باستان شناسي : علم درك بشريت آندره آوياتلي
باستان شناسي عبارت است از بررسي و تحليل رفتارهاي فرهنگي گذشته از آغاز حيات بشر تا رخدادهاي همين ديروز به واسطه و كمك بقاياي فيزيكي و مادي يا اشيا دست سازي كه مردمان گذشته از خود به جا گذاشته اند .
باستان شناسان با پياده كردن دقيق فنون علمي در حفاري ها و تحليل يافته هاي خود تلاش مي كنند زندگي بشر در گذشته را بازسازي كنند و دليل به وجود آمدن و ترويج آداب و رسوم مختلف را بيابند . باستان شناسي بخشي از مردم شناسي است ، چرا كه به بررسي افراد و فرهنگ هاي آنها ، هر چند فقط در محدوده گذشته ، مي پردازد . و اين جالب ترين وجه باستان شناسي است . باستان شناسي راهي است براي درك بشريت . باستان شناسي در عين حال بخشي از تاريخ است ، البته گه گاه از آن قابل اعتمادتر و موثق تر است ، چرا كه برخلاف تاريخ كه اساسا متكي است بر اسناد نوشتاري ، باستان شناسي از شواهد و مدارك مادي بهره مي گيرد. توصيف واقعيات مي تواند بسيار ارزشمند باشد ، اما اگر فقط يك توصيف يا چند توصيف از يك ديدگاه داشته باشيم ، نمي توانيم مطمئن شويم كه به حقيقت گذشته دست يافته ايم . آدم ها مي توانند دروغ بگويند يا به امور از ساده ترين راه نگاه كنند .
در مورد امپراتوري روم بايد بپذيريم كه به عصري طلايي شباهت دارد ، البته طبق منابعي معين بسياري از منابع نوشتاري آشكارا با مقاصد سياسي يا فقط براي تبليغ توليد شده اند ، و بسياري ديگر توسط كساني به روي كاغذ آمده اند كه تلاش كرده اند واقعياتي باستاني را كه مربوط به زماني دور هستند ، به ياد بياورند ، و در اين ميان تنها معدودي از متون را مي توان نتيجه اختلافات سياسي داخلي دانست . به بيان ديگر ، دانسته هاي ما مبتني است بر نوشته هايي كه افراد داراي قدرت در امپراتوري روم مي خواستند مردم بدانند . اما با خواندن آثار ادبي باستاني ، مي توان فهميد كه رومي ها در بهشت گمشده زندگي نمي كردند . براي مثال ، نتايج يك بررسي جديد در شهر پمپي خاكي از آن است كه از كودكان براي انجام كارهاي سخت سوء استفاده مي شده است و اين نكته اي است كه هرگز در متون باستاني آشكارا به آن اشاره نشده است . اين كشف مرهون بررسي علمي استخوان هاي كشف شده در خرابه هاي پمپي است ، وگر نه با خواندن آثار ادبي فقط در حد شك باقي مي ماند .
تاريخ تفسير گذشته براساس نوشته ها و متون باستاني است . باستان شناسي به ويژه از لحاظ شيوه ها و روش هاي كار تا تاريخ تفاوت دارد . مي توان شواهد و مدارك را با اسناد تاريخي مقايسه كرد تا مشخص شود كه آيا به تفسيري روشن و درست رسيده ايم يا خير ، پس باستان شناسي مي تواند به تاريخ كمك و آن را كامل كند . اما باستان شناسي تفسير داده ها نيز هست ، بنابراين باستان شناسان بايد در توضيح فرهنگ و اين كه بر چه بخشي از شواهد و مدارك تاكيد مي كنند بسيار دقت كنند ؛ كه ارايه تفسير كاملا عيني غير ممكن است . تاريخ معمولا از باستان شناسي براي مطالعه دوره هايي بهره مي گيرد كه اسناد و مدارك نوشتاري در مورد آنها موجود نيست ، مخصوصا عصر پيش از تاريخ .
