ساختار روانی انسان دردیوان اشعار مختومقلی فراغی
می دانیم که انسان از لحاظ بدنی و روانی، دارای دو ساختار و جنبه است. منظورم از ساختار روانی انسان،تمام احساسات معنوی و لطایفی است که، جزو حیطه ی روانی است،و در خارج از محدوده ی فیزیولوژیک انسان جای می گیرند.می دانیم ، که این حیطه بسیار گسترده است.من می خواستم در دیوان مختومقلی،در زیرعنوان ساختار روانی انسان، پژوهشی انجام دهم، البتّه نه در باره ی تمامیّت روانشناسی انسان، بلکه در خصوص شخصیت و ویژگی های شخصی ( شخصیت،منش و مزاج) که در ساختار روانی انسان جای دارد،برچگونگی تاثیر پذیری مثبت و منفی مفاهیمی که به شکل نا موزونی، تعلیم داده شده اند، و در پایان برروی موضوع چگونگی انحراف انسان از صراط مستقیم، درنگ نموده ام.
شخصیت، سجیّه و مزاج را که در ساختار روانی جای دارد، می توان در یک جمله این گونه توضیح داد: شخصیت هم یکپارچگی یک مجموعه و وحدت آن، هم یگانگی و انسجام آن را، که بر احساس انانیّت، تکیه دارد،نمایندگی می نماید.شخصیت جنبه های مادّی و معنوی، مثبت و منفی انسان را با تمام اوصافش، بیان می کند.آنچه به هستی ما جهت می دهد،شخصیّت و انسانیّت ماست.انسان برای اینکه بتواند صاحب شخصیّت معقول و متناسب گردد، ضرورت دارد که دارای شخصیت قوی و استوارباشد.«کار-اکتر» کلمه و مفهومی است که ریشه در یونان دارد ومعنای آن « تمغا و تغما زدن»
لازم است آن را از «خوی» و «مزاج» که ، بدان بسیار شباهت دارد، متمایزکنیم. مزاج بیشترمحصول ساختار جسمی است، تا روحی.امّا در عین حال با ساختار روانی نیز ارتباط دارد.« خوی»یک تعبیر مردمی وعامیانه است ویک مفهوم ذهنی نا مشخّص و غیر دقیق را در بر می گیرد.معنای آن ،هم به «مزاج» و هم ،به«کاراکتر»تمایل دارد.
در دیوان مختومقلی به مفاهیم: «عُجب»،«ریا»،« کِبر» و « حسد»،که به قلب معنوی انسان، سمت و سو می دهند و تاثیرات آن و هم چنین به موضوعات مرتبط با ساختار های روانی انسان، همچون: عدم پیروی از نفس امّاره و تربیت نفس ، پرداختیم.زیرا عدم پیروی از نفس امّاره وتربیت نفس،مهم ترین وظایف تعلیم و تربیت می باشند.از اهداف اصلی تعلیم و تربیت، کسب منش و رفتار مفید و دفع رفتارهای مضر است. و این ها از طریق انجام افعال نیک و ترک و طرد افعال مضر ، امکان پذیر است.
