کتابخانه هاي کهنه اورگنج در قرون وسطي نويسنده: آلماز يازبرديف مترجم: عظيم قلي بغده
نام «اورگنج» يا «گورگنج» (به عربي جرجانيه)، پايتخت دولت ترکمني «کهنه اورگنج»، اولين بار در آثار نويسندگان دوره ي اسلامي قرون وسطي مشاهده مي شود. ولي مي دانيم که اين شهر مدت ها قبل از گسترش اسلام در اين منطقه بنيان گذاري شده و در قرن اول پيش از ميلاد مسيح نام آن از نام چيني باستاني «يواِ سزيان» (1) گرفته شده است. « و. و. بارتولد» تاکيد مي کند که اين کشور و پايتخت آن در اين دوره ي زماني خاص «بايد براي حيات فرهنگي آسياي مرکزي ارزشمند بوده باشد» و مانند بسياري از پژوهش گران برجسته ي اروپايي در قرون هجدهم تا بيستم معتقد بود که «آيريانم وآ اِجو(2) زادگاه زرتشت که اين همه بحث درباره ي خود برانگيخته است،همان خوارزم است». (3) بنابر شواهد موجود مي توان گفت که در دوره ي پيش از اسلام در اين کشور کتابخانه هايي وجود داشته است. ابو ريحان بيروني (1048 -973)، محقق بزرگ خوارزمي، در کتاب «آثار الباقيه» (يادبودهاي نسل هاي گذشته) ضمن گفت وگو از علم، دانش و کتاب هاي مردم خوارزم در آستانه ي فتح آن توسط اعراب در سال 712 ميلادي و سپس نابودي آنها توسط سردار عرب، والي خراسان، « قطيبه ابن مسلم البخيلي» (715-670) يادآور شده است: «و قطيبه افرادي را که خط خوارزمي را خوب مي دانستند، از روايات آنها با خبر بودند و علوم رايج خوارزميان را مي آموختند، نابود کرد(4) و آنها را تحت انواع شکنجه ها قرار داد و (اين روايات) چنان مخفي شد که نمي توان دقيقا دانست چه بر سر خوارزميان آمده است، حتي پس از ظهور اسلام.» سپس در ادامه ي اين نظر، بيروني نوشته است که قطيبه « روحانيون را کشت و کتاب هايشان و ملتزمين رکابشان را به آتش کشيد، خوارزميان بي سواد شدند.» (5) ظاهرا شواهد واقعي، صحت اين مطلب را تاييد مي کند. در « خوارزم آفريگي» ،نسخه ي خطي کتاب مقدس اوستا، که يک اثر ادبي بسيار غني به زبان پارسي ميانه با محتواي زرتشتي بود، مي توانست رواج داشته باشد. اين حقيقت که بيش از هزار سال قبل اسکندر مقدوني فاتح امپراتوري هخامنشي و پايتخت آن پرسپوليس به همين سياق تمامي روحانيون آن شهر، کتاب مقدس زرتشتيان، کتيبه هاي سلطنتي و ساير کتب را نابود کرده بود، بر صحت اين نظر مهر تاييد مي زند. زرتشتيان عهد عتيق و اوايل قرون وسطي براي مقابله با استيلاگران خارجي ، همگي گرد رهبران روحاني خود جمع شدند. امپراتور مقدوني و سردار عرب نيز به نوبه ي خود، آنها را تنها نيروي قادر به مقابله با تلاش هاي استيلاگرانه ي خويش مي ديدند.
علي رغم اعمال بي رحمانه ي اعراب، سنن باستاني علمي و فرهنگي خوارزم، بسرعت دين و فرهنگ جديد اسلامي را تحت تاثير مثبت خود قرار دادند. در قرن هشتم ميلادي ، هم گرايي تمدن خوارزم با علوم و فرهنگ عمومي اسلامي با سرعتي که تا آن زمان ديده نشده بود، آغاز شد و سپس در دربار اولين خلفاي عرب در بغداد توسعه يافت. دوگانگي حاکميت در خوارزم پس از فتح آن توسط اعراب که تقريبا سيصد سال، يعني از سال 712 تا 995 ميلادي استمرار يافت، نتوانست مانع پيشرفت اين جريان گردد، بلکه برعکس در هر دو پايتخت کشور خوارزم در دو کناره ي قسمت سفلاي رود آمودريا، يعني در «کاث» و کهنه اورگنج (6) علوم و فرهنگ اسلامي شکوفا شد. اما کهنه اورگنج، بخصوص پس از وحدت کشور در سال 995 و تشکيل دولت واحد، شهر باستاني کاث را کاملا پشت سر گذاشت و مرکز اصلي علوم و فرهنگ کشور گرديد. از اين زمان تا قرن هفدهم ميلادي که پايتخت به اورگنج نو در جنوب کشور منتقل شد، منظور نويسندگان قرون وسطايي از خوارزم، کهنه اورگنج است.
از اوايل قرن نهم ميلادي، شمار پژوهش گران و اديبان و صاحب منصبان مختلف که عمدتا برخاسته از اين دو شهر و داراي نسبه ي (لقبي که نشان دهنده ي محل زادگاه شخص است) الخوارزمي بودند، آن قدر زيادشد (7) که در تمامي شهر هاي بزرگ آسياي مرکزي، ايران و کشورهاي خاور نزديک افرادي با اين لقب يافت مي شدند. شمارآنهادر بغداد، پايتخت خلافت ،نيز فراوان بود.«الاستخري » ، جغرافي دان و محقق عرب (934-850) که در نيمه ي اول قرن دهم به خوارزم سفر کرده است، درباره ي مردم شهر کاث چنين نوشته است: «آنها بيش از تمامي مردم خراسان (در نقاط ديگر) پراکنده اند و بيش از همه سفر مي کنند؛ در خراسان هيچ شهر بزرگي نيست که تعداد زيادي از مردم خوارزم در آن جا نباشند.» (8 ) «المقدسي» ، جغرافي دان و محقق فلسطيني (1000-946) که در حدود سال 985 (9) از خوارزم ديدن کرده است، درباره ي شهر کاث و مردم آن چنين خبر مي دهد: «آنها(مردم آن شهر) اهل تعقل، علم، فقه، فن و معرفت هستند؛ من کم تر امامي(10) را در فقه، ادب يا قرآن ديدم که شاگردي خوارزمي نداشته باشد که به مدارج(علمي) نرسيده باشد... خداوند متعال به آنها ارزاني و حاصل خيزي عطا نموده و آنها را به قرائت خوب(قرآن) و ذکاوت ، ممتاز گردانده است. »(11) همچنين المقدسي از آنچه که خود در اين شهر شاهد آن بوده، چنين نوشته است: «کاث» را شهرستان(هم) مي نامند؛ اين شهر در کناره ي رود قرار دارد و (از نظر بزرگي) با نيشاپور برابر است .(در نسخه ي ديگري به صورت بزرگ تر از بخارا آمده است). شهر در شرق رودخانه قرار دارد. مسجد جامع آن در بين بازارهاست . ستون هايش تا ارتفاع 1 کاما از سنگ سياه است،[در لغت نامه ي دهخدا به نقل از منابع تاريخي به صورت «ارتفاعش به اندازه ي قامت يک مرد از سنگ سياه بود» آمده است] روي آنها ستون هاي چوبي قرار داده شده است. قصر امير در مرکز شهر قرار دارد. رودخانه دژ شهر را خراب کرده است . جوي هاي آب از ميان شهر جاري است. شهر بسيار زيباست . در آن علما بسيارند، خبرگان ادبيات ظريف فراوان هستند .اغنيا زيادند، اجناس و اشياء خوب بسيار دارد. بنايان خانه ها به هنرمندي ممتازند . قاريان قرآن در قرائت بليغ، صراحت و فضل در عراق همتايي ندارند. » (12).
