پوركريم، هوشنگ. "تركمنهاي ايران". دوره 4-6، ش 41 و 42 (اسفند 44 و فروردين 45): ص 29-42، تصوير، نقشه
«دشت گرگان» (تركمن صحرا) كه در جنوب «رودخانه اترك» قرار دارد، از جنوب و جنوب شرقي با كوهپايههاي جنگلي «البرز» محدود شده است. اين كوهپايهها با دامنههاي تند خود به خاكهاي رسوبي دشت پيوستهاند كه از شرق به غرب با شيب ملايمي تا كنارههاي «خزر» گسترده شده است. درازاي دشت در همين جهت كم و بيش سي فرسنگ وپهنايش از کوهپايه های شمالی البرز تا رودخانه اترک پانزده فرسنگ است. ارتفاع دشت از سطح درياي خزر چندان نيست و بايد از قول جغرافيانويسان افزود كه اين دشت با كم شدن آب خزر و به سبب عقبنشيني آن به مرور پديد آمده است. البته خاكهاي رسوبي دشت و شواهد محلي مويد اين قول ميشود. از جمله اينكه جزيره «آبسگون» («گوميش تپه» فعلي) كه روزگاري در حلقه دريا بود، طي چند صد سال اخير از بند آبشور رسته و در دامن دشت افتاده است. يا قطعههايي از درياچه نمك، كه سالهاست به آساني از آنجاها نمك بيرون ميكشند. هواي دشت تابستانها گرم است و زمستان معتدل. مقدار بارندگي در سواحل و كوهپايهها بيشتر از قسمتهاي ديگر است. البته به اندازه بارندگي در مازندران و گيلان نيست. زيرا، آسمان گشاده دشت، ابرهاي بيشتري طلب ميكند و بادها كمتر مجال ميدهند كه ابر ببارد. با وجود اين، خاكهاي جنوب و جنوب شرقي دشت تمام گياهاني را رويانده است كه در گيلان ميرويد. تا همين پانزده بيستسال پيش وقتي كه هنوز تيغههاي آهنين تراكتورها به مصاف خاك نيامده بود، سر تا سر اين قسمتهاي دشت با بيشهها و نيستانهايي پوشيده بود كه عبور از آنها براي تركمنها نيز مشكل مينمود. بخش بزرگي از دشت گرگان در شمال غربي شورهزار است و كمآب كه فقط مشتي خار شتر و گياهان سخت و كمرشد و سازگار با خشكي و شوري در آن ميرويد. ولي كنارههاي «رودخانه گرگان» و زمينهاي نزديك به دامنهها به خوبي پر بركت و حاصلخيز است. رودخانه گرگان از كوههاي شمال شرقي البرز سرچشمه ميگيرد و از دل كوه و درهها با پيچ و تاب ميگذرد و به دشت ميرسد و سرتاسر دشت را به موازات كوههاي البرز به سوي مغرب تا چند فرسنگي شمال «بندرشاه» به آرامي طي ميكند و به خزر ميريزد. اين رودخانه در سالهاي دراز عمرش و به مرور بستر رسوبي و سست خود را روبيده است و اينك در سطحي كم و بيش پنج شش متر پايينتر از سطح دشت جريان دارد و ناچار آبش را فقط با پمپهاي موتوري ميتوانند بالا بكشند و به دشت و كشت سوار كنند. اترك، رودخانه ديگري است كه در انتهاي شمالي دشت به سوي غرب ميرود و به خزر ميريزد. اين رودخانه در فاصله بين «چات» و «اينچه برون» مرز مشترك «ايران ـ شوروي» است. در اين مجمل حد و مرز دشت گرگان با آب و هوايش و رودخانههايش به اختصار گنجيد. اينك با همان اختصار به مردمش بپردازيم كه تا سالهاي اخير اهل كشت و كار نبودند [29] و روزگاران به گلهچراني ميگذشت و هر فرد تركمن به خانواهيي تعلق داشت كه در يك «اي» (آلاچيق) بسر ميبرد. اين خانواده آلاچيق خود را با كم و بيش فاصلهيي در كنار چند آلاچيق خود ديگر برپا ميكرد كه متعلق به چند خانوار ديگر بود. از اين روي كوچكترين اجتماع تركمني مجموعه همين چند آلاچيق بود كه «ابه» نام داشت و مردمش غالباًبا هم خويشاوند بودند يا حداقل