ورود اسلام به جنوب هند در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجرى صورت گرفت. با اين حال، اين سرزمين از مدت‏ها پيش مورد توجه برخى از صوفيان مسلمان قرار گرفته بود كه براى تبليغ عقايد خويش به آن جا سفر كرده بودند. فتح دكن به دست مسلمانان و تأسيس حكومت بهمنيان به عنوان اولين حكومت مستقل مسلمان، باعث گسترش عقايد صوفيانه و نيز رشد فرقه‏هاى مختلف صوفيه گرديد. صوفيان در اين منطقه نفوذ و اعتبار فراوانى در ميان گروه‏هاى مختلف اجتماعى پيدا كردند به طورى كه پادشاهان بهمنى براى استقرار و تداوم قدرت خويش در دكن و نفوذ در ميان مردم ناچار دست به دامان اين گروه شدند و با نزديك ساختن خويش به صوفيان از حمايت جدى مردم برخوردار گرديدند. صوفيان نيز فرصت پيش آمده را براى تبليغ و گسترش آراء خويش مغتنم شمرده و به حمايت از بهمنيان پرداختند. اين مقاله رابطه صوفيان و بهمنيان و نيز نقش صوفيان در تشكيل و تداوم حكومت بهمنيان را بررسى مى‏كند.

 

 

حملات مسلمانان به جنوب هند در دوره سلطان علاءالدين خلجى (حك: (علامت اختصارى حكومت) 715-695) آغاز شد و در دوره محمد بن تغلق (حك: 752-725) مسلمانان همه اين سرزمين را به تصرف خويش درآوردند. عواملى، چون ظلم و سخت‏گيرى محمد تغلق به اتباع هندوى خويش در جنوب، انتقال پايتخت از دهلى به دولت آباد واقع در دكن، مهاجرت اجبارى مردم به آن شهر و نيز ضعف حكومت محمد (در دهه‏هاى پايانى حكمرانى)، زمينه استقلال دكن به دست اميران و سرداران او را فراهم كرد. حسن كانگوى بهمنى، يكى از اميران محمد در دكن با ادعاى انتساب به بهمن اسفنديار، پادشاه افسانه‏اى ايران، از فرصت پيش آمده به خوبى استفاده كرد؛ وى با حمايت و پشتيبانى ديگر اميران، پس از بسيج نيروها و تدارك چندين نبرد با محمد تغلق، در 748 بر شهر دولت آباد مستولى شده و نخستين حكومت مستقل مسلمان را در دكن بنيان نهاد. پس از وى، هفده تن از فرزندانش حدود 170 سال بر دكن فرمانروايى كردند. از اين تعداد هشت تن در شهر «گلبرگه» استقرار داشتند. احمد اول (حك: 838-825ه)، نهمين سلطان بهمنى پايتخت خويش را به دلايلى به شهر «بيدر» منتقل ساخت و ساير سلاطين بهمنى نيز پس از وى در اين شهر به حكومت پرداختند. انتقال مركز حكومت از گلبرگه به بيدر، تبعات سياسى، اجتماعى و مذهبى بسيارى به دنبال داشت و باعث افزايش نقش دانشمندان و وزيران ايرانى در شوؤن مختلف حكومت بهمنيان شد.
بهمنيان در سراسر حكومت خويش در گلبرگه و بيدر، توجه فراوانى به دانشمندان، صوفيان، اديبان، شعراء، صنعتگران و ساير نخبگان اجتماعى به ويژه در ميان ايرانيان داشتند و اين امر باعث شد كه در اين دوره، بسيارى از دانشمندان و صوفيان، از ايران و ساير سرزمين‏هاى اسلامى به دكن مهاجرت و برخى از آنان، مشاغل و مناصب بالاى سياسى و ادارى را تصاحب كنند. در اين ميان، نقش مهمى كه صوفيان از فرقه‏هاى مختلف تصوف، در حمايت از بهمنيان داشتند، قابل توجه است. تلاش پادشاهان بهمنى براى نزديك ساختن اين صوفيان به خويش و كسب مشروعيت و مقبوليت در ميان مردم، يكى از نمونه‏هاى جالب همكارى ميان صوفى و سلطان را در اين دوره رقم زد.

تصوف در دكن پيش از بهمنيان‏
«دكن» سال‏ها قبل از هجوم لشكريان مسلمان، از طريق صوفيانى كه از راه دريا و نيز از شمال هند، به اين منطقه سفر كرده بودند، با اسلام آشنا شد؛ صوفيانى كه خود را به فرقه‏هاى مختلف به ويژه قادريه و جنيديه منسوب مى‏كردند، دكن را منطقه‏اى مناسب براى تبليغ آرا و عقايد خويش يافتند. ابن بطوطه در سفر به جنوبى‏ترين مناطق دكن، از مقابر و خانقاه‏هايى متعلق به صوفيان مسلمان در سيلان و برخى جزاير ديگر خبر داده است. 2 هر چند محمد بن تغلق (حك: 752-725ه) در دربار خويش در احاطه علما و فقها قرار داشت و تحت تأثير افكار و آراى ابن تيميه توجه چندانى به عقايد صوفيان نمى‏كرد3 و از جانب آنان مورد انتقاد قرار مى‏گرفت، در دوره وى شبكه گسترده‏اى از صوفيان در شمال هند پديدار گشت. محمد با انتقال پايتخت خويش از دهلى به دولت آباد (واقع در شمال دكن)، بسيارى از مردم، اشراف و دانشمندان را به اين شهر منتقل كرد. انبوهى از اين مهاجران صوفيانى بودند كه به فرقه‏هاى مختلف تعلق داشتند. اين اقدام محمد، سبب اختلاف در ارائه تعاليم صوفيان در شمال گرديد، اما به محض ورود اين صوفيان به جنوب، آنان شهرهاى دولت آباد، خُلدآباد و برخى ديگر از شهرهاى جنوبى را مكانى مناسب براى تبليغ عقايد خويش يافتند و به سرعت، مشكلاتى كه پس از انتقال پايتخت، در ارائه تعاليم و نيز امور خانقاه‏ها ايجاد شده بود، ترميم و بازسازى كردند. به همين دليل، مقارن شكل‏گيرى بهمنيان، شهرهاى دولت‏آباد و خلدآباد محل تجمع انبوهى از صوفيان برجسته به ويژه پيروان فرقه‏هاى جنيديه و چشتيه گرديد. امير حسن علاء سجزى (د 736ه)، ميرمبارك كاروان (د 736ه)، خواجه حسن و خواجه عمر (د 750ه)، كاكا سعدبخش، شيخ ركن الدين بن عماد دبير كاشانى، شيخ برهان الدين غريب (د 739ه)، شيخ وجيه الدين، شيخ يوسف حسينى مشهور به راجا (د 731ه)، شيخ زين‏الدين داوود شيرازى (د 771ه)، سيدعلاءالدين حسينى جيوارى (د 734ه)، شيخ شمس‏الدين لامغانى (د 736ه)، شيخ عبداللَّه (د 753ه)، شيخ ركن الدين جنيدى، حاجى رومى، شيخ صوفى سرمست، شيخ كمال خجندى، منتجب الدين زربخش، كمال الدين سامانه، سيد علاءالدين جويرى (د 781ه) و شيخ عين الدين گنج العلم (د 795ه) برخى از اين صوفيان بودند كه به اجبار محمد بن تغلق به دكن نقل مكان كردند و هر كدام در شهر يا روستايى مشغول تبليغ عقايد خويش گرديدند. 4 به علاوه، هفت تن از صوفيان برجسته فرقه قادريه، معروف به «سبعه قادريه» در شهرهاى گُلْبَرْگَه، گُلْگُنده، وَرَنْگَل و برخى مناطق ديگر فعاليت مى‏كردند. 5 اين صوفيان روابط بسيار نزديك و صميمى با مسلمانان و هندوان دكن داشتند. بنابراين، از همان آغاز فعاليت خود در دكن به دليل برخى آرا، عقايد و خصلت‏ها، از قبيل مبارزه با نابرابرى و تبعيض و نيز مهمان‏نوازى مورد توجه مردم قرار گرفتند و به صورت گروهى درآمدند كه به راحتى توانستند حمايت مردم را جلب كنند و آنان را به پيروى از اوامر و دستورات خويش وادارند.

تصوف در دوره بهمنيان‏
حكومت نوپاى بهمنيان نمى‏توانست همانند تغلقيان براى جلب حمايت مردم بر فقها و علما تكيه كند، چرا كه اكثر اين افراد در دستگاه‏هاى ادارى و قضايى تغلقيان خدمت كرده و حقوق و مواجب مى‏گرفتند و نمى‏توانستند اعتماد پادشاهان سلسله جديد را جلب كنند. از اين‏رو، بهمنيان به صوفيان - كه قدرتى بيش از فقها در ميان مردم دكن داشتند - رو آوردند. صوفيان نيز اين موقعيت را براى تبليغ عقايد خويش و كسب منافع مادى مناسب ديدند. بر اين اساس، از آغاز شكل‏گيرى حكومت بهمنيان، همكارى گسترده‏اى ميان صوفيان و طبقه حاكم به وجود آمد. در واقع، اين گروه به عنوان حلقه ارتباط ميان حكومت و مردم، اساسى‏ترين نقش را در همه امور سياسى و اجتماعى اين دوره ايفا كردند. سلاطين بهمنى نيز براى كسب مشروعيت و جلب حمايت مردم، توجه فراوانى به اين طبقه كردند.