شرح کوتاه زندگی مختومقلی فراغی
مختومقلی استاد بزرگ ادبیات ترکمن ورهبر معنوی ترکمنستان،در فاصله ی سال های 1733 تا 1793 می زیسته است.خواندن و نوشتن ، زبان های فارسی و عربی را از پدرش« دولت محمد آزادی» که از علمای برجسته ی زمانش بود، فرا گرفت.در بخارا و خیوه، آموزش مدرسه ای خوبی دید. زبان های عربی ،فارسی و ترکی ادبی شرقی را فرا گرفت. با کلاسیک های ترک و فارس چون: نظامی،سعدی، فضولی و نوایی، آشنا گردید.زادگاهش، در جنوب شرقی دریای خزر و در اطراف رودخانه ی اترک - که به دریای خزر می ریزد- قراردارد.(ّSöylemez,2009:54)
در دیوان مختومقلی، همه ی موضوعات مرتبط با زندگی ، اخلاق،هنر،مرگ و بعد از مرگ انسان ، مطرح می شوند.بخصوص در اشعارش، تیپ های آرمانی از افراد آیده –آلش را به ترنّم در آورده است.این اندیشمند، در محتوای دیوانش،به موضوع مقایسه ی انسان صالح و طالح،جوانمرد و نا جوانمرد ، وزیبا و زشت ،جایگاه وسیعی اختصاص داده است.انسان ها را به خوبی ،راستی و صداقت فرا می خواند. این متفکّربزرگ در عین حال، از پیروان « احمد یسوی» است(Bekmiradov,1987:10)
مختومقلی همانند یونس امره، دیار به دیار می گردد و سعی می کند مردم را ارشاد نماید.به همان سان که در نزدما،در طول دور وزمان، هرکس اشعار یونس امره را خوانده ،روش و اسلوب وی را تقلید نموده است.در گردهمائی های گوناگون، اشعار او، و یا سروده های دینی شبیه اشعار یونس امره را خوانده است.امروزه نیزبرای داستان نویس هایمان،شاعرانمان،نمایشنامه نویسانمان،سرود سرایانمان، منبع الهام شده است.اگر یونس امره، به عنوان« ولی » ملّت ترک را،به سمت ظریف ترین عشق،تسامح و منبع واقع گرایی، سوق داده است،(Ergün,1999:12) مختومقلی و دیوانش نیز، صاحب همان ویژگیِ راهنمایی و راهگشایی، برای ملّت ترکمن می باشد.
دکتر فُوأ د کوپرولو، معتقد است که مختومقلی فراغی، در عین حال یک شیخ نقشبندی است. بند زیرازشعر« بیرنان گتیردی» به آن مسئله اشاره دارد.( Biray,1992:523)
بیر گیجه یاتیردیم شاه نقشبندی
کرمی جوش ایلاپ، بیر نان گتیردی
ساغ الینده باده گلگون ، شرابی
سول الینده تازه بریان گتیردی
شاعرسعی می کند نشان دهد، که انسان های خوب دردنیا،حق زندگی بسیاربیشتری دارند.وی صاحب روح انسان دوستی است و در اشعارش همیشه انسان را به داشتن اخلاق خوب توصیه می نماید.
به نظر مختومقلی، انسان اشرف همه ی مخلوقات است.برتری انسان ها، با فضیلت و تقوای ایشان، نسبت مستقیم و آشکاردارد. زندگی آن جهانی،نقش زیادی در متعادل بودن و زندگی در چهارچوب محاسبه ی احساسی بازی می کند.در زندگی و رفتار انسان ها، تطابق و توافق با رضای خداوند، معیار و مقیاس بسیار مهمّی می باشد.در تفسیر فلسفی ، فیلسوف (مختومقلی) انسان ها را به عشق،تسامح،وحدت و هماهنگی و عادل بودن، فرا می خواند و ازاصول و قواعد انسانی مشابه، بحث می کند.او می گوید که انسان درکنار وجود مادّی اش، ساختار معنوی نیز دارد.این دو ساختار همدیگر را کامل می نمایند و متمّم هم اند. موضوعی که مختومقلی بر روی آن بسیار تاکید می کند،جنبه و وجه روحی - روانی انسان است.آنچه به آلودگی روح و به گفته ی مختومقلی، به فساد منجرمی گردد، بُعد اخلاقی است و ریشه ی تشکیل دهنده ی بُعد اخلاقی، رفتار و منش های فاسد است.
