ابوالغازی بهادرخان، شجرۀ ترک، به کوشش دمزون، سن پترزبورگ، ۱۲۸۷ ق / ۱۸۷۱ م؛ ادریسی، محمد، نزهة المشتاق، عالم الکتب، ۱۴۰۹ ق / ۱۹۸۹ م؛ اشکال العالم، منسوب به ابوالقاسم جیهانی، ترجمۀ علی ابن عبدالسلام کاتب، به کوشش فیروز منصوری، مشهد، ۱۳۶۸ ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، لیدن، ۱۹۲۷ م؛ بکران، محمد، جهان‌نامه، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، ۱۳۴۲ ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ‌نامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علی‌اکبر فیاض، تهران، ۱۳۲۴ ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمد‌تقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ ش؛ تاریخ هرات، منسوب به عبدالرحمان فامی هروی، به کوشش محمدحسن میرحسینی و محمدرضا ابوئی مهریزی، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ جمراسی فراهانی، علی‌اصغر، خلجها، یادگار ترکهای باستان، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹ ق / ۱۹۱۱ م؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ حبیبی، عبدالحی، «رفع یک اشتباه قدیم دربارۀ تُرک و تَرَک و اصل خلجیان افغانی»، یادنامۀ ایرانی مینورسکی، به کوشش مجتبى مینوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، لیدن، ۱۸۹۵ م؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ دورفر، گ.، «نامه‌ای دربارۀ خلج»، راهنمای کتاب، تهران، ۱۳۵۶ ش، س ۲۰، شم‍ ۳-۴؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، ۱۳۷۳ ش؛ روشن، محمد و مصطفى موسوی، تعلیقات بر جامع التواریخ، ج ۳ (نک‍ : هم‍ ، رشیدالدین فضل‌الله)؛ زین‌العابدین شیروانی، بستان السیاحة، تهران، کتابخانۀ سنایی؛ ستوده، منوچهر، نام‌نامۀ ایلات و عشایر و طوایف، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ سیفی هروی، سیف، تاریخ‌نامۀ هرات، به کوشش محمدزبیر صدیقی، کلکته، ۱۳۶۲ ق / ۱۹۴۳ م؛ شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصام‌الدین اورونبایف، تاشکند، ۱۹۷۲ م؛ طبری، تاریخ؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها)، دایرۀ جغرافیایی ستاد ارتش، تهران، ۱۳۲۸-۱۳۳۲ ش؛ فسایی، حسن، فارس‌نامۀ ناصری، تهران، ۱۳۱۶ ق؛ قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، ۱۳۳۵ ق؛ کسروی، احمد، شهر‌یاران گمنام، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ کیهان، مسعود، جغرافیایی مفصل ایران، تهران، ۱۳۱۰- ۱۳۱۱ ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۷ ش؛ محمد بن ابراهیم، سلجوقیان و غز در کرمان، به کوشش محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش باربیه دو منار و پاوه دو کورتی، پاریس، ۱۸۷۴ م؛ مقدم، محمد، «گویشهای وفس و آشتیان و تفرش»، ضمیمۀ ایران کوده، تهران، ۱۳۱۸ ش، شم‍ ۱۱؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ موسوی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتی‌گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مینورسکی، ولادیمیر، حواشی و تعلیقات بر حدود العالم، به کوشش همو، ترجمۀ میرحسین‌شاه، کابل، ۱۳۴۲ ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، سمط العلى، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ نظام‌الملک، حسن، سیاست‌نامه، به کوشش محمد قزوینی، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ نیز:

Barthold, W. W., An Historical Geography of Iran, tr. S. Soucek, Princeton, 1984; Bosworth, C. E., Sīstān Under the Arabs ... , Rome, 1968; id and G. Clauson, «Al-Xwārazmī on the Peoples of Central Asia», JRAS, 1965; Doerfer, G., «Das Chaladsch eine archaische Türksprache in Zentralpersien», ZDMG, 1968, vol. CXVIII (1); EI1; EI2; The Gazetteer of India, ed. P. N. Chopra, 1988, vol. II; Markwart, J., «Ērānšahr nach der Geographie des ps. Moses Xorenac’i», Abhandlungen der königlichen Gesellschaft der wissenschaften zu Göttingen, Berlin, 1899-1901, vol III; Minorsky, V., «The Turkish Dialect of the Khalaj», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1939-1942, vol. X; Schurmann, H. F., The3Mongols of Afghanistan, Netherlands, 1961; Smirnova, O. I., Katalog monet s gorodishcha Pendzhikent, Moscow, 1963