به طور كلى، صوفيان در دوره بهمنى چه در گُلْبَرگَه و چه در بيدر، اصلى‏ترين ركن دين و سياست و مدار همه امور سياسى و اجتماعى به حساب مى‏آمدند. حسن كانگو (حك: 760-748ه)، بنيان‏گذار سلسله بهمنيان، زمانى كه در دهلى زندگى مى‏كرد (پيش از پيوستن به دربار محمد بن تغلق) به خانقاه نظام الدين اولياء، معروف‏ترين صوفى آن دوره در دهلى رفت و آمد داشت و به گفته بسيارى از مورخان، نظام‏الدين در يكى از ملاقات‏هاى حسن با وى، سلطنت حسن را پيشگوئى كرد و به وى مژده حكومت داد. 6 به علاوه مؤلف تذكره الملوك خبر داده كه شيخ سراج الدين جنيدى، صوفى معروف اين دوره، هنگامى كه حسن در دكن ساكن شد، سلطنت او را پيش بينى كرده است. 7 اين كه چنين پيشگوئى‏هايى از جانب صوفيان فوق صورت گرفته باشد يا نه، جاى بحث است. و احتمال دارد مورخان و نويسندگان اين روايات را در دوره فرزندان و جانشينان وى جهت خوش آيند اين پادشاهان ساخته باشند. با اين حال، حتى اگر روايات فوق را جعلى به حساب آوريم، باز هم رواج اين مطالب در دوره بهمنيان و ذكر آن در اكثر تواريخ و تذكره‏هايى كه در اين دوره و پس از آن نوشته شده است، نشانگر اهميت و اعتبار صوفيان نزد سلاطين و مردم دكن است، زيرا اين پادشاهان براى كسب اعتبار و جلب حمايت مردم، به اين قبيل سخنان متوسل مى‏شدند.
على رغم نفوذ صوفيان در سراسر دوره بهمنيان، نقش آنان در حكومت و نيز نحوه تعامل آنان با پادشاهان و حاكمان در دوره گُلْبَرگَه و بيدر با يك‏ديگر متفاوت بوده است. در دوره گُلْبَرْگَه، چند صوفى بسيار برجسته و پرنفوذ ظهور كردند كه هر كدام توانستند همه صوفيان و خانقاه‏هاى ديگر را تحت‏الشعاع مقام علمى و معنوى خويش قرار دهند. اين صوفيان به هيچ وجه وارد كارهاى اجرايى و حكومتى نشدند و حتى برخى از آنان از پذيرش كمك‏هاى مالى سلاطين نيز سرباز زده و يا آن را با اكراه پذيرفتند. برخى از اين صوفيان در برابر زياده‏خواهى‏هاى سلاطين و زيرپا گذاشتن قوانين شرعى از سوى آنان، ايستادند و گاه سلطان را مجبور به عقب‏نشينى در برابر خواسته‏هاى مشروع خويش و پذيرفتن نظر و عقيده خود كردند. به طور كلى، اين صوفيان، استقلال خويش را در امور دينى حفظ كردند و به دليل نفوذ فراوان در ميان مردم، سلاطين بهمنى مجبور به پذيرش خواست و نظر آنان شدند. شيخ سراج الدين جنيدى، شيخ زين‏الدين دولت آبادى، عين الدين گنج العلم و سيد محمد گيسودراز، از جمله صوفيان معروف دوره گُلْبَرْگَه بودند.
درگذشت گيسودراز، آخرين صوفى معروف و با نفوذ در دوره گُلْبَرْگَه، خلأ بزرگى در ميان صوفيان ايجاد كرد. تأثير فقدان وى بر احمد اول (حك: 838-825)، نهمين پادشاه بهمنى چنان بود كه وى را مجبور ساخت با انتقال پايتخت به بيدر و دعوت از سلسله جديدى از صوفيان، در صدد جبران اين ضايعه برآيد. احمد اول تلاش كرد با دعوت از نخبگان و دانشمندان ايرانى، جامعه‏اى جديد بر اساس روابط فرهنگى و سياسى نو در بيدر ايجاد كند از اين‏رو، وى نااميد از تأثير فرزندان و نوادگان گيسودراز در جامعه، دست به دامان صوفيان خاندان نعمت اللهيه شد تا علاوه بر هم‏خوانى با جامعه جديد، با عقايد و تمايلات شيعى وى نيز هماهنگ باشند. به همين دليل، وى كه از طريق برخى شاگردان شاه نعمت‏اللَّه ولى با آثار و كرامات او آشنا شده بود، نعمت‏اللَّه و فرزندانش را به پايتخت جديد فراخواند. نعمت‏اللَّه، خود از پذيرش دعوت سلطان سرباز زد. ليكن يكى از نوه‏هاى خويش را به بيدر فرستاد. پس از درگذشت نعمت‏اللَّه، فرزندان و مريدان وى همگى راهى دربار بيدر گرديدند. على‏رغم ادامه فعاليت صوفيان فرقه‏هاى ديگر، دوره حكومت بهمنيان در بيدر را بايد دوره تفوق و برترى صوفيان قادريه از شاخه نعمت‏اللهيه دانست. بر خلاف دوره گُلْبَرْگَه، در «بيدر» هيچ صوفى برجسته‏اى كه بتواند همه صوفيان را تحت‏الشعاع قرار داده و نقش يگانه داشته باشد، ظهور نكرد. از طرفى صوفيان دوره بيدر و فرزندان و نوادگان شاه نعمت اللَّه به طور گسترده وارد خدمات سياسى و نظامى گرديدند و برخى از آنان حتى به فرماندهى سپاه دست يافته و در نبردهاى زيادى شركت كردند. برخى از اين صوفيان در تنازعات و اختلافات سياسى ميان دو گروه «آفاقى» و «دكنى» نقش مهمى ايفا كردند. آنان با خاندان شاهى روابط سببى گسترده‏اى برقرار كردند و احترام و نفوذ آنان در ميان مردم تنها به دليل نقش برجسته دينى و معنوى آنان نبود، بلكه بيشتر به سبب موقعيت برتر سياسى و اجتماعى آنان و روابطى بود كه با سلاطين و امرا داشتند.

صوفيان برجسته در دوره بهمنيان‏
1. شيخ ركن الدين بن شيخ سراج الدين ابوالمظفر جنيدى (781-670ه): وى اولين صوفى برجسته و صاحب نفوذ در دوره پنج سلطان نخست بهمنى است. در واقع، شيخ سراج‏الدين جنيدى، نام پدر اوست كه به وى اطلاق مى‏گرديد. او از صوفيان منسوب به فرقه جنيديه است كه نسبتش با دوازده واسطه به ابوالقاسم جنيد بغدادى مى‏رسد. 8 پدر وى از بغداد به پيشاور مهاجرت كرد و شيخ سراج در 670ه در اين شهر به دنيا آمد. او از صوفيانى بود كه در 729ه، با اجبار و اكراه محمدبن تغلق از دهلى به دولت آباد نقل مكان كردند. 9 وى در مدت حضور خويش، تلاش زيادى براى تبليغ اسلام و نيز آموزه‏هاى فرقه متبوع خويش در ميان مسلمانان و هندوان انجام داد و موفق شد گروهى از هندوان را به دين اسلام جذب كند. 10
شيخ سراج در دوره پنج سلطان نخست بهمنيان، نقش مهمى در مسائل سياسى، اجتماعى و مذهبى ايفا كرد؛ اين سلاطين در كارهاى مهم سياسى و اجتماعى، نظر وى را جويا شده و به آن عمل مى‏كردند. به گفته مؤلف تذكره الملوك، حسن كانگو قبل از رسيدن به سلطنت، در روستاى كودچى (گَنْگى) در نزديكى مِرج (از توابع دولت آباد)، مدتى به همراه مادر خويش در خدمت شيخ سراج بود و از شاگردان و مريدان خانقاه او به حساب مى‏آمد. 11 در اين مدت، شيخ در موقعيت‏هاى مختلف بارها سلطنت حسن را پيشگويى كرد و با پيشنهاد و راهنمايى وى بود كه حسن لشكريانى براى نبرد با نيروهاى تغلقيان و هندوان فراهم ساخت. 12 پس از پيروزى حسن و استقرار حكومت بهمنيان، شيخ سراج، موقعيت برترى يافت. شيخ مراسم جلوس و تاج‏گذارى حسن را در مسجد قطب‏الدين مباركشاه خَلَجى در دولت آباد انجام داد و به هنگام جلوس وى، خطبه‏اى به زبان عربى ايراد كرد و به رسم عباسيان، عبايى سياه بر سلطان پوشانيد. 13 اين شيوه، هنگام جلوس چهار تن از جانشينان حسن كانگو؛ يعنى محمد اول (حك: 777-760ه)، مجاهد شاه (حك: 780-777)، داوود (حك: 780) و محمد دوم (حك: 799-780) نيز تكرار شد و در مراسم تاج‏گذارى و جلوس هر يك از آنان شيخ پيراهن و دستارى سياه بر سلطان پوشانيد و پس از ايراد خطبه، با آنان بيعت كرد. 14 حسن كانگو پس از سركوب يك شورش در سال 752ه به «ساغَر» در جنوب گُلْبَرْگَه رفت و در آن‏جا با بسيارى از علما و صوفيان ديدار كرد. 15 ظاهراً وى در همين سفر روستاى كودچى در اطراف آن را به صورت «جاگير» به شيخ سراج بخشيد و شيخ نيز با اكراه آن را پذيرفت. در كتاب‏خانه مقبره شيخ در گُلْبَرْگَه دو سند درباره اين جاگير موجود است؛ در يك سند كه مربوط به سال 779ه است، شيخ سراج توليت اين جاگير را به نوه خويش، شيخ شبلى واگذار كرده است و در سند ديگر كه به «وصيت‏نامه» معروف است، شيخ برخى از درآمدهاى حاصل از اين جاگير را ميان فرزندان خود و گروهى از مردم تقسيم كرده است. 16 القابى از قبيل مرجع اهل الاسلام، صاحب نگين و تاج، قطب دوران، قطب الاقطاب، قطب الانام و غوث الاسلام كه سلطان در سند اول، خطاب به شيخ به كار برده، اعتقاد وى به شيخ و نهايت احترام او را در نزد دربار نشان مى‏دهد.