باستان شناسي همچنين به لحاظ هدف و مقصد يكي از رشته هاي علوم انساني است ، ولي از روش هاي علمي بهره مي گيرد و از همين رو علم نيز به شمار مي رود . باستان شناسي بايد شواهد موجود را مطالعه و بررسي كند و بر اساس آنها به يك ايده يا فرضيه خاص برسد . در اين مرحله باستان شناس فرضيه خود را به آزمون مي گذارد ، به اين ترتيب كه بار ديگر به شواهد از اين جنبه نگاه مي كند كه آيا فرضيه را ثابت مي كنند يا خير . آخرين و مهم ترين مرحله ، رسيدن به استنتاجي موثق است كه هم توضيح دهنده شواهد باشد وهم ايده كلي تر و هدف اصلي تحقيق را روشن كند .
در واقع نكته مهم همين استنتاج پاياني است ، نه صحت فرضيه ياكشف شواهد جديد . اين امر به هنگام تولد باستان شناسي به منزله هدف اصلي آن به شمار مي رفت ، ولي اكنون فقط يكي از قابليت هاي جذاب و شگفت انگيز اين علم به شمار مي رود .
امروزه نسبت به سال هاي قبل اهداف باستان شناسي پيچيده تر شده اند . باستان شناسان اكنون بيشتر به رفتار سازندگان و پديد آورندگان اشيا و رخدادها علاقه دارند . آنها هنوز هم به خود اشيا و حرف هاي شان در مورد تمدن هاي باستاني علاقه مندند ، اما امروزه يك دل مشغولي ديگر نيز دارند و آن درك جامعه پشت شواهد مادي است . آنها مي خواهند جامعه باستاني را در تمام وجوهش بشناسند : « انسان ها چگونه زندگي مي كردند ، چه طور روزگار مي گذراندند و ماهيت سازمان دهي جامعه شان چه بوده است . » اين پرسش ها شامل باور هاي مذهبي ، تكنولوژي ها ، ساختار خانواده و روابط با ديگر جوامع ، و بسياري چيزهاي ديگر نيز مي شود . در واقع باستان شناسي امروزي بر انسان ها متمركز است و مي خواهد درباره انسان ها بيشتر بداند . شواهد و مدارك كشف شده را تنها زماني مي توان توضيح داد كه جامعه توليد كننده آنها را بشناسيم . باستان شناسي مي خواهد به گذشته پل بزند ، نه اين كه فقط علمي آكادميك براي توضيح و توصيف كشفيات باشد . باستان شناسي همچنين بايد دگرگوني هاي جوامع را تحليل كند و دلايل بروز دگرگوني و پيشرفت در جوامع را بيابد .
امكان شناخت روشن زندگي انسان هاي گذشته ، مقايسه زندگي انسان ها در فرهنگ هاي مختلف ، هنر و فرهنگ انسان ها ، و در پايان شناخت بهتر بشريت به طور كلي از دلايل جذابيت و اهميت اين رشته اند . بررسي انسان از آغاز با زمان پيچيده شدن جوامع در دوره « كلاسيك » و دوره هاي پس از آن براي درك بهتر تغيير و تحول « جهان » ، مجموعه جوامع ، الزامي است . انسان مدرن اساسا به انسان اوليه شباهت دارد ، فقط در جامعه اي پيچيده تر زندگي مي كند و محصول پيشرفت مدوام در بستر زمان است . در نتيجه درك جوامع ساده و دلايل پيشرفت آنها سخت مورد علاقه افرادي است كه مي خواهند جامعه كنوني ما را بهتر بشناسند . باستان شناسي براي ساخت يك حافظه جمعي از بشريت و درك انسان الزامي است . مردم شناسي بدون باستان شناسي فقط مي تواند به ما بگويد كه فرد چيست ، و چگونه زندگي مي كند ، اما نمي تواند رفتارهاي واقعي و جامعه او را توضيح دهد . اما همين كه مردم يك شهر بدانند اجدادشان چگونه زندگي مي كردند براي مهم فرض كردن باستان شناسي و ارضاي باستان شناسان كافي است .
