درباره عمران صلاحى. سایت انسان شناسی و فرهنگ
طنزآوران امروز ايران (با همكارى بيژن اسدى پور)، گريه در آب / قطارى در مه/ ايستگاه بين راه/ هفدهم / پنجره دن داش گلير/ رؤياهاى مرد نيلوفرى/ شايد باور نكنيد (سوئد)/ يك لب و هزار خنده/ حالا حكايت ماست / آى نسيم سحرى/ ناگاه يك نگاه/ ملانصرالدين/ از گلستان من ببر ورقى/ باران پنهان/ هزار و يك آينه/ آيناكيمى/ اولين تپشهای عاشقانه قلبم (نامههای فروغ فرخزاد به پرويز شاپور با كامياپورشاپور)/ خنده سازان و خنده پردازان / گزينه اشعار طنزآميز/ عمليات عمرانى/ مرا به نام كوچكم صدا بزن
گاهى با هم در پیادهرو راه میروند و گاه از هم جدا میشوند.
عمران صلاحى شاعر و عمران صلاحى طنزپرداز؛ شعر را براى دل خود مینویسد و طنز را براى دل ديگران. براى او شعر مثل صاعقه ناگهان میزند، بیآنکه خبر كند، پشت چراغقرمز و يا هر جاى ديگر. طنز را اما با تصميم قبلى مینویسد و با تفكر.
عمران صلاحى برخلاف طنزهايش كه از او تصويرى ديگرگونه میدهد، آرام و ساكت است. خودش هم میگوید: «از طنزهايى كه مینویسم، شايد فكر میکنند از درودیوار بالا میروم. درحالیکه اینطور نيست، پايش بيفتد، شلوغ میکنم، اما كلاً آدم ساكتى هستم.»
آنقدر كم رو و خجالتى است كه تا حالا نشده سراغ يك ناشر برود و بخواهد كتابش را چاپ كنند. به همين خاطر بعد از انقلاب نزديك بيست سال هيچ كتاب شعرى از او درنيامده است. چاپ بقيه کتابهایش هم به درخواست دوستان و ناشران بوده و حالا از اينكه چهل دفتر شعر چاپنشده دارد، اصلاً ناراحت نيست. همینکه شعرى بگويد، مدتها احساس آرامش میکند، مثل گريه كه آدم را سبك میکند.
زمانى فقط دوست داشته بنويسد و به هر بهانهای كاغذ سياه میکرده. مقدار زيادى از آذربايجانى و تركى استانبولى ترجمه كرده كه كمتر ارائه داده و شعرهاى زيادى دارد كه جز خودش كسى آنها را نخوانده است. البته تعصب خاصى هم روى قالبهای شعرى ندارد و میگوید مجموعه شعرهاى كلاسيكش ديوانى میشود، تقريباً به اندازه ديوان عماد خراسانى!
صلاحى كار شعر و شاعرى را از مدرسه شروع كرده، با انتقادهاى اجتماعى و پند و اندرز. آن زمان مطلقاً شعر نو را نمیشناخت و اولين شاعرانى كه با آنها آشنا شد، پروين اعتصامى، ايرج ميرزا و شهريار بودند. بهواسطه جزوههای ارزانقیمتی كه از كنار خيابان میخرید، در دبيرستان، شعرى در باب پند و اندرز نوشت به خواست دبير ادبياتش ـ سيد عبدالعظيم فياض ـ كه با استقبال روبرو شد و اگر تشویقهای معلم نبود، شايد راه ديگرى جز شاعرى در پيش میگرفت. نخستين شعرى كه از او به چاپ رسيد، در مجله «اطلاعات كودكان» بود، مثنوى «باد پاييزى» با شروعى اینچنین: «باد پاييزى بريزد برگ گل / بلبلان آزردهاند از مرگ گل» و زمستان همان سال ۱۳۴۰ بود كه شبى پدر عمران كه كارمند راهآهن بود، رفت بیآنکه برگردد: «میرفت قطار و مرد میماند / اين بار قطار ماند و او رفت». با رفتن پدر، بار زندگى بر دوش پسر بزرگ خانواده افتاد. همان سال از تبريز به تهران آمدند و همين ناملايمات و تلخیها باعث میشد تا عمران خود را با شعر تسكين دهد و بیآنکه به فكر چاپ آنها باشد، تنها در پى رسيدن به آرامش بود.