ساختار روانی انسان
در دیوان مختومقلی فراغی، چهار مفهوم،که در دومصراع زیر ذکر شده، اهمّیت بسیار زیادی دارند(Biray,1992:438)
عُجب و ریا، کِبر، حسد متاعین بولوب رهزن لره پایلامایین می؟
بنظر اندیشمند ما،این چهار مفهوم،برای انسان ،حقیقتآ بسیار مهم هستند.زیرا این مفاهیم، به قلب معنوی بشر، وابسته می باشند. تعادل معنوی قلب ،به ماهیت و چگونگی این چهار مفهوم، وابسته می باشد.قلب معنوی، خزانه ی گوهرها،لطایف و ملائکه است واز این رو، جایگاهی است که خداوند آفریده است.قلب معنوی، اولآ پنجره ی نگاه و نگرش به دنیاست، ثانیآ پنجره ایست که به لطایف می نگرد.بنابراین، دو نوع زاویه ی نگرش وجود دارد.
اگراین بنای معنوی، از طریق آموزشی معقول و تکامل بخش، استحکام نپذیرد،با کاربرد ناپسند اختیار و اراده ( آزادی انتخاب) قلب رو به فساد می رود. در نتیجه ، این بنای معنوی با زشتی ها ، پُرمی شود.پنجره ای که قلب، از آن به ملائکه ی لطیف می نگرد، مسدود می گردد. بدین سبب انسان ، آرامش و سُکون روانی خود را از دست می دهد و بدبخت می شود.در این مصرع ها،مختومقلی بیان می کند که وقتی انسان از اراده اش، به نا درستی استفاده می کند و کارهای نا پسندیده را به تکرار انجام می دهد،چون قلبش (قلب معنوی) را دگربار، به روشن شدن سوق نمی دهد،آن قلب به سیاهی گرفتارمی آید.
سوت خوار بولموش آدملارینگ یاریسی یورگیندن چیقماز بولدی قاراسی
به عقیده ی او،قلب معنوی، مرکز ایمان آوردن است.آنچه خدا را می جوید و او را طلب می کند و دلیل وجود او را بیان می کند، قلب معنوی ووجدان است.قلب معنوی وقتی که در جستجوی الزامات زندگی، گرفتارلاعلاجی و بیچارگی می گردد، فورآ به جستجوی نقطه ی اتّکایی می پردازد.این کانون اتّکا،برای قلب، یا ایمان است ویا چیزیست که با ایمان بدست می آید.این «بصیرت» است که در آن چه حاصل می آید،نقش بازی می کند.« بصیرت»چشمِ معنوی انسان و لطایف اوست.بصیرتِ انسان به قلب معنوی او وابسته است، به نحوی که اگرقلب وظیفه اش را انجام ندهد،عملکرد ساختار بدنی اش به پایان می رسد.بنابراین قلب معنوی،که به خودِ بصیرت ، مرتبط است،در ساختار روانی بشر، نقش حیاتی بازی میکند.وقتی قلب معنوی( دل) که در مقابل تعداد زیادی ازلطایف ، وظیفه ای بنیادین برعهده دارد، به فساد بگرود و از کار بیفتد،ساختار معنوی انسان (ساختار روحی) دگرگون می شود. در آن زمان، پروردگار نیز ، برقلب معنوی ، که بی عملی و انفعال خود را آشکار کرده و دلایل وجود خدا را انکار می کند، مُهری معنوی می زند ، که حاصلش محرومیت معنوی آن است. زیرا که بشر در سایه ی ایمان به خدا ، می تواند،تجلّیات اَسماء الهی را در روی زمین، مشاهده نماید.قلب معنوی هنگامی که از انوار ایمان محروم می شود،آشیانه ی ظلمت، تنهایی و تصوّرات زیانبارمی شود. خداوند نیز بخاطر این بی عملی و انفعال، با زدن مُهری بر قلب او، مجاری همه ی خوبی ها را مسدود می سازد.قلبِ انسانی که با این مُهر،ممهور می شود،مبرهن است که ، به رستگاری نائل نمی شود.مختومقلی متصوّف و شاعر، در این مصراع بیان می کند ، فردی که دُچار این وضعیّت شود،به سلامت و سعادت نائل نخواهد گردید. (Biray,1992:63)
