تولد جبار باغچهبان. ایسنا
او تا پیش از آن، به مناسبت نام پدرش عسگر، میرزا جبار عسگرزاده خوانده میشد اما پس از راهاندازی باغچه اطفال بود که نامخانوادگیاش را تغییر داد و باغچهبان را برگزید. چندی بعد از تجربه تدریس به سه کودک ناشنوا، طرح تازهای به ذهنش رسید.
این سه کودک به خاطر آن نقص طبیعی نمیتوانستند مثل و همپای بچههای دیگر تحصیل کنند و معلم مجبور بود بیشتر از دیگران به آنان توجه کند و - از وقت دیگران بزند - و وقت بیشتری برایشان بگذارد.
مشاهده این تفاوتها و مشکلات ناشی از آن، باغچهبان را به فکر راهاندازی مدرسهای مختص بچههای ناشنوا انداخت. او این فکر را سال ۱۳۰۵ در ساختمان کوچکی چسبیده با باغچه اطفال عملی کرد.
مخالفتهایی را که از سوی مقامهای بالادستی وجود داشت، نادیده گرفت و حتی بعد از قطع سرانه مدرسه و کودکستانش هم از تصمیم خود عقب ننشست و کار را به قوت اراده و با هزینه شخصی پیش برد. عقیده داشت مهمترین اولویت هر جامعهای آموزش است و همه، بدون در نظر گرفتن جنسیت یا نقایصشان باید بتوانند تحصیل کنند. این حرف امروزه عادی و پیشپا افتاده به نظر میرسد اما در سالهای حیات مرحوم باغچهبان بسیاری آن را نمیپذیرفتند. هم با تحصیل دختران، حتی در مدارس تکجنسیتی مخالف بودند و هم هزینه کردن و صرف وقت برای آموزش و توانمندسازی ناشنوایان یا دیگر معلولان را «آفتابه خرج لحیم» میدیدند.
جمله یکی از چهرههای مشهور عصر مشروطه - که البته در نهایت در صف مخالفان انقلاب جای گرفت - که میگفت: «همین مانده دختران ما هم تحصیل کنند» نه یک اظهار نظر شخصی و حاشیهای که نشاندهنده نوع نگاه بخشی از جامعه آن روز ایران بود.
باغچهبان آثار مکتوبی هم از خود به جای گذاشت که بیشترشان نمایشنامههایی برای کودکانند و آموزههایی مثل راستی و تلاش و امید را روایت میکنند. از میان این نمایشنامهها، قصه بابابرفی از سایر آثار مشهورتر است.
باغچهبان آذرماه ۱۳۴۵ از دنیا رفت، اما نامش به بزرگی و احترام برای نسلهای بعدی به یادگار ماند.
شبیه به آنچه راوی قصه بابابرفی میگفت: «آدم اگر خودش هم از بین برود، یادش و کارهایی که برای آدمهای دیگر کرده، هیچ وقت از بین نمیرود. همیشه آدمهای دیگر از او یاد میکنند. انگار که همیشه زنده است.»
جالب این که مردی چنین اثرگذار، همیشه اکراه داشت که زحمات و کوششهایش را «خدمت» بدانند و میگفت وقتی با خودم خلوت میکنم، میبینم لایق عنوانی مثل «خدمتگزار جامعه» نیستم.
او از سختیهای زندگی به وارستگی رسیده بود و همین وارستگی را هم تا به آخر حفظ کرد. به قول یکی از کامنتهای صفحه بابابرفی در سایت گودریدز: «خوش به حالت آقای باغچهبان!»
انتهای پیام