اوزون حسن در کنار موفقیِت­ های نظامی درخشان، به امر آبادانی کشور و پیشرفت اوضاع فرهنگی نیز، اهتمام ورزیده است. او در تبریز تشکیلات درباری بزرگی پدید آورد و برای گرد آوردن علماء، شعراء و متصوّفه در دربارش تلاش نمود.وی از مباحثات و مجادلات علمی ایشان بسیار مشعوف می ­شد. بدین خاطر افراد عالم، متفکّر و هنرمند را بر گرد خویش جمع نمود. (2)

    اوزون حسن و پسرش یعقوب، همانند دیگر فرمانروایان آن دوره، از میزان توجّه خویش به امور جنگی نکاستند. امّا به فرهنگ ­سازان، علماء، شعراء و هنرمندان نیز، ارزش قائل می­ شدند و در این خصوص با دیگر پادشاهان به رقابت می ­پرداختند. بویژه برای اینکه از دربارهای هرات، استانبول و قاهره عقب نمانند، سعی می کردند با دادن عطایاو هدیه ­های فراوان و گران قیمت،افرادی راکه جزو منوّرالفکران محسوب می­شدند، به دربار خویش جلب نمایند.(3)

   ازاوزون حسن به عنوان کسی که به «درویشی» علاقه داشت، یاد شده است.حاصل تمایل او به تصوّف- که خود رادر توجّه به شیوخ طریقت صفویه نشان داد- به شکل انتساب او به این طریقت و مُرید شیخ جنید شدن وی، تعبیر و تفسیر شده است. تزویج خواهرش - خدیجه بیگم- به شیخ جُنید و دخترش به شیخ حیدر، علاوه براینکه نشان دهنده­ ی استفاده از نفوذ سیاسی ایشان است، عموماً باید به عنوان مظهر هواداری و گرایش وی به افراد برجسته­ ی صوّفی تلقّی گردد. زیرااو نه فقط به طریقت صفویه، بلکه نسبت به همه­ ی شیوخ و دراویش، احساس نزدیکی و قرابت می ­نمود.(4)

    اوزون حسن بخاطر این تمایل به درویشی، علاقه داشت رجال متصوّفه را در، دربارش ببیند. یکی از متصوّفینی که می خواست به دربارش جذب کند، شاعر معروف زمان،مُلّا جامی(نورالدّین عبدالرحمن­بن احمد جامی متولّد 817 هجری= 1414 میلادی و متوفای 898 هجری= 1492 میلادی، و صاحب بهارستان، نفحات الانس، لوایح و اشعةاللمعات به نثر وآثار منظومی چون: هفت اورنگ یا سبعه است و نیز دیوان قصاید و ترجیعات و غزل­ها و مراثی و ترکیب بند و ترانه ­ها و قطعاتست که جامی آن را بر سه قسمت کرده و فاتحه الشّباب و واسطة العقدو خاتمةالحیات، نام نهاده است. به نقل از صفا ذبیح الله، گنج سخن، شاعران بزرگ پارسی گوی و منتخب آثار آنان، قسمت دوّم، از نظامی تا جامی، ناشر، ابن سینا، تهران، چاپ سوّم، سال 1345، صفحه 288) بود،از منسوبین به طریقت نقشبندیه. جامی در بازگشت از سفر حج در سال 878 هجری، از تبریز می­گذشت. اوزون حسن برای استقبال از او، امرای بزرگش قاضی حسن، ابوبکر طهرانی (نویسنده­ی کتاب معروف، تاریخ دیار بکریه)،درویش قاسم شاکادیل و نیز اشراف برجسته­ی تبریز را روانه کرد و با احترام بسیار و اکرام فراوان مورد اعزاز قرار داد. با او به صحبت نشست و هدایایی درخور شأنش تقدیم نمود. برای ماندن و سکونت در تبریز، مصرّانه استدعا نمود. امّا جامی با این بهانه که بسیار مشتاق دیدن مادر پیرش است،روانه­ی خراسان گردید.(5)درمنشآت جامی، متن مکتوبی که به اوزون حسن (حسن بی) نوشته، وجود دارد. (6)