عقل، گوُز،هم اقبال، ایمان دوردیسی جُدا قالسا ، درمان نه دیر، درد نه دیر
آر ییگید ینگ بولماز یوزده پرده سی اقبال یاتسا، نا مرد نه دیر، مرد نه دیر
با دقّت در ابیات بالا، متوجّه می شویم که در کنار عقل،به چشم نیز عنایت شده است.این چشم البته، عضو مادّی که به دلایل فیزیولوژیک فعالیت می کند ،نیست.این چشم معنوی « بصیرت» نامیده می شود. هر چند چشم، به عنوان عضوی مادّی،از نعمات بزرگیست که خداوند به انسان عطاء فرموده،چشم معنوی که «بصیرتش» نامیدیم،به همان اندازه ، بزرگ و ارزشمند است.اگر این نعمت بزرگ در جایش مورد استفاده قرارگیرد، یعنی تحت امر«عقل» و در سایه ی« ایمان» به کار رود،همه ی کائنات را با زیبایی های معنوی آن احساس می کند و درک می نماید.اگر لطایفِ بصیرت، به عللی نابود شود و از کار بیفتد،دنیا با وجود همه ی گستردگی اش ،برای آن انسان،به صورت سلّولی مجرّد ومنزوی،در می آید.قلب معنوی اش ، از مشقّت وعذاب آکنده می گردد.مختومقلی در ابیات زیر می گوید که، راه نجات از این مشقّت، تنها از طریق زندگی در فضاء و محیط درست و حلال ، امکان پذیر است.(Biray,1992:99)
ای حقارت بیله با قان بیزلره مجاز بیلیب مُنکر بولما سُوزلره
حلال لُقمه ، یاغتیلیق بِر گؤزلره توتغیل یاقین، بیلگیل نان و آشینگدان
مختومقلی برای « عقل» و « دلایل عقلی» اهمیّت بسیار قائل است. عقل برای انسان آن قدرمهم است که انسان با عقلش می اندیشد، با عقلش سخن می گوید.عقل واحساسات و عواطف کلّی، وابسته به قلب معنوی هستند. عقل، اوّلین چیزی است، که خداوند آفریده است.آن نیز، چون « روح »بی نهایت لطیف می باشد. عقل چیزیست که ما صرفآ آثار و تبعاتش را ، می بینیم و چیز ارزشمندی است که به خودش، دسترسی نداریم.عقل را به عنوان صفتی برای روح نیز ،تعریف نموده اند.(Sunar,1974:85)
عقل ، ضمن تذکّر در خصوص بی فایده دانستن کِبر، کِین، طمع، در مقابل آن ها،ما را،به « قناعت» فرا می خواند و برضرورت فریب نخوردن از دنیا،تاکید می نماید. «عقل » در مقابل مادّه و معنا،« عدل » است.بدین سبب ،راه « عدل » را نیز به انسان نشان می دهد. (19:Ergün,1991)ذهن،اثرو عمل عقل می باشد.فکر هم حسّ و فعالیتی است که در میان موجودات و در ماورای آن ها سیر می کند.در عقل نیرویی وجود دارد که « حفظ » نامیده می شود.کار هایی را که انسان در زندگیش انجام می دهد و یا فرا می گیرد،حفظ نموده، از بر می نماید.وقتی عقل ،با واقعه ای روبرو می شود، ویژگی آن ، که « فراست» نامیده می شود،بدون درنگ وارد عمل می گردد. موضوع همکاری عقل، قلب و جان با هم و همسویی و همگرایی آن ها، در اشعار یونس امره،نیز دیده می شود:1991:93(Ergün,
جان نیه اولاشر ایسه، عقل دا اونا حارجولور
گونول نیی سِور ایسه ،دیل آنی شرح اتسه گرک