مناسبات تعيين شده دوستانهيي با هم داشتند كه از آنچه اينك در ميان مردم دهكدهها ديده ميشود به مراتب دوستانهتر بود و تعاون اجتماعي در ميان آنها فشردهتر1 . هر «اُبه» با چندين «اُبه» ديگر طايفه كوچكي را پديد ميآورد كه هر قدر خانوارها و اعضا بيشتر داشت، قويتر مينمود و مصون از تعرض و تجاوز طايفههاي ديگر. براي تقويت همين مصونيت، طايفههاي كوچكي كه با ريشههاي دور و دراز خويشاوندي به هم مربوط بودند، در كنار هم، طايفهيي بزرگتر را پديد ميآوردند و سرزمين مشخصي از دشت را حيطه مردم خود و مرتع احشام خود ميدانستند و معمولاً براي تعيين حد و اندازه آن با طايفههاي ديگر در مرافعه و زد و خورد بسر ميبردند. بنابر اين دو طايفه عمده دشت گرگان به نامهاي «آتاباي» و «جعفرباي»2 از تركيب مردم طوايف كوچكتر پديد آمده بودند كه معيشت آنها گلهداري بود و باقتضاي زندگي گلهداري در كوچ بسر ميبردند. |
دشت گرگان سرزمين زمستاني آنها بود و اواخر بهار گروهگروه در آنسوي اترك به دامنه كوههاي بالكان ميرفتند. تصور منظره كوچيدن آنها چندان دشوار نيست. هر خانوادهيي آلاچيق را پياده ميكرد و با مختصر وسيلههاي زندگي كه از مشتي نمد و خورجين و مشكهاي آب و كارگاه قالي و چند قوري و پياله چايخوري تجاوز نميكرد به چند شتر يا يك ارابه كه با دو گاو نر كشيده ميشد بار ميكرد و با كوچندگان ديگر به راه ميافتاد. از قشلاق تا ييلاق ده دوازده منزل راه بود. هر روز يكي دو ساعت پس از نيمهشب به راه ميافتادند و بعد از ظهرها كه هوا گرم ميشد منزل ميكردند. منزلگاهها معمولاً در كنار رودخانه يا بركههاي آب و يا چاههايي بود كه در مسير كوچ قرار داشت و براي چند منزل كه به آب دسترسي نداشتند، آب ذخيره در مشكها با خود ميبردند. | |||
موقعيت جغرافيايي دشت گرگان «تركمن صحرا» |
سرانجام به ييلاق ميرسيدند؛ دامنههاي خوش آب و هواي بالكان، سبزهزارها، محصولاتي كه از دامهايشان به دست ميآمد، كودكاني كه با شادماني در پي هم به بازي ميدويدند، همه و همه آنها را به بهرهبرداري از مصاحبت و معاشرت با هم تشويق ميكرد. از اين روي در ييلاق آلاچيقهاي خود را نزديكتر به هم و فشردهتر برپا ميكردند. پشمريسي، قاليچهبافي و نمدبافي ، سوزندوزي [31] و … كارهايي بود كه زنان در ييلاق به آن مشغول ميشدند. مردها يا به اسبدواني و چوگانبازي ميپرداختند، يا در مجالس چاي نوشي و قصهسرايي گرد هم جمع ميشدند. در چنان مجالسي، نقل مجلسشان شرح شهامتها و شجاعتيهايي بود كه در غارتها از خود بروز ميدادند و سفرهايي كه ميرفتند. عروسيهاشان معمولاً در ييلاق سر ميگرفت كه هميشه با مراسم پرشور و هيجان اسبدواني و كشتيگيري همراه بود. بهترين شادمانيهاي زندگي ايلياتي در ييلاق فراهم ميشد. مادران بر بالين كودكاني كه به خواب ميسپردند، بهترين آرزوها را برايشان به لالايي ميخواندند: «… بخواب، بخواب، اي نازنين من. هنگام كوچ بر شتر قرمز سوار خوهي شد و هنگام عروسي پيراهن قرمز خواهي پوشيد. بخواب، بخواب، اي نازنين من …» | |||
يك صيدگاه در «گوميشان» |
