نوشتن شعر را در كودكي آغاز كرد اما زماني كه تقريباًچهل‌ساله بود براي اولين بار نامش را زير شعر «تابستان» درج كرد (پيش از اين او اشعارش را به نام دوستش، كوكپاي جنتاسف امضا مي‌كرد).آباي‌ - آن‌گونه‌ كه‌ از سروده‌ها و پرداخته‌هايش‌ آشكارا برمى‌آيد - سخت‌ از دوري‌ِ مردم‌ خود از فرهنگ‌ اسلامى‌ و شرقى‌، و از شيوع‌ بى‌سوادي‌ در ميان‌ آنان‌ آزرده‌ بود و حركتهاي‌ اصلاح‌طلبانة فرهنگى‌ در ميان‌ مردم‌ روس‌ شوق‌ او را براي‌ پديد آوردن‌ تحول‌ فرهنگى‌ در ميان‌ مسلمانان‌ قزاق‌، مضاعف‌ مى‌ساخت‌؛ چنان‌كه‌ حركت‌ اصلاح‌طلبانة سال‌ 1880م‌ در سمى‌، بر انديشه‌ و شخصيت‌ ادبى‌ آباي‌ تأثيري‌ مهم‌ برجاي‌ نهاد. در گذاري‌ بر انديشه‌هاي‌ بازتاب‌ يافته‌ در آثار آباي‌، از يك‌سو بايد از بهره‌گيري‌ گسترده‌ از مضامين‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ و نيز مفاهيم‌ عرفانى‌، البته‌ با زبانى‌ ساده‌، سخن‌ گفت‌ و از دگرسو به‌ دردهاي‌ فرهنگى‌ - اجتماعى‌ مردم‌، به‌ ويژه‌ تفرقه‌هاي‌ ايجاد شده‌ از سوي‌ دشمنان‌ در ميان‌ مردمان‌ قزاق‌ اشاره‌ كرد كه‌ بر بخشى‌ عمده‌ از آثار او سايه‌ افكنده‌ است‌. آباي‌ در عين‌ گرايش‌ به‌ فرهنگ‌ سنتى‌ اسلامى‌ - قزاقى‌، از توجه‌ به‌ آثار ارزشمند ادبيات‌ روسى‌ نيز روي‌گردان‌ نبود و حتى‌ برخى‌ از آثار شعراي‌ روس‌ چون‌ اُنِگين‌، اثر پوشكين‌، و برخى‌ از حكايات‌ و اشعار كريلُف‌ و لرمانتُف‌ را هنرمندانه‌ به‌ قزاقى‌ برگردانده‌ است‌، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ اين‌ ترجمه‌ها خود در زمرة آثار ارزشمند ادبى‌ جاي‌ گرفته‌اند. 

آباي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ پدر ادبيات‌ نوين‌ قزاق‌ شناخته‌ مى‌شود، از نظر سبك‌ شعر، از ادبيات‌ مشترك‌ اسلامى‌ تأثيري‌ وافر گرفته‌، و در سروده‌هاي‌ او، قالب هاي‌ رباعى‌، غزل‌ و قصيده‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ پيش‌ از او در شعر قزاقى‌ معمول‌ نبوده‌ است‌. ديوان‌ اشعار آباي‌ نخستين‌ بار در1909م‌ در سن‌ پترزبورگ‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌، و پس‌ از آن‌ بارها تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. آثار ادبى‌ آباي‌ از سوي‌ ملل‌ ديگر نيز مورد توجه‌ بوده‌، و ترجمه‌هايى‌ از آن‌ به‌ زبان هاي‌ گوناگون‌ شرقى‌ و غربى‌ پديد آمده‌ است‌. 

آباي‌ در ساختار فرهنگى‌ قزاق‌، الهام‌بخش‌ اديبان‌ پس‌ از خود بوده‌ است‌؛ چنان‌كه‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌، مختار عَوِضُف‌، نويسندة بنام‌ قزاق‌ در رمانى‌ به‌ عنوان‌ «راه‌ آباي‌»، به‌ زبانى‌ داستان‌گونه‌، جايگاه‌ او را در فرهنگ‌ قزاق‌ باز نموده‌ است‌. 

او در چهارچوب ارزش‌هاي خردگرايانه غربي، ادبيات قزاقستان و صوفيسم آسياي مركزي را كه بر انديشه و ايده‌هاي اشخاصي نظير خواجه احمد ياسوي، رومي و نوايي استوار بود دگرگون كرد.در زمان حيات آباي فقط چند شعر از او منتشر شد و فقط در سال 1896 اقدام به گردآوري اشعارش كه در شكل‌ها و اقتباس‌هاي مختلف دهان به دهان مي‌گشت كرد.

اولين كتاب آباي در سال 1909 در سنت‌پترزبورگ به همت پسرش توراگل و علي‌خان بوكي‌خانف(از موسسین حزب ملی گرای آلاش اوردا) منتشر شد.