مولانا هم در کتابش به « عقل » جایگاه بزرگی داده است. از جمله مولانا، عقل را به «امیر» تشبیه نموده است.در بدن انسان نیز،عقل وظیفه ی امیرگونه را بر عهده دارد.(93: 1991 Ergün,). بنابراین محل و جایگاه ایمان آوردن در انسان، عقل نیست، قلب معنوی ( دل) است.بصیرت نیز به قلب معنوی مرتبط است.آن زمان که « عقل » ویا «بصیرت»وابسته به قلب معنوی،به انجام وظایفش مشغول است،برای این که به درستی و دقّت ببیند، به عقل کلّی( وحی) نیاز پیدا می کند.چون وحی، یک عقل کلّی است.عقل یک انسان، جنبه ی فردی دارد.عقل فردی می تواند گمراه شود و فریب بخورد.شاعر چگونگی یافتن راه درست از طریق وحی( قرآن )توسّط انسان را، این گونه به زبان آورده است( 205: Biray,1992)
سلجرور من ایمدی آقی قارانی دوست، رقیب،قارداشی، حقی، یارانی
اوقیدیم گوتاردیم کتاب قرآنی گیدر بولدیم، خوش قال گؤزل شیرغازی
از دیِد مختومقلی در روانشناسی انسان ،از جهت اهمیّت ابتداء قلب معنوی وسپس به ترتیب: بصیرت،عقل،عُجب،ریا و حسد جای دارند.شناخت و درک این مفاهیم ، ازجهت محافظت انسان ، اهمیّت دارد.نشانه های این مفاهیم چهارگانه در انسان، بخاطر اختلال در کاراکتر و لغزش ِ شخصیّت بروز می کند و نمایان می گردد.
« عُجب » در معنای غرور،خودپسندی،اعتماد به نفس [زیادی] به خویش، بکار می رود. عُجب عمومآ به هنگام گرفتاری ونومیدی وبدبینی، بروز می نماید.کسی که گرفتار نا امیدی و بدبینی می شود،عذاب می کشد و احساس بدبختی و نا کامی می کند.برای رهایی ازآن وضع ، به دنبال تکیه گاه ، پشتیبان و مفرّی می گردد. ملاحظه می کند حَسنه اش اندک است،به همان مقدارحسنه اش متوسّل می شود. می گوید این حسنه مرا نجات خواهد داد و برایم کافی است.لذا به انجام امورحسنه ی جدید نمی پردازد، به خوش بودن [خیالی]خویش ادامه می دهد. ازدید شاعر، این که انسان به اعمال و امور حسنه ای که انجام داده است، دل خوش کند و بیش از حدّ، اعتماد به نفس پیدا نموده و بدان دل ببندد، سبب و انگیزه ی لازم برای گمراه شدن را فراهم می آورد.
« ریا» در لغت به معنای:یکی نبودن واقعیّت و سخن ( دو رویی و نفاق)، عدم عمل بر اساس اعتقاد، دورو بودن،رفتار برای خودنمایی و اختلال و فساد درعمل ورفتار، است .بین موضع گیری و عملکرد و رفتار وکردار، تضاد وجود دارد.از این تضاد،انسانِ ریا کار، گرفتاردو شخصیّت، دو انانیّت و یا شخصیّت مُنکسر می شود.در روانشناسی « فردیت »مُنکسر نمی شود.نظریه ای می گوید:یک وحدت و یک پارچگی وجود دارد.شخصیّت، با احساس وحدت و یک پارچگی که بر« خود خواهی»تکیه دارد، جنبه های مثبت و منفی،مادّی و معنوی انسان را ، با تمام اوصافش، ارائه می نماید.اگردوگانگی درشخصیّت انسانی پدید بیاید،او از حالت عادّی و طبیعی خارج می شود.این دوگانگی، اکثرآ ساختار روانی انسان را به تناقض و بحران سوق می دهد.بخاطر این لغزش شخصیّت، انسان ریا کار، در جامعه، آن احترام و محبّت مورد انتظارش را نمی یابد.فردی که دارای این خصوصیت است، در یک بُحران « Chaos» بسر می برد.از دید مختومقلی فراغی متصوّف، انسان به چهار علّت ، به مرض ریا کاری مبتلا می گردد.( Söylemez,2002:103)