محمد اول، همانند پدر، به شيخ سراج اعتقادى راسخ داشت. 17 او مدام براى زيارت شيخ و استمداد از وى، از گلبرگه به روستاى كودچى مى‏رفت. شيخ كه شاهد رنج‏هاى سلطان و همراهانش در اين رفت و آمدها بود؛ تصميم گرفت در گلبرگه ساكن شود. اين امر باعث خوشحالى فراوان سلطان گرديد و براى وى خانقاه و خانه‏اى در پايتخت بنا كرد. 18 سلطان در آغاز و پايان هر لشكركشى به خانقاه شيخ مى‏رفت و با اجازه وى به شهرها و نواحى مختلف حمله مى‏كرد. به علاوه پس از كسب پيروزى و به دست آوردن غنايم، خمس آن را جهت تقسيم ميان مستمندان، نزد شيخ مى‏فرستاد. 19
مجاهدشاه و محمد دوم نيز با شيخ رابطه‏اى نيكو داشتند. به گفته مؤلف تذكره الملوك، مجاهدشاه هر روز در خانقاه شيخ حاضر مى‏شد و بسيارى از كارهاى ديوانى را در آن جا انجام مى‏داد. 20 در اواخر سلطنت مجاهد رابطه وى با شيخ سراج به دلايلى تيره شد. اين امر به قدرى مردم را به سلطان بدبين كرد كه پس از مرگ سلطان، مردم اجازه ندادند او را در مقبره خانوادگى‏اش به خاك سپارند. 21 شيخ سراج در دوره محمد دوم در 781ه درگذشت. سلطان محمد به هنگام بيمارى شيخ به عيادت او رفت و پس از وفات وى نيز بر سر تربتش حاضر شد و مراسم تعزيت به جاى آورد. 22
شيخ سراج در دوران فعاليت خويش، شاگردان بسيارى تربيت كرد و بسيارى از صوفيان را از ايران و شمال هند به درگاه خويش جذب نمود. از اين‏رو، فعاليت فرزندان و مريدان شيخ پس از وى نيز ادامه يافت. شيخ درآمدهاى جاگير اعطا شده به خود را در ميان فرزندان و برخى مردم تقسيم كرد كه اين امر نشان دهنده ادامه فعاليت اين گروه پس از اوست. انتقال پايتخت به بيدر باعث كم شدن نفوذ صوفيان جنيدى و اعقاب شيخ سراج گرديد. با اين حال، خانقاه آنان در سال‏هاى پايانى حكومت بهمنيان و نيز در دوره جانشينان آنان در بيدر هم‏چنان فعال بود و گروه‏هاى زيادى از مردم را به خود جلب مى‏كرد. 23 حضور محمودشاه بهمنى در سال 901ه در مقبره شيخ سراج در گلبرگه و ديدار با سجاده‏نشين آن، نشانه اهميت اين خانقاه در اواخر دوره بهمنيان است. 24 خانقاه شيخ سراج الدين جنيدى امروزه نيز در گلبرگه با نام «روضه شيخ» بسيارى از علاقه‏مندان را به خود جلب مى‏كند.
2. عين الدين محمد جنيدى بيجاپورى مشهور به گنج العلم (795-706ه): ديگر صوفى برجسته جنيدى در دوره سلاطين نخست بهمنى است. از رابطه گنج العلم با پادشاهان اين سلسله اطلاع چندانى در دست نيست. ديدار حسن كانگو با وى به هنگام سفر سلطان به ساغَر، در كنار ساير دانشمندان و بزرگان آن عصر نشانه اعتبارى است كه وى نزد اولين سلطان بهمنى داشته است. وى يكى از صوفيان فعال جنيدى دكن در دوره بهمنيان است و آثار و تأليفات زيادى به وى منسوب است. ليكن متأسفانه، هيچ يك از اين آثار موجود نيست. گستردگى حوزه مطالعاتى و پرداختن به موضوعاتى، از قبيل تفسير، تصوف، كلام، حديث و تاريخ، نشانه وسعت دانش و معرفت وى است. به طور كلى، مى‏توان او را بزرگترين و پركارترين صوفى دكن، قبل از گيسودراز دانست. 25 محمد قادرى در اثر كوچك خويش به نام شجره اجازه و اراده كه به بيان شجره‏نامه صوفيان جنيدى در دكن اختصاص دارد، از يكى از آثار گنج‏العلم به نام اطوار الابرار سود برده است. 26 اين كتاب به زبان عربى و درباره شرح حال و نسب صوفيان جنيدى بوده است. محمد سليمان صديقى، محقق برجسته تاريخ تصوف در دكن، مدعى است كه خلاصه‏اى از اين كتاب به زبان فارسى موجود است. 27 يكى از آثار مهم وى به نام ملحقات طبقات ناصرى نيز در اختيار مورخانى چون فرشته و عبدالجبار قرار گرفته است. مطالب اين دو مورخ به نقل از گنج العلم، نشانه احاطه وى بر تاريخ سرزمين‏هاى اسلامى و نيز رابطه مؤلف با بهمنيان است. 28
3. شيخ زين الدين دولت آبادى (771-701ه): وى اولين صوفى برجسته از سلسله چشتيه در دوره بهمنيان است. شيخ زين‏الدين در 701ه در شيراز متولد شد و در جوانى به هندوستان و دربار محمد بن تغلق سفر كرد. وى نيز از جمله دانشمندانى بود كه به دستور محمد بن تغلق از دهلى به دولت آباد نقل مكان كردند. زين‏الدين در آغاز دانشمندى عقل‏گرا و از منتقدان صوفيه بود. ولى تحت تأثير برهان‏الدين غريب به تصوف گرائيد و پس از درگذشت وى در 737ه به عنوان خليفه و جانشين وى شناخته شد. زين‏الدين با حسن كانگو و محمد اول معاصر بود. وى، از جمله صوفيانى است كه بر اصول دينى و فرقه‏اى خويش شديداً پايبند بود و هيچ جاگير يا هديه‏اى از جانب سلاطين نپذيرفت. رابطه حسن كانگو با وى بسيار صميمى بود. به گفته فرشته حسن گانگو پس از استقرار بر تخت سلطنت، پنج من طلا و ده من نقره براى شيخ برهان الدين فرستاد تا ميان فقرا و مساكين تقسيم كند. 29 ليكن با توجه به درگذشت برهان الدين در سال 737ه و انتخاب زين الدين به جاى وى، به نظر مى‏رسد كانگو اين مقدار طلا و نقره را براى شيخ زين‏الدين فرستاده است. شيخ زين الدين پس از درگذشت حسن، محمد فرزند وى را به دليل ارتكاب مناهى و شرب خمر، فرد مناسبى براى احراز سلطنت ندانست و از بيعت با وى سرباز زد. اين امر باعث بدبينى مردم به سلطان شد. از اين رو، وى تلاش فراوانى براى جلب رضايت شيخ به عمل آورد ولى اين تلاش‏ها ثمرى نبخشيد و روابط آن دو هم‏چنان تيره باقى ماند. به علاوه شيخ زين‏الدين، حاكم دولت آباد به بهرام خان مازندرانى كه عليه محمد اول شوريده بود، پناه داد و از اين طريق نارضايى خويش را از سلطان آشكار ساخت. سلطان از وى خواست كه شهر را ترك نمايد، ليكن وى به شدت در مقابل اين تقاضا ايستاد و ضمن رد درخواست سلطان از او خواست از ارتكاب معاصى و محرمات دورى كند، امر به معروف و نهى از منكر نمايد و به قوانين شرعى جامع عمل پوشد تا وى حكومت او را مشروع دانسته و به رسميت شناسد. غضب شيخ زين الدين سبب وحشت سلطان و در نتيجه، پذيرش نظر وى گرديد. بنابراين دستور داد مغازه‏هاى شراب‏فروشى بسته و دزدان و غارت‏گران و كسانى كه به اعمال خلاف شرع دست مى‏زدند، تنبيه شوند. شيخ نيز وى را دعاى خير كرد و به او لقب «غازى» داد. 30 از آن پس رابطه شيخ و سلطان بسيار خوب شد؛ و سلطان در سختى‏ها و ناملايمات سياسى و اجتماعى به خانقاه وى مى‏رفت و از او استمداد مى‏جست. 31 اصرار شيخ بر خواسته‏هاى خويش و عقب‏نشينى سلطان در برابر وى، از طرفى، نشانه پايبندى شيخ بر اصول و قوانين دينى و از طرف ديگر، حاكى از نفوذ فوق العاده وى در ميان مردم است، به طورى كه سلطان بهمنى را با همه قدرت و شوكت مجبور به عقب‏نشينى كرد. به علاوه اين امر نشان مى‏دهد در ميان صوفيان اين دوره، اختلافاتى درباره نحوه تعامل با حاكمان وجود داشته است، چرا كه در همين سال‏ها شيخ سراج الدين جنيدى از حاميان سرسخت محمد اول در همه امور سياسى و اجتماعى بود و طبق اسناد موجود اموال و جاگيرهايى از پادشاهان بهمنى پذيرفته بود. در واقع شيخ زين الدين با اعمال خويش، به نوعى شيخ سراج و حمايت‏هاى وى از سلطان را مورد طعن قرار داده بود.