مقدسي از شهر قديمي اورگنج (کهنه اورگنج) نيز مطالب جالبي تعريف مي کند: « اين شهر روز به روز شکوفاتر مي شود. در کنار دروازه ي حجاج، قصري قراردارد که المامون (13) آن را ساخته است ؛ دروازه هاي عجيبي دارد که در سراسر خراسان بي نظير است و پسرش علي (14) در مقابل آن قصر ديگري ساخته که در جوار دروازه هايش ميداني شبيه به ميدان شهر بخارا هست.» (15)
«ياقوت حموي» (1229-1179) به بسياري از سرزمين هاي غرب و شرق سفر کرد و از کتابخانه هاي آنها اطلاعات مورد نياز خود را استخراج کرد. او بهتر از هرکس ديگري مي دانست که در کشور هاي اسلامي شرق ،پيش از هر جاي ديگري بايد از کتابخانه ها ديدن کرد و با کتاب هاي ارزشمند مخازن آنها آشنا شد و اصلا اتفاقي نيست که پس از سه سال کار در کتابخانه هاي مشهور مرو، ياقوت، کهنه اورگنج را به تمامي شهر هاي ديگر ماوراءالنهر ازجمله بخارا و سمرقند ترجيح داده است. شهر اخير در آن دوره پايتخت امپراتوري عظيم خوارزم شاهيان و بالطبع مرکز علوم و فرهنگ جهان اسلام بود. حموي در ماه هاي آخر سال 1219 و اوايل سال 1220 در کهنه اورگنج بود و در کتابخانه هاي آن کار کرد. وي خاطراتي از اين شهر دارد که بدين گونه شرح مي دهد: «من در سال 616 پيش از تصرف آن (اورگنج) به وسيله ي تاتارها (مغول ها) و ويران شدن آن به دست آنها در اين شهر بودم. شهري بزرگ تر، پرثروت تر و نيکوتر از اين شهر نديدم و چنان که به من گفته اند همه ي اينها در اثر هجوم تاتارها از بين رفت و از آن اثري باقي نماند و آنها (تاتارها) تمامي آنچه را در اين شهر بود، نابود کردند.» (16)
و بالاخره و. و. بارتولد، ضمن جمع بندي اخبار منابع قرون وسطايي از حيات فرهنگي کهنه اورگنج در آن دوره چنين نوشته است: «در قرن دوازدهم [کهنه اورگنج] به عنوان پايتخت سلسله ي قدرتمند خوارزم شاهيان ،اهميت تازه اي پيدا کرد: وقتي که اين سلسله، نيرومندترين سلسله در تمام جهان اسلام گرديد، پايتخت آن بايد از گنجينه ي کشورهاي فتح شده، ثروتمند مي شد. » (17)اين وضعيت موجب پديدآمدن کتابخانه هايي بهتر از کتابخانه هاي بغداد و مرو در اين شهر شد که ياقوت و بسياري از دانشمندان ديگر شرق اسلامي تحت تاثير جاذبه ي آن قرار گرفتند.
آکادمي المامون خوارزم شاه
کتابخانه هاي موسوم به «دارالعلم» يعني «کاخ دانش» يا «آکادمي» اولين بار در جهان اسلام در اوايل خلافت عباسيان، در بغداد داير شدند. «ر. س. مکنزي» با آوردن دلايل مشروح و بسيار متقن ثابت مي کند که اين نوع مراکز در مصر قديم (کتابخانه ي اسکندريه) و يونان قديم (کتابخانه ي موزيوم) هم وجود داشته است و مسلمانان آن را «به عنوان موسسه اي عمومي به ميزان بي سابقه اي توسعه دادند. »(18) اما به هر حال در امر ايجاد کتابخانه اي به نام آکادمي و مراکز مشابه با وظايفي بسيار نزديک به آنها ولي با اندکي تفاوت در نام، (19) خلفاي عرب و سلاطين دولت هاي اسلامي سرمشق و الگو شدند. سپس ساير اشخاص عالي مقام، علما و روحانيون و اشراف از ابتکار آنها پيروي کردند. در قرن نهم و دهم اين کار در سراسر جهان اسلام فراگير شده بود. ساختار آکادمي عبارت بود از کتابخانه، تالار مطالعه براي برگزاري کلاس هاي حوزوي، و در برخي موارد رصد خانه هم به آن افزوده مي شد. در اين مرکز کتب علمي را از زبان هاي يوناني، يهودي، کوپت، فارسي و هندي به عربي ترجمه مي کردند و سپس آنها را به «دار الخط» که بخشي از آکادمي بود، مي سپردند تابه وسيله ي خوشنويسان، رونويسي شود. کتابداران آکادمي اصولا از دانشمندان بودند. اما مهم تر از همه اين است که آکادمي، محل جلسات دانشمندان برجسته ي شاخه هاي مختلف علوم و اهل ادب بود و در جلسات آنان خلفا، سلاطين و افراد عالي مقام نيز شرکت مي کردند و عملا تمامي مسايل علمي عصر خود را مورد بحث و مجادله علمي قرار مي دادند.
بيشتر دانشمندان معتقدند که اولين آکادمي را در جهان اسلام، المامون، خليفه ي هفتم عباسي (833-813)، اندک مدتي پس از انتقال پايتخت خود از مرو به بغداد، در سال 817 تاسيس کرد. اما اشاراتي هم هست به اين که پدر وي، خليفه هارون الرشيد (809-786)،( 20) قبل از وي چنين مرکزي را داير کرده بود.گفتني است که آکادمي خليفه المامون از همان ابتداي کار خود با فعاليت هاي «ابو جعفر محمد بن محمد الخوارزمي» ،دانشمند بزرگ ترکمنستاني الاصل ،در ارتباط بود. خليفه المامون در زمان عزيمت از مرو او را نيز مانند ساير دانشمندان برجسته ي آسياي ميانه اي با خود به بغداد برد و به نوشته ي النديم (درگذشته به سال 997) وقتي به پايتخت جديد رسيد او را به عنوان مدير «گنجينه ي دانش» “Storehouse of Learning” (21) خود منصوب کرد. به نظر «ب. دوج» مترجم و ناشر «فهرسته» ي النديم به زبان انگليسي در اين مطلب به مجموعه ي ابتدايي کتب خليفه اشاره شده است که او احتمالا در زمان اقامت خود در مرو گرد آورده بود و سپس بخشي از مخزن کتاب هاي آکادمي وي گرديد.(22) الخوارزمي در آکادمي در همان منصب تا آخر عمر يعني تا سال 850 کار کرد و به دستور رييس خود،آثارمعروفي در زمينه ي رياضيات و نجوم تاليف نمود. (23)
شاپور بن اردشير (درگذشته به سال 1025) وزير « بهاءالدوله» ، سلطان آل بويه نيز در سال 991 در بغداد، آکادمي خود را تاسيس کرد. «س. عنايت الله» مي نويسد: « بسياري از نويسندگان قرون وسطي از او به دليل عظمتش تمجيد کرده اند که 100 هزار جلد کتاب را در مخزن خود داشت و بعضي از آنها به قلم خطاطان مشهور آن دوره نوشته شده بود.» (24) بنا به اخبار ديگر در اين کتابخانه 140 هزار جلد کتاب نگه داري مي شد. (25) از مخزن اين کتابخانه، ياقوت حموي و بسياري از دانشمندان بزرگ قرون وسطي بهره مند شده اند، همچون: خليفه المامون در اوايل قرن نهم. شاپور بن اردشير وزير آل بويه نيز در قرن دهم اديب بزرگ ترکمنستاني الاصل «ابو بکر الخوارزمي» (1002-935) (26) را به مقام مدير آکادمي خود منصوب کرد. انتصاب يکي ديگر از هموطنان ما به اين مقام بزرگ، اتفاقي نبود. چند نسل از نويسندگان عرب از آثار منظوم و نثر مسجع وي تقليد مي کردند. (27)
و بالاخره بايد گفت که برخي از افراد ترکمنستاني الاصل کتابخانه ي شخصي خود را در بغداد، پايتخت خلافت عباسي، داير کردند. يکي از آنها «محمد بن منصور الخوارزمي» بود که در اين شهر در سال 1066 کتابخانه ي خود را به نام «خزانة الکتب» (گنجينه ي کتاب) داير کرد. اين کتابخانه در مدرسه اي (اولين مرکز از نوع خود در عراق) که توسط خود وي احداث شده بود، قرار داشت و داراي مجموعه ي بسيار عالي از آثارعلمي بود. يکي از گنج هاي وي تفسير قرآن تاليف «ابن بوندار القزويني»( درگذشته به سال 1095) بود که بنا به نوشته ي منابع مختلف عبارت از 300 يا 400 و حتي 700 جلد بود. نام هاي کتاب داران اين کتابخانه که فهرست کتب آن را تهيه کرده اند هم معلوم است. به گواهي پروفسور «م. آ. قاسمي» اين کتابخانه هنوز هم داير است و در سه ميلي شمال بغداد در جوارآرامگاه عالم فقيه امام ابو حنيفه (767-699) قرار دارد .(28)