    پس از اوزون حسن، پسرش یعقوب نیز دلبستگی و احترام فراوانی به جامی نشان داده است.جامی نیز این علاقه را بی ­پاسخ نگذاشته است. جامی در قصیده­ ای که مملو از پند و نصایح فلسفی است و به نام سلطان یعقوب سروده شده،ازاینکه این سلطان در سنین جوانی وفات یافته، بسیار متأثر شده و در مثنوی سلسله الذّهب خویش، این تأثر را بیان نموده است.(7).(در سال 892 هجری قمری سلطان یعقوب فرمان داد، یکی از معتمدان دربارش مبلغ ده هزار سکّه شاهرخی- که به حساب هر عهدی ثروت کلانی است - بر سبیل تحفه ،نزد عبدالرحمن جامی به خراسان برد و به گفته ­ی مورخ دربار یعقوب، جامی آن بزرگ­ترین سخن­سرای دوران، منظومه « سلامان وابسال» خویشتن را به نام یعقوب بایندری ساخت. «سلامان و ابسال» در مثنوی عبدالرحمن جامی به شکل نشانه ای رمزی-عرفانی ظاهر می ­شود... . رباعی جامی در سوگ یعقوب معروف است:

                        عمری دل من ز شوق یعقوب تپید     یعقوب برفت وروی یعقوب ندید

                      رنجی که به من ازغم یعقوب رسید     یعقوب زهجر یوسف هرگزنکشید

     خنجی، فضل ­الله روزبهان اصفهانی، عالم­ آرای امینی، نسخه دست نبشته کتاب خانة ملی پاریس (به نقل از طاهری، ابوالقاسم، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از رگ تیمور تا مرگ شاه عباس، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران سال 1380، چاپ سوّم، ص 59- افزوده ی مترجم جهت ایضاح بیشتر مطلب). برخی از دولتمردان نزدیک یعقوب نیز، با جامی رابطه ­ی ادبی داشته­ اند. (8)

     یکی دیگر از متصوّفه مشهور دوره­ ی اوزون حسن و سلطان یعقوب «شیخ دده عُمر روشنی» منسوب به طریقت خلوتیه (1496/ 892) می­ باشد. اوزون حسن وصف او را از برادرش ادریس، که به ملاقاتش آمده بود، می ­شنود و بلافاصله او را برای دعوت از دده عُمر، اعزام می­ نماید. مُحیی، به روشن توضیح می دهد که اوزون حسن بسیار علاقه ­مند بوده تا متصّفه ­ی برجسته و مشهور زمان را در حلقه­ ی درباری خویش گرد آورد. مُحیی چنین می ­نویسد: سلطان حسن، برادری طالب حق داشت، دائماً با اهل الله، انیس و جلیس بود و نامش ادریس. سلطان در قراباغ به او ملکی بخشیده بود. او نیز با حضرت دده، ملاقات نموده، انابت کرده، به خلوتیه گرویده بود. وقتی که برای دیدار برادرش سلطان حسن، به تبریز می آید، سلطان بر سر او، تاج حضرت دده را مشاهده می نماید و می ­پرسد که این « کسوت » کیست؟ او نیز شمه ­ای از اوصاف حمیده­ ی «دده» را متذکر می شود. سلطان «دده» را ندیده، اویس وار و با توصیفش، مشتاق دیدار می­ گردد و پس از مشورت با قاضی حسن، شیخ ابراهیم را با هدایایی، بهمراه دعوت ­نامه، اعزام می­ نماید. (9)

    روشنی، که بعدها به تبریز عزیمت می­ کند و در یک خانقاه، اقامت می­ گزیند، هم در میان مردم و هم در نزد شاه، بسیار نامدار می گردد. هم­ چنین گفته می­ شود که «سلجوق خاتون» همسر اوزون حسن نیز، عنایت و احترام فراوانی به او داشته است. (10) حالا او شیخی شده بود که بزرگ و کوچک به او مراجعه می نمودند.او شخصیت ثابت و اصلی گفتگوهای صوفیانه و علمی بودکه در،دربارآق قویونلو برگزار می­ گشت.(11)

