نابغهای مجنون که در تاریخ گم شد,ایسنا
مشابه جملاتی که شمس در مقالات انشا میکند، شاید در هیچکدام از متون عرفانی، یا متونی از این دست با این زبان و این صلابت دیده نشود، مگر در دیوان کبیر مولانا که ترجمان کرامت شمس یعنی زبان اوست. شوریدگی و غربت شمس اجل از کتابت بود و مولانا را تاب شیخِ شهود و ذات نبود، پس کاتبانی دیگر این کلمات را به کتاب کشیدند و مرقوم کردند که شمس اهل نوشتن نبود. هیچ پیر و عارفی این گونه در سخن مجنون نیست و بیسخن حرف نمیزند.
نگاه کنید به این بیتِ مولانا
رَستم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل
مفتعلن، مفتعلن، مفتعلن کشت مرا
اگر مولانا شعر را قبول نداشت و تاب نمیآورد وزن و قافیه و مناسبتهایش را، تحت تأثیر همین بیسخنیها و بیحرفیهای سخنوری شگفت مانند شمس بود و شمس نیز به شکل دیگری میگوید: «میگویم و خُرد میکنم سخن را.» همانطور که گفته شد، دیوان کبیر مولانا، با همه عظمتش برآمده از جهان سخنهای جادووار و عظیم شمس است اما شمس خود به غریبی و ناماندگار بودن تن میزد. مولانا مترجم شمس بود به نظم و شهره شد به جهان تا ابد و شمس غریب ماند و در گوشههای نمور تاریخ گم شد.