باستان شناسي فقط يك رشته علمي يا انساني نيست ، شور و عشق نيز هست . هدف اصلي آن درك بهتر بشريت است ، اما در كنار اين هدف مي توان به مقاصدي « كوچك تر » هم رسيد . فقط با فكر كردن به اين پرسش ساده مي توان به اهميت باستان شناسي پي برد : « آيا چيز ي مهم تر از شناخت خودمان ، گذشته و جامعه مان ، و زندگي مان هست ؟ »
باستان شناسان با پياده كردن دقيق فنون علمي در حفاري ها و تحليل يافته هاي خود تلاش مي كنند زندگي بشر در گذشته را بازسازي كنند و دليل به وجود آمدن و ترويج آداب و رسوم مختلف را بيابند . باستان شناسي بخشي از مردم شناسي است ، چرا كه به بررسي افراد و فرهنگ هاي آنها ، هر چند فقط در محدوده گذشته ، مي پردازد . و اين جالب ترين وجه باستان شناسي است . باستان شناسي راهي است براي درك بشريت . باستان شناسي در عين حال بخشي از تاريخ است ، البته گه گاه از آن قابل اعتمادتر و موثق تر است ، چرا كه برخلاف تاريخ كه اساسا متكي است بر اسناد نوشتاري ، باستان شناسي از شواهد و مدارك مادي بهره مي گيرد. توصيف واقعيات مي تواند بسيار ارزشمند باشد ، اما اگر فقط يك توصيف يا چند توصيف از يك ديدگاه داشته باشيم ، نمي توانيم مطمئن شويم كه به حقيقت گذشته دست يافته ايم . آدم ها مي توانند دروغ بگويند يا به امور از ساده ترين راه نگاه كنند .
در مورد امپراتوري روم بايد بپذيريم كه به عصري طلايي شباهت دارد ، البته طبق منابعي معين بسياري از منابع نوشتاري آشكارا با مقاصد سياسي يا فقط براي تبليغ توليد شده اند ، و بسياري ديگر توسط كساني به روي كاغذ آمده اند كه تلاش كرده اند واقعياتي باستاني را كه مربوط به زماني دور هستند ، به ياد بياورند ، و در اين ميان تنها معدودي از متون را مي توان نتيجه اختلافات سياسي داخلي دانست . به بيان ديگر ، دانسته هاي ما مبتني است بر نوشته هايي كه افراد داراي قدرت در امپراتوري روم مي خواستند مردم بدانند . اما با خواندن آثار ادبي باستاني ، مي توان فهميد كه رومي ها در بهشت گمشده زندگي نمي كردند . براي مثال ، نتايج يك بررسي جديد در شهر پمپي خاكي از آن است كه از كودكان براي انجام كارهاي سخت سوء استفاده مي شده است و اين نكته اي است كه هرگز در متون باستاني آشكارا به آن اشاره نشده است . اين كشف مرهون بررسي علمي استخوان هاي كشف شده در خرابه هاي پمپي است ، وگر نه با خواندن آثار ادبي فقط در حد شك باقي مي ماند .
تاريخ تفسير گذشته براساس نوشته ها و متون باستاني است . باستان شناسي به ويژه از لحاظ شيوه ها و روش هاي كار تا تاريخ تفاوت دارد . مي توان شواهد و مدارك را با اسناد تاريخي مقايسه كرد تا مشخص شود كه آيا به تفسيري روشن و درست رسيده ايم يا خير ، پس باستان شناسي مي تواند به تاريخ كمك و آن را كامل كند . اما باستان شناسي تفسير داده ها نيز هست ، بنابراين باستان شناسان بايد در توضيح فرهنگ و اين كه بر چه بخشي از شواهد و مدارك تاكيد مي كنند بسيار دقت كنند ؛ كه ارايه تفسير كاملا عيني غير ممكن است . تاريخ معمولا از باستان شناسي براي مطالعه دوره هايي بهره مي گيرد كه اسناد و مدارك نوشتاري در مورد آنها موجود نيست ، مخصوصا عصر پيش از تاريخ .
باستان شناسي همچنين به لحاظ هدف و مقصد يكي از رشته هاي علوم انساني است ، ولي از روش هاي علمي بهره مي گيرد و از همين رو علم نيز به شمار مي رود . باستان شناسي بايد شواهد موجود را مطالعه و بررسي كند و بر اساس آنها به يك ايده يا فرضيه خاص برسد . در اين مرحله باستان شناس فرضيه خود را به آزمون مي گذارد ، به اين ترتيب كه بار ديگر به شواهد از اين جنبه نگاه مي كند كه آيا فرضيه را ثابت مي كنند يا خير . آخرين و مهم ترين مرحله ، رسيدن به استنتاجي موثق است كه هم توضيح دهنده شواهد باشد وهم ايده كلي تر و هدف اصلي تحقيق را روشن كند .