اماپايتخت خلافت عربي تنها شهري نبود که در آن کتابخانه اي موسوم به آکادمي داير شده باشد. خليفه ي ششم فاطميان مصر به نام «الحکيم»(1021-996) هم آکادمي خود را داير کرد که بزرگ ترين کتابخانه ي آن دوره نام گرفته است(29). « به تمامي کساني که در مخزن غني آن مشغول به کار بودند لوازم التحرير مي دادند و به کساني که مايل بودند براي مدتي در آن جا بمانند» غذا و کمک هزينه داده مي شد .(30 ) کتابخانه هاي همنام در ساير مراکز بزرگ فرهنگي ولايات هم داير شد. مثلا در شهر موصل واقع در شمال عراق، «ابوالقاسم جعفر بن محمد بن حمدون» (934-854) در اواخر عمر خود،آکادمي شخصي خود را داير کرد. به نوشته ي ياقوت: «درهاي اين کتابخانه به روي هرکس که ميل داشت در آن کار کند گشوده بود» .(31)
اولين و آخرين کتابخانه ي موسوم به دارالعلم يا آکادمي در آسياي مرکزي در کهنه اورگنج در سال 1000 توسط «ابو العباس مامون بن مامون» (1017-1004)که سلطاني فاضل و کتاب دوست بود، داير شد(32). بدين ترتيب اين آکادمي پنج سال پيش از آکادمي خليفه ي فاطمي در قاهره تاسيس شده است. اين حقيقت که اين مرکز علمي و عمومي چنان زود، آن هم در کهنه اورگنج و نه در ساير مراکز فرهنگي آسياي مرکزي ، به وجود آمده است، دلايل مستحکم خود را دارد. «س.پ.تولستوف» (1976-1907)، محقق برجسته ي روس که در دهه هاي 40-30 قرن بيستم در محدوه ي خوارزم قديم کاوش هاي باستان شناسي گسترده و طولاني انجام داده و سپس آثار تحقيقي وزيني درباره ي تاريخ آن نوشته است ، مبتکر آن را «ابو سعيد احمد بن محمد بن عراقي» از رياضي دانان و منجمان دربار خوارزم شاه در اواسط قرن دهم مي داند. (33) ظاهرا نقش مهمي که دانشمندان خوارزمي قرون نهم و دهم در ايجاد اولين آکادمي ها ومديريت آنها در بغداد، پايتخت خلافت عباسي، ايفا کرده اند، اتفاقي نيست. بنابراين نسبت به مطلع بودن خوارزميان از نقش و اهميت اين کانون علم و فرهنگ در حيات جامعه، شکي باقي نمي ماند. از اوايل قرن دهم، کهنه اورگنج نه تنها پايتخت دولت يک پارچه ي خوارزم بود، بلکه به مرکز بزرگ و مهم تجارت بين المللي تبديل شد. اين امر، شرايطي را فراهم نمود تا اين شهر يکي از مراکز علم و فرهنگ جهان اسلام گردد. اما دليل اصلي تا سيس آکادمي در اين گوشه ي دور افتاده و تقريبا منزوي شمال شرق جهان اسلام، تاثير تمدن خوارزم و هم گرايي آن با علم و فرهنگ اسلامي به واسطه ي زبان عربي بود. س. پ. تولستوف ، ضمن تاييد اين نظر چنين مي نويسد:«ايجاد آکادمي مامون، هوس خوارزم شاه فاضل نبود. علوم خوارزم مدت ها قبل از آن در تاريخ علوم خاور زمين نقش برجسته اي داشته است. ما اطلاعات اندکي از علوم دوره هاي پيش از اسلام، عهد عتيق، و آفريگيد ها داريم. اما تجزيه و تحليل دقيق آثار تاريخي فرهنگ مادي به ما اين امکان را مي دهد که تاکيد کنيم قوانين دقيق تناسب معماري، محاسبات دقيق ساختمان سازي، تاسيسات عظيم آبياري که بدون ترازگيري دقيق محل غير ممکن است، تقويم خوارزمي بيروني و اصطلاحات و لغات مشروح ستاره شناسي، غنا و تنوع رنگ هاي کاني در کتيبه هاي «توپراق قلعه»، شيشه ي بسيار زيباي عهد عتيق از همان نقطه، همه ي اينها بدون توسعه ي علوم هندسه، مثلثات، نجوم، توپوگرافي، شيمي و کان شناسي امکان پذير نبود.» (34)
س. پ. تولستوف ضمن گفت وگو از هم گرايي علوم خوارزمي و عربي چنين مي نويسد:«و وقتي خوارزم، اواخر عصر آفريگيدها به قلمرو خلافت اعراب پيوست، دانشمندان آن بلافاصله جايگاهي رفيع و مي توان گفت عالي ترين جايگاه را در به اصطلاح «علوم عربي» به خود اختصاص دادند. در حالي که آن علوم فقط از نظر زبان، عربي بود، زباني که به نوعي، زبان لاتيني مشرق زمين گرديده بود.» منظور او پيش از همه « محمد بن موسي الخوارزمي» بود که با نبوغ خلاق خود سهم عظيمي در پيشرفت بسياري از شاخه هاي علوم اسلامي ايفا کرد و عملا پايه گذار آنها بود و زادگاه خود را شهره ي عالم ساخت.وي از سال 817تا 850، يعني تا پايان عمرش در کتابخانه هاي بغداد بي وقفه کار کرد. مکتب پر محتواي رياضيات خوارزم را با رياضيات هندي و يوناني درآميخت و اعراب را با آن آشنانمود و سپس از طريق ترجمه ي لاتين آثار خود، آن را به اروپاييان معرفي کرد. اين حقيقت که اصطلاحات «الگوريتم» (حساب رقومي) و «لگاريتم» از شکل لاتيني نام وي ريشه گرفته و نام «آلگبرا» از رساله ي رياضيات وي به نام «الجبر» اقباس شده و مدت هاست که در جهان علم جايگاهي استوار به خود اختصاص داده است، خود گوياي درجه ي اهميت اين آشنايي است.همچنين گفته مي شود که محمد الخوارزمي با تاليف کتاب «صورت الارض» خود که اولين اثر جغرافيايي بود و در سال 826 در بغداد نوشته شد، علم جغرافياي عربي را بنيان گذاري کرد. (36)
در آکادمي کهنه اورگنج هم مثل آکادمي هاي بغداد و قاهره فعاليت هاي علمي با جوش و خروش بسيار جريان داشت. در سازماندهي فعاليت هاي آن شخص مامون دوم ،که از بسياري شاخه هاي علوم عصرش مطلع بود، مشارکت مستقيم داشت. او هم از نظر نام و هم از نظر رفتار به هم دوره ي مسن تر خود، المامون ،خليفه ي عباسي، شباهت داشت. خوارزم شاه، مامون دوم، از سراسر آسياي ميانه دانشمندان را براي کار درآکادمي خود دعوت مي کرد. از جمله اولين دانشمندان مدعو، «ابوريحان بيروني» بود. پس از جنگ هاي خونين سال 995 براي اتحاد کشور ، ابوريحان که از سلسله ي قديمي آفريگيد ها پشتيباني کرده بود، پس از شکست آنها از سپاه امير کهنه اورگنج، مامون بن محمد (997-995)، به اجبار به شهر جرجانيه در حاشيه ي جنوب شرقي درياي خزر مهاجرت کرد. او تا سال 1010 يعني تا زماني که مامون دوم از وي براي کار در آکادمي خود دعوت نمود در اين شهر اقامت داشت. هم زمان با وي مامون دوم ،ابو علي سينارا هم از بخارا به مرکز علمي خود دعوت کرد. حقيقتا آنها مايه ي شهرت و افتخار آکادمي مامون دوم بودند، زيرا در آن زمان هيچ کس چه در شرق و چه در غرب ياراي هماوردي با مقام علمي اين دو دانشمند را نداشت. در کنار آنان «ابو سهل مسيحي» فيلسوف و پزشک دانشمند، «ابو الحسن خمار» و ساير دانشمندان برجسته کار مي کردند.