شيخ زين الدين داراى شاگردان و مريدانى بود كه پس از وى در شهرهاى مختلف دكن و گُجَرات فعاليت مى‏كردند. شخصى به نام امير حسين ملفوظات شيخ را تحت عنوان هدايت القلوب جمع آورى كرده و امروزه موجود است. 32
4. سيد محمد بن يوسف حسينى معروف به گيسودراز: صوفيان معروف سال‏هاى نخستين حكومت بهمنيان؛ يعنى شيخ سراج‏الدين جنيدى، شيخ زين‏الدين دولت آبادى و عين‏الدين بيجاپورى تا اواخر دوره محمد دوم همگى درگذشتند. مريدان و خلفاى اين صوفيان در گلبرگه و ساير شهرهاى دكن فعال بودند، اما صوفى برجسته‏اى كه بتواند خلأ ناشى از فقدان آنان را پر كند و همه مردم را گرد خويش جمع كند، در ميان آنها وجود نداشت. فيروزشاه براى پركردن اين خلأ دست به دامان يكى از صوفيان معروف و پرنفوذ چشتيه؛ يعنى سيد محمد گيسودراز شد. گيسودراز در 721ه در دهلى متولد شد. پدرش از صوفيانى بود كه محمد بن تغلق او را به دولت آباد منتقل كرد. گيسودراز پس از مدتى اقامت در دولت آباد، در جوانى مجدداً براى كسب دانش از برخى دانشمندان و صوفيان بزرگ به ويژه شيخ نصيرالدين محمود چراغ دهلى، راهى دهلى گرديد. و در خدمت چراغ دهلى به مقامى عالى دست يافت و پس از درگذشت او، به عنوان خليفه و جانشين وى برگزيده شد. 33 ناملايماتى كه در اوايل قرن نهم در دهلى و شمال هند به وجود آمد و ظهور سلطان قدرت‏مندى، چون فيروزشاه در دكن، احتمالاً از دلايلى بوده است كه گيسودراز را در حدود نود سالگى مجبور ساخت از دهلى روانه جنوب گردد و در خلدآباد سكنى گزيند. وى در اين زمان علاوه بر تربيت شاگردان فراوان و تأليف چند كتاب، داراى شهرت و محبوبيت زيادى در ميان مردم بود. بنابراين، حضور گيسودراز در دربار يكى از پادشاهان مى‏توانست علاوه بر كسب شهرت و امتياز بر سلاطين ديگر، سبب حمايت و مقبوليت مردمى وى شود. فيروزشاه از طرفى به دنبال يك صوفى برجسته براى پر كردن خلأناشى از فقدان صوفيان جنيدى بود و از طرف ديگر، بيم آن داشت كه گيسودراز با پيوستن به دربار سلاطين مسلمان مالْوَه، گُجَرات يا خانديش موجب تقويت و برترى آنان شود. از اين رو، فرصت پيش آمده را مغتنم شمرد و گيسودراز را به گلبرگه دعوت كرد. گيسودراز نيز كه همواره به دنبال اشاعه افكار و عقايد خويش بود، از اين دعوت استقبال كرد.
ورود گيسودراز به گلبرگه با حسن قبول و استقبال بى‏نظير سلطان و مردم مواجه گرديد. او به سرعت توانست بر همه اقشار مختلف مردم تأثير نهد و آنان را از طبقات مختلف به سوى خويش جلب كند. به علاوه بسيارى از مريدان گيسودراز و نيز طالبان علم از شمال هند و شهرهاى مختلف دكن براى بهره‏گيرى از مقام معنوى و علم و دانش او راهى گلبرگه شدند. 34 رابطه فيروزشاه و گيسودراز در آغاز بسيار خوب و صميمى بود. سلطان توجه فراوانى به وى داشت و كارهاى مهم سياسى و اجتماعى را با صلاح‏ديد و مشورت وى انجام مى‏داد. گيسودراز نيز سلطان را مورد توجه و دعاى خير خويش قرار مى‏داد. 35 اما رابطه سلطان و گيسودراز به زودى به سردى گرائيد. مورخان و محققان دلايل فراوانى را براى تيرگى روابط آن دو برشمرده‏اند. فيروزشاه پادشاهى عقل‏گرا بود و به فلسفه و نجوم و علوم عقلى اهميت زيادى مى‏داد. دربار او محل نزاع و اختلاف دو گروه از دانشمندان؛ يعنى اهل ظاهر و اهل باطن بود. با توجه به اين كه گيسودراز توجه چندانى به علوم عقلى نداشت، احتمال مى‏رود اختلاف اين دو گروه و سعايت برخى از دانشمندان عقل‏گرا، مانند مير فضل اللَّه اَنْجو موجب سردى روابط آن دو شده باشد. 36 دليل ديگر اين اختلاف، محبوبيت و شهرتى بود كه گيسودراز در ميان طبقات مختلف اجتماعى دكن به دست آورد. برخى ويژگى‏هاى اخلاقى گيسودراز از قبيل مهمان‏نوازى، پذيرش مردم از هر طبقه و نژادى در سلك پيروان خويش، زبان گويا و فصاحت و مهارت وى در ارائه آموزش‏ها و تعليمات خويش و نيز آشنايى با زبان‏هاى فارسى، دكنى، عربى و سانسكريت، او را به چهره‏اى محبوب و مورد توجه همه مردم، حتى هندوان تبديل كرده بود. 37 مردم در همان زمان، برخى شكست‏هاى فيروزشاه را از سلطان ويجيانگر به دليل نارضايى گيسودراز از وى مى‏دانستند؛ اين امر خود دليل نفوذ فوق‏العاده گيسودراز در ميان مردم و حمايت افكار عمومى از اوست. 38 يكى از معروف‏ترين القابى كه مردم به گيسودراز دادند، لقب «بنده نواز» است. اين لقب به دليل مهمان‏نوازى گيسودراز و توجه وى به حال فقرا و زيردستان و همه كسانى كه به خانقاه او وارد مى‏شدند، به او داده شد39 و به روشنى بيانگر رابطه صميمانه گيسودراز با مردم و نفوذ در ميان آنان است. محبوبيت وى شهرت و قدرت سلطان و فقهاى دربارش را، تحت الشعاع قرار داده بود؛ ازدحام مردم در خانقاه وى، كه در نزديكى قصر سلطان قرار داشت به اندازه‏اى بود كه فيروزشاه آن را مانع انجام كارهاى ديوانى و دربارى دانست و از وى خواست خانقاه خويش را به مكانى ديگر منتقل سازد. 40 وى حتى پس از مرگ، محبوبيت فراوانى نزد مردم داشت به طورى كه برخى مردم دكن معتقد بودند كه ثواب زيارت آرامگاه وى با زيارت مكه برابر است. 41 گيسودراز با ولى عهدى حسن خان، فرزند فيروزشاه مخالفت كرد و او را شايسته سلطنت ندانست. اين امر مورد توجه احمدخان، برادر فيروزشاه كه منصب اميرالامرايى داشت، قرار گرفت. احمدخان قبل از اين نيز با گيسودراز رابطه‏اى بسيار صميمى داشت. در نزاع احمدخان و فيروزشاه براى تصاحب سلطنت، گيسودراز از احمدخان حمايت كرد؛ در واقع، او با يارى و پشتيبانى گيسودراز توانست بر برادر خويش غلبه و قدرت را تصاحب كند. روى‏گردانى گيسودراز از فيروزشاه، يكى از دلايلى بود كه باعث ضعف و سپس شكست وى از احمد اول شد. 42 از اين‏رو، وى بيش از پيش مورد توجه احمد اول قرار گرفت؛ سلطان خانقاه بزرگى براى گيسودراز ساخت و براى هزينه‏هاى آن اوقاف فراوانى قرار داد. 43 احمد اول خود در خانقاه گيسودراز حاضر مى‏شد و به سخنان وى گوش فرا مى‏داد و گاه صوفيان و مريدان وى را با بخشش و انعام خويش نوازش مى‏كرد. سند يكى از جاگيرهايى كه احمد اول براى تأمين هزينه‏هاى خانقاه به گيسودراز واگذار كرد، هم اكنون در كتاب‏خانه مقبره وى در گلبرگه موجود است. 44 درگذشت گيسودراز در سال‏هاى نخست سلطنت احمد اول سبب شد كه سلطان براى جبران فقدان وى، با دعوت از خاندان شاه نعمت‏اللَّه، صوفيانى ديگر را وارد تاريخ سياسى و اجتماعى دكن سازد.
