درباره‌ی زبان هم چون ديگر مفاهيم مربوط به انسان، تعريف‌های بسياری ارائه شده است که هر کدام نشانگر ويژگی‌ها و نوع نگاه صاحب تعريف هستند. [1] يکی از اين تعريف‌ها که تقريباً مقبول‌تر است، زبان را دستگاهی می‌داند از علائم آوايي قراردادی که برای ارتباط ميان افراد يک اجتماع انسانی به کار می‌رود. [2] اين تعريف را با اين توضيح بايد کامل کرد که زبان جزئي جدا نشدنی از زندگی انسان است. همه‌ی افراد انسان، متعلق به هر نژادی که باشند، دارای اندام‌های گويايي يکسانی هستند. [3]

زبان در ساختار خود عبارت است از يک توانايي ذهنی و بالقوه که در گفتار تبلور می‌يابد و گفتار نيز عبارت است از صورت بالفعل زبان. وقتی سخن می‌گوييم، زبان از قوه به فعل درمی‌آيد. هر وقت کسی چيز معناداری بر زبان آورد، چيزی «گفته» است. پس هر عمل معنادارِ گفتار، يک «گفته» خواهد بود.

زبان آيينه‌ی تمام نمای تفکرات دسته‌ای از انسان‌ها در مکانی مشخص و زمانی است. زبان مهم‌ترين ابزار شناخت است و با آن ارتباطی دو سويه دارد. انسان شناخت جهان را پس از حواس با زبان آغاز می‌کند. زبان مهم‌ترين رفتار فرهنگی و آيينه‌ی فرهنگ هر ملتی است. زبان گوشه‌هايي نامکشوف و رازآميز از عوالم روحی و معنوی و پيشينه‌ی فرهنگی در خود دارد. [4] هيچ جامعه‌ی بشری را بدون زبان نمی‌توان يافت. زبان همواره در هر جامعه‌ی انسانی وجود دارد. رابطه‌ی زبان و اجتماع، در شعبه‌ای از علم زبان شناسی مورد بررسی قرار می‌گيرد که زبانشناسی اجتماعی نام دارد. اين ارتباط ميان جامعه و زبان به حدی است که گفته شده زبان محصول نيروهای اجتماعی است. [5] در تقسيم اول زبان چهار جنبه دارد:

1-      گفتن  2-  شنيدن 3-  خواندن 4-  نوشتن.

آن چه که هسته‌ی اوليه زبان را تشکيل می‌دهد و هر چهار جنبه را در بردارد، تفکر است. زبان تنها شرط و يا تنها عامل مؤثر در فعاليت‌های عالی ذهن چون تفکر نيست ولی شايد مهم‌ترين عامل در چنين فعاليت‌هايي باشد. پيوستگی ميان زبان و تفکر به گونه‌ای است که زبان شناسانی چون سوسور و هومبولت، زبان را از تفکر و تفکر از از زبان جداشدنی نمی‌دانند. حتی اين ارتباط به حدی است که شناخت طبيعت و جهان، از مسير زبان برای انسان ميسر می‌شود و چنين است که انسان‌ها تفاوت‌هايي در نوع نگرش به هستی می‌يابند. [6]

طرز زندگی و عادات انسان همواره در حال دگرگونی است. گذشت زمان دو نوع تأثير بر زبان دارد: هم موجب بقای آن است و هم به کار تغيير آن می‌پردازد. در توضيح بايد گفت که هر زبان با ارتباط ميان دال و مدلول کار دارد. مثلاً واژه‌ی قارداش (برادر) برخود اين شخص دلالت دارد. پس در اينجا واژه‌ی قارداش (دال) و خود قارداش (مدلول) است. زبان اصولاً در دفاع از خود در برابر عواملی که هر لحظه ارتباط دال و مدلول را تغيير می‌دهند، ناتوان است. زبان پيوسته در تغيير است. خصوصيات زبانی پيوسته از نقطه‌ای به نقطه‌ی ديگر منتشر می‌گردند.

دگرگونی در زبان نمودی از دگرگونی زندگی انسان‌هايي است که به آن زبان سخن می‌گويند. زبان هرگز نمی‌تواند صورت ثابت و يگانه‌ای داشته باشد. پيش از پرداختن به منشأ و نحوه‌ی دگرگونی، لازم است بدانيم که زبان از سه دستگاه تشکيل شده است:

 1. دستگاه صوتی يا فونولوژی 2. دستگاه دستوری يا گرامر 3. دستگاه واژگان.