از سال 1010 تا تسخير اين کشور توسط محمود غزنوي در سال 1017، ابوريحان بيروني بدون اين که شهر را ترک کند در کهنه اورگنج زندگي مي کرد.او در اين دوره از زندگي خود « نه تنها نقش بزرگي در حيات آکادمي مامون که محلي بسيار عالي براي تجمع دانشمندان مناطق مختلف آسياي ميانه بود، ايفا نمود، بلکه مشاور و حتي وزير خوارزم شاه هم بود.» (37) حکايت بيروني و مامون دوم خود گوياي رفتار او با دانشمندان وعالمان است. اين دانشمند بزرگ نوشته است: « روزي خوارزم شاه همچنان که روي زين اسب نشسته بود چند جام شراب نوشيد و دستور داد مرا بخوانند. من کمي تاخير کردم و وقتي آمدم، خوارزم شاه اسبش را به سوي من راند و در نزديکي من توقف کرد و مي خواست از اسب فرود آيد. من زمين را بوسيدم و سوگند گران دادم که اين کار را نکند. مامون اين بيت را بر زبان راند:
«علم بالاتر از هر چيزي است. همه ي مردم خود به سوي آن مي آيند،خودآن به سوي کسي نمي آيد.»
( متن عربي جمله ي مذکور به نقل از لغت نامه ي دهخدا اين گونه است:العلم من اشرف الولايات يأتيه کل الوري ولايأتي- مترجم)
با وجود آن که خوارزم شاه با اين عمل و سخنان خود احساس قدرداني من را نسبت به خود برانگيخت، با اين حال با شنيدن اين کلام از او که به زبان عربي بر زبان راند، بسيار مشعوف شدم:
«اگر اين آداب و سنن رايج در ميان مردم نبود، من حداقل تو را اول پيش خود نمي خواندم، بلکه خود به نزدت مي آمدم، زيرا علم عالي تر از همه چيز است و هيچ کس نمي تواند از آن بالاتر باشد.» (38)
(لولا الرسوم الدنيا ويّه لما استدعيتک فالعلم يعلو و لا يعلي... – اين عبارت از لغت نامه ي دهخدا آوره شده است- مترجم)
در اين حکايت ، به روشني احترام متقابل خوارزم شاه و ابوريحان بيروني نمايان است . واين نشان دهنده ي احترام و ارزشي است که خوارزم شاه براي دانشمندان و عالمان قايل بوده است .
در خصوص کتاب هاي مخزن آکادمي مامون دوم در منابع قرون وسطايي هيچ اطلاعاتي وجود ندارد. اما اين حقيقت که بيروني، ابن سينا و گروه بزرگي از دانشمندان برجسته ي ديگر ضمن کار در اين مرکز با استفاده از مخزن غني کتاب هاي آن، آثار علمي بسيار عالي خلق کرده اند که موجب حيرت معاصرانشان و دانشمندان امروز گشته است، خود گوياي همه چيز است. بي شک در آکادمي مامون در کنار آثار دانشمندان بومي قرون وسطي، تاليفات دانشمندان سراسر جهان اسلام و حتي سرزمين هاي ديگرنيز نگه داري مي شد. تولستوف مي نويسد: «مسلما بي انصافي خواهد بود اگر استفاده ي گسترده ي بيروني را از منابع علمي تمامي دوره ها و ملل منکر شويم.»(39) بي شک آثار بسياري در دسترس اين محقق بوده است. گروه خوشنويسان نسخ خطي که معمولا در کليه ي کتابخانه هاي اسلامي قرون وسطي بدون استثنا وجود داشتند، در اين کار نقش مساعد خود را ايفا نموده اند. مسلما چنين گروهي در آکادمي مامون هم وجود داشته اند. کار شرافت مندانه ي خوشنويسان موجب شد آثار علمي تاليف يافته توسط دانشمندان شرق جهان اسلام نسبتا بسرعت به دست دانشمندان غرب جهان اسلام برسد و بالعکس. بيروني که هيچ وقت از ري دورتر نرفته بود و به عبارت ديگر، پايش به مناطق عربي نرسيده بود «با آثار علمي دانشمندان مکتب هاي علمي بغداد و بصره به خوبي آشنا بود ولي ديدگاه هاي آنها به نظر وي عقب مانده بود؛ مثلا او «الجحيز»، يکي از مشهورترين دانشمندان بصره در قرن نهم را «ساده لوح» ناميده است.» (40)
در سال 1017 شهر کهنه اورگنج حادثه ي بزرگ ديگري را از سرگذراند که به نابودي آکادمي و بنيان گذارش منجر شد. اين حادثه با تمايلات استيلا جويانه ي محمود غزنوي نسبت به خوارزم در ارتباط بود. مامون دوم با پيش بيني حادثه ي در شرف وقوع و در تلاش براي پيش گيري از آن، اجبارا شرط پرداخت باج و خراج و وابستگي کشورش به غزنه را قبول کرد. اين عمل خوارزم شاه که در تقابل با غرور و روحيه ي جنگاوري اشراف و نجيب زادگان کشور بود، موجب شد که افراد اخير او را در قلعه اش زنداني کنند.او در همان جا درگذشت. وساطت ابوريحان بيروني بين مامون دوم و شورشيان بي نتيجه بود و دانشمند بزرگ که از نزديک شاهد اين وقايع غم انگيز بود، از مرگ رييس و پشتيبان خود در اندوه فرو رفت. در همان زمان، محمود غزنوي بي درنگ از اين موضوع براي حمله به خوارزم به بهانه ي خون خواهي داماد خود استفاده کرد .( خواهر سلطان غزنه ، همسر مامون دوم بود).
پس از تسخير کهنه اورگنج توسط محمود غزنوي، گروهي از دانشمندان شاغل در آکادمي مامون دوم که مايل به رفتن به غزنه نبودند، به کشور هاي ديگر فرار کردند. در ميان آنها ابو علي سينا، ابو سهل المسيحي و ديگران هم بودند. بيروني که در غم و شادي مردم خود شريک بود، به اتفاق باقي دانشمندان به غزنه رفت (يا برده شد) و در اين شهر فعاليت هاي علمي پرثمر خود را ادامه داد. ظاهرا کتاب هاي آکادمي مامون هم برده شدند. به هر حال نه از اين آکادمي و نه از کتاب هاي آن در منابع دوره ها و اعصار بعدي سخني به ميان نيامده است. فقط روايات افسانه مانندي از وجود آن تا حمله ي مغول، البته با نامي ديگر باقي مانده است. منظور «تپه قرق ملا» (چهل ملا) است که به نظر محققان ،بقاياي آکادمي مامون است. (41) اين تپه در وضعيت فعلي خود هم بسيار تاثير گذار است. در ميان ترکمن ها قصه اي درباره ي آن رايج است با اين مضمون که : « خوارزم شاه تصميم گرفت به دانشمندان خود قصري عظيم و زيبا هديه کند و براي بناي آن بهترين معماران و بنا ها را دعوت کرد.در اين کاخ دانش، چهل استاد، چهل هزار ملا را تعليم مي دادند. روزي بيگانگان به شهر حمله کردند و همه ي بنا را ويران ساختند و تنها کاخ دانشمندان سالم ماند. سحرگاه محاصره شدگان دست به دعا برداشتند و از خداوند خواستند که چشم دشمنان به دانشمندان و شاگردان آنها نخورد. به اراده ي خداوند ،معجزه اي روي داد و دعاي آنها مستجاب گرديد و کاخ دانش در جاي خود واژگون شد و به زير زمين فرو رفت. وقتي دشمنان آمدند در جاي کاخ ،زمين شخم خورده ديدند، آنها باقي مانده ي مردم شهر را جمع کردند و از آنها پرسيدند : «کجاست کاخي که ديروز در اين جا بودو ما بايد پس از تسخير شهر آن را هم مي گرفتيم ؟» مردم فهميدند که معجزه اي اتفاق افتاده است و به دشمنان گفتند: «اين جا را ما ديروز شخم زديم و هيچ وقت در اين محل کاخي وجود نداشت.» دشمنان حرف مردم را باور کردند و از شهر رفتند. اما آنهايي که به زير زمين فرو رفتند، هنوز هم زنده هستند. روزهاي جمعه آنها دعا مي کنند و اگرشب ،ديرهنگام کسي به نزديک تپه ي «قرق ملا» برود، مي تواند صداي آنها را بشنود. » (42)
شايد در اين قصه، عشق، محبت و احترامي که مردم براي آکادمي کهنسال کهنه اورگنج و باني آن ابوالعباس مامون بن مامون قايل هستند، نهفته باشد؛ عشق و احترام به کسي که هزار سال پيش با تلاش خود بزرگ ترين کانون علمي جهان اسلام را ساخت و اثري درخشان و ابدي از خود برجاي گذاشت که در حيات علمي و فرهنگي صدها ساله ي ملت ترکمن جايگاه رفيعي به خود اختصاص داده است.
