خرقه: اصطلاحى مهم در تصوف و عرفان اسلامى است. عارفان لباسى را خرقه مى نامند كه پير طريقت بر تن مريدى كه تحت ولايت او داخل شده، مى پوشاند (كاشانى، اصطلاحات الصوفيه، ذيل خرقة التصوف؛ همو، لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام، ذيل خرقة التصوف). كلمات دلق، ملمّع، مرقع و يشمينه همه به معناى خرقه است كه به صفات آن اشاره دارد. پوشاندن خرقه از جمله آداب و رسوم صوفيان در تغيير لباس معهود است كه مشايخ عرفان در ابتداى تصرف ولايى باطنى در احوال مريدان آن را مستحسن داشته اند (عزالدين محمود كاشانى، مصباح الهداية و مفتاح الكفايه، تهران، 1372ش، ص147). چون آتش درد طلب در جان طالب صادق افروخته شد بايد به حسن ظنّ و عقيده تمام شيخ راه را طلب نمايد. وقتى شيخ كامل مكمل را بيابد، بايد تسليم فرمان و تصرفات او شود. بيعت با شيخ را همان بيعتى داند كه اصحاب با رسول الله(ص) ]و ائمه اطهار(ع) [نمودند. هنگامى كه شيخ با فراست باطنى و ديده بصيرت ببيند كه مريد منقاد شده، خرقه مى پوشاند. در خرقه معناى بيعت، پنهان است. خرقه مقدمه صحبت است كه مريد به واسطه صحبت نجات مى يابد (عزالدين محمود كاشانى، همان، ص40).
رسم پوشيدن خرقه و خرقه دادن پير به مريد به عنوان نماد انتقال آموزه ها و ميراث معنوى همراه با ولايت و تشرف به فقر و سلوك است كه به عنوان يك سنت عرفانى پيش رفته تا به اميرالمؤمنين على(ع) و پيامبر اكرم(ص) مى رسد. تمام سلسله هاى صوفيه (شيعه و سنى) در اين انتساب و اسناد باطنى اشتراك دارند. پير با رابطه اى كه از طريق سلسله عرفانى با پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و اولاد ايشان(ع) به عنوان خاتم اولياء دارد؛ مريدِ سالك را از قيودات مادى رهايى بخشيده، و به حيات توحيدى واصل مى گرداند. صوفيان رسم پوشيدن خرقه را از حديث امّ خالد و حديث مشهور كساء و نيز روايتى اقتباس نموده اند كه اشاره اى دارد به واقعه اى در شب معراج پيامبر اكرم(ص). (در مورد حديث امّ خالد سهروردى، ترجمه عوارف المعارف، تهران، 1384ش، ص41؛ و نيز كاشانى، مصباح الهداية، ص147. براى اطلاع از روايت اخير ابن ابى جمهور احسائى، عوالى اللآلى، قم، 1403ق، ج1، ص1ـ130؛ همو، المجلى، تهران، 1329ش، ص379؛ سيد حيدر آملى، مقدمه نص النصوص، تهران، 1375ش، ص193ـ4؛ همو، تفسير المحيط الاعظم، ج1، ص518).
كاشانى امكان تمسك به حديث ام خالد را براى تصحيح پوشيدن خرقه به شيوه متصوفه بعيد مى داند اما به جهت اين كه متضمن فوايدى است و مزاحم سنتى نبوده مختار صوفيه و مستحسن است (عزالدين كاشانى، همان، ص148). ابن ابى جمهور قائل است كه صوفيان خرقه اى كه از طريق انتقال، دريافت كرده و مى پوشند، به رداى حديث كساء ارتباطى ندارد بلكه صوفيان با دريافت و پوشيدن خرقه به اوصافى كه پيامبر(ص) پوشانيد، تأسى مى كنند و با اين عمل به قدر استعداد خود مى خواهند به اسرار الاهى آگاهى يابند كه خرقه نماد آن است (ابن ابى جمهور احسائى، المجلى، ص379 به بعد).
به لحاظ سابقه تاريخى اولين كسى كه خرقه اصطلاحى صوفيه را در بر كرد، شبلى است و او اول كسى است كه به مريد و شاگردش ابوالفضل عبدالواحد تميمى خرقه پوشانيد. مى دانيم كه شبلى مريد جنيد و او مريد سرّى سقطى است كه بنابر نظر صوفيان، سلسله اسناد خرقه اش به امام هشتم(ع) تا اميرالمؤمنين(ع) مى رسد (شيبى، الصلة بين التصوف و التشيع، ص426) و همين پيوستن خرقه سلاسل تصوف به حضرت على(ع) باعث شده كه جمعى از محققان اساس تصوف را تشيع بدانند (مقدمه ابن خلدون ص323؛ شيبى، الصلة بين التصوف و التشيع، ص426 به بعد).
صوفيان براى خرقه فوايدى شمرده اند؛ از جمله: 1. تغيير عادت و فطام از مألوفات طبيعى و حظوظ نفسانى؛ 2. دفع مجالست همراهان سوء؛ 3. اظهار تصرف شيخ در باطن مريد؛ 4. بشارت مريد است به قبول حق تعالى او را (عزالدين كاشانى، مصباح الهداية، ص148ـ9؛ كاشانى، اصطلاحات الصوفيه و لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام، ذيل خرقة التصوف)
صوفيان خرقه را به انواع مختلفى تقسيم كرده اند؛ سيد حيدر آملى خرقه را به دو گونه صورى و معنوى تقسيم كرده است (آملى، مقدمه نص النصوص، تهران، 1375ش، ص192ـ4) و فرغانى و عزالدين كاشانى آن را به دو نوع خرقه ارادت و خرقه تبرك تقسيم كرده اند. (فرغانى، مناهج العباد الى المعاد، منقول در نفحات الانس جامى، ص558؛ كاشانى، مصباح الهداية، ص150) شيخ نورالدين آذرى طوسى هم انواع خرقه را به پنج نوع خرقه توبه، خرقه اراده، خرقه تبرك، خرقه تصرف و خرقه ايمان تقسيم مى كند (آذرى طوسى، جواهر الاسرار، چاپ سنگى، 1353ق، ص282).