    ابراهیم گلشنی نیز- که خلیفه و شیخی (پوست نشینی) چون «دده عُمر» داشت - یکی از متصوّفه ­ی مهم دربار آق قویونلو بود. ابراهیم گلشنی ابتدا با علوم ظاهری مشغول بود و از همان دوره­ ی دانش ­اندوزی، از حمایت دربار آق قویونلو، برخوردار شد. بعداً به شغل «نشانجی گری»، در دربار منصوب گردید. (12) سپس به تصوف تمایل پیدا نمود و به «دده عُمر روشنی» انتساب پیدا کرد. او نیز همچون شیخش، به عنوان یک متصوّف از طرف رجال دولت آق قویونلو مورد محبت و احترام بسیار قرار گرفت. ابراهیم گلشنی بخاطر رفتار پسندیده ­اش، مورد تقدیر اوزون حسن قرار گرفت و عنوان «ترخانی» را بدست آورد. (13) حکم شد که او مجاز به انجام مجموعه امور و کارهایی است، بدون آن که مورد بازخواست قرار گیرد.(14)

(ترخان: اصطلاح و واژه ای ترکی ، لقبی ویژه و عنوانی اشرافی.این اصطلاح پیشینه ای کهن دارد و نخستین کاربرد کتبی آن با اندک تفاوتی در صورت آن، در سنگ نبشته های ترکی بر جای مانده است... جوینی در باره ی معنای ترخان در زبان مغولان چنین آورده» ترخان کسی است که از همه ی موونات (مالیات، عوارض و جز آن ) معاف است..در دربار بی اذن و دستوری در آید.تا چندان گناه که از ایشان در وجود آید، ایشان را بدان مواخذت ننمایند... در عصر حکومت ترکمنان نیز از امرای ترخان، ترخانیان یاد شده است.ماخذ: دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد 15 صص111  تا 113 .افزوده ی مترجم)

     سلطان حسن، به هنگامی که می ­خواست فردی را به عنوان معلّم و مربی پسرش یعقوب برگزیند، طبق توصیه ­ی گلشنی عمل نمود. (15) یعقوب نیز چون پدرش، به او احترام می­ گذاشت و در برخی از لشکرکشی ­ها، او را بخاطر بالا بردن روحیه ی لشگریان، در معیّت خود داشت. پیروزی در این جنگ ­ها را، مریدانش به ابراهیم گلشنی نسبت می­ دادند. (16)

      یکی از متصوفه ­ی دوره­ ی آق قویونلوها، بابا نعمت ­الله نخجوانی (1514/920) از شیوخ طریقت نقشبندیه است، که احترام و محبت مردم را بخود جلب نموده بود. البتّه در کسب این محبوبیّت عدم اعتنای او به سلاطین و بی ­توجّهی اش به دنیا، سهم و نقشی بسیاری داشته است. بدین سبب مردم در هر امری، جویای نظر و عقیده­  ی او بودند. هنگامی که طاعون در تبریز بروز کرد، مردم برای ترک کردن شهر، به فتاوای بابا نعمت ­الله نخجوانی و ابراهیم گلشنی نیاز یافتند، ایشان نیز فتوای لازم را صادر نمودند. (17) بابا نعمت ­الله نخجوانی،عالمی بود که بدون رجوع به هیچ تفسیری، همه  ­ی قرآن را با فصاحت و بلاغت بسیار تفسیر نمود. شرحی هم بر گلشن راز شبستری نگاشته است. (18) و از این جهت شهرت یافته است.