در آن سالها، عمران صلاحى هيچ شاعرى را از نزديك نديده بود. آرزويش اين بود كه ببيند شاعر جماعت چه شكلى دارد و از سال ۴۲ بود كه پايش به انجمنهای ادبى باز شد. دوچرخه پنچر شده، عمران ساكن جواديه را به مغازه دوچرخهسازی رساند و رحمان ندايى كه درودیوار مغازهاش پر بود از شعرهايى كه با خط خوش نوشته بود. ديگر هر وقت دوچرخهاش پنچر میشد، به اين مغازه میرفت، براى پنچرگيرى و شعرخوانى. از طريق اين دوست به انجمنهای ادبى رسيد. اولين انجمن، انجمن ادبى صائب بود به رياست استاد عباس فرات كه دبيرش خليل سامانى با تخلص «موج» بود. عمران صلاحى در پى رسيدن دعوتنامهای، راهى خيابان نواب شد. زود رسيده و پشت در مانده بود. پيرمردى با كيف چرمى از راه رسيد و وقتى فهميد عمران صلاحى منتظر آقاى «موج» است، گفت: «من فرات هستم، فرات كه بدون موج نمیشود. حتماً الآن پيدايش میشود.» خليل سامانى از سر كوچه رسيد و عمران صلاحى حالا ديگر شاعران را از نزديك میدید.
آن روزها در قالبهای كلاسيك شعر میگفت و با مضامينى كه هر كس میخواند، فكر میکرد شعرهاى يك پيرمرد است. بعدها به مضامين عاشقانه رسيد و شعر نو كه آن را از روى لج و لجبازى شروع كرد. حسين منزوى كه رفيق گرمابه و گلستانش بود، زودتر از او شعر نو را كشف كرده بود. شبها كه از انجمنهای ادبى به خانه برمیگشتند، منزوى شعرهايى از اخوان ثالث، شاملو و نيما میخواند و عمران صلاحى كه همنشین پیروپاتالهای دشمن شعر نو در انجمنهای ادبى بود، چندان توجهى به شعر نو نداشت، تا اينكه شبى منزوى به او گفت: «تو چون نمیتوانی شعر نو بگويى، مخالفت میکنی.» همان شب بود كه صلاحى شعر «سپیدهدم» را در قالب نيمايى نوشت، سال ۱۳۴۵. حالا میگوید: «از طنز روزگار اين است كه منزوى كه آن زمان مدافع شعر نو و نيمايى بود، بهعنوان غزلسرا شناختهشده و من كه ديرتر اين شعر را شناختم، بهعنوان شاعر نو پرداز شناخته میشوم.» عمران صلاحى و حسين منزوى كه هر دو متولد سال ۱۳۲۵ اند، در محله جواديه به هم رسيدند. منزوى دانشجو بود و صلاحى كه سه سال رفوزه شده بود، همچنان دانشآموز. منزوى را ترك دوچرخه خود مینشاند تا ميدان راهآهن و حالا حضور دو جوان لاغر ناشناس زير چترى در ظهيرالدوله، در عکسهای مربوط به تشییعجنازه فروغ، نشانى است از رفاقت چهلساله عمران صلاحى و حسين منزوى كه او نيز همسفر مرگ شد در روزهاى ميانى اردیبهشتماه امسال.
سال ۱۳۴۵ براى عمران صلاحى نقطه عطفى در زندگى هنریاش بود: سرودن شعر نو به فارس و تركى، همكارى با توفيق و آشنايى با پرويز شاپور. شعر «بچه جواديه» پاى صلاحى را به روزنامه فكاهى توفيق باز کرد، عضو هیئت تحريريه توفيق شد و با اسامى مستعار بچه جواديه، ابوطياره، ابوقراضه، مراد، زرشك، زنبور و چند امضاى ديگر در اين روزنامه مطلب مینوشت. شعر گفتن در توفيق را كار ادارى خود مىداند كه چندان الهامى در پیاش نبوده و به اين خاطر اين نوع كارها را شعر نمینامد. میگوید بيشتر كارهايى بوده از سر تفنن.
