درباره نادر ابراهيمى، يك عاشقانه آرام
- تأسيس «مؤسسه همگام با كودكان و نوجوانان» باهمكارى همسرش تأسيس كه اين مؤسسه عنوان ناشر برگزيده آسيا و ناشر برگزيده نخست جهان را از جشنوارههای آسيايى و جهانى تصويرگرى كتاب كودك دريافت كرد.
- ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندکشمار سخنوران ایرانیبه شمار میرود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناختهشده بودهاند.
- ابراهيمى درزمینهٔ ادبيات كودكان، جايزه نخست براتيسلاوا، جايزه نخست تعليم و تربيت يونسكو و جايزه كتاب برگزيده سال ايران را هم دريافت كرده است.او عنوان نويسنده برگزيده ادبيات داستانى۲۰ سال بعد از انقلاب را نيز به خاطر داستان بلند و هفتجلدی «آتش بدون دود» به دست آورده است.
تعدادى از آثار نادر ابراهيمى
-کتابهای بزرگسالان:
بار ديگر شهرى كه دوست میداشتم، مکانهای عمومى، غزل داستانهای سال بد، مقدمهای بر فارسینویسی براى كودكان، تكثير تأسفانگیز پدربزرگ، مردى در تبعيد ابدى (بر اساس زندگى ملاصدرا)، سه ديدار با مردى كه از فراسوى باور ما میآمد (بر اساس زندگى امام خمينى) و...
- نمایشنامهها:
يك قصه معمولى و قديمى در باب جنايت، وسعت معناى انتظار (سه قصه نمايشى)، اجازه هست آقاى برشت؟
- فیلمنامهها:
صداى صحرا، آخرين عادل غرب
- نوشتههای كودكان و نوجوانان:
کلاغها، سنجابها، دور از خانه، قصههای ريحه خانم، قصههای انقلاب براى كودكان، ايران را عزيز بداريم، قصه سار و سيب، نوسازى حكايت خوب قديم براى كودكان و...
- فعالیتهای سينمايى:
صداى صحرا، علم كوه و تخت سليمان، گلهای وحشى ايران، آتش بدون دود، استاد كهنه، تاريخ نو، ارگ بم، گلاب قمصر، روزى كه هوا ايستاد و...
- سرودهها:
اى وطن، سفر براى وطن و...
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضور و از نوادگانِ ابراهیمخان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را، ضمنِ خلعِ درجه از کرمان به مشکینشهر تبعید نمود، که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکینشهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز فامیل او (ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناختهشده و مشهور هستند. مادرِ نادر ابراهیمی هم از لاریجانیهای مقیم تهران به شمار میآمد.
اينجا اتاق كار بابا نادر نويسنده است . اينجا لايه نازك غبار روى ميز، گرد گذشته واميد آينده است . كمتر دستى به اتاق میکشی تا چيزى جابجا نشود، تا او برگردد و بنشیند پشت ميزش و بنویسد؛ همه اميدت همين است. مرد نویسنده رفته بالاى قله دماوند، هفت جفت كفش كوهش اينجاست هنوز و چند جفت جوراب سفيد شسته شده روى كاناپه است. مرد نويسنده عود مینواختو حالاچند تار و سهتار به ديوار است. سال ۷۸ شروع تار نواختن بود، اما همانطور كه برنامه نوشتنیهایش كه از سال ۶۸ شروع شده بود و هنوز به ديوار است ، در سال۷۸ نیمهتمام ماند، نواختن تارهم به جايى نرسيد.