     مشایخ طریقت­ های گوناگون آن دوره، رابطه ی نزدیکی با یکدیگر داشته­ اند. از دیدار و احوال پرسی، بابا نعمت الله، از «دده عُمر روشنی» در بستر بیماری منجر به مرگش ،بحث می ­شود.(19) نمونه ­ی دیگری از روابط نزدیک مشایخ زمان را در بین ملاجامی (عبدالرحمن جامی) و ابراهیم گلشنی می­ بینیم. ابراهیم گلشنی که در لشگرکشی به هرات حضور داشت با ملّا جامی ملاقات نمود و با وی گفتگو کرد. بخاطر این آشنایی، وقتی که ملّا جامی در حین عزیمت به زیارت کعبه، مورد هجوم اهل بغداد قرار می­ گیرد، ابراهیم گلشنی علیه ایشان برمی ­خیزد.(20)

     دردوره­ ی آق­ قویونلوها، اندیشه­ ی تصوّف به کمال خود رسید و فعالیت­ های صوفیانه، با معرفت و شناخت طریقت­ هاآغاز به اجرا شدن نمود. چون تصوف مستقیماً فعّالیتی سیاسی نبود، پیشاپیش می ­توان پذیرفت که تمامی فعالیت ­های طریقتی پدید آمده در جهان اسلام، در قلمرو آق قویونلوها اساساً آزاد بوده است. در بالا اسم تعدادی از آن طریقت ­ها را متذکر شده ­ایم. در عرصه ­ی نظری هم، اندیشه­ ی «وحدت وجود» متکّی بر ابن عربی (1240/ 638) و اندیشه­ ی صوفیانه­ ی «عشق و وجد محور» مولانا جلال ­الدین رومی (1273/ 672) مُهر و نشان خود را بر دوره­ ی آق قویونلوها زده است.

    بحث وحدت وجود و سماع، گرم ­ترین موضوعات مورد مباحثه ­ی دوره بوده است. دیدگاه و عقیده­ ی وحدت وجود، که در بستر اندیشه ­ی تصوّف اسلامی پا گرفت و پیشرفت نمود و توسط ابن عربی نظم یافت، را می توان به عنوان آخرین نقطه ­ای ارزیابی نمود، که اندیشه ­ی صوفیانه به آن واصل شده است. (21) ابن عربی دیدگاه­ هایش را در آثاری چون: «فصوص الحکم» و «الفتوحات المکیة فی معرفة اسرار المالکیّه و الملکیّه» توضیح داده است. به ویژه «فصوص الحکم» جزو آثاری بود، که در نزد رجال طریقت، بیش­ترین رواج را داشت و حتّی به ایجاد یک جریان با نام « فصوصی گری » منجر گردید. از توضیحات مُحیی، در می­ یابیم که به افرادی که کتاب «فصوص الحکم» ابن عربی را خوانده و اندیشه ­های مطرح شده در آن را پذیرفته بودند. نام « فصوصی »داده شده بود، حال آن افراد چه در تبریز و اطرافش بوده باشند،و چه در دیگر نقاط ایران. (22) از مهم ­ترین موضوعات مورد بحث مجالس تصوّف، برخی مسائل مطرح در « فصوص الحکم» بوده است. گلشنی وقتی در قراباغ ییلاق می ­کرد، مسائل مهم کتاب «فصوص الحکم» را برای مُلایان قراباغ شرح می ­نمود. با استفاده از این مباحثات، افرادی چون ملّا عبدالغنی مغانی، کتاب «طرد اللصوص عِن خصوص الفصوص» و ملّا ایشماویل کتاب «ردّ النّشوش عن الفصوص » را قلمی نموده ­اند. (23)

     یکی از موضوعات تصوّفی آن زمان، که درباره­  اش بسیار گفتگو و مباحثه صورت گرفته است، مسئله ­ی «سماع و رقص» بود که قبلاً در شخص مولانا، به مراحل و مراتب بالایی واصل شده،و در داخل طریقت مولوی ­گری نیز به زیباترین سطح و تراز رسیده بود. می ­بینیم که در آن دوره، علیرغم تمام تعریضات و سخنان اربابان متصوّفه، « سماع و رقص » به عنوان بخش جدایی ناپذیر تصوّف تداوم پذیرفته است. بگفته­ ی مُحیی در آن اثنا برخی از دراویش، «ذکر و سماع» داشتند و مردمانی که ایشان را می دیدند، اگر مختصر المی بر ایشان وارد می ­شد، از وجد و توجّد، دست می­ کشیده­ اند. (24) از طرف دیگر، می ­بینیم که کتاب های مولانا، در تألیف آثار متصوّفه آن دوره، هم از نظر شکل و هم از لحاظ محتوا، نقشی منبع گونه داشته است. (25)

    نوشتن شرح بر «فصوص الحکم» ابن عربی و نظیره نویسی بر مثنوی مولانا، از مهم­ترین مشغله های نویسندگان صوفی، زمان بود.

