دو تن از تربيت يافتگان مكتب مخدوم اعظم، به نامهاي مازونگ شنگ (1049ـ1131/1639ـ1719) و ما تسوجن (1043ـ1134/1633ـ1722)، بترتيب سلسله‌هاي بي‌جياچانگ و مفتي را بنيان نهادند (فنگ‌جين‌يوان، ص90). يكي ديگر از پيروان او، ما لاي‌چي (1092ـ1180/1681ـ1766) كه مخدوم اعظم به او لقب ابوالفتح داده بود، فرقة هواسي را بنيان نهاد (همانجا).
قره‌داغليك ها، يارغند و يه‌چنگ و آق‌داغليك ها، كاشغر‌ و آرتوش را مركز فعاليت خود قرار دادند. (فنگ جين‌يوان، ص95). گروه نخست به نيروي قره‌قرقيزهاي ناحية تين‌شان جنوبي و گروه دوم به هواداران قرقيز و قزاق در ناحية ايلي متكي بودند (گروسه، همانجا) . تفاوت عمدة اين دو سلسله در اجراي ذكر خفي و جلي بود. اين تفاوت، برخلاف سلسله‌هاي خاورميانه و ماوراءالنهر كه هر دو شكل ذكر در كنار يكديگر وجود داشت، در تركستان چين منشأ منازعه و كشمكش گرديد (طوغان، ص39) تا آنجا كه هواداران يك گروه، ديگري را ديوانه خواندند (همان، ص33) و تمام مناسبات اقتصادي و سياسي و خانوادگي آنان قطع شد و مناقشات خونيني درگرفت (فنگ جين‌يوان، همانجا) تا اينكه در حدود 1089 هدايت‌الله آفاق به قدرت‌ سياسي و حكومت كاشغر رسيد و از شدت اين دشمني ها تا حدودي كاسته شد (طوغان، ص20، 33). در دورة رهبري سياسي آفاق انشعاباتي در سلسله رخ داد و سلسله‌هاي ديگري، از جمله‌ قادريه و سهرورديه، از سمرقند به كاشغر و ختن وارد شد (فنگ‌جين‌يوان، ص 89،96). بخصوص با رونق تجارت و افزوني رفت‌وآمد بازرگانان و آزادي سفر مسلمانان به مكه و آشنايي آنان با انديشه‌هاي صوفيانه در خاورميانه، اشاعة تصوف در چين شتاب بيشتري يافت (همان، ص96ـ97).
در 1089 آخرين خان كاشغر، اسماعيل، كه از گسترش نفوذ خواجگان آفاقي بيمناك شده بود، آفاق را از كاشغر راند، ولي او به كمك مغولهاي قَلموق (كلموك) ساكن زونگار/ جونكار به كاشغر بازگشت و پس از شكست دادن اسماعيل و تصوف ياركند، پايتخت كاشغر، قدرت را در سين‌كيانگ جنوبي به دست گرفت (گروسه، همانجا؛ فنگ جين يوان، ص95) . در دورة حكومت او، جميعت نامتجانس آلتي شهر، با تكيه بر اسلام و بويژه تعاليم سلسلة نقشبندي هويتي مشترك يافت (ايرانيكا، همانجا) . سياست هاي او موجب گسترش بسيار تصوف در چين شد و هر يك از فِرَق تصوف در كاشغر و ياركند و تورفان و ديگر مناطق به احداث «گنبد» (تشكيلات ادارة طريقت) پرداختند (فنگ جين‌يوان، همانجا). وي با وجود تحميلمالياتهاي سنگين بر اهالي زونگار، پيروان دو سلسلة آفاقيه و اسحاقيه را از ماليات معاف كرد (طوغان، ص33).
حكومت يكپارچة خواجگان بر كاشغر با مرگ دانيال، حاكم ياركند، در 1149 ميان چهار پسر وي تقسيم شد (گروسه، ص881). يوسف، فرزند دانيال، تصميم داشت با استفاده از جنگ هاي داخلي بين مدعيان حكومت، تمام كاشغر را تصاحب كند (همانجا)، اما نتوانست و كاشغر به خانات كوچك تجزيه شد؛ با اين حال اين منطقه همچنان در تسلط خواجگان باقي ماند و آنان كوشيدند با حمايت قلموقها از حكومت چين جدا شوند و استقلال خود را به دست آورند (همان، ص882).
