شعرى از مفتون امينى: آن‌سوی جوانى او عشق و شعر‎/ و این‌سو، شعر و عشق‎/ اوست كه در انبوه آزمندان‎/ صبورى بانوى خود را می‌ستاید‎/ و در دورى از او همه ديوارها را رنگ آبى می‌زند‎/ تا همه ستارگان را به ناتمامى يك شكوه دعوت كند‎/ اما آن‌هانمی‌آیند‎/ و آبی‌ها زرد می‌شوند‎/…‎/ از آن پس و هر صبح‎/ دل خود را در سينى آفتاب گذاشته‎/ به پيشواز دوست می‌رود‎/ و هر شبانه خواب می‌بیند‎/ كه چشم درشت و خيسى از افق او را نگاه می‌کند‎/ هى!‎/ اگر همه ندانند من يكى می‌دانم/ كه كبوتر در آسمان می‌آموزد‎/ تا در زمين پس بدهد‎/ كه این‌همه، براى شاعرانه كردن عشق است‎/ و نه عاشقانه كردن شعر…

«وسواس مهربان شعر»*، شوخ‌طبع و سرزنده پذيرايم است؛ در منزل خود؛ آپارتمانى در طبقه دهم يكى از ساختمان‌های بلند اطراف پل كردستان كه مأواى اوست و همسرش. وقتى می‌پرسم چه می‌کنید اين روزها، با طنز خاص خود و لهجه آذری‌اشمی‌گوید: «امروزها مثل همان ديروزها...»
يدالله مفتون امينى هرچند در كار شعر پير شده، اما در مرز هشتادسالگی، خود نيز معترف است كه ظاهراً چندان پير به نظر نمی‌رسد؛ همچنان راست‌قامت است و گذر زمان ردپاهای عميقى بر چهره‌اش به جاى نگذاشته است هنوز. در صحبت‌هایش به گذشته‌های دور می‌رسد و بودنش در تاريخ كسروى... امروز اما بعد از چاپ هشت دفتر شعر، دغدغه‌اش معرفى شعر سپيد است، آنچه او با تأكيد آن را از شعر آزاد جدا می‌کند و ريتم و ايجاز و ساختمان را از ویژگی‌هایشمی‌داند.
مفتون امينى معتقد است شعرهايش هنوز شناخته نشده‌اند. به گمان او روندى بايد طى شود و شعرهاى ارائه شده در عمل امتحان خود را پس بدهد. كار خود را با چاپ كتاب «عصرانه در باغ رصدخانه» تمام شده می‌داند و می‌گوید هر چيزى بعد از اين كتاب به اين قوت نخواهد بود. او كار شاملو و اخوان را هم در ساليان پايانى عمرشان تنها دور زدن در قله خود می‌داند و معتقد است قله تا جايى بلند می‌شود و شاملو و اخوان هم در سال‌های آخر، كارى كه کرده‌اند به ضررشان بوده است. با اشاره به حاصل كار پنج‌ساله‌اش در اين آخرين دفتر شعر و مضامين عاطفى، عشقى و فلسفى آن می‌گوید: «كتاب نهم از اين ضعیف‌تر خواهد شد، چون قدرت خيال ضعیف‌ترمی‌شود. حالا تعصب دارم روى گسترش شعر سپيد.»
مفتون امينى كه از بيمارى خاصى گله ندارد و تنها دندان‌هایش كه تازه جراحى شده، كمى آزارش می‌دهد، اين روزها دوست دارد فلسفه بخواند؛ هايدگر، سارتر، ديگران و البته تا حدودى كانت كه پايه است. او شعر خود را داراى مضامين و رويكردهاى فلسفى می‌داند، اما نه مانند اسماعيل خويى كه اصطلاحات فلسفى را مستقيماً به كار می‌گیرد.از صحبت‌هایشدرمی‌یابم تمام شعرهاى چاپ‌شده را می‌خواند. با طنز خاصى از شعر امروز حرف می‌زند، اينكه شاعر امروز پا در هواست، معلوم نيست در ايران است يا اروپا يا موقتاً به بهشتى رفته است، اينكه معشوق روشنفكران از آسمان می‌آید و بعضى شاعران با معشوق سر جنگ دارند.
درباره پرداخت روابط عاشقانه در شعر اما با وسواس زيادى حرف می‌زند و بر شعريت شعر تأكيد دارد. ديگر دغدغه او عقب زدن آن چيزى است كه پسامدرنيسم دروغين می‌نامدش، شعرهايى كه شعريت ندارد و معلوم نيست چطور می‌شودآن‌هارا ترجمه كرد. دراین‌بین از شعرهاى هيوا مسيح كه رنگ و بوى عرفانى دارد، شعرهاى رسول يونان و واهه آرمن به نيكى ياد می‌کند: «در آسمان‎/ يك آبى هست‎/ كه نيست‎/ و يك خدا نيست‎/ كه هست»...