و بالاخره شايسته است که کلامي چند هم از مناره ي کهنه اورگنج ، بلند ترين مناره ي آسياي مرکزي به ميان آيد. اين مناره، کار برجسته ي معماران کهنه اورگنج است. پيش از اين آن را اثر تاريخي پيش از حمله ي مغول مي دانستند. اما از دهه ي 30 قرن بيستم پس از تاييد دلايل بسيار مشکوک توسط «آ. يو. يعقوب اف »(به استناد کشف کتيبه ي منقوش عربي دور تا دور مناره ي قوتلق تيمور از سلاطين اردوي طلايي) آن را به قرن چهاردهم نسبت دادند. در حالي که باستان شناس و پژوهش گر مشهور «همراه يوسف اف» دلايل مستدلي در باره ي تعلق اين مناره به اوايل قرن يازدهم و دوره ي حکومت مامون دوم خوارزم شاه مي آورد. (43)
کتابخانه ي تکش خوارزم شاهي
«علاءالدين تکش بن ايل ارسلان» از سلاطين «سلسله ي چهارم و پر افتخارترين سلسله ي خوارزم شاهيان بود. » (44) او را «باني واقعي امپراتوري خوارزم شاهي در قرون وسطي» مي نامند. (45) اين لقب از آن رو به وي داده شد که در سال 1194 برطغرل ثاني، آخرين سلطان سلجوقي (1194-1175)، غلبه يافت و در نتيجه ايران و شرق عراق و چند منطقه ي ديگر به قلمرو خوارزم پيوست. سلطان تکش خوارزم شاهي هم مانند المامون ثاني از افراد کتاب دوست عصر خود بود. در منابع مختلف از شخصيت او و اقداماتي که وي براي توسعه ي فرهنگ کشورش به انجام رسانده، مطالبي آمده است. از جمله «ابن الاثير» درباره ي وي نوشته است: « او سلطاني فاضل بود و از بسياري از رشته هاي علوم آگاهي خوبي داشت، پيرو مذهب حنفي بود و احاطه ي فوق العاده در آن داشت.وي با عدالت، نوع دوستي و اعمال نيکوکارانه ي خود به احترام و بزرگ داشت رعاياي خود مفتخر گشت .» (46)
اطلاعات بسيار ناچيزي از کتابخانه ي سلطان تکش موجود است. «تاج الدين بن انجاب بن ساعي » مورخ ( درگذشته به سال 1275) در کتاب «جامع المختصر» سخنان ابن الاثير درباره ي سلطان تکش را کاملا تاييد مي کند و مي نويسد: «سلطان تکش خوارزم شاه ملقب به علاءالدين در خوارزم (منظور کهنه اورگنج است- آ. يا) مدرسه اي ساخت و آن را براي حنفيان وقف نمود و در رقابت با سلاطين سلجوقي کتابخانه اي در جنب آن داير نمود. خوارزم، بخشي از خراسان، ري و ساير نواحي الجبال در يد او بود .(47) او با رعايا به عدالت رفتار مي کرد، بر مباني و شاخه هاي فقه حنفي تبحر داشت، به آن اشتغال مي ورزيد و به مجادله مي پرداخت. او در بيستم رمضان سال 596 (3 جولاي 1200) در «شهرستانه» (48) درگذشت و پسرش، «قطب الدين محمد»، جسدش را به خوارزم آورد و در آرامگاهي جنب مدرسه ي باشکوهي که به دستور خود وي ( تکش) بنا شده بود، به خاک سپرد .
خوارزم شاهيان در عرصه ي فعاليت هاي فرهنگي کشور از سلاطين سلجوقي تقليد مي کردند. تکش که مسلما با کتابخانه هاي عالي مرو آشنا بود، مي خواست مرکزي مشابه آن داير نمايد و از عهده ي اين کار هم برآمد. کتابخانه ي او در کهنه اورگنج يکي از بزرگ ترين کتابخانه ها بود و در مخزن آن تعداد زيادي کتب ارزشمند و نادر موجود بود. (50) فقيه شهير «فخر الدين ابو عبدالله محمد بن عمر الرازي» (درگذشته به سال 1210) با استفاده از کتابخانه ي وي اثر بزرگ دايرةالمعارفي خود به نام «جامع العلوم» را تاليف نمود. اين کتاب که براي سلطان تکش خوارزم شاه نوشته شده بود، حاوي اطلاعاتي از 57 رشته ي مختلف علمي بوده است. (51) در دوره ي حفاري هاي باستان شناسي در سال 1980 در اين شهر، زيربناي مدرسه و کتابخانه ي بنا شده به دست اين خوارزم شاه کشف گرديد. اما حفاري ها ناتمام ماند. ادامه و اتمام اين حفاري ها مي توانست به شناخت بهتر اين کانون فرهنگي و علمي قرون مياني کمک کند. اين کتابخانه چهار صد سال پس از وفات باني آن داير بود.
سلطان تکش خوارزم شاه براي حنفيان مرو مسجد جامعي ساخت که احتمالا داراي کتابخانه اي در جنب خود بوده است.
کتابخانه ي نظام الملک مسعود بن علي
«نظام الملک مسعود بن علي» (درگذشته به سال 1199) يکي از رجال دولتي مورد احترام فراوان سلطان تکش و مردم خوارزم بود. خوارزم شاه پس از وفات وزير خود، مراقبت از خانواده ي او را ادامه داد. به نوشته ي ابن الاثير، سلطان تکش به نشانه ي احترام به ياد و خاطره ي وزير خود، مسعود بن علي، يکي از فرزندان خردسال وي را به وزارت منصوب کرد وبه تربيت پسرک براي امور بزرگ و پر مسئوليت دولتي پرداخت. همه اميدوار بودند که او بتواند کار پدر فاضل خود را ادامه دهد،اما او در عنفوان جواني و مدت اندکي پيش از مرگ سلطان تکش از دنيا رفت. (52)
ابن الاثير درباره ي مسعود بن علي، وزير سلطان تکش، چنين نوشته است: « او مردي خوش خلق و خوي، عادل و نجيب بود. پيرو مذهب شافعي بود و به اين دليل در مرو مسجدي براي پيروان اين مذهب ساخت. مردم مرو که غالبا حنفي مذهب بودند، از کار وي شاکي شدند. خوارزم شاه (تکش) فقهاي مشهور حنفي را فراخواند و هداياي نفيس به آنها داد و مسجد جامع بزرگي براي حنفيان ساخت و مردم مرو آرام شدند. مسعود بن علي در خوارزم (کهنه اورگنج) هم مدرسه و کتابخانه ي بزرگي ساخت » . (53)
در منابع از اين کتابخانه و باني آن خبر ديگري موجود نيست. با وجود اين مي توان مطمئن بود که اين کتابخانه يکي از کانون هاي علمي کهنه اورگنج در قرون وسطي و مخزن آن داراي مجموعه ي ارزشمند و نفيس کتب علمي بوده است.
کتابخانه ي شهاب الدين الخيوقي
«امام شهاب الدين ابو سعيد عمران الخيوقي» (مقتول به دست مغولان در نسا به سال 1221) يکي از کارگزاران برجسته ي دولت ترکمن هاي کهنه اورگنج در اواخر قرن دوازدهم واوايل قرن سيزدهم بود. مورخان قرن سيزد هم همچون: ابن الاثير، «جويني» و «زکريا قزويني» درباره ي نفوذ او به عنوان يکي از رجال دولتي درسمت وکيل (مشاور دولت) دربار «خوارزم شاه محمد» (1220 - 1200) و مدافع منافع طبقات گسترده ي جامعه، مطالبي نوشته اند. مثلا مولف اخير خيوقي را «رکن دين و تکيه گاه دولت» ناميده است.(54) اما «شهاب الدين النسوي» مولف اثر مشهور «شرح احوال سلطان جلال الدين مانک بورني» ارزشمندترين و درست ترين اطلاعات را درباره ي او به دست داده است. النسوي که از نزديک و شخصا با امام آشنا و شاهد مرگ اسف بار وي در شهر زادگاهش به دست مغولان بود، فصل بيست و دوم اثر بسيار عالي خود را به وي تقديم کرده است .