در 1168 لشكريان سلسلة منچويا چينگ (حك؛ 1054ـ1330/ 1644ـ1912) به زونگار حمله كردند و كوشيدند حمايت دو برادر از خاندان آفاقيه (قليچ برهان‌الدين معروف به خواجة بزرگ، حاكم كاشغر، و خواجه جهان‌ معروف به خواجة كوچك، حاكم ياركند) را به دست آورند، اما آن دو در برابر آنان مقاومت كردند و حكومت مستقل كوتاه مدتي به وجود آوردند. سرانجام چيني ها، كاشغر را در 1173تسخير كردند و حكومت خواجگان به پايان رسيد (ايرانيكا، همانجا). آن دو برادر نيز به بدخشان گريختند، اما امير آن سامان آنان را كشت (گروسه، همانجا).
خواجگان تركستان شرقي عموماً جداگانه و مستقل از شيوخ ده‌بيدي در سمرقند و سپس شمال‌شرقي افغانستان عمل مي‌كردند و با وجود نياي مشترك، خانقاه ها و مزاراتي خاص خود داشتند؛ با اين همه، آنان با شيوخ ده‌بيدي فيض‌آباد افغانستان مناسباتي برقرار كردند، چنانكه جنازة دانيال و خواجه مخدوم‌زاده را به ده‌بيد فرستادند و در آنجا به خاك سپردند (ايرانيكا، ذيل "Dahbidiya" ).
در سده‌هاي بعد اختلاف سلسلة اسحاقيه و آفاقيه در مورد ذكر از ميان رفت، اما ميان سلسلة سنّتي (قديمي) صوفيانه و طريقت جديدي كه به تازگي سربرآورده بود، مناقشاتي پديد آمد (طوغان، همانجا). رهبر سلسلة جديد در قرن دوازدهم، عالمي اهل كانسو به نام ما مينگ‌-‌هسين/ مامين‌شين (فنگ‌جين‌يوان، ص100) بود كه در سرزمين هاي عربي و آسياي مركزي تحصيلات ديني خود را تمام كرده بود (ايزرائيلي، ص230، 330). او بشدت طرفدار ساده‌زيستي بود و مي‌خواست آداب ديني را نيز ساده كند. وي با خود قرآن كوچكي، منتخب از سوره‌هاي قرآن، به كانسو برد و در سلسلة نقشبنديه نيز نوآوريهايي كرد. انديشه‌هاي او الهام‌بخش بسياري از حركت ها جهادي در قرن دوازدهم و سيزدهم در نواحي غربي چين بود (فنگ‌جين‌يوان، همانجا؛ طوغان، ص34ـ35).
اندك‌اندك در بافت فرهنگي سين‌كيانگ در سدة دوازدهم، اصطلاح سلسلة قديمي براي نقشبندياني به كار مي‌رفت كه ذكر خفي مي‌گفتند و چينيها آنان را «خُفيه» مي‌ناميدند كه به گفتة فلچر بتدريچ عنواني براي تمام نقشبنديان آسياي مركزي شد (طوغان، ص34). در مقابل خفيه، جَهريه قرار دارند كه هواداران ذكر جلي‌اند. آنان به رهبري يعقوب‌بيگ، در 1281ـ1294/1864ـ1877 عليه حكومت چينيان شورشي كردند كه تا مدتي حكومت چينيان را در سين‌كيانگ به مخاطره افكند (بن‌آدام، ص199).
علاوه بر تمايل بيشتر به ذكر خفي‌، افطار پس از نماز و زيارت شيوخ از ديگر آداب سنّتي سلسله بود كه ما مينگ‌ -‌هسين با آن مخالفت مي‌كرد، اما در اين مورد نيز همانند اختلافات آفاقيه و اسحاقيه در روزگار گذشته، ظاهراً انگيزه‌هاي سياسي و اجتماعي زمينه‌ساز اختلاف آييني بوده است؛ براي نمونه، ما مينگ‌-‌هسين بر اين باور بود كه باب شيخوخيت و رهبري طريقت بايد به روي همه گشوده شود (طوغان، ص35). آموزه‌هاي جديد، مقام موروثي شيوخ خواجگان و امتيازات اقتصادي آنان را به خطر مي‌افكند.