دگرگونی در هر سه مورد شدنی است. هر گاه در يک زبان طی يک مقطع زمانی به طور کلی هر سه مورد تغيير چشمگيری يابند، يک دوره‌ی تحول تاريخی برای آن زبان اتفاق افتاده است. به هر حال سکون مطلق وجود ندارد. کليه‌ی بخش‌های زبان تابع تغييرند. عواملی که منجر به دگرگونی در ساختار زبان می‌شوند به دو دسته‌اند:

1- علت داخلی يا درون زبانی: در موارد خاص، تمايل به کم کوشی که يکی از علايق انسانی است، عامل مهمی در تغييرات زبان است. بيش‌تر قوانين ناظر بر تحولات زبانی که موجب راحت‌تر شدن تلفظ واژگان و ساده‌تر شدن عبارات و ساختمان دستوری زبان می‌شود، ناشی از همين قانون کلی «صرف کم‌ترين انرژی در گفتار» است. [7] اين نوع تغيير شامل تحول واج‌ها، صورت‌های صرفی و ساختمان‌های نحوی زبان می‌شود. مثال قارين تاش Ñ قارداش

2- علت بيرونی يا برون زبانی: ارتباط و تعامل يک علت با فعل ديگر در دگرگونی زبان آن ملت تأثير شگرفی دارد. وقتی دو جامعه در تماس با يکديگر قرار گيرند، عناصر فرهنگی مهم نشت می‌کند و آن‌ها از يکديگر در مورد زبان وام می‌گيرند.[8] هر چه ميزان و ژرفای اين ارتباط و هم چنين اختلاف در سطح پيشرفت دو جامعه بيش‌تر باشد، دامنه‌ی تأثيرات زبانی بيش‌تر خواهد بود. معمولا عناصر فرهنگی از جامعه‌ای که از نظر علمی، اقتصادی، سياسی در سطح بالاتری قرار دارد، به جامعه‌ی فروتر نفوذ می‌کند. اين پديده را در علم مردم شناسی «نفوذ يا انتشار فرهنگی» و در زبان شناسی «وام گيری» می‌نامند. [9] به هر حال زبان‌ها مرزهای طبيعی ندارند. مثال برای واژگانی که از زبان‌های ديگر وارد زبان ترکی شده‌اند چنين است: منّت (عربی)- قاريشقا (روسی)- کنترل (فرانسه)- تلفن (انگليسی)- پاييز (فارسی)

پس از موضوع دگرگونی در زبان، بحث اين است که آيا معياری برای طبقه بندی زبان‌ها وجود دارد يا نه؟ زبان شناسان برای طبقه بندی زبان‌ها معيار واحدی ندارند ولی دو نوع طبقه بندی يکی بر اساس ساختار زبانی و ديگری ساختار جغرافيايي بيش‌تر مورد اقبال بوده‌اند.

تقسيم بندی انواع زبان‌ها از نظر ساختار زبانی:[10]

1- زبان‌های تک هجايي(Isolating): در اين نوع زبان‌ها، کلمات از يک هجا به وجود می‌آيند و جمله از تسلسل يک رشته کلمات تک هجايي تشکيل می‌شود. معنی کلمه در همان رشته تسلسل کلمات مفهوم می‌گردد. در اين زبان‌ها کلمات اصولاً فاقد جنبه و استعداد ترکيب و تعريف بوده و جريان حالت پذيری با دخالت کلمه‌ی ديگری عملی می‌گردد. در اين زبان‌ها صورت‌های دستور کلمات، کمکی به معنای کلی زبان نمی‌کنند. اين زبان‌ها شامل زبان‌هايي مانند چينی، ژاپنی و کره‌ای و ... می‌شوند.

2- زبان‌های التصاقی يا پيوندی(Agglutinative): در اين زبان‌ها، واحدهای زبانی هم در معنای قاموسی و هم معنای ساختمانی مؤثرند ولی نحوه‌ی ساختمان آن‌ها بسيار روشن است. اجزاء سازه نيز ثابت و مشخص است. در اين زبان‌ها علاوه بر ريشه‌ی کلمات که از يک يا چند هجا تشکيل می‌شود، ادات پيوندی نيز وجود دارد. در اين زبان‌ها ماده‌ی اصلی کلمات هميشه صورت واحدی دارد و اگر معانی ثانوی بدان افزوده شود، فرم اصلی آن کلمه تغيير نمی‌کند. زبان ترکی جزو اين دسته زبان‌هاست.