امام خيوقي ميهن پرستي بزرگ بود. به نوشته ي جويني در آوريل 1204 «سلطان شهاب الدين محمد الغوري» (1206 – 1203) سلطان قدرتمند دولت غور(55) درغيبت سلطان محمد خوارزم شاه در پايتخت (او در آن زمان در مرو بود) براي تسخير خوارزم به اين کشور لشکر کشيد.الخيوقي عملا رهبري مقاومت را به دست گرفت و از فراز منبر مردم پايتخت را به «جنگ دلاورانه با دشمن با اتکا به حديث شريف که مي فرمايد: « کسي که در دفاع از جان ومال خود کشته شود، شهيد است » فراخواند. مردم کهنه اورگنج به پيروي از امام خود « مانند تني واحد به دفاع از شهر خويش برخاستند» (56) و دلاورانه جنگيدند و بردشمن پيروز شدند.
دراواخر سال 1220 پيش از تجاوز مغولان به حدود آسياي ميانه، محمد خوارزم شاه در کهنه اورگنج ، شوراي جنگي تشکيل داد که در آن امام الخيوقي دو پيشنهاد کاملا صحيح ارائه کرد که عبارت بود از:اول گردآوري لشکري بزرگ ( 400 هزار نفري) در ساحل راست سيردريا وپس از آن رويارويي با سپاه مغول در آن نقطه پيش از آن که بتوانند خستگي راهپيمايي طولاني از کشور خود را از تن به در کنند. اما خوارزم شاه که هميشه به توصيه هاي امام عمل مي کرد، اين بار پيشنهاد او را رد کرد و سپاهيان را به شهرهاي مختلف فرستاد. اين تصميم محمد شاه را چه دانشمندان قرون مياني و چه محققان معاصر نکوهش کرده اند. مثلا النسوي اين تصميم خوارزم شاه را نابود کننده ناميده و «مطمئن بود که اگر او در مرز به مقابله با مغولان رفته بود، دشمن به آساني تارومار مي شد.» (57) الخيوقي نه تنها از رجال برجسته ي دولتي، بلکه دانشمندي بزرگ بود. «او بر آگاهي از فقه ، علم اللغه، طب، کلام و ساير علوم مربوط به بلاغت، زبان و تدبير را افزود.» (58) هم زمان امام «در پنج مدرسه ي کهنه اورگنج تدريس مي کرد» (59) و در جنب مسجد شافعيان کتابخانه اي ساخت « که پيش از آن و بعداز آن هيچ گاه نظير نداشت.» (60)
هجوم مغول به حيات علمي و فرهنگي پايتخت خاتمه داد. در آستانه ي اين حمله ظاهرا الخيوقي به دستور محمد خوارزم شاه کهنه اورگنج را ترک و به نسا که قلعه اي تسخير ناپذير بود، نقل مکان کرد. او که اميد به بازگشت به شهر خود را از دست داده بود، «نمي خواست کتاب هايش را جا بگذارد و باارزش ترين آنها را باخود برداشت. » (61) در قلعه ي نسا او به انتظار خبري از شاه بود تا به خدمت وي برود. اما اين انتظار بيهوده بود. به زودي خبر رسيد که خوارزم شاه به نيشاپور آمده و با شتاب آن را ترک کرده است. الخيوقي «سراسيمه گشت و نمي دانست چه بکند، عزم واراده ي او درهم شکست و افکارش پريشان گشت. » (62) اين وضع تا آمدن يکي از اميران نسا به نام «بهاءالدين محمد ابو سهل» به نسا ادامه داشت . او خبر داد که خوارزم شاه هنگام فرار از نيشاپور به وي دستور داد به نسا عزيمت نمايد و به مردم شهر بگويد که «اين دشمن مانند لشکر هاي پيشين نيست؛ بهترين کار اين است که کشور را خالي کنند و موقتا به کوه و بيابان بروند تا چشمان و دست هاي آنها (مغولان) سير شود و بروند و مردم از حملات ناگهاني آنها نجات يابند.» (63)
الخيوقي به اتفاق ساکنان قلعه با دشمن روبه رو شد و با آنها در جنگي نابرابر از پاي درآمد. پيش از حمله ي مغولان امراي خراسان پس از اطلاع از ورود او به نسا «قصد داشتند به نزد وي بيايند و روزهاي آزمون را در کنار وي باشند.»(64) الخيوقي و فرزندش «سعيد تاج الدين» کت بسته به نزد سرکرده ي مغول ها «توغاچار نويون» و «برکه نويون» آورده شدند و به شهادت رسيدند. پس از مرگ امام، کتاب هايش به دست عوام الناس افتاد.اين حقيقت ،خود گوياي علاقه ي طيف گسترده ي مردم جامعه ي اسلامي به علم و معرفت، آن هم در آن زمانه ي هراس و وحشت بوده است. النسوي مي نويسد: « من به دنبال آن کتب (يعني کتبي که در دست عوام مردم بود- آ. يا) رفتم و آنها را گرد آوردم و توانستم پس از آن با ارزش ترين آنها را بخرم. من آنها را تا روزي که به دست بيگانگان گاهي به شرق و گاهي به غرب کره ي ارض رانده نشده بودم ،حفظ کردم.(65) و همه ي آنچه را که به ارث برده بودم و خريده بودم در قلعه گذاشتم(؟). در نتيجه از تمام آنچه که ترک کرده بودم فقط براي کتاب ها متاسف شدم.»(66)
از سرنوشت بعدي کتابخانه ي مشهور مذکور اطلاعي دردست نيست ، زيرا در منابع تاريخي از اين کتابخانه هيچ مطلبي درج نشده است.
ملت ترکمن ياد اين امام ومرد دولتي را در خاطره ي خود دلسوزانه حفظ کرده است. شاهد گوياي آن مقبره ي شهاب الدين الخيوقي و پسرش ،تاج الدين، در حاشيه ي جنوب غربي روستاي بزرگ «باقر» در نقطه اي به نام «داش قلعه» (قلعه ي سنگي) در 14 کيلومتري جنوب غربي عشق آباد امروز است. مردم بومي در قرن پانزدهم بر مزار آنها آرامگاهي ساخته اند. اين آرامگاه عبارت است از بناي چند ضلعي منظمي که آجر چيني بسيار ظريف سبک خراساني، آن را از بناهاي ديگر متمايز مي کند. هر يک از اضلاع آرامگاه از درون آن با طاق نماي نوک تيزي آراسته شده است. وجود دريچه هاي عريض در سقف گنبد از ويژگي هاي خاص اين بناست. امروز هم با گذشت بيش از 825 سال از شهادت امام الخيوقي از رفت و آمد انبوه مردم به آرامگاه کاسته نشده و مقبره ي امام الخيوقي به زيارتگاه مردم تبديل شده است. براي زيارت اين آرامگاه نه تنها روستاييان محل، بلکه مردم سراسر ترکمنستان و خارج از آن به اين مکان مي آيند و ياد وي را گرامي مي دارند.
* * *
به نظر مي رسد که شمار کتابخانه هاي کهنه اورگنج به مراتب بيش از آني بوده است که ما، در اين مقال معرفي کرديم. اين حقيقت که در منابع تاريخي از مدارس و مساجد متعدد کهنه اورگنج در قرون دهم تا دوازدهم ياد شده است، دليل درستي اين ادعاست. در تمامي اين اماکن حتما کتابخانه هايي هم وجود داشته است.
حمله ي مغول ، هم به کتابخانه هاي کهنه اورگنج و هم به ساير کانون هاي فرهنگ اسلامي ضربات غيرقابل جبران و مصيبت باري وارد ساخت. اين مراکز هيچ گاه نتوانستند بعد از آن به خود بيايند و شهرت و شکوه سابق خود را تجديد نمايند.