مناقشه ميان پيروان آموزه‌هاي جديد و قديم متصوفه در چين يكي از علل ناآرامي هاي مسلمانانِ چين در اواخر سدة سيزدهم/ نوزدهم به شمار مي‌آيد (همانجا). اطلاعات دربارة فرقة جديد و قديم اندك و بسيار مبهم است، چنانكه حتي در اينكه اين شاخه‌ها انشعاباتي از نقشبنديه باشند، ترديد كرده‌اند، مثلاً ايزرائيلي (ص231ـ252) با وجود پذيرفتن احتمال نقشبندي بودن ما مينگ‌-هسين، شاخة جديد را منشعب از سلسلة نقشبنديه ندانسته است.
شاخه ايشاني (بخش 4: تصوف در آسياي مركزي و قفقاز؛ نيز فنگ‌جين‌يوان، ص91، پانويس5) نيز در چين از نفوذ و اعتبار برخوردار است و تقريباً تمام شيوخ آن در ابتداي امر از آسياي مركزي به چين رفتند و به تليغ افكار احمد سرهندي پرداختند (همان، ص101).
سلسلة كبرويه نيز در استان هاي سين‌كيانگ، هدنان، چينگ‌هاي و كانسو پيرواني دارد. بنيانگذار آن صوفي‌اي ايراني به نام محيي‌االدين بود كه نام چيني جانك را برگزيد و بدين‌سبب سلسلة وي به سلسلة خاندان جانگ نيز شهرت دارد (همان، ص91). كبرويه يكي از چهار سلسلة بزرگ صوفيانه در چين است (اميدوارنيا، 1380ش، ص40) و بيشترين پيروان آن در اين سرزمين از قوم «دونگ شيان‌»اند (براي اطلاع بيشتر درباره اين قوم همان، ص42ـ44). ذكر جلي، توارث در رهبري طريقت و فعاليت در جنبش هاي سياسي و امور اجتماعي از ويژگيهاي كبروية چين است (همان، ص45ـ46). مهمترين زيارتگاهها و اماكن مقدس كبرويه در شمال غربي چين قرار دارد (براي اطلاع بيشتر همان، ص48ـ51).
سلسلة قادريه را شخصي به نام خواجه عبدالله از آسياي مركزي به چين برد. دو تن از مريدان وي، چي‌جينگ‌يي باكُنية طرقيتي هلال‌الدين (همان، ص44) و ما دائوزو، انديشه‌هاي قادري را اشاعه دادند، اما بعدها ميان هواداران مادائوزو تفرقه افتاد و به دو گروه جيوساي پينگ و خوزي‌خو تقسيم شدند (فنگ‌جين‌يوان، ص89). بيشتر قادريان خانقاهي خاص خود ندارند و در مورد مكان عبادت، نسبت به مقابر صوفيان (براي نمونه اميدوارنيا، 1380ش، ص47)بيش از مساجد تأكيد مي‌كنند (بن‌آدام، همانجا). گروه ديگري از آنان كه «دان‌جيا رن» ناميده مي‌شوند براي اجراي آيين هاي خود در خانقاه حضور مي‌يافند (اميدوارنيا، 1380ش، ص46، پانويس 3). انتخابي بودن رهبر سلسله و تأكيد بر ذكر خفي از ديگر ويژگيهاي قادريان چين است (همان، ص46).