گيسودراز علاوه بر رابطه‏اى كه با دو سلطان بزرگ بهمنيان - فيروزشاه و احمد اول - داشت، با اقدامات علمى و تأليفات خويش، تربيت مريدان، گسيل داشتن خلفاى فراوان به شهرهاى مختلف و گسترش فعاليت خانقاه‏ها در سراسر دكن، رونق و سازمانى جديد به سلسله چشتيه بخشيد. وى در گلبرگه و ساير شهرهاى دكن 42 خليفه براى خويش برگزيد كه هر يك به نوبه خويش مشغول آموزش و تبليغ عقايد چشتيه بود. دو فرزند وى، سيد اكبر حسينى مؤلف كتاب تبصره اصطلاحات الصوفيه و سيد اصغر حسينى، شاه راجا، خواجه احمد دبير، مولانا علاءالدين گُوآليارى، شيخ صدرالدين خواندميرى، سيد كمال الدين غزنوى، قاضى اسحاق و شيخ علاءالدين انصارى از جمله خلفاى معروف وى بودند كه نقش مهمى در اشاعه تعاليم چشتيه در دكن ايفا كردند. 45 در واقع، گيسودراز را بايد پركارترين و مؤثرترين صوفى چشتيه در دكن به حساب آورد. او با تأليفات فراوان خويش باعث آشنايى مردم دكن با فرهنگ و علوم مربوط به تصوف آن گونه كه در ايران و ساير سرزمين‏هاى اسلامى رواج داشت، گرديد و تعاليم صوفيه به ويژه فرقه چشتيه از طريق وى وارد اين منطقه از جهان اسلام شد. او با تأليف برخى آثار به زبان دكنى (اردو قديم)، - كه زبان عامه مردم دكن در آن دوره بود - و نيز پذيرش هندوان در خانقاه خويش و برگزارى جلسات بحث و مناظره با آنان درباره مسائل دينى و مذهبى، باعث ارتباط بيشتر دو فرهنگ اسلامى و هندو در اين دوره گرديد. 46 درگذشت گيسودراز و سپس انتقال پايتخت به بيدر فعاليت‏هاى منظم چشتيه را دچار خلل كرد، ليكن گيسودراز فرزندان، نوادگان و مريدان زيادى داشت كه پس از او در گلبرگه و بيدر و برخى ديگر از شهرهاى دكن فعال بودند و مورد توجه و احترام سلاطين بهمنى و نيز مردم قرار داشتند. برخى از نوادگان وى از جمله سيد شاه سفيراللَّه، بر خلاف سنت خانوادگى خويش و على رغم توصيه گيسودراز، وارد دستگاه ادارى بهمنيان شدند. 47 اسناد و مداركى در دست است كه نشان مى‏دهد سلاطين بهمنى در دوره بيدر نيز به صوفيان چشتيه توجه داشتند و با اختصاص اوقاف و ماليات برخى از روستاها جهت تأمين هزينه خانقاه‏هاى اين فرقه، به حمايت و يارى آنان پرداختند. 48 احمدشاه دوم، يكى از نوادگان گيسودراز به نام شاه يداللَّه را به بيدر دعوت كرد، اما وى نپذيرفت و برادر خويش ابوالفيض من‏اللَّه (879-811ه) را نزد سلطان فرستاد. وى يكى از صوفيان معروف چشتيه در بيدر است. پس از او فرزندش نصيرالدين ابوالحسن كليم‏اللَّه به منصب سجادگى اين فرقه رسيد. صوفيان چشتيه بيدر در دوره‏هاى بعد همگى از نسل وى هستند و نوادگان او امروزه نيز در بيدر فعال مى‏باشند. 49 ابوالفيض من‏اللَّه داراى كتابى به نام شوامل الجُمل فى شمايل الكُمل است. اين كتاب، ملفوظات ابوالفيض است كه فرزند كوچك او ناصرالدين ابوالحسن كليم اللَّه آن را جمع آورى كرده و داراى اطلاعات مفيدى درباره فعاليت صوفيان چشتيه به‏ويژه خاندان گيسودراز در دوره بهمنيان است. 50 خانقاه برخى از صوفيان چشتيه، به ويژه ابوالفيض من اللَّه پس از بهمنيان و در دوره جانشينان آنان و نيز نظام‏هاى حيدرآباد، هم‏چنان به فعاليت خود ادامه داد و برخى سلاطين و امرا به آن توجه ويژه‏اى داشتند. 51
5. خاندان شاه نعمت اللَّه: جلوس احمد اول بر تخت سلطنت علاوه بر تأثيرات سياسى و اجتماعى بر حكومت بهمنيان، به نقطه عطفى در تاريخ تصوف در دكن نيز تبديل گرديد. كمى پس از جلوس وى، گيسودراز بزرگترين حامى سلطان و كسى كه سلطان حكومت خويش را مديون وى بود، درگذشت. فقدان گيسودراز از نظر اجتماعى و روحى براى احمد اول ضايعه‏اى سنگين به حساب مى‏آمد. او بنابر دلايلى تصميم گرفت پايتخت خويش را از گلبرگه به بيدر منتقل سازد. نيروهاى اجتماعى و اشرافى كه وى در بيدر فراهم آورد عمدتاً از آفاقى‏ها و شيعيان ايران و عراق بودند. سلطان در سال‏هاى نخست استقرار خويش در بيدر هم‏چنان از فقدان يك صوفى بزرگ كه بتواند با تكيه بر وى مردم را به حمايت از خويش برانگيزد، رنج مى‏برد. هنگامى كه شيخ آذرى، ملك الشعراى دربار احمد اول تصميم گرفت بيدر را به مقصد اسفراين ترك كند، سلطان از وى تقاضا كرد به دليل غم و اندوهى كه فوت گيسودراز براى وى به همراه داشت، در بيدر بماند و با ترك بيدر اندوه او را بيشتر نسازد. 52 در واقع سلطان سعى داشت با استفاده از شهرت شيخ آذرى، كمى از ضايعه فقدان گيسودراز را جبران كند. گذشته از اين، احمد اول ذاتاً فردى صوفى منش بود و به صوفيان و افكار صوفيانه توجهى خاص داشت. كلمات قصار و نصايح و سخنانى كه از صوفيان در گرداگرد محراب مقبره وى در بيدر نقش بسته، به روشنى نشانگر توجه وى به اين قبيل افكار و سخنان است. 53 در جامعه جديد كه داراى مردم و اشرافيتى متفاوت با جامعه گلبرگه بود، احمد اول نياز به صوفيانى داشت كه از نظر مذهبى و قومى و نژادى با اين مردم هم‏خوانى داشته باشند و در واقع، بتوانند حمايت اين اشرافيت جديد را نسبت به حكومت جلب نمايند. بنابراين متوجه ايران شد و از شاه نعمت‏اللَّه ولى (834 - 730ه)، صوفى معروف فرقه قادريه، براى سفر به دكن دعوت به عمل آورد. سلطان پيش از اين، از طريق يكى از شاگردان و مريدان شاه نعمت‏اللَّه به نام نظام الدين فاروقى، معروف به شيخ خوجَن، با وى آشنا گرديده بود. 54 از اين رو، گروهى از مشايخ و بزرگان را نزد نعمت‏اللَّه در كرمان فرستاد، و از وى براى سفر به دكن دعوت كرد. شاه نعمت اللَّه به دلايلى از اين سفر سر باز زد و با سفر تنها فرزند خويش، خليل اللَّه نيز به دليل دلبستگى فراوانى كه به وى داشت، موافقت نكرد. ليكن نوه خويش، ميرزا نوراللَّه را به دربار احمد فرستاد. سلطان براى استقبال از نوراللَّه، با جميع امرا و شاه‏زادگان از شهر بيدر بيرون رفت و نوراللَّه را با اعزاز و احترام فراوان به شهر درآورد. وى در محلى كه براى اولين بار با نوراللَّه ملاقات كرد، روستايى ساخت و آن را نعمت آباد نام نهاد و سپس نوراللَّه را بر همه صوفيان برترى داد و او را به لقب «ملك المشايخ» سرافراز گردانيد. 55 ميرزا نوراللَّه از چنان شهرت و اعتبارى برخوردار نبود كه بتواند آرزوهاى احمد اول را برآورده سازد؛ وى با اوضاع سياسى و اجتماعى دكن آشنايى چندانى نداشت. به علاوه زبان دكنى نمى‏دانست و به همين دليل بيشتر در دربار بود و نمى‏توانست ارتباط صميمى با مردم برقرار سازد. بنابراين، سلطان همه توجه خويش را متوجه شاه نعمت اللَّه كرد و او را به عنوان رهبر و مراد حقيقى خويش مى‏دانست. نعمت اللَّه نيز سلطان را مورد توجه و تفقد خويش قرار داد. احمد اول از كسانى بود كه نعمت اللَّه، او را به «شرف خلعت و اجازت» نايل كرد و با اين كار، وى را وارد حلقه صوفيان و مريدان خويش ساخت. 56 سلطان نيز هر سال هدايا و پول‏هاى فراوانى جهت مخارج خانقاه نعمت‏اللَّه از دكن به كرمان ارسال مى‏كرد. اين مبالغ به اندازه‏اى زياد بود كه ماليات حاصل از آن، در آمد فراوانى نصيب حاكمان محلى مى‏كرد. 57 شاه نعمت‏اللَّه در سال 834ه در كرمان در گذشت. احمد اول در برگزارى مراسم عزاى وى تلاش بسيارى كرد. وى در مراسم عُرس (سالگرد) نيز، به نشانه اكرام و احترام آن مرحوم، شخصاً به دست سادات و مشايخ آب ريخت. 58 مقبره نعمت‏اللَّه در ماهان داراى كتيبه‏اى به تاريخ 840ه است كه نشان مى‏دهد ساخت اين بنا در دوره احمد اول تحت نظر وى آغاز شده و در دوره احمد دوم به پايان رسيده است. 59