آري چند ماه تابستان را در ييلاق با خوشي بسر ميبردند. اما باري ديگر با رسيدن ماههاي سرد، عمر ييلاق كوتاه ميشد و قشلاقي ديگر در پيش داشتند با كوچي ديگر. وقتي به دشت گرگان برميگشتند، بار ديگر در كنارههاي اترك و گرگان پراكنده ميشدند و با آذوقههايي كه در بهار اندوخته بودند زندگي زمستاني را به اميد زادن گلهها از سر ميگرفتند. با همان دشت، همان رودخانه، همان آلاچيق، همان مرافعهها و جنگ و دعواها بر سر حد و اندازه مرتع. مردم طايفه بزرگ ديگري از تركمنها به نام «گوكلن» در سمت مشرق دشت و در دامنههاي كوهستاني بسر ميبردند كه از ديرباز با كشت و كار و دهنشيني مانوس بودند. از آنجا كه عوامل توليدي و مناسبات توليدي در اين دو نوع معيشت ـ كشاورزي و گلهداري ـ با هم متفاوت است، تفاوتهايي هم در پديدههاي زندگي گوكلنها از يك سوي و آتابايها و جعفربايها از [32] سوي ديگر مشاهده ميشود. شناسايي و بررسي اين تفاوتها در روحيه و رفتار و آداب و عادات مردمي كه از يك نژاد هستند و با يك زبان سخن ميگويند و به يك دين و مذهب معتقدند از جمله مسايل جالب توجه است. |
«تكه» و «نخورلي» نام دو طايفه ديگر تركمنهاست كه قسمتي از آنها پس از انقلاب در آن سوي مرز از «تركمنستان» به بخش كوهستاني «حصارچه» 3 در ايران مهاجرت كردند و دهكدههاي كوچك و بزرگ اين بخش را پديد آوردند. مردم طايفههاي تركمن دين اسلام و مذهب حنفي دارند. جماعتي نيز علاوه بر آن پيرو فرقه «نقشبندي» 4 هستند.اين فرقه در ميان گوكلنها كه برخلاف آتابايها و جعفربايها از مدتها پيش دهنشين شده بودند پيروان بيشتري دارد. به نظر ميرسد، تبليغ و اشاعت موازين يك فرقه مذهبي كه محتاج درس و بحث و مدرسه و كتاب و دفتر است در ميان مردم دهكدهها بهتر مقدور بود تا در مردم كوچنشين. | ![]() | |||
كودكان با كلاههاي نقشين كه سوزندوزي شده است. | خانواده |
در مدرسههاي ديني كه در بسياري از دهكدههاي گوكلن وجود دارد علاوه بر تعليم مباني و اصول دين و قرائت قرآن و قوانين صرف و نحو…. به تبليغ طريقت نقشبندي نيز ميپردازند. تقريباً همه آخوندهاي گوكلن از اين فرقهاند. قطب آنان ـ شيخ عثمان سراجالدين ـ در كردستان و نزديك «سنندج» بسر ميبرد. آخوندها و ملاها و طلبههاي گوكلن در هر فرصتي با تحف و هدايا به زيارتش ميروند و به انعامي مراجعت ميكنند. آنها پيروان فرقه نقشبنديه را «صوفي» و مبلغان را «مرشد» و تعاليم مربوط به آن را «علم باطن» مينامند و البته در فرصتهايي و به مناسبتهايي مجالسي هم داير ميكنند كه با نغمات و اشعار و اذكار «جهزيه» پرشور و التهاب ميشود. 5 تركمنهاي دشت، كمتر از گوكلنها دلبسته اين فرقه و حرف و حديثهاي آن شدهاند. زندگي در صحرا با آن كوچهاي ييلاق و قشلاقي مجال ادا و اصولهايي را فراهم نميكرد. اما اكنون چهره زندگي در ميان تركمنهاي دشت و مناسباتي كه در نحوه معيشت با هم داشتند، آسانتر و زودتر از زندگي تركمنهاي كوه و به شدت تغيير كرده است. چرا كه «ماشين» ـ اين سلاح جديد و پرتوان توليد ـ در دشت بيشتر به كار گرفته ميشود و در كوه كمتر. در دهكدههاي كوهستاني، صاحبان قطعات كوچك زمينهاي كه در دره يا در دامن كوه، اينجا و آنجا افتاده است، هنوز با گاوآهن مزرعه خود را شخم ميزنند و خرمن را با لگدكوبي چهارپايان ميكوبند. ولي در دشت، صاحبان اراضي وسيع، تراكتورها را به كار گرفتهاند و كمباينها را كه آن يك به نصف روز چند هكتار شخم مي زند و اين يك چند خرمن ميكوبد. اكنون، مراتع و پيشهزارها و هر گوشه قابل كشت و كار در دشت به شخم كشيده