یوسف سقالی با جلد دوم رمان مختومقلی آمد... ترکمن سسی
اما چرا رمان مختومقلی را نوشتم؟ همه می دانند ما، درایران درباره این اندیشمند بزرگ مقاله و شعر کم نخواندیم اما داستان نه. برای همین هم لازم بود زندگی، افکار و شخصیت اش هنرمندانه وارد داستان هم شود، همان گونه که امروز فردوسی علاوه بر یک چهره ی حماسی، یک چهره ی داستانی نیز هست به واسطه ی رمانی که ساتم... الوغ زاده از زندگی وافکارش نوشته.
رمان مختومقلی دریک سیر و سلوک عرفانی در خصوص رسیدن به ایده آل های انسانی اتفاق می افتد. شخصیت مختومقلی با تمام فراز و نشیب های داستانی در پی آنست که عالم و آدم را با تحولات درونی و بیرونی بشناسد و خدا را درک کند. در تاریخ ما این موضوع دستمایه آثار بسیاری از بزرگان این دیار قرار گرفته، به طور مثال می توان از عطار، مولانا و....نام برد. مختومقلی هم در این رمان دنبال گنجی ست که آن را نمی شود از بیگانه تمنا کرد. اما یافتن این گنج آسان نیست. او در ادامه داستان آواره جنگ می شود و همین آوارگی او را با شرایط جدیدی آشنا می کند. او دراین مسیر تجربه های زیادی کسب می کند همین دیده ها وشنیده ها وتوشه ها در ادامه و روند داستان از او یک شخصیت مفهومی می سازد.
*در رمان، مختومقلی شخصیتی ست که دغدغه هایش پایانی ندارد، چرا؟
- بله کاملا درسته. مختومقلی در رمان، یک شخصیت چند وجهی ست برای همین هم دغدغه هایش هم متنوع هست با حوادثی که مواجه می شود دغدغه هایش بروز می کند. او گاهی به فکر دنیای آدمهاست گاهی از دنیای بیرونی آدمها فاصله می گیرد و به رصد کردن دنیای درون آدمها مشغول می شود همین دغدغه ها دستمایه رمان هست. در داستان نشانه ها و همه چیز به اندازه و سرجای خودش است که در شکل گیری شخصیت مختومقلی نقش دارند. در این رمان، فرازنشیب ها و حوادث تکنیک های داستانی را بکار می گیرد تا بازسازی روایتها واتفاقات بیان داستانی خود را پیدا کنند.
*یکی از شخصیت های محوری رمان در جلد اول منگلی ست، گویا مختومقلی هنوز با مرگ او درگیر است؟
- بله، بقول مختومقلی تا عشق اثر نکند چراغی روشن نمی شود. منگلی، عشق زمینی مختومقلی ست. شخصیت اول رمان، از هوای او نفس می کشد. رمان، بدون منگلی زمین گیر و ایستا می شود. بنابراین منگلی در رمان پایانی ندارد. تن منگلی رفته، اما خیال، حس و هوای او درمختومقلی باقی مانده است. اصلا عشق منگلی، بیش از تنش برای مختومقلی اهمیت دارد. برای همین هم در ادامه به بخشی از افکار مختومقلی تبدیل می شود. او چیزی مثل قدیس در داستان ایفای نقش می کند. بدون او مختومقلی مثل ساختمان، شکاف برداشته است. یاد او شب را به خلوت شاعرانه و عشق را به فصلی دلبرانه تبدیل می کند. پرچم شعرش به احترام منگلی درجای جای دشت زندگی اش برافراشته می شود. مختومقلی این عشق را آسان به دست می آورد اما سخت است ازدست می دهد. این عشق همه جا با اوست واو را به "تو که دوستت دارم می برد "مختومقلی، با مرگ منگلی در دردناکترین نقطه عشق ایستاده است تا داستان با احساسی عاشقانه ادامه پیدا کند و وارد جلد سوم شود.