رابطه ­ی تصوّف با سیاست

    هم چنانکه در سطور اولیه­ ی این مقاله سعی نمودیم بیان نمائیم، معلوم شد که بین دولتمردان و رجال صوفیه در دوره­ ی آق قویونلو، رابطه ­ای نزدیک وجود داشته است. این رابطه اکثراً در دیگر دولت­ های اسلامی هم مشاهده شده است ،که البتّه در کنار تعدادی نتایج مثبت، پیامدهای منفی نیزبه ،همراه داشته است. حمایت دولت از رجال متصوّفه، امکان اجرای مرتب و بسیار منظم فعالیت ­های متصوفه را فراهم می­آورد. از طرف دیگر رجال متصوّفه  نیز در تحرّکات و اقدامات علمی جامعه سهم و نقش پیدا کردند.

     در این عصر متصوفه،که از اولین دوره­ ها شروع به شکل­ گیری نموده و بتدریج توانمندتر شده بودند،از قرن ششم بافلسفه ه­ای منظم، تحت عنوان «وحدت وجود» پدیدار شدندو بغرنج ترین موضوعات را در پیش روی علما و جامعه قرار دادند.موضوع « وحدت وجود » هنوز هم از مسائلی است که درک، هضم و قبول آن، و در مقابل مخالفت و ردّ آن، نیازمند کسب اطلاعات و مطالعات گسترده­تری می ­باشد.

    اینکه دولتی (حکومتی) خواهان بالا بردن سطح فکر جامعه باشد و افرادی که صاحب این دیدگاه هستند و هم­چنین کسانی را که مخالف این اندیشه می­ باشند، مورد حمایت قرار بدهد، منطقی و قابل قبول است.

    چنانکه دولت آق قویونلو، همان قدر که متصوّفه طرفدار این دیدگاه را مدیریت می ­کرد، به همان میزان رفتار عُلمای مدارس ،که مخالف آن دیدگاه بودند، را نیز تحت نظر می­ گرفت. در خصوص این موضوع، در حضور فرمانروای آق قویونلو و با حمایت او جلسات مباحثه و بحث تشکیل می­ شد. (26) می­ دانیم که  این مباحثات ، مکرّر،از چهارچوب حدّ و مرزهای علمی ­اش خارج می­ گشت و به برخورد و منازعه­ ی علماء با متصوّفه منجر می­ گشت. وقتی که خلیفه ­های «دده عمر روشنی» برای ارشاد ترکمن­ های قراباغ عزیمت نمودند، توجه و علاقه ­ی زیاد مردم را جلب نمودند. امّا برخی از طالبین علم قراباغ، نسبت به ایشان حسادت ورزیدند و آن­ها را به فصوصی گری (27) متّهم نموده، تکفیر کردند. امّا دولت آق قویونلو، ترجیح داد در این مورد موضع بی ­طرفی انتخاب نماید و سعی نمود راهی برای زندگی مسالمت ­آمیز هر دو طرف در منطقه بیابد. (28)

    این مباحثات و جرّ و بحث­ هایی که در باره ی ابن عربی و دیدگاهش شکل گرفت و رفتار دولت در قبال طرفین این مباحثات، از همان زمان به عنوان نماد ظرفیت مسلمانان در موضوع آزادی فکر و وجدان و تحمل ایشان ،ارزیابی و شناخته شده است. قبلاً از وحدت وجود و درک و هضم آن و محتوای دیر فهم و مشکل آن، بحث نموده ایم. اینکه این دیدگاه و بینش، در یک جامعه با مسامحه روبرو می شود، نمایانگر اندیشه و افکار گوناگون موجود درآن جامعه است و اینکه تا چه میزان آمادگی، صراحت و تسامح و تحمل داشته ­اند.