در گوشه گوشه اتاق چيزهايى را نوشته براى به خاطرماندن: « شور، عشق. روزى حداقل ۳ساعت ورزش: پیادهروی ، كوهنوردى ، شنا. ۶ صفحه نوشتن، ۵۰صفحه خواندن، ۱ ساعت خدمت و عبادت، ۱ ساعت براى فرزین دخت، ۱ ساعت براى رايكا خانم. ۲۴ساعت ، ۶ ساعت خواب» و باز به خودش يادآورى كرده: «بازگشت به خطاطى، ساز، زبان/ مهربانى ، ادب، ايمان ، آرامش ، طهارت، پرهيز/ كار ـ كار ـ كار ـ كار ، با خط قرمز درشت». نادر ابراهيمى زياد كار كرده و کارهای مختلف، خودش در دو كتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» به شغلهایش پرداخته است: كمك كارگرى تعميرگاه سيار در ترکمنصحرا، كارگرى چاپخانه، حسابدارى و تحویلداری بانك، صفحهبندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ ديگر، ميرزايى يك حجره فرش در بازار، مترجمى و ويراستارى ، ایرانشناسی عملى و چاپ مقالههای ايران شناختى ، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور كردن کتابهای كودكان ، مديريت يك کتابفروشی ، خطاطى ، نقاشى و نقاشی روى روسرى و لباس ، تدريس در دانشگاهها و …
هر گوشه اتاق كار نادر ابراهيمى نشانى از كار وزندگى جارى است ، نشانى از اراده سربلندمردى كه مینوشتو مینوشتو کارمیکرد: ۲۵خودنويس كه هميشه پر از جوهر بوده، «هواى تازه» ى سال ۴۶ كه لابد زياد میخواندش. شعرهاى شاملو را بسيار دوست دارد، هرچند میگوید رفيقان بد عنادیبودهاند. سهراب هم هميشه برايش دوستداشتنی بوده است . سهراب ، شاملو و اخوان ثالث، همه او را گریاندهاند. «بى اشك چشمان تو ناتمام است » . نادر ابراهيمى همانطور كه امروز گهگاه هاله زلالى از اشك در چشمانش خیرهاتمیکند، هميشه بدون احساس كمترين خجالت به پهناى صورت گريستن را دوست داشته است و در نامهای به همسرش از او خواسته جاى كوچكى براى «انتخاب گريستن» باز كنند.
تابلوهاى اتاق پذيرايى هم گاه او را به خنده انداخته اند و گاه به گريه. مینشیند به تابلوها چشم میدوزد و به احساس آرامش و خلوصمیرسد، تابلوهاى خط و نقاشی كه بسیاریشان را بزرگان هنر به او دادهاند، بعضى را دختران نقاشش کشیدهاندو بعضی يا اهدايى دانشجويان است يا خود، آنها را به خاطر علاقه و حمایت از هنر جوانترها خريده است. در جایجای خانه روح تپنده هنر جارى است . عكس منظرهای از عباس كيارستمى به ديوار است و صندوقچه قديمى بزرگى ، اهدايى او كنار خانه. مجسمهای از ژازه طباطبايى روى ميز است و شعرهای سهراب به ديوار.
آخرين نوشتههای نادر ابراهيمى هم روى ميز كارش است: «سالهای شيرين و دشوار آوارگى». صدصفحهای تا پايان كار مانده بود ، چيزى حدود يك ماه كار كه اسفند ۷۸ رسيد. نادر ابراهيمى كه میگفت كوه را بر دوش خود از كوه بالا میبرد، او كه پياده تا شهرهايى از ايران رفته بود، او كه تا بالاى قلهها رفته بود، او كه همه را همسفر خود كرده بود در داستانهایش، حالا بيمار شده بود. توان حركت و خواندن و نوشتن نداشت و حرف هم نمیزد. کمکم البته روبه بهبودى رفت، بهتدریج شروع كرد به حرف زدن، راه رفتن و غذا خوردن. حالا فقط تخت گوشه پذيرايى يادآور روزهاى سخت بيمارى است. حالا نادر ابراهيمى خاطراتش را به ياد میآورد، قلم به دست میگیرد و چندکلمهایمینویسد، تلويزيون میبیند و از کتابهایشمیگوید، هر چند با همراهى هميشگى همسفر هميشه همراهش كه «يك عاشقانه آرام» را به او تقديم كرده است: «به همسرم فرزانه كه با مهر بیحدم به او، تنها كسى بودهام كه پيوسته عذابش دادهام.»