ابوريحان بيروني با اشاره به سرنوشت غم انگيز آنها چنين نوشته است: « فقدان وارده به علوم اسلامي که هيچ گاه دوباره به درجات سابق دست نيافت، قابل بيان نيست و از حد تصور بيرون است ؛ نه تنها هزاران اثر ارزشمند نابود شد، بلکه به علت شمار زياد دانشمنداني که يا به قتل رسيدند و يا به سختي نجات يافتند، سنن و رسوم دانشمندي تقريبا از بين رفت.» (67)
* * *
پس از هجوم مغولان، بسياري از مراکز فرهنگ اسلامي نتوانستند دوباره برپا ايستند.از آنها خرابه ها و تپه هاي غبار گرفته برجاي ماند.اما برخلاف آنها در کهنه اورگنج هنوز هم زندگي در جوش و خروش است. در اين شهر، معماري قديمي با بناهاي جديد در هم تنيده است. ثبت کهنه اورگنج در فهرست ميراث جهاني يونسکو در سال 2005 واقعه اي بزرگ بود. اما مهم تر از همه اين است که تاکنون هيچ کس درباره ي اين شهر نتوانسته است شعري نغز و تاثيرگذار مثل شعر «کهنه اورگنج» «صفر مراد ترکمن باشي»، سردار کبير و اولين رييس جمهوري ترکمنستان، بسرايد که خدمات سلاطين بزرگ خوارزم و دانشمندان شهير آن را که خالق آثار بي نظير بوده اند، يک به يک نام مي برد و به وصف مي کشد. هنوز هيچ يک از شاعران ترکمن نتوانسته است سلطان جلال الدين و نبرد دلاورانه ي وي بر ضد دشمن بي رحم يعني مغولان را چنان که سردار کبير در شعر «ترکمنينگ» در جلد اول کتاب روحنامه (ص 276-275)به تصوير کشيده است، وصف نمايد. اکنون وظيفه ي مردم کهنه اورگنج و تمامي ترکمنستان است که آثار تاريخي ارزشمند برجاي مانده از اين شهر کهن سال را حفظ، مرمت و احيا و خاطره ي شخصيت هاي برجسته اي را که از آن برخاسته اند، ابدي نمايند.
پاورقی
1.بارتولد.و. و. مجموعه آثار. جلد 3. 1965 م. ص.403 .
2.طبق فارگراد (فصل) اول «ونديداد» ( 19 ناسکا (کتاب) اوستايي که به دست ما رسيده است) اولين سرزمين از 16 سرزمين خلق شده پس از آفرينش انسان در روي زمين به دست خداي بزرگ دين زرتشت، اهورا مزدا، سرزمين آيريانم وا اجو بود. در اين باره در اوستا چنين آمده است: « اولين سرزمين و مکان زندگي که من اهورا مزدا خلق کردم ،آيرانم وا اجو و رود نيکوي دايتيا بود». نک: The Sasred books of the East. Vol.IY. Part. I. The Vendidad. – delhi, 1974, P. 4-5. بسياري از پژوهش گران، رود دايتيا را همان رود «اُکس» نويسندگان يوناني مي دانند که آمودرياي امروزي است. در جاي ديگري از اوستا آمده است که «در ساحل ديگر رود دايتيا خانه ي پوروشاسپ پدر زرتشت نبي قرار داشت.»
3 .بارتولد . و. و. مجموعه آثار. جلد سوم . 1965 م. ص 544 .
4.در اين جا منظور خط خوارزميان است که در قرن چهارم پيش از ميلاد مسيح بر اساس خط آرامي به وجو د آمد. تفصيل اين مطلب را نک: فريمان .ا.ا . زبان خوارزمي. مطالب و تحقيقات. جلد اول.1951 م. ص 119؛ يازبرديف .ا. کتابت خوارزمي؛ خبر نامه ي آکادمي علوم ترکمنستان شوروي. دوره ي علوم اجتماعي. 1977. شماره ي 6. صص 50-44 ؛ Henning W.B. A Fragment of a Khwarezmian dictionary. – London, 1971. -56p.
5.بيروني. منتخب آثار. جلد اول. تاشکند. 1956 م. ص 48 و 63 .
6.با وجود آن که اعراب والي خود را براي شهر کاث واقع در قسمت سفلاي ساحل راست آمودريا منصوب کردند، اما عنوان خوارزم شاه از سلسله ي قديمي آفريگيد ها حفظ شد. آنها حاکمان واقعي آن قسمت از کشور که به آنها تعلق داشت باقي ماندند. در پايتخت واقع در ساحل راست رود يعني کهنه اورگنج ، اميران عرب حاکم بودند. در سال 995 يکي از آنها به نام مامون بن محمد (997-995) شهر کاث را به تصرف در آورد و دولت متمرکز يک پارچه اي تشکيل داد که پايتخت آن کهنه اورگنج بود. پس از اين واقعه اميران نيز خود را خوارزم شاه ناميدند.
7.درباره ي فهرست ناقص اسامي اين دانشمندان نک: حليمف .ن. قديمي اورگنجه سياحت (سياحت به اورگنج قديمي) . عشق آباد. 1986م. صص 24-16 .
8.مطالبي درباره ي تاريخ ترکمن و ترکمنستان . جلد اول. قرون هفتم تا پانزدهم. منابع عربي و فارسي . 1939م . ص 180.( از اين پس اين منبع با نام اختصاري МИТТ ذکر مي شود.)
9 .بارتولد. و. و. مجموعه آثار. 1965م . ص 43.
10. يعني دانشمند معروف
11. МИТТ. جلد اول. ص 185.
12.به نقل از: بارتولد و. و. مجموعه آثار. جلد اول. 1963م. ص 2000. همچنين نک: МИТТ. جلد اول .ص 187.
13.منظور مامون بن محمد خوارزم شاه (997-995) است.
14.ابو الحسن علي بن مامون، خوارزم شاه (999-997).
15.МИТT .جلد اول. ص 188.
16.به نقل از: ياکوبوفسکي آ.يو. خرابه هاي اورگنج؛ خبر نامه ي آکادمي دولتي تاريخ فرهنگ مادي.جلدششم چاپ دوم 1930م .ص 11.
17.بارتولد.و.و. مجموعه آثار. جلد اول. 1963م . ص 202.
18.Mackenzen R.S. Background of the history of Moslem libraries// American Journal
of Semitic languages and literatures, 1934-1935,Vol.51,p.116.
19.درباره ي آنها نک: يازبرديف .آ. سلطان بزرگ سلجوقي طغرل بيگ ترکمن و کتابخانه هاي اسلامي. ميراث. 2005 . شماره ي 3. ص 118.
20.Qasimi M.A. Libraries in the early Islamic World// Journal of the University of Peshawar, 1958, Vol.6, p.4. ، س.ک. پادووه مي نويسد که المامون آکادمي خود را مدتي پس از سال 813 يعني پس از کسب عنوان خليفه در مرو تاسيس کرد.(Padoves S.K. Muslim libries // Thompson J.W. he Medieval Library. – New York- London, 1967, p.351). اما اين مطلب صحت ندارد. وقايع جدي سياسي اوايل قرن نهم در ارتباط با مبارزه بر سر تخت خلافت به وي اجازه ي پرداختن به امور فرهنگي را نداد. تاسيس آکادمي ،مربوط به دوره ي زندگي وي در بغداد است و احتمالا با اواسط دهه ي بيستم قرن نهم مصادف مي گردد.
21 he Fihrist of al-Nadim. Vol.2.- New York- London, 1970, o.652.
22 bid, p.652, n. 71.
23 . در اروپا به نام وي شکل لاتيني Algorithmi شناخته شده بود.
24 .Jnayatullah SH. Bibliophilism in Mediaeval Islam // Islamic culture, 1938, Vol. XII, № 2, P. 160.
25 .Pinto O. The Libraries of the Arabs during the time of the Abbasids // Islamic culture, 1929, Vol.3, p.229.
26 .Kabir M. Libraries and Academies during the Buwayhid period – 946 AD. To 1055 A.D. // Islamic culture, 1959, Vol. 33, p.33.
27 .در باره ي استادي و مهارت ابوبکر در عرصه ي شعر عرب روايات افسانه مانندي در ميان مردم خاور نزديک حتي سيصد سال پس از مرگ وي رايج بود.از جمله دراين باره ابن خلکان چنين نوشته است: «روزي ابو بکر به درگاه صاحب ابوالقاسم بن عباد (995—36) وزير سلاطين آل بويه ، مويد و فخر الدوله ، که اديب و مشتاق بزرگ آثار ادبي بود، آمد و به حاجب منزل او گفت: «به وزير بگو که اديبي آمده و مايل به ديدار توست». وقتي او اين خبر را به ارباب خود رساند، صاحب، خسته پاسخ داد: «برو و بگو که من سوگند خورده ام اديبي را که کم تر از 200 هزار بيت از اشعار شعراي عرب مي داند، به حضور نپذيرم.» وقتي حاجب وزير اين جملات را به ابو بکر رساند، او جواب داد: «برگرد و از او بپرس که از هر شاعر يا شاعره چند بيت شعر باشد.» همين که حاجب اين سخن به وزير گفت، او فرياد زد که: «کسي که در آستانه ي در ايستاده، بايدابو بکر الخوارزمي باشد، بگذار داخل شود و او را به نزد من بياور.» و با احترام و عزت فراوان او را به عنوان مهماني گرامي پذيرفت.» در اين باره نک: Browne E.A. A Literary history of Persia. Vol. 1. – Cambridge, 1977, p. 374 ،ن. حليمف. سياحت به اورگنج قديمي. 1986. ص 71.