شده است. ديگر از آن گلهها و طايفهها و كوچيدنها كمتر سخني است يا نشانهيي. چرا كه «اُبه»ها جاي خود را به روستاها سپردهاند و شهرها پديد آمده است. مهمترين مركز جمعيت تركمنهاي دشت گرگان، شهر «گنبد كاووس» است. با بيست و چند هزار نفر كه كمتر تركمن هستند و بيشتر آذربايجاني و خراساني و سيستاني و سمناني و اصفهاني و … كه بعد از رونق كشاورزي و ايجاد صنايع و شغلهاي مربوط به آن، به قصد كشت و كار يا كسب و كار از هر سوي كشور به آنجا آمدهاند و به راستي كه شهر را به يك موزه مردمشناسي واقعي بدل كردهاند و تركمن را متحير از اين همه [33] چهرههاي ناآشنا كه ميبيند. مراكز ديگر جمعيت تركمنها در دشت گرگان: «گوميشان»، «بندرشاه»، «پهلويدژ»، «كلاهه»، «مرواريد تپه» و … است. قديميترين اين مراكز، گوميشان، در كنار جزيره باستاني «گوميش تپه» (آبسكون) بندرگاه تركمنها بود و مقر طايفه جعفر باي كه به مناسبت نزديكي به دريا، با صيد و دريانوردي و تجارت آشنايي كهنهيي دارند. در اين مختصر از دهها و صدها پديده كوچك و بزرگ زندگي تركمنها و از جمله هنرهاي عاميانه آنان، فرش، نمد، سوزندوزي… كه به راستي زيباست، و يا از جامهها و زيورهاي زنان و … سخني به ميان نياورده است. چرا كه اين بررسيها را نميتوان در مقالهيي يا جزوهيي فشرد. خصوصاً در آنجا كه با هنرهاي عاميانه و هنر ـ اين بهترين تجلي عواطف انساني ـ مواجه ميشويم در كمترين نكتهها هم بيشترين تاملها شايسته است. پس، به سكوت بگذرد و بپردازد به آن كه در آغاز وعده داده بود: چند قطعهيي از متن كتاب «تركمن و اينچهبرون» . «اينچه برون» 6 بر تپهيي دراز و باريك، در جنوب اترك افتاده است. اترك در آن محل روزگاري رودخانه بود. روزگاري كه عمرش تا همين ده پانزده سال پيش بسر رسيد و عمر نعمت را كه هم كوتاه كرد. حالا باريكه آبي است كه به زحمت در بستر با تلاقياش ميخزد و مشكل بتوان رودخانهاش ناميد. |
«… بعد از مدرسه، ميدان ده قرار دارد كه جاي گشادهتري است و گرنه تفاوتي با قسمتهاي ديگر ده ندارد. مسافتي بعد از آن، تقريباً در انتهاي آبادي، سمت شمال جاده، ساختمان دو آشكوبه پاسگاه مرزباني قرار گرفته است. با سر و ريختي به مراتب بهتر از هر ساختمان ديگر ده و يك برج ديدهباني كه روزها پرچم ايران بر آن افراشته است و شبها چراغي روشن. عجب حال و احساسي دارد تماشاي آن آخرين پرچم افراشته، يا آن آخرين چراغ روشن در حد ومرز خاک کشور ...» «...زنها با پيراهن های سرخ و گلدار، در حالي كه زيورهاي آويخته بر گيسوهايشان و «گليقه»ها و گردنبندهايشان از زير روسريها پيداست، برهها و بزغالهها را از خانههاي خود به گله هدايت ميكنند…» |
![]() | ![]() | ![]() |
تصاويري از برپا كردن آلاجيق كه كار زنهاست و يك طرح از اسكلت چوبي آن. |
«… در زمستانها حال ده طرزي ديگر است. در كنار همه خانهها و آلاچيقها تودهيي هيزم از شاخههاي خشك گز انباشته است. مردم كمتر پيدايشان ميشود. صبحها و غروبها را كه سردتر است تا ميتوانند توي اطاق يا آلاچيق بسر ميبرند. [35] معهذا كارهاي گوناگون روزانه دستبردار نيست. اگر مردهاي پوستين پوشيدهيي را كه آفتاب ميگيرند نديده بگيريم، ديگران هر يك به كاري مشغولند. مرداني كه از ده بيرون ميروند با بيلي بر دوش براي جوي كندن، يا تبري براي هيزم چيدن، پسر بچههايي كه در راه مدرسه كتاب و دفتر به زير بغل گرفتهاند، زنهايي كه بر روي پيراهنهاي كمبها روپوشهاي گران قيمت مخملي و سكهدوزي شده پوشيدهاند و به كارهاي خانه ميرسند. اينها با همان اطاقها و آلاچيقهايي كه در برخي از آنها زنان و دختران همچنان به قاليچهبافي مشغولند…» |