الف - وجود نقصان و کاستی در ایمان و باور انسان نسبت به پروردگار
ب - حرص و آزبیش از اندازه ی انسان نسبت به مال
ج- حرص سیری نا پذیر انسان در مقابل شُهرت و مقام
د- ناکامی فرد در بروزکلّیت دنیای روانی اش
کِبر . مرضی است که فرد خودرا بزرگ پندارد. در حالی که از دیگر انسان ها برتر نیست،خود را بزرگ ببیند.در حقیقت،در حالی که صاحب چیزی نیست بخاطر داشتن صفاتی چون غرور، عظمت و کبر، در مقابل دیگر انسان ها ، ادّعای برتری داشته باشد،برای برتری ادعایی نداشته اش، افاده بفروشد.این ها نشانه های بیماری روانی افراد دارای کِبر می باشد.انسانی که گرفتاراین بیماری و مرض است،به تکرار، پختگی و کمال خود را کافی و وافی می بیند و باب دیگر کمالاتش را مسدود می سازد.در نتیجه احساسات، وهم، و وسوسه را در خویش، می پرورد.ویژگی انسان بالغ و پخته را از دست می دهد.آن هایی که مطابق سخنان این چنین افرادی، عمل و حرکت می کنند، نیز زیان می بینند. مختومقلی آن افراد را که دُچار این بیماری روانی شده اند،این گونه مورد نکوهش قرار می دهد. Biray,1992K:299))
مغرور بولیب گزمه عمرینگ گؤلینه ساوورلارسینگ بیر گؤن خزان یلینه
یوز یاشاییب دوشسنگ اجل الینه ساغیندان سولینگا باقانچا بولماز
به نظر مختومقلی، اگردرانسانی غرور، انانیت و شخصیت خودستا وجود داشته باشد،آن فرد فضیلت و زیبایی انسانی را، ازدست داده است.انسان تحت تاثیراین بیماریِ خودپسندی،متوجّه زیبایی و پختگی دیگران نمی شود و قصد و اراده ی استفاده از آن افراد را به مخیّله اش نیز، راه نمی دهد.این وضع به معنای به پایان رسیدن پختگی مادّی و معنوی آن فرد می باشد.
بخاطر این بیماری روانی است که موضوع خود پسندی انسان، به عنوان یک خصلت « بد و زشت » مطرح می گردد.(Biray,1992:318)
نه ایشدندیر یاتیب نفسینگ بسله سنگ احمقلیق دیر اوزینگ یاغشی تاسلاسانگ
هربازاردا رواچ بولماق ایسته سنگ یاغشیلارینگ کاسه سینده پول بولغیل
خود پسندی، از موانع رسیدن به کمال است.خصوصیت پختگی، به کمال رسیدن وترقّی، در آفرینش وجود دارد.حضرت باریتعالی برای هر جانداری یک پختگی، به کمال واصل شدن و یک نقطه ی متعالی ،تعیین فرموده است.برای نائل شدن به آن نقطه ی متعالی هم، یک میل و سائقه اعطاء فرموده است.جایگاه اصلی زندگی انسان، آن حیاتی است که بدان دست می یابد.اندیشمند بزرگ مختومقلی،نام این حیات ِ کامل و بالغ را، زندگی می داند.( Biray,1992:37)
مختومقلی هوشیار بولدیم اویاندیم اویاندیم، اورتاندیم، توتوشدیم، یاندیم
معنا بازاریندا حیاتا دوندیم شیرین غزل دونین بچتیم یارانلار
در دیوان مختومقلی به بد بودن خصلت کِبر برای انسان، پرداخته شده است.یونس امره نیز در دیوانش به آن موضوع، توجّه کرده است.برای این که از شرّ این دنیا در امان بمانیم،قبلآ باید کِبر و کین را ترک کنیم و زندگی آزادانه ای داشته باشیم.