*خب پس قول می دهید سال آینده جلد سوم را هم بخوانیم؟
- قول؟...خب... باید ببینم جلد سوم با من چه کار می کند.
*استاد سقالی به خاطر این گفتگوی صمیمی سپاسگزارم.
- ممنون، سربلند باشید.
رمان مختومقلی دریک سیر و سلوک عرفانی در خصوص رسیدن به ایده آل های انسانی اتفاق می افتد. شخصیت مختومقلی با تمام فراز و نشیب های داستانی در پی آنست که عالم و آدم را با تحولات درونی و بیرونی بشناسد و خدا را درک کند. در تاریخ ما این موضوع دستمایه آثار بسیاری از بزرگان این دیار قرار گرفته، به طور مثال می توان از عطار، مولانا و....نام برد. مختومقلی هم در این رمان دنبال گنجی ست که آن را نمی شود از بیگانه تمنا کرد. اما یافتن این گنج آسان نیست. او در ادامه داستان آواره جنگ می شود و همین آوارگی او را با شرایط جدیدی آشنا می کند. او دراین مسیر تجربه های زیادی کسب می کند همین دیده ها وشنیده ها وتوشه ها در ادامه و روند داستان از او یک شخصیت مفهومی می سازد.
*در رمان، مختومقلی شخصیتی ست که دغدغه هایش پایانی ندارد، چرا؟
- بله کاملا درسته. مختومقلی در رمان، یک شخصیت چند وجهی ست برای همین هم دغدغه هایش هم متنوع هست با حوادثی که مواجه می شود دغدغه هایش بروز می کند. او گاهی به فکر دنیای آدمهاست گاهی از دنیای بیرونی آدمها فاصله می گیرد و به رصد کردن دنیای درون آدمها مشغول می شود همین دغدغه ها دستمایه رمان هست. در داستان نشانه ها و همه چیز به اندازه و سرجای خودش است که در شکل گیری شخصیت مختومقلی نقش دارند. در این رمان، فرازنشیب ها و حوادث تکنیک های داستانی را بکار می گیرد تا بازسازی روایتها واتفاقات بیان داستانی خود را پیدا کنند.
*یکی از شخصیت های محوری رمان در جلد اول منگلی ست، گویا مختومقلی هنوز با مرگ او درگیر است؟
- بله، بقول مختومقلی تا عشق اثر نکند چراغی روشن نمی شود. منگلی، عشق زمینی مختومقلی ست. شخصیت اول رمان، از هوای او نفس می کشد. رمان، بدون منگلی زمین گیر و ایستا می شود. بنابراین منگلی در رمان پایانی ندارد. تن منگلی رفته، اما خیال، حس و هوای او درمختومقلی باقی مانده است. اصلا عشق منگلی، بیش از تنش برای مختومقلی اهمیت دارد. برای همین هم در ادامه به بخشی از افکار مختومقلی تبدیل می شود. او چیزی مثل قدیس در داستان ایفای نقش می کند. بدون او مختومقلی مثل ساختمان، شکاف برداشته است. یاد او شب را به خلوت شاعرانه و عشق را به فصلی دلبرانه تبدیل می کند. پرچم شعرش به احترام منگلی درجای جای دشت زندگی اش برافراشته می شود. مختومقلی این عشق را آسان به دست می آورد اما سخت است ازدست می دهد. این عشق همه جا با اوست واو را به "تو که دوستت دارم می برد "مختومقلی، با مرگ منگلی در دردناکترین نقطه عشق ایستاده است تا داستان با احساسی عاشقانه ادامه پیدا کند و وارد جلد سوم شود.
*خب پس قول می دهید سال آینده جلد سوم را هم بخوانیم؟
- قول؟...خب... باید ببینم جلد سوم با من چه کار می کند.
*استاد سقالی به خاطر این گفتگوی صمیمی سپاسگزارم.
- ممنون، سربلند باشید.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۶/۱۰/۰۵ ساعت 12:12 توسط محمد قجقی
|