پس از درگذشت نعمت‏اللَّه، تنها فرزند وى خليل‏اللَّه به همراه فرزندان گروهى از مريدان خويش به بيدر مهاجرت كرد. خليل‏اللَّه را بايد اولين صوفى معروف از خاندان نعمت اللَّه دانست كه وارد دكن گرديد. وى داراى دو فرزند به نام‏هاى حبيب‏اللَّه و محب‏اللَّه بود كه همراه او به بيدر آمدند. اين صوفيان در بيدر از احترام فراوانى برخوردار گرديدند و براى اولين بار در تاريخ تصوف اين دوره، با خاندان شاهى روابط سببى برقرار كردند؛ بدين ترتيب، حبيب‏اللَّه به دامادى احمد اول و محب‏اللَّه به دامادى پسرش، احمد دوم درآمد. ازدواج ميان صوفيان خاندان نعمت‏اللَّه با خاندان شاهى در دوره‏هاى ديگر سلاطين بهمنى نيز رواج داشت. 60 به علاوه اين افراد عهده‏دار خدمات نظامى و ادارى شدند و اقطاع و جاگيرهايى از سلاطين دريافت كردند؛ حبيب‏اللَّه منطقه بير (واقع در شمال غربى بيدر) را به عنوان اقطاع از سلطان دريافت كرد. وى فرماندهى لايق بود و در نبردها خدمات فراوانى به بهمنيان كرد، به همين دليل، مفتخر به القابى از قبيل «غازى» و «بت شكن» شد61 در واقع، صوفيان فرقه نعمت اللهى از آغاز ورود خويش به دكن، شيوه‏اى متفاوت از صوفيان قبلى در پيش گرفتند. آنان به طور جدى وارد مسائل سياسى و نظامى گرديدند. احترامى نيز كه اين صوفيان در بين مردم و امرا داشتند بيشتر به دليل روابط آنها با خاندان شاهى بود. با اين حال، حضور صوفيان نعمت‏اللهى در پايتخت بهمنيان و مشاركت آنان در مسائل سياسى و اجتماعى، باعث شهرت اين سلاطين در سرزمين‏هاى ديگر به ويژه ايران گرديد. پس از مهاجرت اين صوفيان به دكن، بسيارى از دانشمندان و صوفيان و شعرا به قصد پيوستن به اين خاندان از ايران عازم دكن شدند. با مهاجرت خاندان نعمت اللهى، سيل مهاجرت آفاقى‏ها به دكن سرعت گرفت. معروف‏ترين فردى كه به قصد پيوستن به شاه محب‏اللَّه از ايران وارد دكن گرديد، محمود گاوان بود62 كه تأثير وى بر تاريخ سياسى - اجتماعى اين منطقه بر كسى پوشيده نيست. شيخ آذرى و برخى ديگر از شعراى دربار بهمنى نيز به همراه خاندان نعمت‏اللَّه به دكن آمدند. سلطان قلى قطبشاه، مؤسس سلسله قطب‏شاهيان نيز از مريدان نعمت‏اللَّه بود كه جهت پيوستن به آنان روانه دكن گرديد. 63
پس از احمد اول و در دوره‏هاى ديگر حكومت سلاطين بهمنى نيز صوفيان خاندان نعمت‏اللَّه احترام زيادى در ميان دربار، سپاهيان و مردم داشتند. اين گروه در همه مسائل سياسى، اجتماعى و نظامى مشاركت مى‏كردند و كمتر حادثه‏اى را در دوره بيدر مى‏توان يافت كه صوفيان اين خاندان در آن نقش اساسى نداشته باشند. جلوس بر تخت و مراسم تاج‏گذارى احمد دوم (حك: 862-838)، احمد سوم (حك: 867-865) و محمد سوم (حك: 867-887)، به دست فرزندان و نوادگان نعمت‏اللَّه و صوفيان و مشايخ ديگر صورت گرفت. 64 عدم بيعت اين افراد با سلاطين به هنگام جلوس، موجب ضعف سلطان و روى‏گردانى مردم از وى مى‏شد. در لشكركشى‏ها و نبرد با سلاطين هندو نيز معمولاً اعضاى اين خاندان حضور داشتند. برخى از صوفيان خاندان نعمت‏اللَّه خود فرماندهان لايقى بودند اما حضور آنان در ميان سپاه با توجه به شهرت و محبوبيت آنان، باعث تقويت روحيه سربازان مى‏شد. در اختلاف و تنازع ميان آفاقى‏ها و دكنى‏ها نيز صوفيان نعمت اللهى به حمايت از آفاقى‏ها پرداختند؛ پس از جلوس همايون شاه (حك: 862-865)، حبيت‏اللَّه فرزند خليل‏اللَّه به همراه گروهى ديگر از آفاقى‏ها عليه سلطان شورش كردند و حسن خان برادر كوچك وى را به سلطنت برگزيدند. همايون، شورشيان را سركوب و حبيب‏اللَّه و برخى از همدستانش، مانند نظيرىِ شاعر را زندانى كرد. آنان پس از مدتى با مساعدت ياران آفاقى خويش از زندان گريختند و شورشى ديگر عليه همايون به راه انداختند. همايون مجدداً شورشيان را سركوب كرد و رهبران شورشى از جمله حبيب‏اللَّه را به قتل رسانيد. 65 با اين حال، قتل حبيب‏اللَّه سبب كاهش نفوذ نعمت اللهيه در دستگاه بهمنيان نگرديد و اين صوفيان هم‏چنان به فعاليت خويش در دوره سلاطين بعدى ادامه دادند.
صوفيان فرقه نعمت‏اللهى علاوه بر شركت در مسائل سياسى و نظامى، دو تأثير ماندگار ديگر در تاريخ سياسى و اجتماعى دكن بر جاى نهادند؛ با توجه به تشيع صوفيان نعمت اللهى، اين گروه باعث ترويج و رشد تشيع در دكن گرديدند. نعمت اللَّه خود از اعقاب امام پنجم شيعيان بود و حضور فرزندان و نوادگان او در دكن موجب شد تا تعداد كثيرى از شيعيان از سرزمين‏هاى مختلف به ويژه ايران در اين منطقه گرد هم آيند به طورى كه، پس از تجزيه حكومت بهمنى، تشيع در قلمرو برخى جانشينان آنان به عنوان مذهب رسمى انتخاب شد. به علاوه صوفيان و ايرانيانى كه براى پيوستن به آنان به دكن مهاجرت كردند به رشد و توسعه زبان فارسى در اين منطقه كمك زيادى كردند. قديمى‏ترين متن فارسى باقى مانده از دوره بهمنيان، رساله‏اى است كه عبدالعزيز بن شير ملك واعظى درباره «احوال و آثار نعمت الله ولى» تأليف و به احمد دوم پيش‏كش كرد. 66
علاوه بر خاندان نعمت‏اللَّه، صوفيان ديگرى نيز در دوره حكومت بهمنيان در بيدر فعال بودند و بعضاً به مراتب بالايى در زمينه علم و سياست دست يافتند.
6. سيد حنيف: وى يكى از صوفيان مشهور و از مريدان خاندان نعمت اللَّه بود كه در دوره احمد اول به همراه آنان وارد بيدر گرديد و در حوادث سياسى و اجتماعى اين شهر نقش مهمى ايفا كرد. وى در مراسم جلوس احمد دوم، احمد سوم و محمد سوم به همراه صوفيان خاندان نعت اللهى حضور داشت و با ايستادن در سمت چپ سلاطين در واقع جلوس آنان را بر تخت سلطنت تأييد كرد. 67 مقبره وى به نام «روضه سيدالسادات» كه در دوره محمودشاه (حك: 887-924) بنا گرديد، امروزه در بيدر موجود است. 68
7. شيخ ابراهيم ملتانى: وى از صوفيانى بود كه در دوره احمد دوم وارد بيدر گرديد. او در ملتان متولد شد و در جوانى وارد دستگاه ادارى بهمنيان گرديد. ملتانى با تأليف كتابى به نام معارف العلوم و تقديم آن به سلطان، وى را تحت تأثير دانش عميق خود قرار داد و توجه سلطان را به خود جلب كرد، به طورى كه سلطان روستاهايى را به عنوان انعام به وى بخشيد. ملتانى تا مرگ احمد دوم مورد توجه و احترام وى قرار داشت. پس از آن در دوره محمد سوم مورد حمايت جدى محمود گاوان قرار گرفت و به منصب قاضى القضاتى قلمرو بهمنيان منصوب شد. پس از او فرزندان و مريدانش به اشاعه آرا و عقايد فرقه قادريه در بيدر و شهرهاى ديگر پرداختند. 69
صوفيان علاوه بر رابطه با سلطان و ايفاى نقش مهم در مسائل سياسى و اجتماعى، در حوزه علم و فرهنگ نيز نقش بسزايى در جامعه دكن ايفا كردند. در واقع اين گروه اولين كسانى بودند كه مردم دكن را با فرهنگ و معارف اسلامى آشنا كردند و تعاليم اسلامى را در جنوب هند رواج دادند. آنان به دليل روابط نزديك با مردم، به خوبى توانستند بر توده‏هاى مردم تأثير گذارند و آنان را با فرهنگ رايج در ديگر سرزمين‏هاى اسلامى، آشنا سازند. آنها هم چنين آثار صوفيان بزرگى، چون شيخ ابوطالب مكى، امام غزالى، امام قشيرى، ابن عربى، شيخ زين‏الدين عطار و شيخ شهاب‏الدين سهروردى را به دكن آورده و در مدارس و خانقاه‏هاى خويش، بحث و بررسى كردند. به علاوه افرادى، چون عين‏الدين بيجاپورى و سيد محمد گيسودراز با تأليف آثار فراوان به زبان‏هاى فارسى، عربى و دكنى، بر غناى علمى و فرهنگى دكن افزودند. از بسيارى از اين آثار امروزه جز نام باقى نمانده است، ولى گستردگى دامنه اين تأليفات، حاكى از تلاش بى‏شائبه صوفيان جهت ارتقاء فرهنگى جامعه خويش است. اين آثار به طور كلى، در قالب ملفوظات، جداول نسب‏شناسى، شروح، ترجمه‏ها، مجموعه اشعار و نيز علومى، از قبيل تفسير، حديث، فقه، قرائت، اصول، لغت، نحو، تاريخ و حتى پزشكى قابل بحث و بررسى است. بحث‏هايى كه در خانقاه صوفيان جارى بود، به روشنى نشانه جذب كامل ادبيات صوفيانه و نيز گسترش فرهنگ اسلامى در كن (در اين دوره) است.