«… بنابراين دورهيي از زندگي اتركيها كه اكنون در آن بسر ميبرند پس از نسخ برنجكاري شروع شده است. اينك لازم است دانسته شود كه اين مردم كشت برنج را از چه وقت و از چه كساني آموختند. زيرا مسلم است كه زندگي گلهداري با آن كوچهاي ييلاقي و قشلاقي كه تركمنهاي «يموت»(آتاباي ها و جعفر باي ها) گرفتار آن بودند اگر همميتوانست با كشت ديمي مختصري گندم و جو سازگار باشد، با شاليكاري سازگار نبود كه محتاج مراقبت و مواظبت دايم است و حداقل پنج ششماه از سال را بايد بالاي سرش ماندو آبيارياش كرد. يعني از مرحلهيي كه بذر جوانه ميزند تا وقتي كه نشا كنند و برويد و درو شود. بعد هم، خرمن كردن و كوبيدن و باد دادن و دوباره كوبيدن كه مراحل ديگرشاست. اين كارها را مردمي وابسته به ده و آب و ملك ميتوانستند به سرانجام برسانند، نه مردمي كه رد گله بودند و از ييلاق تا قشلاقشان حداقل ده پانزده منزل راه بود. | |||
نمدهاي پوششي آلاچيق را هر چند هفته يكبار ميتكانند |
![]() | ![]() | ![]() |
دو تصوير و يك طرح از گاريهاي تركمني |
بودند كساني در ميان تركمنها كه همين وسيلهها را نداشتند و ناچار تابستانها را هم در دشت گرگان بسر ميبردند، بيكار و بيبار. البته با كشت گندم و جوي ديم آشنايي داشتند و مختصري هم ميكاشتند. چه اين عده كه كوچ نمي كردند و «چومور» [38] يا «چمور» ناميده ميشدند، چه آن عده كه كوچ ميكردند و «چاروا» بودند. اما اين مختصر زراعتهاي پراكنده و كوچك و ديمي در آن دشت فراخ و تهيشده از گله و رمه محتاج مراقبت و دلسوزي نبود. بذري ميافشاندند و به حال خود رها ميكردند كه تا پيش از مراجعت چارواها و گلههايشان به ثمر ميرسيد. آشكار است كه زندگي اين عده از تركمنهايي كه استطاعت گله و كوچ را نداشتند (چمورها) با زندگي آن عده از تركمنهاي كه در اشتغال پرورش گله بودند (چارواها) تفاوت بسيار داشت. البته اشتباه نشود، اين تفاوت زندگي چنان نبود كه در بين دهنشينان و كوچنشينان ديده ميشود. زيرا چمورها هنوز دهنشين نشده بودند تا علايق زندگي دهقاني آنها را به باغ و مزرعه و خانه و ملك وابسته كند و از تاخت و تاز و انتقامجويي بترساند. در حالي كه چارواها هم گله داشتند و هم آنچه را كه از گله بدست ميآيد: گوشت، روغن، پشم، قاليچه، نمد،…. به همين دلايل است كه مسبب اصلي ناامنيهاي دشت گرگان هم در آن روزگار برخلاف آنچه كه مشهور شده است چمورها بودند نه چارواها. چرا كه چمورها كمتر از چارواها كار و مشغله داشتند و فرصت چپاول بيشتر. به هر حال … اين است كه از تركمنها كه همه فصلهاي سال را در دشت گرگان بسر ميبردند بيشتر از آن دستهيي ديگر با دهنشيتنان استرآباد و مازندران و دامغان و شاهرود در ارتباط بودند. ارتباط و رفت و آمد درست و معقول كه خير، تاخت و تاز. هر دم كه فراغتي مييافتند و بادي به كلهشان ميزد بر اسبهاي تيزرو مينشستند و بر دهنشينان ميتاختند. در اينجا از شرح انواع گوناگون اين تاخت و تازها ميگذرد كه