در واقع نكته مهم همين استنتاج پاياني است ، نه صحت فرضيه ياكشف شواهد جديد . اين امر به هنگام تولد باستان شناسي به منزله هدف اصلي آن به شمار مي رفت ، ولي اكنون فقط يكي از قابليت هاي جذاب و شگفت انگيز اين علم به شمار مي رود .
امروزه نسبت به سال هاي قبل اهداف باستان شناسي پيچيده تر شده اند . باستان شناسان اكنون بيشتر به رفتار سازندگان و پديد آورندگان اشيا و رخدادها علاقه دارند . آنها هنوز هم به خود اشيا و حرف هاي شان در مورد تمدن هاي باستاني علاقه مندند ، اما امروزه يك دل مشغولي ديگر نيز دارند و آن درك جامعه پشت شواهد مادي است . آنها مي خواهند جامعه باستاني را در تمام وجوهش بشناسند : « انسان ها چگونه زندگي مي كردند ، چه طور روزگار مي گذراندند و ماهيت سازمان دهي جامعه شان چه بوده است . » اين پرسش ها شامل باور هاي مذهبي ، تكنولوژي ها ، ساختار خانواده و روابط با ديگر جوامع ، و بسياري چيزهاي ديگر نيز مي شود . در واقع باستان شناسي امروزي بر انسان ها متمركز است و مي خواهد درباره انسان ها بيشتر بداند . شواهد و مدارك كشف شده را تنها زماني مي توان توضيح داد كه جامعه توليد كننده آنها را بشناسيم . باستان شناسي مي خواهد به گذشته پل بزند ، نه اين كه فقط علمي آكادميك براي توضيح و توصيف كشفيات باشد . باستان شناسي همچنين بايد دگرگوني هاي جوامع را تحليل كند و دلايل بروز دگرگوني و پيشرفت در جوامع را بيابد .
امكان شناخت روشن زندگي انسان هاي گذشته ، مقايسه زندگي انسان ها در فرهنگ هاي مختلف ، هنر و فرهنگ انسان ها ، و در پايان شناخت بهتر بشريت به طور كلي از دلايل جذابيت و اهميت اين رشته اند . بررسي انسان از آغاز با زمان پيچيده شدن جوامع در دوره « كلاسيك » و دوره هاي پس از آن براي درك بهتر تغيير و تحول « جهان » ، مجموعه جوامع ، الزامي است . انسان مدرن اساسا به انسان اوليه شباهت دارد ، فقط در جامعه اي پيچيده تر زندگي مي كند و محصول پيشرفت مدوام در بستر زمان است . در نتيجه درك جوامع ساده و دلايل پيشرفت آنها سخت مورد علاقه افرادي است كه مي خواهند جامعه كنوني ما را بهتر بشناسند . باستان شناسي براي ساخت يك حافظه جمعي از بشريت و درك انسان الزامي است . مردم شناسي بدون باستان شناسي فقط مي تواند به ما بگويد كه فرد چيست ، و چگونه زندگي مي كند ، اما نمي تواند رفتارهاي واقعي و جامعه او را توضيح دهد . اما همين كه مردم يك شهر بدانند اجدادشان چگونه زندگي مي كردند براي مهم فرض كردن باستان شناسي و ارضاي باستان شناسان كافي است .
باستان شناسي فقط يك رشته علمي يا انساني نيست ، شور و عشق نيز هست . هدف اصلي آن درك بهتر بشريت است ، اما در كنار اين هدف مي توان به مقاصدي « كوچك تر » هم رسيد . فقط با فكر كردن به اين پرسش ساده مي توان به اهميت باستان شناسي پي برد : « آيا چيز ي مهم تر از شناخت خودمان ، گذشته و جامعه مان ، و زندگي مان هست ؟ »
منبع: سايت خبرگزاري ميراث فرهنگي
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۰ ساعت 10:22 توسط محمد قجقی
|