نَفس از روز ازل تا به امروز، دشمن بشر بوده است.نَفس نُه هزارایادی دارد، که همیشه، آماده ی حرکت و اقدام هستند.آن انسان هایی که فریب ایشان را خورده و از آن ها متابعت کرده اند،صورت هایشان سیاه است. انسانی که به پرورش روح وجان می پردازد،باید از خواسته هایِ جان پیروی کند.(Ergün,1991:69)
4- حسد . در لغت به معنای عدم تحمّل وضع وحال خوبِ دیگران است وشامل معنای حسادت است.حسد آن چنان بحران روانی است، که در وحله ی اوّل، صاحب ودارنده ی آن حسّ را از بین می برد.آنکه محسود واقع می شود، از حسّ زشت حاسد، چندان تاثیری نمی پذیرد.احساس حسد، همان گونه که صاحبش را به سوی بحران روحی سوق می دهد، بعضآ در فرد امراض وبیماری ها ی جسمی نیز ایجاد می کند.
مختومقلی به مسئله ی رابطه ی روح و بدن، به شکلی گسترده پرداخته است.زمانی که موضوع انسان است، وقتی که مسئله ی تجزیه و تحلیل ِ انسان در میان است،هردو جنبه ی انسان، یعنی بدن و روح او،به ذهن متبادر می کردد.از همان زمانی که انسان چشم بر دنیا وزندگی می گشاید،رابطه ی زندگی حقیقی وزندگی حیوانی آغازمی شود.متمایزو مُنفک کردن این دو زندگی ازیکدیگر امکان پذیرنیست.علل این امرنیز دربرآورده کردن برخی از خواست ها و تمایلات جسمی- که به هر حال برای تحوّل و تکامل لازم ا ند- و در مواردی هم ، در ممانعت از تحقّق تمایلات زیان بار و مُضر- البتّه به مدد اعمال اراده- مستتر می باشند.تا زمانی که رابطه ی روح و بدن نگسلیده است، این ارتباط ادامه دارد.به نظر مختومقلی بدین سبب این رابطه باید مبانی مستحکم و معیّنی داشته باشد.انسان نباید برای بر آورده کردن نیازهای جسمانیش، ارزش های اخلاقی را نا دیده بگیرد.نباید از آن زندگانی که برمبنای ارزش های معنوی ساخته شده است، چشم پوشی نماید.اصالت،وقار،مزاج و شخصیّت انسان، آن زمان که زندگانی وی بر مبنای ارزش های معنوی بنا شده باشد، رشدی مثبت و ثمربخش خواهد داشت .
مختومقلی از میان مفاهیمی که ساختار روانی انسان را مشخّص می کند، عمدتآ بر شخصیّت و تیپ های آن، تاکید می نماید.اندیشمند بزرگ،از این که در دوره ی زندگی او، آشفتگی ها و مُعضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ،ساختار اجتماعی جامعه را تغییر داده و در نتیجه ی آن برخی انسان ها، به تملّق و چاپلوسی گرویده، برای تامین منافع خود،به سادگی شکل عوض می کرده اند،یعنی خود را در پُشت شخصیتی دروغین پنهان می کرده اند، نالیده است.این رُباعی در آن باره است.(Komison,1994)
یاغشی درده دوشر، آغلار یامانا نا مرد قره گؤرسه ، گلر آمانا
نصیب ایلاب مینسه یؤرگؤر آمانا تانا بیلمز، بآش نه دیر آرد نه دیر
در دیوان شاعر اندیشمند، مضامینی چون عدم پیروی از نفسِ امّاره،و تربیتِ نفس، که با ساختار روانی انسان، مرتبط هستند، نیز وجود دارند.عدم پیروی از نفس امّاره و تربیت نفس، از مهم ترین وظایف تعلیم و تربیت است،زیرا یکی از اهداف اساسی تعلیم و تربیت،اکتساب رفتار و کردار مفید و سودمند، و ترک و طرد رفتار و کردار مُضر و زیانبار می باشد، و این مُیسّر نمی شود، مگر با انجام کارهای نیک و ترک کارهای زشت و نا پسند. این کار با استمرار و ملکه ی ذهن شدن و حالت خاص پیداکردن ،امکان پذیر است.نتیجه ی این پُروسه ی – اکتساب و طرد مذکور-شکل گیری نهایی نهاد" تز" و ایجاد منش اخلاقیِ مطلوب خواهد بود.این تز اخلاقی، خود از طریق تربیت نفس، انتقال می یابد. نتیجه ی تربیت نفس، تأمین وحدت و یکپارچگی درونی وبیرونی (روحی وجسمی) انسان است.