با طريقههاي مختلف: چند نفري يا چند صد نفري، به حيله و پنهان يا آشكار صورت ميگرفت. اما به هر صورت محصول اين تاخت و تازها علاوه بر دسترنج دهقانان، خود دهقانان هم بودند. زن، مرد و جوانان را به اسيري ميگرفتند و….» «… با توجه به خصوصيات چهره و اندام اتركيها آشكار ميشود كه آميختگي تركمنها با ساكنان مازندران و استرآباد ريشههاي دورتر و دورههاي گوناگون دارد كه در هر دورهاي نوعي علل زيستشناسي و جامعهشناسي معلول پيدايش آن است و اكنون ما به يك دوره اين آميختگي و به چندعامل آن واقف شدهايم. نخستين نشانه يكي از عوامل اين دوره، همان شاليكاري منسوخ شده اتركيهاست، كه ادا و اصولش را و اصطلاحات آن كار را تا آنجاكه هنوز اينچه برونيها به ياد دارند جداگانه خوانديم و ديديم كه تا چه اندازه مازنداراني است و تركمني نيست. |
اينك ببينيم كه تركمنهاي اترك چه اندازه داراي اين خصوصيات هستند. نه فقط در تركمنهاي اترك، بلكه در تمام دشت گرگان (تركمن صحرا) به ندرت ميتوان كساني را پيدا كرد كه همه آن علايم در آنها باشد. البته، كساني كه يكي يا چند يك از اين خصوصيات را داشته باشند كم نيستند ولي به همان اندازه كساني هم هستند كه نه فقط هيچ يك را ندارند بلكه داراي علايم مغاير آن ميباشند. مثلاً ابروهاي پرپشت و پيوسته دارند، يا بيني بلندي دارند كه اندازه ارتفاع قاعده بيني در مقايسه با عرض آن بيشتر است. يا انگشتها و سر انگشتهاي كلفت دارند. در چهره و تن آنان موهاي پرپشت ميرويد. |
| ![]() | ![]() | ![]() | |
سمت راست: شامي محجوبي، چهل هشت ساله ـ سمت چپ عبدالله مهرورز، چهل ساله | وضع زاويههاي بيروني چشم كه بالاتر از دو زاويه ديگر قرار دارد. | اندازه درازا و پهناي قاعدهبيني منظور شده است |
بسياري ديده شدند ـ در هر جاي تركمن صحرا ـ كه از هر نظر قيافه مازندرانيها و استرآباديها و كرديهاي قوچاني را داشتند و فقط وقتي به حرف آمدند معلوم شد كه اهل تركمن صحرا هستند. در اينچهبرون، كسي كه بيشتر از همه علايم نژاد مغولي در او ديده شد جواني است بيست ساله (آقاي محمد حسنپور) و دو تصويرش را ـ به نيمرخ و روبرو ـ دركنار جواني نوزده [40] ساله (آقاي نور محمد مهرورز) ميبينيم كه تقريباً فاقد علايم نژاد مغولي است، بعلاوه، تصويري هم از چهره پدر همين جوان اخير (مهرورز) با چهره يك اينچه بروني ديگر ديده ميشود…» و اين هم مطلعي كه بر شرح «ازدواج و مراسم عروسي» نوشته شده است، در همان كتاب «تركمن و اينچه برون»:تركمنهاي اينچهبرون هم براي پسرهايشان ـ چه به مدرسه بروند و چه نروند ـ از همان دو دوازده سالگي زن ميگيرند، يا ميخرند. همين درستتر كه بگوييم ميخرند . سن و سال عروس را هم از سن و سال داماد ميشود دانست. يعني وقتي كه داماد پسر دوازده سالهيي باشد، حداكثر سن عروس از هشت ده سال كه بيشتر نميشود. بگذريم از موارد استثنايي. اين كمي سن ازدواج نه براي تفرعن و تفخر است، كه بعله ببينيد ما قادريم براي پسر ده دوازده ساله خودمان هم زن بگيريم، و نه به پاس اجراي فرايض ديني محض كه سن ازدواج دختر و پسر را در همين حدودها تعيين كرده است. تركمن، ازدواج را از همان قديم به ديده يكي از عادات زندگي و به تعبيري ديگر مانند هر امر طبيعي ـ چنانكه هست ـ ميبيند. وقتي كه زندگي بيهيچ آرماني يا بيهيچ آرزوي جاه و جلال و اسم و رسم و شهرت، همان تولد باشد و رشد و تكثير و مرگ، چرا كه اين ميل و اشتهاي طبيعي را از خود دريغ كنند. |