صوفيان از نظر اخلاقى نيز تأثيرى ماندگار بر جامعه دكن داشتند. گذشته از ارشاد وراهنمايى سلاطين و گاه ايستادگى در برابر اعمال خلاف شرع آنان، اين افراد در جهت تقويت روحيه اخلاقى و دينى مردم و نيز كنترل فساد و تباهى جامعه، نقش مهمى ايفا كردند؛ آثارى كه تحت عنوان ملفوظات از برخى صوفيان اين دوره به جاى مانده، به خوبى نشانگر تلاش آنان براى زدودن فساد و تباهى از جامعه و ايجاد فرهنگى دينى و انسانى است. 70

پى‏نوشت‏ها
1. استاديار دانشگاه زنجان.
2. ابن بطوطه، رحله، تحقيق محمد، عبدالمنعم العريان، (بيروت، 1407ق/1987م) ص‏575.
3. Mohammad suleman siddiqi, Ethnic change in the Bahmanid society at Bidar: (A.D. 1422-1538, in Islamic culture, 1986), vol60, no3, p 61-80.
4. براى آشنايى با فعاليت اين صوفيان در دكن ر.ك: سيد محمد ميرخورد، سير الاولياء در احوال و ملفوظات مشايخ چشت، به كوشش محمد ارشد قرشى، (لاهور، 1398ق / 1978م)، ص 101 - 203، 165 - 303؛ محمد جمال قوام الدين، قوام العقايد، نسخه خطى موجود در كتاب خانه دانشگاه عثمانيه حيدرآباد دكن، فصل سوم؛ مولوى ابوتراب محمد عبدالجبار، محبوب ذى المنن تذكره اولياى دكن، (حيدرآباد دكن، بى‏تا) ص 150 - 300، 160 - 391، 371، 378، 302 - 538، 393 - 541.
5. غلامعلى شاه، مشكوة النبوه، نسخه خطى موجود در مجموعه روضه بزرگ گلبرگه، ص 18 و 28.
6. براى نمونه ر.ك: همان، ص 17؛ غلام محمد خواندميرى، سيد المخدومى، نسخه خطى موجود در «مجموعه روضة بزرگ» گلبرگه، ص 167 - 168؛ محمد جمال قوام الدين، پيشين، فصل سوم؛ سيد على طباطبا، برهان مآثر، (دهلى، 1355ق/1936م)، ص 12؛ محمد قاسم هندوشاه فرشته، گلشن ابراهيمى (تاريخ فرشته)، (بمبئى، 1868م)، ج 1، ص‏274.
7. رفيع الدين شيرازى، تذكرة الملوك، نسخه خطى موجود در موزه سالارجنگ، حيدر آباد دكن، ص 7.
8. محمد قادرى، شجره اراده و اجازه، نسخه خطى موجود در مجموعه محمد سليمان صديقى، ص 4 - 9؛ غلام محمد خواند ميرى، پيشين، ص 135.
9. براى شرح حال وى ر.ك: مولوى ابوتراب محمد عبدالجبار، پيشين، ص 391-393؛ بشيرالدين احمد، واقعات مملكت بيجاپور، (آگره، 1915م)، ج 3، ص‏524 - 532.
10. عبدالحىّ بن فخرالدين حسنى، نزهة الخواطر (حيدرآباد دكن، 1407ق/1987) ج 2، ص‏143.
11. رفيع الدين شيرازى، پيشين، ص 7.
12. همان؛ نيز ر.ك: غلام محمد خواندميرى، پيشين، ص 163 - 180؛ بشيرالدين احمد، پيشين، ج 3، ص 524 - 526.
13. عبدالملك عصامى، فتوح السلاطين، چاپ اوث، (مدرس، دانشگاه مدرس، 1984م)، ص 479-496؛ خواندميرى، پيشين، ص 172 - 173؛ محمدقاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 277.
14. رفيع الدين شيرازى، پيشين، ص 8.
15. عصامى، پيشين، ص 551؛ سيد على طباطبا، پيشين، ص 21.
16. Mohammad suleman Siddiqi, Shaikh Muhammad Rukn al-din, his role in medieval Deccan, in \"Islamic culture\", 1981, vol 55, no. 1, p 55-58; Idem, The Bahmani sufist\' (Delhi, 1989) p 125.
17. رفيع الدين شيرازى، پيشين، ص 8.
18. غلام محمد خواندميرى، پيشين، ص 186.
19. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 286، 289، 292.
20. رفيع الدين شيرازى، پيشين، ص 8.
21. همان.
22. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 302.
23. منعم خان همدانى، سوانح دكن، نسخه موجود در آرشيو دولتى، حيدرآباد دكن، ص 55.
24. غلام محمد خواندميرى، پيشين، ص 286 - 287.
25. Devare,T.D A Short history of persian litrature (At hte Bahmani, the Adeshahi and the Qotshahi courts Deccan), (poona, 1961), p.28.
26. محمد قادرى، شجره اجازه و اراده، ص 9.
27. Mohamad Suleman Siddiqi, op.cit, (1989), p 132.
28. براى شرح حال وى ر.ك: غلامعلى شاه پيشين، ص 23؛ عبدالجبار، پيشين، ص 538-541؛ بشيرالدين احمد، پيشين، ج 3، ص 105.
29. ج 1، ص 277.
30. سيد على طباطبا، پيشين، ص 32-33، محمد قاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 293 - 295؛ محمد رونق على، روضة الاقطاب، (لكنهو، 1332ق/1913م) ص 204-205؛ ميرغلامعلى بلگرامى، روضه الاولياء، (پاكستان، بى‏تا) ص 28 - 31.
31. ميرمنشى، ص 141؛ بلگرامى، همان، ص 31.
32. Mohamad Suleman Siddiqi, op. cit, (1989), p 47.
33. نظام الدين احمد، پيشين، ج 3، ص 17؛ عبدالحق محدث دهلوى، اخبار الاخيار فى اسرار الابرار، تصحيح عظيم اشرف‏خان (دهلى، 1998م) ص 151 - 157؛ ميرغلامعلى بلگرامى، پيشين، ص 17 - 19؛ آقابزرگ، الزريعه الى تصانيف الشيعه، (بيروت، دارالاضراء، بى تا) ج 9، ص 937؛ رحمان على، تذكره علماى هند ملقب به تحفه الفضلاء فى تراجم الكملا، (لكهنو، 1332ق، 1913م) ص 82.
34. عبدالحق محدث دهلوى، پيشين، ص 152.
35. گيسودراز، مكتوبات چشتيه، تصحيح مولوى حافظ سيد عطاحسين صاحب، (حيدرآباد دكن، 1362ق) ص 86؛ نظام الدين احمد، طبقات الكبرى، تصحيح محمد هدايت حسين، (كلكته 1911م) ج 3، ص 17؛ سيد على طباطبا، پيشين، ص 43.
36. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 316؛ كامْوَرخان، هفت گلشن الهى، نسخه خطى در كتابخانه دانشگاه عليگره، ص 20.
37. غلامعلى شاه، پيشين، 19؛ محدث دهلوى، پيشين، ص 152.
38. امين الدين ابوالفيض، من اللَّه، شوامل الجمل فى شمائل الكمل، نسخه خطى در مجموعه روضه شيخ گلبرگه، ص 94.
39. منعم‏خان همدانى، پيشين، ص 54؛ ميرغلامعلى بلگرامى، پيشين، ص 19.
40. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 316.
41. همان، ص 32؛ منعم خان همدانى، ص 55.
42. محمد شريف حنفى، مجالس السلاطين، نسخه خطى موجود در دانشگاه اسلامى عليگره، ص 209 - 210.
43. محمد قاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 316 - 319، محمد هادى كامْوَرخان، پيشين، ج 1، ص 259؛ انتخاب تاريخ دكن، مجهول المولف، نسخه خطى موجود در موزه ملى هند، دهلى نو، ص 85.
44. مولوى ابوتراب محمد عبدالجبار، محبوب الوطن، تذكره سلاطين دكن، (حيدرآباد دكن، 1328ق) ص 107.
45. Mohamad Suleman Siddiqi, op.cit, (1989), p 47 - 48.
46. شمس اللَّه قادرى، اردوى قديم، (لكنهو، 1929م) ص 41 - 42؛ غلامعلى شاه، پيشين، ص 19.
47. Mohamad Sueman Siddiqi, op.cit, (1989), p 53.
48. G.T Kulkarni Hulkarni, Socio - economic change in the Deccan Seccan (14th to 17th century) a critique, (in\"proceeding of indian history congrees\", Calicut, 1999), p 288; M.Mirza Sakhawat, two Deccani poets of the Bahmani period, (in \"jounal of the pakestan historical society\", 1959), vol. 7, part1,p283.
49. ابوالفيض من‏اللَّه، پيشين، ص 40؛ غلامعلى شاه، پيشين، ص 20.
Yazdani, Bidar: Its history and mounments, (London, 1947), p 20.
50. Mohamad Suleman Siddiqi, op.cit, (1989), p 56; Mirnajmudin Ali khan, The education system in the Deccan during the Bahmani period from 1347-1500 (Osmania university, 1977), (ph. D. Thesis) p 393.
51. جغرافياى تاريخى دكن، مجهول المولف، نسخه موجود در آرشيو دولتى، حيدرآباد دكن، ص 398.