شعر آباي تركيبي است پيچيده از عناصري به‌ظاهر متناقض. در اشعار او هم طنز بسيار ظريف مردمي ديده مي‌شود، هم ايده‌هاي مذهبي صوفيان و هم ترانه‌هاي مردمي قزاقستان و ظرافت اشعار پوشكين. برگردان او از «نامه تاتيانا» (رمان منظوم «يوگني آنگين» پوشكين) كه به موسيقي خودش نيز آراسته شد، به شهرتي 

باورنكردني بين مردم قزاقستان دست يافت و تا ده‌ها سال بعد نيز شاعران بداهه‌گوي قزاقي (آكين‌ها) در مسابقات‌شان آن ترانه را كه از عشقي سوزناك حكايت مي‌كند، مي‌خواندند.

افکار وم اندیشه های آبای:

آباي, در انديشه اش سربلندي, سرافرازي و رفاه و آزادي اجتماعي مردمش, را جستجو مي كند و اين تفكر ارزشمند باعث مي شود حتي در برابر اعمال و كردار قونان باي كه پدر اوست بايستد و مخالفت آباي با رفتار هاي ظالمانه پدر و همفكرانش از مراحل عادي و كم هزينه شروع مي شود و تا مخالفت صريح و آشكار ادامه مي يابد.در نگاه آباي  رفتار ظالمانه سران قبايل و حاكمان ناشي از فاصله گرفتن از سنت هاي پسنديده گذشتگان و جهل و فقدان دانش اندوزي و علم آموزي است. آباي توسعه و ترقي و رفاه و عزت و سربلندي قوم و ملت خويش را پي مي جويد و به نظر او با تكيه بر ارزشهاي جامعه خويش, بهره مندي از اصول اساسي ديني و تجربيات ارزشمند بشري و علم و دانش مي توان به جامعه مطلوب رسيد. آباي براي آشنايي با  جهاني كه پيرامون اوست حركت جديدي را شروع مي كند. آشنايي آباي با زبان روسي و تلاش براي يا د گيري آن و استفاده مستقيم از آثار بر جسته ادبي روس نظير تولستوي و پوشكين براي او دريچه اي جديد به حيات اجتماعي مي گشايد و  چون در آغاز راه بود گمان برد كه هر چه در جهان هستي است در فرهنگ و ادبيات روس خلاصه مي شود و با عدم اطلاع كامل از فرهنگ مشرق زمين نگاه به كتاب هاي روسي دوخته بود وليدوست و همراه و سرمشق منصف و روس زبان او كه بسان معلمي مجرب براي او بود, او را بيدار مي كند كه همه ملت ها داراي فرهنگ و تمدن خاصي خويش هستند  و تمدن بشري وام دار مشرق زمين مي باشد و آباي و روح او دوباره صيقل مي خورد و هر چه جلو تر مي رويم او را در تفكر اجتماعي عميق تر  و نظرش را به صواب نزديك تر مي يابيم.  آباي حكومت و قدرت را كه كونان باي براي او رقم زد كنار مي زند صرفاً بر اساس اين تفكر كه حكومت كردن و قدرت بايد با بينش و دانش همراه باشد و با عدم پذيرش قدرت, براي تحصيل و دانش دو باره به شهر مي رود. سرزنش زيره, اولژان, ديلدا و خانواده خود را بر خويش مي خرد اما دست از تحصيل علم و دانش اندوزي بر نمي دارد تا با ايده روشن و بر گرفته از علم و دانش و ارزش هاي بشري گام در جامعه نهد و مرجع فكري و اجتماعي جامعه خود شود.

از نگاه آباي ساخت اجتماعي كوچكي مانند خانواده نيز از آسيب هاي اجتماعي خاص رنج مي برد چه اينكه از نگاه اصول ديني و  بشري, تشكيل خانواده براي رسيدن بشر به آرامش و سكون اجتماعي و تربيت فرزنداني پاك سرشت و لبريز از عشق و محبت براي جامعه است كه جامعه بالنده از خانواده پاك سرچشمه مي گيرد, و خانواده اي مي تواند در جامعه اثر بخش باشد كه از صداقت, عشق, محبت و همراهي آغاز شده باشد و اين هنگامي است كه  در انتخاب همسر و شريك زندگي رأي و نظر طرفين

 و عشق و محبت ايشان به يكديگر وجود داشته باشد وگرنه وفا, صداقت و محبت رخت بر مي بندد. آري خانواده مي تواند جايگاه مناسبي براي تكامل جامعه باشد, ولي سنت هاي غلط اجتماعي مانع است و آباي خود دچار اين سنت غلط اجتماعي مي شود, زندگي آباي و ديلدا و رابطه اوليه آباي با فرزندان ديلدا حكايت تلخي است, آيا اين از حقوق اجتماعي و اوليه ديلدا و آباي نيست كه از يك زندگي سرشار از عشق و محبت برخوردار باشند و آيا اين از حقوق ايشان نيست كه به فرزندان خويش عشق و محبت بورزند, ولي وقتي اين حقوق اوليه اجتماعي از ايشان سلب شود, كانون خانواده به سردي مي گرايد و ديگر آن نقش ماندگار را نخواهد داشت و يا حمايت آباي از ستم ديدگان از ناحيه كونان باي, ميبر, توژقان, عظيم باي و ... نگاه عدالت  محور آباي را نشان مي دهد, و سخن سخت سنجيده و درشت آباي در برابر  ظالماني كه نمي خواستند درد ستمديدگان را بشنوند و رسيدگي به حالشان كنند و در عالم شعر و شاعري خويش گم شده بودند, چه بود, آباي چه مي گفت: شعر شاعري كه از رنج و درد و آلام جامعه نكاهد به چه دردي مي خورد. از نگاه آباي علم, دانش و قريحه شعر و شاعري و حكومت و ... همه و همه  محملي است براي خدمت به جامعه و هنگامي جامعه رشد مي كند و به تعالي مي رسد كه همه چيز در خدمت جامعه باشد و بدين جهت است كه آباي در دوره هاي  مختلف تكامل فكري و اجتماعي 