    تصوّف و طریقت ­ها، در دولت آق قویونلو، علاوه بر تأمین تحرک فکری، وظیفه­ ی تحکیم مبانی جامعه و تنزیه آن را بعهده داشته اند. ارتباطات و وسایل ارتباط همگانی در آن زمان از سرعت و شیوع بسیار، بی­بهره بود. دولت آق قویونلو که بر یک جغرافیای وسیع حکم می ­راند، و در درون مرزهای کشور، مردم را بر اطراف اقتدار خویش جمع ­آوری بود، در ایجاد ارتباط با اتباعش مشکل داشته است. یکی از گزینه ­هایی که در آن اوضاع،برای تماس با اتباع وجود داشت،ارتباط دولت با افراد علمی و فکری بود ،که مورد محبّت و احترام مردم بوده ­اند.در واقع آن افراد،حلقه ­ی ارتباطی بین دولت و اتباع دولت تلقی می ­شدند. منتها این رابطه ­ی نزدیک سیاست با رجال تصوف، نتایج ناگواری هم پدید می­ آورده است. سیاست عموماً با هر نهاد اجتماعی که رابطه پیدا می­کند، تمایل دارد که حقّ اعمال قدرت در آن نهاد را، چه از نظر شکل و چه از مقدار، طبق خواسته و اراده­ اش بدست آورد. اگرچه استثمار سیاسی مبتنی بر دین، امروزه همچون یک مشکل شناخته و ارزیابی می­ شود،امّا پیشینه ی  این پدیده به گذشته­ های بسیار کهن و قدیمی برمی ­گردد. (29) این امر از طرف متصوف ه­ایی که مستقیماً سیاست ­ورزی نمی­ کردند، مورد استقبال قرار نمی­ گرفت. «دده عُمر» در اواخر عمرش به بابا نعمت الله -که به عیادت و زیارتش آمده بود- گفته بود از اینکه در خانقاهی که به فرمان سلجوق سلطان، همسر اوزون حسن،ساخته شده، شیخ شده، نادم و پشیمان می ­باشد. (30) قبلاً وقتی که از مُلّا جامی بحث نمودیم، اشاره کردیم که روایاتی وجود دارد که متصوّفه را به دور بودن از سلاطین، تا حد مقدور، فرا می­ خواند.

    شاید ابراهیم گلشنی نیز، با تکیه بر تجربه­ ی فردی­ اش، از موضوع پیشنهاد شیخیّت تکیه ای که سلاطین ساخته بودند، استقبال گرمی به عمل نیاورد. او که با دعوت مصرّانه­ ی سلطان مملوک مصر برای رفتن به قاهره مواجه شده بود، این پیش شرط را مطرح کرد ،که سلطان مرا شیخ خود نکند و نداند. بدین صورت آشکار و معلوم می شود، که سلاطین از متصوّفه توقعات و انتظاراتی داشته ­اند ،که البتّه با استقبال ایشان روبرو نمی­ گشت.

    متصوفه ­ی آن دوره، بهنگام سقوط دولت آق قویونلو، تحت شرایط سختی زندگی می کردند. اجازه ­ی جابه ­جایی آزادانه و سکونت در جاهایی که تمایل داشتند،بدیشان داده نمی شد. آشفتگی و تشویش سیاسی، که پس از مرگ سلطان یعقوب ، بخاطر عوامل داخلی و خارجی پدید آمد، قلمرو آق قویونلو را از حالت سرزمینی که اهل علم، اندیشه، اخلاق و صاحبدلان، ترجیحش می­ دادند، خارج نمود.

       توضیح مترجم:این مقاله توسّط دکتر حکمت کونور. Dr.Hikmet Konur»استاد دانشکده ­ی الهیات دانشگاه «دوقوز ایلول» به نگارش درآمده و در جلد 7 دایرة المعارف  Türkler  در صفحات 539- 536 به چاپ رسیده است.

               محمد قجقی.گنبد کاووس.دهم اسفند 1396