يكي از زنان اينچه برون با قسمتي از زيورهاي زنانه و طرح يك نمونه از «گل يقه» را جداگانه و به اندازه اصلي از رويرو و پهلو ميبينيم. بوسيله زايدهيي كه در پشت گل يقه است، دو طرف يقه از محل قلابدوزي بهم بند ميشود.گل يقه را زرگران تركمن بندرت از نقره و معمولاًبا فلزهاي ارزاني كه طلاكاري ميشود ميسازند و با نگينهاي رنگين بر زيبايياش ميافزايند |
زن داشتن و زاد و ولد كردن بر قدرت خودشان و طايفه خودشان هم ميافزود. چرا كه هر كس خويشاوندان بيشتر داشت، يا به مقياس بزرگتر، هر طايفهيي كه خانوارها و اعضا بيشتر داشت، قويتر بود و مصون از تجاوز طايفه يا طايفههاي ديگر. بنابراين نه فقط براي بقاي زندگي ـ توليد نسل ـ بلكه براي حمايت از زندگي هم محتاجتكثير زاد و ولد بيشتر بودند. به همين سببها بود كه زن خريدني شد و گرفتني. زيرا خانوادهيي يا طايفهيي كه زني را به خانوادهيي يا طايفهيي ديگر ميدهد، بايد بتواند زني را هم در ازا آن به خانواده يا طايفه خود بياورد، تا نيروي تكثير و زاد ولد ناتوان نماند. ازدواج و مراسم عروسي تركمنها نكات و مراحلي دارد [41] پوشيده از رمز و اسرار كه كليد هر رمز را بايد در زندگي گذشته آنان و شرايط آن و عوامل تاريخي اجتماعي آنان جستجو كرد. ممكن است يك شهرنشين بسياري از نكات مراسم ازدواج تركمنها را به ديده عيب يا طنز و استهزا ببيند. در اين صورت بهتر ميشود ابتدا به نكات و مراحل ازدواج شهر خود بيانديشد و عيبجويي را از همانجا آسانتر شروع كند. از سن و سال ازدواج در اينچهبرون آگاه شديم و دانستيم كه دختر را براي پسرهايشان ميخرند. از همين جا معلوم است كه مرحله اول ازدواج تعيين قيمت عروس آينده است، كه با حساب و كتابهايي كه خودشان دارند. مثلاً اگر اين عروس يك بار ازدواج كرده بود و بيوه شده است، قيمتش از قيمت معمولي چند هزار تومان بيشتر است..» اكنون كه در اين گفتار مجال آشنايي با هنرهاي عاميانهشان را پيدا نكردهايم. در ازا آن حداقل يكي از ترانههاي زيبايي را كه دختران اينچهبروني در شبهاي مهتاب و روي به ماه ميسرايند بخوانيم، تا از پرتو عواطف آن انسانها بيخبر نمانيم كه حتي در صحرا و آلاچيق نيز اين همه شاعرانه است: |
پاورقی ها: 1 -نمونه های بسيار جالب اين تعاون که هنوز در بسياری از پديده های زندگی ومعيشت ترکمنها ديده می شود در کتاب « ترکمن و اينچه برون» آورده شده است. 2-در گويش ترکمنی « بای» به معنی صاحب گله های زياد است واين کلمه را می توان با احتياط وبه معنای مترادف « خان» دانست. 3-اين بخش در سی و چند فرسنگی شمال شرقی« گنبد کاووس» قرار گرفته است وهمين اندازه هم از سمت جنوب شرقی با« بجنورد» فاصله دارد. 4-موسس اين فرقه را« خواجه بهاء الدين نقشبند بخارائی» می دانند که در سال 791هجری فوت کرده است . 5- ازجمله نوارهای ضبط صدا که هيئت مطالعات وتحقيقات مردم شناسی در دشت گرگان پرکرده بوديکی هم اشعار واذکار پرحال واحساس اين مجالس است که اکنون در اداره کل باستانشناسی و فرهنگ عامه حفظ می شود. 6-«اينچه برون» درگويش ترکمنی به معنی« بينی دراز وباريک» است: ( اينچه = باريک ودراز، برون = بينی )
|