خويش  خود به يك متفكر و مصلح اجتماعي ارتقاء مي يابد و مأمن و منزلگاه افرادي مي شود كه به دنبال اصلاحات اجتماعي مي باشند, البته از نگاه آباي,  تكيه بر گذشته ارزشمند و پايدار و مثبت و استفاده از دانش امرزوين موجب ترقي و تعالي جامعه خواهد شد و بايد گفت در حال حاضر جامعه قزاقستان كه پانزده سال از استقلالش مي گذرد و در جامعه اي كه به سوي جهاني شدن حركت مي كند 

نكته مهم استفاده از ايده هاي ارزشمند مصلحان اجتماعي خود است . به نظر مي رسد اصول تفكرات اجتماعي آباي انتخاب مناسبي است براي تعالي جامعه امروز قزاقستان است كه  به اهم آنها اشاره مي نماييم:

1. تكيه بر گذشته ارزشمند و تاريخي خويش

2. حفظ هويت اجتماعي , سنتي و تكيه بر روح شرقي 

3. بهره مندي از علم و دانش هاي نوين

4. عدالت و رفاه اجتماعي

البته اين موضوع مستلزم  تحليل عميق و همه جانبه مي باشد, ولي اينجا بعلت ضيق وقت سعي كرديم تا پيرامون مهمترين مواردي كه در رشد و تكامل شخصيت برجسته اي چون آباي كونان بايف تاثير داشته است, صحبت نماييم

سال‌هاي آخر زندگي آباي بسيار سخت گذشت. درگيري‌هاي دايمي با مقامات روسي وضع سلامتي‌اش را تحليل برد و مرگ پسرانش، عبدالرحمان- كه در آن زمان در پترزبورگ تحصيل مي‌كرد – و ماگويي، شاعر خوش‌ذوق، ضربه نهايي را بر او وارد كرد.او بعد از چهل روز پس از مرگ پسرش در سن 59 سالگي درگذشت و در نزديك خانه قشلاقي‌اش در دره ژيدباي به خاك سپرده شد.

مختصری از اشعار آبای که توسط حاجی محمد شادکام به فارسی برگردانده شده است.

***

رمه گوسفندان بر آب گذر مي‌كند،

 بي آن‌كه ذره‌اي چربي بر آب بماسد.

گرگ رنگ‌پريده حيران است.

من نيز چون گرگ

 به اطراف مي‌نگرم

و جز بي‌پناهي و واهشتگي نمي‌بينم.

باور كنم كه تقديرم چنين خواسته است؟

سال‌هاست كه از زمين خاكي دل بريده‌ام.

جان من مي‌پتد و بال مي‌زند در عطش پرواز،

اما به هر جا راه مي‌گشايم،

 جز ظلام نمي‌بينم.

چنين مي‌انديشم كه تنها خدايم

 مرا روز و شب به سوي خويش مي‌خواند.

اما ذهن ما، اسيران مرگ،

 در برابر خداوند چه ناتوان و

 بار درخت‌مان

 در اين تلاش بي‌ثمر

 چه بي‌دوام است.

ذهن‌مان ياراي آن ندارد

 كه دريابيم خدا را.

خواب عجز ديدگانم را مي‌پوشاند و

دگر بار چشم مي‌گشايم تا خدا را بازيابم.

ترديدي به دل راه نمي‌دهم،

اما بدون فكرش

 حتي آهي از سينه‌ام بر نمي‌آيد.

مادام كه ذهنم ناتوان است،

 دلم نيز به باورش تن نمي‌دهد،

ولي دلم را دگر بار

 نه خوابي شيرين

 كه آتش سوزان اشتياق فروزان مي‌كند.

او خود بي‌نهايت است،

 ولي به ما هر كدام نهايتي داده است

و راهي جز راه برگشت به سويش نداريم.

پس براي چيست اين گله بيهوده كارها و انديشه‌ها

اگر هدفي جز او داشته باشيم؟

زندگي باريكه‌راهي است بي‌انتها

 كه پايانش در دستان اوست،

  همان‌سان كه آغازش.

باريكه‌راه پر پيچ و خم مي‌گذرد،

 پس هشيار باش و بيدار

 تا دور از اين راه و خويشتن خويش نماني.