نتیجه
در دیوان مختومقلی فراغی از اهمیّت ارزش های معنوی به عنوان عامل پخته شدن و با فضیلت گشتن ،یاد می شود.بدین سبب بلافاصله در کنارعقل،برای چشم نیز جایگاهی قائل است.این چشم ،معنوی است.یعنی" بصیرت " می باشد.هم چنین دیوان مختومقلی،انسان ها را به عشق،تسامح ،وحدت ،دوستی و عادل بودن ،فرا می خواند و از اصول و قواعد مشابه ی انسانی سخن می راند.از این بحث می نماید که انسان در کنار ساختار فیزیکی اش، یک ساختارمعنوی نیز دارد، که این دو مُکمّل یکدیگرند.آنچه مختومقلی، بیشتر از هر چیزی بر آن تأکید کرده،جنبه ی روحی و روانی بشر است.او این موضوع را که انسان زشت کار،انسان پخته و کامل را، ازاوصاف و صفات خوبش جدا می کند- که هم برای خود فرد و هم برای جامعه زیانبار است- در مقابل دیدگان ما قرار می دهد.
آنچه روح انسان را آلوده می کند و به گفته ی مختومقلی، به فساد سوق می دهد،زشت-خویی است ومنشاء آن نیز، فسادهای رفتاری - کرداری می باشد. درقاعده ی این فساد های رفتاری و کرداری، مفاهیم " عُجب " و " ریا" و " کِبر"و " حسد" جای دارند.
به نظر مختومقلی،جایگاه ایمان آوردن انسان،نه " عقل " که قلب معنوی" دل" است. بصیرت نیز به قلب معنوی وابسته می باشد. قلب و بصیرت، که به قلب معنوی وابسته اند،به هنگام انجام تکالیفشان ، برای این که ، درست و دقیق درک کنند ،به کمک و امداد "عقل کلی" یعنی " وحی" نیازمندند.زیرا " وحی" یک " عقل کلّی " است.عقل انسان، امّا فردی است. عقل فردی خطا کار است و فریب می خورد.مختومقلی می گوید که انسان با کمک " وحی" به " حقیقت" واصل می گردد.
--------------------------
منابع و مآخذ
1-Bekmiradov ,Ahmet(1987).Andalip Hem Oğuznamaçilik Debi,Aşgabat.
2-Biray,Hikmet(1992).Mahtumkulu Divanı,Ankara,Kültür Bakanlığı yayınları.
3-Ergün Mustafa(1991).Yunus Emrede Tasavvuf ve Eğitim,Malatya.
4-Ergün Mustafa(1993).İnsan ve Eğitim,Ocak Yayınları,Ankara.
5-Komisyon,( 1994).Mahtumkulu Şiirleri,Mahtumkulu Edebiyat Enstitüsü,Bilimler Akademisi,Aşgabat.
6-Söylemez,Mikail( 2009).Türkmenistan,ın Sosyo-Kültürel Yapısı İzmir, Altın Kalem Yayınları.
7-Sunar Cavit( 1974) , Tasavvuf Felsefesi veya Gerçek Felsefe ,Ankara, A.U.İlahiyat Fakültesi Yayınları