مفتون امينى می‌گوید: «ایرانی‌ها مهرجو هستند و همه می‌خواهند محبوب شوند، منتها در پى راه‌های ميانبر هستند كه يكى ورزش است و ديگرى شعر كه تنها يك مداد و كاغذ سفيد می‌خواهد براى نوشته شدن، حالا اگر بتوان نام هر نوشته‌ای را شعر گذاشت!» به عقيده او حالا مردم کم‌کم ترجيح می‌دهند غزل رهى را بخوانند تا اين شعرهاى پسا مدرن را. شاهین‌دژ افشار آذربايجان شرقى، روزگارى پسربچه‌ای را به خود می‌دید كه دفترهاى كوچك شانزده برگى را می‌خرید به رنگ سبز مايل به بنفش و هر ماه يكى از آن‌ها را با اسم استان‌ها، بستان‌ها، میوه‌ها و ... پر می‌کرد با رديف و قافيه، تا روزى رسيد به دو شعر در موضوع وطن‌دوستی و كوشش. سال ۱۳۱۹ در سن چهارده‌سالگی، اين دو شعر را از تبريز براى مجله راهنماى زندگى فرستاد به مديريت ماه طلعت پسيان و حسينقلى خان مستعان، هم او كه مترجم بينوايان است و نويسنده چند رمان. با رسيدن به نام حسينقلى مستعان بی‌درنگ به ياد داستان‌های رمانتيك زمان رضاشاه می‌افتد، با اين توصيف كه در روستا با اول بهار پونه‌ها و گل‌هادرمی‌آمد و پسرى در جايى آمنه را می‌دید و خلاصه اينكه پايان بيشتر اين داستان‌ها تراژيك بوده است. سال ،۱۳۳۳ هم‌زمان با آغاز شعر نو، مفتون از اداره دادگسترى بيرون می‌آید و در پى شعر راهى تهران می‌شود و هم‌نشینمحمد زهری، نصرت رحمانى، فرخ تميمى، شهاب ابراهیم‌زاده و فريدون كار در کافه‌های خيابان نادرى و استانبول. فريدون كار، مسئول صفحه ادبى سياه و سپيد، كه فروغ را نيز به جامعه شعرى ايران معرفى كرده بود، مفتون را با بزرگان شعر و ادب آن روزگار آشنا می‌کند. يك صبح زمستانى، مفتون به همراه «كار» راهى خانه نيما می‌شوند. چاى می‌خورند، سيگار می‌کشند و حرف‌های زيادى می‌زنند و نيما از چگونگى پيدا كردن و زن افسانه می‌گوید. با ياد كردن از خوش‌مشربی نيما می‌گوید: «شنيده بودم اگر همسر نیما ـ عاليه جهانگير ـ منزل باشد نمی‌توانیم او را ببينيم، اما از شانس ما او از دو روز قبل رفته بود شهر!» مفتون البته بعد از ۳۴ سال سيگار كشيدن، از فروردين ۶۴ ديگر سيگار نكشيده است. معتقد است سيگار در دوران جوانى هيجانات را فرو می‌کاهد، اما رفته‌رفته فكر انسان را محدود می‌کند.
به گفته خودش مشغولیت‌های زيباتر از شعر هم داشته است: ورود متفقين، موزيك غربى، شطرنج و جلسات دانشجويى. با علاقه بسيار از شطرنج حرف می‌زند و ياد می‌کند از خودآموزی كه او نوشته و در دانشگاه به فروش رفته است. آن روزها همچنين تئورى ليمئيسم (Limisme) را در دانشکده حقوق مطرح می‌کند كه شعارش اين بود: «نزدیک‌تر بجویید، تا نیک‌تر بيابيد، چراغ عقل تنها پيرامون خود را روشن می‌کند.»
تئوری‌اش در دانشگاه با اقبال روبرو می‌شود، اما وقتى مدیرکل دانشگاه او را براى راهنمايى بيشتر نزد على دهقان ـ مدير روزنامه تهران مصور ـ می‌فرستد و به او گفته می‌شود در صورت تغيير واژه ناظر كل به شاه به او كمك خواهد شد تا نشریه‌ایدرآورد، آن‌وقت است كه متوجه می‌شود تا مدتى بايد بزند زير سياست.
وقتى از مفتون كه شعرهايى را نيز به زبان تركى منتشر كرده، از علاقه‌اش به زبان مادری‌اشمی‌پرسم، می‌گوید: «بيشتر انس است تا علاقه» و هرچندبر بعضیجنبه‌های مثبت اين زبان و شاعرانگى بعضى واژه‌های آن تأكيد دارد اما معتقد است اگر تهران بود، شعرش زودتر شروع می‌شد، درحالی‌که حالا شعر حقیقی‌اش از سی‌سالگی شروع شده است. شاعر با گله از سن زياد كه انسان را حسابگر می‌کند و حس‌های بدى را در او به وجود می‌آورد، ياد می‌کند از جوانى و دل‌خوشی‌هایش، هم‌نشینی با عماد خراسانی و شهريار كه آخر شب حافظ را به آواز می‌خوانده… و چقدر حيف از جوانى‎/ نه‌فقطبه خاطرشادابی‌ها و کامیابی‌ها‎/ كه ساده‌انگاری‌ها و نيك پنداری‌ها نيز‎/ و اينكه، با آن همه خوش‌گمانی‌ها‎/ نه اين همه رنجيدن از تازه رفيقان را داشتم‎/ و نه اين همه آزردن از كهنه رفيقان را‎/ هى!‎/ پيرشدم كه پرهيز كنم‎/ از چيزى كه در جوانى به آن دست نيافتم‎/ و از رودى بگذرم‎/ كه در ساليان، اين همه پرآب نبود‎/ و گلخانه‌ای را بيارايم‎/ كه از باغ‌ها چنين فاصله‌ای نداشت… 

- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.

- ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
- آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com