در سدة چهاردهم /بيستم و در خلال انقلاب فرهنگي و در دورة پس از مائو و حكومت «گروه چهار نفره» كه نهادهاي رسمي اسلامي در چين هدف حمله‌اي سخت قرار گرفت، تصوف رشد كرد، اما از 1357ش/ 1978به بعد كه اين نهادها بتدريج از حمايت مقامات رسمي برخوردار گرديد، از نفوذ سلسله‌هاي صوفيانه كاسته شد (بنيگسن و ويمبوش، ص153ـ154). هم‌اكنون در مينگ‌سيا و كانسو و كين‌قايي ميان صوفيان سنّتي و «اخوان‌»ها يا «قرآني‌»ها (طريقتي كه فقط به قرآن استناد مي‌كند و بشدت تحت تأثير وهابيت است) اختلافاتي پديد آمده است (هيبر، ص114؛ فنگ‌جين يوان، ص88، 101ـ102).
خانقاه ها يا نهادهاي صوفيانه در چين، ماهيتي چندگانه (مذهبي و اقتصادي و اجتماعي و سياسي ) دارند و منهوان ناميده مي‌شوند. اين نهادها به همت اخلافِ شيوخِ نخستين صوفي تشكيل شده‌اند و مزارات اين شيوخ مركز فعاليت هاي مذهبي است (بن‌آدام، ص199).
معروفترين پژوهشگر تاريخ تصوف در چين، فلچر است و پس از او شاگردانش ايزنبك طوغان و جاناتان ليپمن در اين حوزه معروف‌اند. ساگوچي تزو از منظر تاريخي و دروگلادني از نظر مردم‌شناسي در اين باره مطالعه كرده‌اند. از ميان چينيان ماتونگ، استاد مؤسسة قوم‌شناسي كانسو، در اوايل دهة 1360ش/ 1980 دربارة تصوف در چين پژوهش هايي كرد، از جمله آثار او در اين حوزه دو كتاب به زبان چيني است: ‹گروه هاي اسلامي و تشكيلات صوفيه در چين› (انتشارات خلق استان نينگ شيا، چاپ دوم، 1995) و ‹ويژگيهاي اصلي اسلام در شمال غربي چين› (انتشارات دانشگاه لنجو، 1990؛ اميدوارنيا، 1377ش، ص86،98). از ديگر تأليفات چينيان كتاب ‹منتخبي از مدارك مطالعاتي دربارة تاريخ اسلام در چين (1911ـ1949)› نوشتة لي‌شين‌هوا و فنگ جين‌يوان است كه شامل مقالاتي دربارة سلسله‌هاي صوفيانه در چين است (فنگ‌جين‌يوان، ص83).
منابع: محمد جواد اميدوارنيا، «طريقت كبرويّه در چين»، در مجموع مقالات همايش علمي ـبين‌المللي بزرگداشت شيخ نجم‌الدين كبري، تدوين و ويرايش محمد تقوي، عشق‌اباد: رايزني فرهنگي سفارت جمهوري اسلامي ايران در تركمنستان، 1380ش؛ همو، «مطالعات اسلامي در چين طي دو دهة اخير»، فصلنامة مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، ش24 (زمستان 1377)؛ رافائل ايزرائيلي، مسلمانان چين: رويارويي دو فرهنگ، ترجمة حسن نقي‌زاده طوسي، مشهد 1368ش؛ آلكساندر بنيگسن و اندرز ويمبوش، صوفيان و كميسرها: تصوف در اتحاد شوروي، ترجمة افسانه منفرد، تهران 1378ش؛ فنگ جين‌يوان، فرهنگ اسلامي و ايراني در چين، ترجمة محمدجواد اميدوارنيا، تهران [بي‌تا.]؛ رنه‌گروسه، امپراطوري صحرانوردان، ترجمة عبدالحسين ميكده، تهران 1365ش؛ زاسكاهيبر، «سياست چين در آسياي مركزي»، ترجمة اردلان مختاري، فصلنامة مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، ش24 (زمستان 1377)؛
Justin Ben-Adam, "China", in Islam outside the Arabworld, ed. by David Weslerlund and Ingvar Svanberg, Richmond 1999; Encyclopaedia Iranica, s.vv. "Chinese Turkestan. V: Under the Khojas" (by Isenbike Togan), "Dahbidiya" (by Hamid Algar); Isenbike Togan, "The Khafi, Jahri controversy in Central  Asia revisited", in Naqshbandis in western and Central Asia: change and continuity, ed. Elisabeth Ozdalga, Istanbul 1999.