علاوه بر عشق به همسرش، فرزانه، كه از علاقه و دوست داشتن شروع شده، عشق به وطن و خدا و مبارزه هم همواره در زندگى نادر ابراهيمى حضورى پررنگ داشته است. او به خاطر علاقه به ايران به عكاسى رسيده است. در سفرهايش به دور ايران هميشه دوربینی به همراه داشته و عكاسى كرده است، از كاشى زيبايى روى ديوارى قديمى گرفته تا درختى چند هزارساله. عشق نادر ابراهيمى به ايران البته نمودهاى ديگرى هم داشته است. از ۱۳ سالگى وارد مبارزات سياسى شده و بارها دستگير و بازجويى و زندانیشده است. ردپاى عشق به مبارزه و سياست در جایجای آثار او حضور دارد، از مبارزات «آتش بدون دود» تا نامههایش به فرزانه منصورى، آنجا كه مینویسد: «بانو! آيا وصیتنامه آلنى براى مارال را كه در كتاب چهارم آمده خواندهای؟من اما اگر نتوانستم آلنى او جاى دلاور باشم آرزومند آنم كه تو همچون مارال در قلب يك جهاد سياسى بزرگ، حضورى مؤثر داشته باشى. اين حضور در سرنوشت فرزندان ما و فرزندان فرزندان ما اثرى عميق و تعیینکننده خواهد داشت… عصر ما عصرى است كه عاشقترین مردم، عاشقانهترین آوازهايشان را در سنگر سياست میخوانند…»
نادر ابراهيمى « چهل نامه كوتاه به همسرم » را بسيار دوست دارد و با علاقه خاصى از اين نوشتههامیگوید، نامههایی كه از دوران نامزدیشان براى «فرزان» نوشته است، نامههایی كه سالهادستبهدستشدهاند، در خيابان از لابهلای كتاب بيرون آمدهاندو سرك کشیدهاند و خود را به نادر ابراهيمى نشان دادهاند.
در «يك عاشقانه آرام» هم گيله مرد از تفرجگاه عاشقان، زندان، قزل قلعه ـ بند سه براى عسل بانو نوشته است، از عشق، درد و مبارزه. در آرامش اين عاشقانه هم مأموران با لگد کتابها را پرواز میدهند، «ناصرخسرو قبادیانی» كوبيده میشود. «تهوع» سارتر به مهر لگدى گلين ممهور میشود. «حافظ»… تكه تكه میشود، «گزيده غزلهای مولوى»، «اجازه هست آقاى برشت؟»، «چشمهایش»بزرگ علوى، «جاى خالى سلوچ» دولت آبادى، «همسایهها»ى محمود، «صدسال تنهايى» ، دو جلد قرآن جيبى، چندين جلد از کتابهای «برگزيده شاهكارها» و … هم. زندگى اما ادامه مییابد. گيله مرد و عسل بانو باهمند.
باز. به تماشاى فیلمهای كيارستمى، مخملباف، حاتمى كيا و حاتمى میروند و به نمايشگاه طباطبايى، نامى، صادقى، جعفرى و شباهنگى. زير ريز باران شبانه پياده میروند…
گيله مرد و عسل بانو با تمام شدن كتاب به پايان نمیرسند، همانگونه كه با كتاب شروع نشدهاند. نادر ابراهيمى و فرزانه منصورى با هم زندگى میکنند، همديگر را میفهمند و با هم آشنايند. اگر آن روزها وقتى نادر از پیادهرویبرمیگشت، تندتند یادداشتهایدرهمریختهاش را سروسامانى میداد و بلندبلند آن را براى فرزانه میخواند، حالا هم گهگاه فرزانه کتابها را به دست میگیرد و براى نادر میخواند و باز مارال و آلنى و گيله مرد و عسل بانو جان میگیرند. در كلام جارى نادر ابراهيمى و فرزانه منصورى.
نادر ابراهيمى با قامتى بلند و همچنان استوار، هرازگاهى بلند میشود، کفشهایپارچهایسرمهایرنگش را میپوشد و در سكوت خانه قدم میزند.
فرزانه ريزنقش هم حتماً آن روزى را انتظار میکشد كه نادر پشت ميز كارش بنشيند و كارهاى نیمهتمامش را به پايان برساند، هرچند معتقد است تا همینجا هم معجزه بوده است. حالا نادر ابراهيمى با تجديد چاپ کتابهایش ادامه مییابد و زندگى میکند، در كنار فرزانه، هليا، اليكا، رايكا و سه نوهاش. نقاشى چند سال پيش ارسلان هنوز در اتاق كار نادر ابراهيمى است: «بابا نادر نويسنده است.»
نادر ابراهیمی در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دستوپنجه نرم کردن با بیماریبعدازظهر پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ درگذشت.
- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.
- ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
- آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com