صلاحى گاهى هم زيرزيركى كاريكاتور میکشد؛ گاه كه در کافهای نشسته، بعضى چهرهها به نظرش براى كاريكاتور مناسباند. زمانى اين كار را جدى گرفته تا جايى كه خسرو گلسرخى در «كيهان سال»، در معرفى کاریکاتوریستهای معاصر، در كنار نامهایی چون پرويز شاپور، كامبيز درم بخش، اردشير محصص و جواد مجابى، نام عمران صلاحى را نيز آورده است كه حالا میگوید اگر اين كار را جدى میگرفت، شايد به جايى میرسید. در «خوشه» با پرويز شاپور كارهاى مشتركى دارد، شرح از شاپور بوده و طرح از صلاحى. طرحهای «طنزآوران امروز ايران» نيز كه با همكارى بيژن اسدى پور منتشر شد، از خود صلاحى است. همچنين طرح چهرههای «يك لب و هزار خنده» كه از ترس، امضايى پایکارها نگذاشته است. بعضى طرحها خيلى هم شبيه نشدهاند و او نخواسته اثر جرمى از خود برجا بگذارد. اینچنین بود كه كار نوشتن را ادامه داد و حالا دو روز در هفته در گلآقا مشغول است و هر روز در شوراى عالى ويرايش. صلاحى سالها كارمند صداوسيما بوده است، با حكم ادارى ويراستارى. بعد از اينكه از سربازى برمیگردد، به دعوت نادر نادر پور به همكارى با گروه ادب رادیوتلویزیون میپردازد. در راديو با محمد قاضى، رضاى سید حسینی، حسينعلى هروى و ديگران آشنا میشود. در گروه ادب امروز بخشهای طنز را مینویسد و برنامه مستقلى هم با عنوان «زير دندان طنز» تهيه میکند. آخرين سمتش هم مسؤوليت كتابخانه سروش بوده و در سال ،۷۵ به گفته خودش به «افتخار» بازنشستگى نائل میشود. او علاوه بر دوستى و همنشینی یازدهساله در جلساتى با كاظم سادات اشكورى، محمد محمدعلى، اسماعيل رها، جواد مجابى، محمدمختارى، غلامحسين نصيرى پور، حميدرضا رحيمى، عظيم خليلى، احمد محيط، فرامرز سليمانى و على باباچاهى كه گاهگاهی در اين جلسات شركت میکرد، از دوستى با شاملو و مفتون امينى نيز به نيكى ياد میکند كه همواره آنها را دوست داشته است.
دوست هميشگى عمران صلاحى البته شعر است كه همواره با او مهربان بوده و زود زود به او سر زده است. هفته و ماهى نيست كه شعر نگفته باشد. هرچند بعضى وقتها میآید، در میزند و وقتى از او پذيرايى نشود قهر میکند و میرود. شاعر، اين روزها با كمبود وقت روبروست. در حال دويدن، در كوچه، خيابان، زیر درخت و مطب دكتر طنزهاى مطبوعات را مینویسد و براى شعر بايد خلوت و آرامشى داشته باشد كه بزرگترین مشكلش همين نداشتن خلوت است تا بنشيند، از فرشته مهربان شعر پذيرايى كند و مثل گريه كه آدم را تسكين میدهد، شعرى بنويسد كه رهاییبخش جانش باشد.
دو شعر از عمران صلاحى:
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
كوه را به نام سنگ
دل شکفتهی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام كوچكم صدا بزن
حالم چقدر خوب است
دنيا را دنياتر میبینم
زيبا را زيباتر میبینم
گلها را گلتر!
- عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهرماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل شد و در بخش سیسییو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت. ساعاتی پس از درگذشت وی جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران در برابر بیمارستان توس حاضر شدند.
پس از مرگ عمران دوستدارانش مراسم بسیاری را برای وی تدارک دیدند. درحالیکه کمتر از ۳ ماه از وفات وی میگذشت بیش از ۱۲۰ برنامه بزرگداشت در نقاط مختلف ایران برای وی برگزار شد. از مهمترین این برنامهها میتوان به مراسم بزرگداشت توسط کانون نویسندگان (فرهنگسرای ارسباران تهران)، مراسم بزرگداشت توسط نویسندگان اردبیل (اردبیل)، مراسم بزرگداشت توسط انجمنهای ادبی آذربایجان، فصلنامه آذری در فرهنگسرای اندیشه، و بزرگداشت توسط بچههای جوادیه اشاره کرد.
- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.
- ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
- آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com