3- زبان‌های تصريفی يا تحليلی (Inflectional): در اين نوع از زبان‌ها صورت و معنا با هم ترکيب شده و يا به هم آميخته‌اند. اين زبان‌ها از الحاق پسوندها و پيشوندها به اول يا آخر ريشه‌های يک يا چند هجايي تشکيل می‌شود. ولی در جريان ترکيب و تصريف، غالباً در ساختمان خود ريشه نيز دگرگونی‌هايي رخ می‌دهد. برخی از کلمات برای رساندن مفاهيم فرعی و ثانوی تغيير شکل می‌دهند. در زبان‌های تصريفی، کلمات خاصی وجود دارند که معنی مستقلی برای آنان نيست. اين‌ها همان حروف هستند که وظيفه‌ی آن‌ها نشان دادن مفاهيم فرعی و رابطه‌های خاص ميان کلمات اصلی است. عربی، فارسی و انگليسی جزو اين دسته زبان‌ها هستند. [11]

تقسيم بندی ديگر نيز بر اساس موقعيت جغرافيايي و ريشه‌ی مکانی زبان‌هاست. مانند تقسيم زبان‌های هند و اورپايي، آلتاييک و ...[12] اين نوع تقسيم بندی به نسبت مورد پيشين، از اعتبار و کاربرد بيش‌تری برخوردار است. اگر چه نوع ساختار زبان نيز در شناخت تفاوت زبان‌ها، کمک بس شايانی کرده است.

 



[1] . برخی از مطرح‌ترين تعريف‌های زبان شناسان که در باره‌ی زبان ارايه شده است، چنين است:

ساموئل جانسون: «زبان لباس تفکر است.» ويگوتسکی: «انديشه در گفتار کامل می‌شود.» ادوارد ساپير: «زبان وسيله‌ای است برای نمادين کردن تجربه‌های زندگی.» ويلهلم فن هومبولت: «زبان عبارت است از نظام پايدار فرآيندهای زير بنايي ذهن برای تحقق نشانه‌های سازمان يافته به منظور بيان انديشه.» آندره مارتينه: «زبان دستگاهی است قراردادی شامل نشانه‌های آوايي که نياز ارتباط را در يک جامعه‌ی زبانی برمی‌آورد.» فرديناندو دو سوسور: «زبان به مثابه‌ی انديشه‌ی سازمان دهی شده بر اساس ماده‌ی آوايي.» «زبان دستگاهی است از نشانه‌ها که مبين انديشه‌هاست.» برای آگاهی بيشتر ن.ک:

- چامسکی، نوام. دانش زبان، ماهيت، منشأ و کاربرد آن. نشر نی. تهران. 1380

- لارنس ترسک، رابرت. مبانی زبان. ترجمه‌ی. علی فاميان. نشر مرکز. تهران. 1379

- اس.فالک، جوليا. زبان شناسی و زبان. ترجمه‌ی علی بهرامی. نشر رهنما. تهران. 1380

- تامسون، جرج. خاستگاه زبان، انديشه و شعر. ترجمه‌ی جلال علوی نيا. نشر حقيقت. تهران. 1356

- کاسيرر، ارنست. زبان و اسطوره. ترجمه‌ی محسن ثلاثی. نشر قطره. تهران.  1367

[2] . باطنی، محمدرضا. زبان و تفکر. انتشارات فرهنگ معاصر. تهران. 1369. ص 90

[3] . هال، رابرت. زبان و زبان شناسی. ترجمه‌ی محمدرضا باطنی. شرکت سهامی کتاب‌های جيبی. تهران. 1350. ص73

[4] . وزيرنيا، سيما. زبان شناخت. نشر قطره. تهران. 1379. ص 120

[5] . دوسوسور، فرديناند.درس‌های زبان شناسی همگانی. ترجمه‌ی نازيلا خلخالی. فرزان.تهران.1378.ص112

[6] . بی‌ترديد فرديناند دو سوسور زبان شناس سوئيسی در کشف رابطه‌ی ميان زبان و ارزش‌ها جايگاهی بس سترگ دارد و ديگر زبان شناسان بسيار از وی تأثير گرفته‌اند. از نظر سوسور زبان به مثابه‌ی حلقه‌ی ارتباطی ميان صوت و فکر است. سوسور می‌گويد از آن جا که زبان دستگاهی از ارزش‌هاست، فقط در چهارچوب اجتماعی که آن ارزش‌ها را معين می‌سازد، قابل مطالعه است.» ويلهلم فن هومبولت (1767- 1835) نيز می‌گويد: «آدمی در دنيايي زندگی می‌کند که در اصل و در واقع منحصراً ساخته و پرداخته‌ی زبان اوست.» به گفته‌ی هومبولت: «زبان "چيز" نيست بلکه "فعاليت" است: نيروي سازنده و فعال ذهن و خرد است: بنابر اين برای آن که فرهنگ قومی را دريابيم بايد نخست معلوم سازيم که قدرت زندگی بخش کلمات چگونه به ساختمان دنيای پيرامون آن‌ها شکل داده است.» درست بر همين اساس نيز ادوارد ساپير و بنجامين ورف در دهه‌ی 1930 فرضيه‌ای ارايه کردند که به نام فرضيه‌ی «ساپير- ورف» معروف است: «ما طبيعت را بر طبق خطوطی که زبان بومی‌مان کشيده است طبقه بندی می‌کنيم.» ساپير خود معتقد است: «تصوری که هر کس از دنيای خارج دارد، تابع زبانی است که به آن سخن می‌گويد.» ورف چنين می‌گويد: «انسان در جهان زبان مادری خود زندگی می‌کند. فلسفه‌ی پنهان زبان بر تفکر اهل آن زبان تأثيری ژرف دارد.» ن.ک:

- يول، جورج. نگاهی به زبان (يک بررسی زبان شناختی). ترجمه‌ی نسرين حيدری. انتشارات سمت. تهران. 1374. ص 289

- ارتباط ميان زبان و ديدگاه جهان شناختی انسان منجر به پيدايش مفهومی به نام «جزميت زبانی» شده است. منظور از آن اين است که: اگر دو زبان ظاهراً دارای دو شيوه‌ی کاملاً متفاوت برای توصيف جهان باشند، آن وقت اين امکان وجود دارد که در فراگيری يکی از آن دو زبان، نحوه‌ی سازمان يافتن شما، تعيين کننده‌‌ی چگونگی ادراکتان از سازمان يافتگی جهان خارج باشد.»

[7] . نام ديگر اين قانون «قانون اقتصاد زبان شناسی» است. اين قانون بر اساس تمايل به اصل کم کوشی و صرف کم‌ترين انرژی در نهاد انسان‌هاست و اهل زبان را ناخودآگاه به سمت استفاده از ساخت‌های ساده‌تر و کوتاه‌تر سوق می‌دهد.

[8] . بلومفيلد، لئونارد. زبان. ترجمه‌ی علی محمد حق شناس. مرکز نشر دانشگاهی. تهران. 1379. ص 524

[9] . باطنی، محمدرضا. همان. ص 78

[10] . اين تقسيم بندی را برای اولين بار اوگوست اشلايخر (1821-1868) مطرح کرد. اشلايخر سخت تحت تأثير هگل بود، بر اساس علاقه‌ی خود به فلسفه‌ی اين انديشمند، زبان‌ها را به سه دسته تقسيم کرد. هگل در نگرش خود به جهان از سه عامل تز، آنتی‌تز و سنتز (وضع، وضع مقابل و وضع جامع) بسيار سخن می‌گفت. اين مسير تضاد و تکامل در انديشه‌ی اشلايخر اثر گذاشت. اگر چه انديشه‌ی اصلی دسته بندی زبان‌ها را ويلهلم فن هومبولت و اوگوست پوت در حدود دهه‌ی 1830 مطرح کرده بودند ولی اشلايخر در طرح جامع آن نقشی بسزا داشت. اشلايخر تکامل را در زبان جاری می‌دانست. او زبان‌ها را از نظر تکاملی نيز دسته بندی کرد بدين گونه که زبان‌ها در سير تکامل خود ابتدا انفصالی بوده سپس التصاقی شده و در پايان تصريفی جلوه کرده‌اند. اين نظر اشلايخر از نظر زبان شناسان پذيرفته نشده است. برای آگاهی  ن.ک:

- واترمن، جان. تی. سيری در زبان شناسی. ترجمه‌ی فريدون بدره‌ای. شرکت سهامی کتاب‌های جيبی. تهران.1347. ص 57

- از سوی ديگر در حال حاضر اين روش متروک است. چرا که نمی‌توان بر اساس گروه بندی سنخ شناختی، مرز مشخصی بين زبان‌ها قايل شد. زبان صرفاً تک هجايي، ملتصق و يا تصريفی وجود ندارد. اين گروه بندی تنها بر اساس وجه غالب اين ويژگی‌ها در زبان آن‌ها صورت گرفته است. برای آگاهی بيش‌تر ن.ک: وزير نيا، سيمان. همان. ص 107

[11] . فرزانه، محمدعلی. مبانی دستور زبان آذربايجان. انتشارات شمس. تبريز. 1344. ص9

[12] . اين تقسيم بندی ناظر بر جغرافيايي زبانی است. بر طبق اين تقسيم بندی، زبان‌ها در گذشته از يک زبان جدا شده‌اند. اين مسأله يعنی وجود نيای مشترک کهن سال برای زبان‌ها، به ويژه زبان‌های اورپا و آسيا نخستين بار توسط گوتفريد ويلهلم فون لايبنيتس مطرح شد. بر اين اساس، زبان شناسان به ترسيم شجره نامه برای زبان‌ها مبادرت ورزیده‌اند. برای آگاهی بيش‌تر ن.ک:

- واترمن، جان. تی. همان. ص 22  و  يول، جورج. همان. ص 247

منبع:www.shahmarasi.blogfa.com