28 Qasimi M.A. Op. cit. p.7.
29 Pinto O. Op. cit. p. 217.
30 .Mackenzen R.S. Background of the history of Moslem Libraries ;AJSL, 1935-1936. Vol. 52, P. 23.
31 Qasimi M.A. Op. cit., p.7. ؛ Pinto O. Op. cit., p. 224.
32 .ن. حليمف .سياحت به اورگنج قديمي.عشق آباد. 1980. ص 18.
33 .تولستوف س. پ. بيروني و دوره ي او ؛ بيروني . مجموعه مقالات .1950م. ص 20.
34 .تولستوف س. پ. در پي آثار تمدن خوارزم کهن .1948م. ص 267.
35 .همان. ص 267.
36 .بارتولد.و.و. مجموعه آثار. جلد دوم. Ч.I.- - 1963م. ص 555.
37 .تولستوف س.پ. بيروني و اثر«آثار نسل هاي پيشين» (آثار الباقيه في ...- مترجم) او ؛ بيروني . مجموعه آثار. جلد اول. تاشکند. 1957م. ص XII .
38 .سميونف آ. آ. بيروني، دانشمند برجسته ي قرون وسطي ؛ بيروني دانشمند بزرگ ازبکستاني قرون وسطي. تاشکند. 1950. ص 17.
39 .تولستوف س. پ. بيروني و دوره ي او؛ بيروني . مجموعه آثار .1950م. ص 17.
40 .بارتولد و. و. مجموعه آثار. جلد YI . 1966م. ص 182.
41 . يوسف اف .خ. قلعه قيرق ملا. ترکمنستان. 1986م. ص 79 ؛ از همين نويسنده. کهنه اورگنج : آثار تاريخي و روايت ها. آثار تاريخي ترکمنستان. 1978. شماره ي 1.صص 21-19.
42 .به نقل از: حليمف .ن. آثار تاريخي اورگنج (ابينه، کتيبه ها و افسانه ها) . عشق آباد. 1991م. ص 99.
43 .يوسف اف. خ. قلب خوارزم قديم . عشق آباد.1993م. صص 41-39؛ از همين نويسنده: تاريخينگ مسکيني ( مسکن تاريخ) . کهنه اورگنج ؛ادبيات و صنعت (ادبيات و هنر). 2005. 16 ماه بي طرفليک (دسامبر).
44 .بارتولد. و.و. مجموعه آثار. جلد 2. Ч2 . 1964م. ص 530 .
45 . تولستوف س. پ. در پي آثار تمدن خوارزم کهن. ص 275.
46 .ابين اثير . تاريخ کامل. جلد 3. عشق آباد. 2005. ص 92. همچنين نک: بارتولد و. و. مجموعه آثار. جلد 1. 1963م. ص 405،
47 .منظور سرزمين کوهستاني غوريان واقع در شرق و جنوب شرقي هرات و جنوب گرجستان و غوزغن است. نک: Brown E. A. A Literary history of Persia. Vol. 2. – Cambridge. 1977. p.341
48 . شهرک واقع در حوالي نسا در ترکمنستان.
49 .بخش هايي از کتاب ابن الساعي را از اين منبع نقل کردم: حليمف ن. آثار تاريخي اورگنج . عشق آباد. 1991. ص 29.
50 .چهارمين سلسله ي خوارزم شاهيان (انوشتکين ها) که پس از سقوط امپراتوري سلجوقيان اوج گرفت و به يک قدرت جهاني تبديل شد و نسبت خويشاوندي با سلجوقيان داشت، نه تنها در تاسيس کتابخانه ها بلکه در بسياري از امور ديگر اداره ي کشور نيز از آنها تقليد مي کردند. کليه ي وزيران اين سلسله (خوارزم شاهيان) هم مثل سلجوقيان لقب «نظام الملک» (نظم دولت) داشتند. تکش خوارزم شاه (1200-1193) و وليعهد وي – پسرش محمد (1220-1200) - از خليفه ناصر (1225-1181) خواستند که مانند دوره ي سلاطين سلجوقي به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود و آنها فقط به امور ديني بپردازند. محمد خوارزم شاه در اواسط دوره ي سلطنت خود (در سال 1210) سرمست از پيروزي هاي نظامي بر قره ختاييان، خواست که او را هم مثل سلطان سنجر «اسکندر ثاني» بنامند و حتي اين لقب احترام آميز را براي خود برگزيد. ز. م. بونياتف مي نويسد: «اما اين لقب عالي هم به نظرش کم آمد و با يادآوري سلطنت طولاني سلطان سنجر (1157-1118) خود را «سلطان سنجر» ناميد. به اين دليل وليعهد اول وي نام «اوزلاغ شاه بن سنجر» را برگزيد. ضياء الدين فارسي ، شاعر شيرازي ،قصيده اي در وصف پيروزي خوارزم شاه بر قره ختاييان سرود و او را «سلطان عالي الدنيا سنجر، پادشاه فارس ها و اسکندر ثاني» ناميد. نک: النسوي . شرح احوال سلطان جلال الدين منگ بورني. ص 315 . اما ادعاي سلطان تکش و سلطان محمد خوارزم شاه نسبت به تخت خلافت تحقق نيافت. علاوه بر آن خصومت بين عباسيان و خوارزم شاهيان «يکي از علل سقوط هر دو سلسله بود.» بارتولد. و. و. مجموعه آثار جلد 1. ص 412.
51 .بارتولد.و. و. مجموعه آثار. جلد 1. ص 78.
52 .ابن اثير. تاريخ کامل. جلد سوم. عشق آباد. 2005. ص 94.
53 .همان. ص 93.
54 .در اين باره نک: النسوي . شرح حال سلطان جلال الدين منگ بورني . 1973م .ص 330.
55 .سرزمين واقع در شرق و جنوب شرق هرات و در جنوب گرجستان و غوزغن.
56 .بارتولد و. و. مجموعه آثار جلد 1. ص 414.
57 .ابن اثير.تاريخ کامل . جلد سوم. ص 198؛ درباره ي ديدگاه هاي ديگر در اين باره نک: بارتولد. و. و. مجموعه آثار جلد 1. ص 473.
58 .النسوي. شرح حال سلطان جلال الدين منگ بورني . ص 93.
59 .همان. ص 93.
60 .همان. ص94.
61 .همان. ص94.
62 .همان. ص 94.
63 . نقل از ММИТ جلد 1. ص 472؛ نک: النسوي. شرح حال سلطان جلال الدين منگ بورني . ص 95-94.
64 .ММИТ جلد 1. ص 472؛ نک: النسوي. شرح حال سلطان جلال الدين منگ بورني . ص 96.
65 .النسوي که در قلعه ي «خورانديز» در حوالي نسا به دنيا آمده است، احتمالا در اواخر قرن دوازدهم تا سال 1224 در زادگاهش بوده و در سمت هاي مختلف به کار پرداخته است. در همان سال او را به دربار غياث الدين فرزند محمد خوارزم شاه در شمال عراق به همراه مبلغي پول اعزام کردند تا از حملات غاراتگرانه ي سربازان وي به نسا جلوگيري کنند. در همان جا وي به خدمت سلطان جلال الدين که از هندوستان مراجعت نموده بود، پيوست. النسوي تا آگوست سال 1231 يعني سال وفات وي در کنار سلطان بود. النسوي در سال 1249 در حلب فوت کرد و تا لحظه ي مرگ هيچ وقت دوباره زادگاهش را نديد.
66 .النسوي . شرح حال سلطان جلال الدين منگ بورني . ص 94. بارتولد متذکر مي شود که کتاب هاي النسوي و ساير اموال وي احتمالا در جريان تسخير نسا توسط سپاهيان غياث الدين پيرشاه، که والي نسا از قبول وي به عنوان سلطان امتناع کرده بود، در سال 1224 غارت شده است؛ بارتولد. و. و. مجموعه آثار. جلد 1. ص 497.
منبع: فرش ترکمنی پایدارwww.turkmenhc.com