صوفيه براى خرقه رنگ هاى متعددى بر شمرده اند؛ از قبيل سپيد، سياه، ازرق، كبود. اختيار رنگ ها و هيأت لباس مريد را به نظر شيخ و مصلحت وى مى دانند (ابوالمفاخر يحيى با خرزى، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، تهران، 1383ش، ج2، ص34ـ42؛ عزالدين كاشانى، مصباح الهداية، ص3ـ151).
تا آنجا كه از آثار متقدمان به دست مى آيد، مشايخ اوليه چندان مقيد به خرقه و رنگ و نوع آن نبوده اند و اغلب لباس پشمين يا غيرپشمين اما خشن مى پوشيدند و در كيفيت دوخت و رنگ آن قيدى داشته اند و خرقه كبود و ازرق پوشى از اواخر قرن چهارم يا اوائل قرن پنجم به بعد در ميان صوفيه متداول شده است.
از سخنان ابن عربى چنين بر مى آيد كه وى به لباس خرقه در ابتدا قائل نبوده و خرقه را عبارت از صحبت و ادب و تخلّق مى دانسته است؛ زيرا عقيده داشته كه لباس خرقه متصل به رسول الله(ص) پيدا نمى شود در صورتى كه صحبت و ادب، كه از آن به لباس تقوا تعبير شده، در اختيار است. اما وقتى از دست على بن عبدالله بن جامع و نيز تقى الدين عبدالرحمن آب التَوزَرى خرقه خضر پوشيده و فهميده است كه خضر آن را معتبر مى داند، به اعتبار خرقه قائل شده و خود وى نيز آن را به ديگران پوشانيده است (فتوحات مكيه، ج1، باب 25، ص7ـ186). شعرانى در كبريت الاحمر آورده است كه ابن عربى گفته است من به لباس خرقه اى كه صوفيه قائلند، قائل نبودم تا اين كه آن را در برابر كعبه از دست خضر پوشيدم (شعرانى، الكبريت الاحمر، ص14؛ حاشيه اليواقيت و الجواهر، مصر 1343ق، ج1، ص14).
سيد حيدر آملى در مورد خرقه، تحليلى غير از ديگران ارائه مى نمايد. بنابر ديدگاه سيد حيدر، خرقه نزد عوام صوفيه عبارت است از لباس پشمين يا غير آن كه حضرت آدم به اذن الله و امر حضرت حق از دست جبرئيل پوشيد و آن لباس از آدم(ع) به شيث(ع) به سبب ارث صورى رسيد و از شيث به اولادش و از آنها به نوح(ع) و از اولاد نوح به ابراهيم(ع) و از ايشان به حضرت محمد(ص) و از محمد(ص) به حضرت على(ع) و از على(ع) به اولاد ايشان(ع) و سپس به شاگردان خاص ائمه اطهار(ع) رسيده است. به عقيده سيد حيدر، خرقه به اين معنا صحيح و معقول نيست. اما خرقه نزد خواص صوفيه همان سرّ ولايت است كه بالأصالة از آنِ پيامبر اكرم(ص) است به استشهاد «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين» و اين سرّ بالعارية به حضرت آدم(ع) منتقل شده و از آدم به حضرت شيث(ع) به واسطه ارث حقيقى معنوى منتقل شده و از شيث به ترتيب مذكور به حضرت محمد(ص) و بعد حضرت على(ع) و اولاد ايشان و سپس شاگردان ايشان منتقل گرده و اين سرّ ولايت تا روز قيامت به اوصياى باطنى و اولاد معنوى اين بزرگواران منتقل مى شود. (سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، تهران، 1384ش، ص229ـ231).
براى اطلاع تفصيلى در مورد خرقه بنگريد:
هجويرى، كشف المحجوب، ص78ـ61، تهران، 1383ش ـ سراج طوسى، اللمع، ص3ـ172، بيروت، 1421ق ـ ابوالمفاخر يحيى باخرزى، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ج2، ص23ـ42، تهران، 1383ش ـ عزالدين محمود كاشانى، مصباح الهداية و مفتاح الكفاية، ص153ـ147، تهران، 1372ش ـ شهاب الدين سهروردى، عوارف المعارف، ص77ـ81؛ مطبوع در ملحقات احياء علوم الدين، بى تا ـ سيد حيدر آملى، نص النصوص در شرح فصوص الحكم، ترجمه محمدرضا جوزى، ص188ـ200، تهران، 1375ش ـ همو، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص229ـ231 و 401، تهران، 1384ش ـ زين العابدين شيروانى، بستان السياحة، ص345، كتابخانه سنايى ـ همو، رياض السياحة، ص333ـ344، انتشارات سعدى ـ محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج2، ص304ـ306 ـ محمدعلى مؤذن خراسانى، تحفه عباسى، ص168ـ192، تهران، 1381ش.

منابع:
1. فصلنامه هفت آسمان، شماره 35، نوشته مرتضى كربلايى