52. محمدقاسم هندوشاه فرشته، پيشين، ج 1، ص 325.
53. براى مشاهده متن اين كتيبه‏ها ر.ك: G. Yazdani, op. cit, p 121
54. عبدالعزيز بن شيرملك واعظى، رساله‏اى در سه حضرت شاه نعمت‏اللَّه ولى كرمانى، تصحيح و مقدمه ژان اوين، (تهران، 1235ق/1956م) ص 288،308؛ سيد على طباطبا، پيشين، ص 54؛ غلامعلى شاه، پيشين، ص 20
55. سيد على طباطبا، پيشين، ص 65؛ محمد قاسم فرشته، ج 1، ص 329.
56. واعظى، پيشين، ص 307-308؛ عبدالرزاق كرمانى، تذكره در مناقب حضرت شاه، نعمت اللَّه ولى تصحيح ژان اوبن، 1362ق.
57. همان، ص 108؛ محمد مفيد مستوفى بافقى، جامع مستوفى، به كوشش ايرج افشار، (تهران، 1340ش) ج 3، ص 37 - 45؛ احمد على خان وزيرى، تاريخ كرمان، تصحيح باستانى پاريزى، (تهران، 1370ش) ص 579؛ معصومعليشاه، طرائق الحدائق، تصحيح محمد جعفر محجوب، (تهران، 1339ق) ج 3 ص 93.
58. سيد على طباطبا، پيشين، ص 68.
59. حميد فرزام، تحقيق در احوال و آثار و افكار شاه نعمت اللَّه ولى، (تهران، 1374ش) ص 184؛ احمد على خان وزيرى، پيشين، ص 580.
60. براى نمونه ر.ك: سيد على طباطبا، پيشين، ص 81 - 137 - 138؛ محمد قاسم فرشته، پيشين، ج 1، ص 329.
61. محمد قاسم فرشته، پيشين، ج 1، ص 329؛ غلامعلى شاه، پيشين، ص 20؛ محمد مفيد بافقى، پيشين، ج 3، ص 46-47؛ معصومعليشاه، پيشين، ج 3، ص 93-94.
62. محمد قاسم فرشته، پيشين، ج 1، ص 258.
63. محمد مفيد بافقى، پيشين، ج 3، ص 53-54.
64. سيد على طباطبا، پيشين، ص 75، 96، 107، 123.
65. محمد قاسم فرشته، پيشين، ج 1، ص 339-343.
66. عبدالعزيز واعظى، پيشين، ص 272.
67. سيد على طباطبا، پيشين، ص 75، 96، 107.
68. على اصغر حكمت، نقش پارسى بر احجاز هند، (طهران، 1337ش) ص 77-78.
69.غلامعلى شاه،پيشين، ص‏23؛ مولوى ابوتراب محمد عبدالجبار، ص‏554-555؛
M.S.Siddiqi, op 58-59
70. براى برخى از اين ملفوظات ر.ك: عبدالحق محدث دهلوى، پيشين، ص 152.

منابع‏
- آقا بزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، (بيروت، دارالاضواء، بى‏تا).
- ابن بطوطه، رحله، تحقيق محمد عبدالمنعم العريان، (بيروت، 1407ق/1987م).
- ابوالفيض من‏اللَّه، امين الدين، شوامل الجمل فى شمائل الكمل، نسخه خطى موجود در «مجموعه روضه شيخ»، گلبرگه.
- انتخاب تاريخ دكن، مجهول المؤلف، نسخه خطى، موجود در موزه ملى هند، دهلى‏نو.
- بافقى، محمد مفيد مستوفى، جامع مفيدى، به كوشش ايرج افشار، (تهران، 1340ش).
- بشيرالدين احمد، واقعات مملكت بيجاپور، (آگره، 1915م).
- بلگرامى، ميرغلامعلى بن نوح، روضه الاولياء، (پاكستان، بى‏تا).
- جغرافياى تاريخ دكن، مؤلف مجهول، موجود در «آرشيو دولتى State archives»، (حيدر آباد دكن).
- حكمت، على اصغر، نقش پارسى بر احجاز هند، (طهران، 1337ش).
- حنفى، محمد شريف، مجالس السلاطين، نسخه خطى، موجود در كتابخانه دانشگاه اسلامى عليگره.
- خواندميرى، غلام محمد، سيرالمخدومى، نسخه خطى موجود در «مجموعه روضه شيخ»، گلبرگه.
- رحمان على، تذكره علماى هند، ملقب به تحفه الفضلاء فى تراجم الكملاء، (لكهنو، 1332ق، 1913م).
- رونق على، محمد، روضه الاقطاب، (لكنهو، 1931م).
- شيرازى، رفيع الدين ابراهيم، تذكره الملوك، نسخه خطى، موجود در موزه سالار جنگ، حيدرآباد دكن.
- طباطبا، سيد على، برهان مآثر، (دهلى، 1355ق/1936م).
- عبدالجبار، مولوى ابوتراب محمد، محبوب ذى المنن تذكره اولياى دكن، (حيدرآباد دكن، بى‏تا).
- عبدالجبار، مولوى ابوتراب محمد، محبوب ذى الوطن تذكره سلاطين دكن، (حيدرآباد دكن، 1328ق).
- عصامى، عبدالملك، فتوح السلاطين، چاپ اوشا، مدرس، (دانشگاه مدرس، 1948م).
- غلامعلى شاه، مشكوه النبوه، نسخه خطى موجود در «مجموعه روضه بزرگ»، گلبرگه.
- فرزام، حميد، تحقيق در احوال و آثار و افكار شاه نعمت اللَّه ولى، (تهران، 1374ش).
- فرشته، محمد قاسم هندوشاه، گلشن ابراهيمى (تاريخ فرشته)، (بمبئى، 1868م).
- قادرى، شمس‏اللَّه، اردوى قديم، (لكنهو، 1929م).
- قادرى، محمد، شجره اراده و اجازه، نسخه خطى موجود در مجموعه شخصى محمد سليمان صديقى، (حيدرآباد دكن).
- قوام الدين، محمد جمال، قوام العقايد، نسخه خطى موجود در كتابخانه دانشگاه عثمانيه، (حيدرآباد دكن).
- كامْوَرخان، محمد هادى، هفت گلشن الهى، نسخه خطى، موجود در كتابخانه دانشگاه اسلامى عليگره.
- كرمانى، عبدالرزاق، تذكره در مناقب حضرت شاه نعمت اللَّه ولى، در «مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت اللَّه ولى كرمانى»، تصحيح و مقدمه ژان اوبن، (1335ق/1956م).
- گيسودراز، مكتوبات چشتيه، تصحيح مولوى حافظ سيد عطا حسين صاحب،حيدرآباد (دكن، 1362ق).
- محدث دهلوى، عبدالحق، اخبار الاخيار فى اسرار ابرار، تصحيح عظيم اشرف خان، (دهلى، 1998م). (پايان نامه دكترى)
- معصومعليشاه، محمد معصوم بن زين العابدين، طرائق الحدائق، تصحيح محمد جعفر محجوب، (تهران، 1339ق).
- ميرخورد، سيد محمد بن مبارك علوى كرمانى، سيرالاولياء در احوال و ملفوظات مشايخ چشت، به كوشش محمد ارشد قرشى، (لاهور، 1398ق / 1978م).
- نظام الدين احمد، طبقات اكبرى، تصحيح محمد هدايت حسين، (كلكته، 1911م).
- واعظى، عبدالعزيز بن شير ملك، رساله در سير حضرت شاه نعمت اللَّه ولى، در «مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت اللَّه ولى كرمانى»، تصحيح و مقدمه ژان اوبن، (تهران، 1335ق / 1956م).
- وزيرى، احمد على خان، تاريخ كرمان (سالاريه)، تصحيح محمد ابراهيم باستانى پاريزى، (تهران، 1370ش).
- همدانى، منعم خان، سوانح دكن، نسخه خطى، موجود در «آرشيو دولتى State archives»، (حيدر آباد دكن).
- Ali khan, Mir najmuddin, The education system in the Deccan during the Bahmani period from 1347-1500,
(osmania university, 1977), (Ph.D. Thesis).
- Devare, T.D, A short history of Persian litrature (At the Bahmani, The Adeshahi and the Qotshahi courts Deccan),
(Poona, 1961).
- Kulkarni, G.T., Socio-economic change in the Deccan Seccan (14th to 17th century) a critique, (in \"Proceeding of
Indian history congress\", Calicut, 1999), pp.170-192.
- Mirza, M., Sakhawat, Two Deccani poets of the Bahmani period , (in \"Journal of the Pakestan historical society\",
1959), Vol. 7, part 1, p.275-294.
- Rizvi, Athar Abbas, A socio-intelletual history of the Isna Ashari Shi is in India, (Australia, 1986) Vol. 1.
- Schotten, M.Elizabet, Indian-islamic architecture, The Deccan 1347-1686, (Delhi, 1981).
- Siddiqi, Mohamad Suleman, Ethnic change in the Bahmanid society at Bidar: A.D. 1422-1538, (in \"Islamic
culture\", 1986), Vol. 60, No.3, p.61-80.
- Siddiqi, Mohamad Suleman, Shaikh Muhamad Rukn al-din, his role in medieval Deccan, (in \"Islamic culture\",
1981), Vol. 55, No. 1, p. 69-61.
- siddiqi, Mohamad Suleman, The Bahmani sufis, (Delhi, 1989).
- Yazdani, G., Bidar: Its history and monuments, (London, 1947).

منبع: فصلنامه - تاريخ اسلام - 1384 - شماره 21، بهار