جایگاه سه زن: صفیه آیلا، ام کلثوم ابراهیم و قمرالملوک وزیری ( بخش پایانی)
بعد از 1935، ام کلثوم با اینکه خود معترف بود چیزی از فن هنرپیشگی نمی داند اما در شش فیلم مختلف نقش هائی بازی کرد. یکی ازآن فیلم ها «نشیدالامل» نام داشت. در آن فیلم ام کلثوم آوازی به نام «آواز دانشگاه» خواند که از دانشجویان می خواست تا در مقابل بیدادهای دولت بیگانه ی انگلیس برخیزند. در فیلم «سلامه» هم چند آواز وطن پرستانه را از زبان دختران برده که در تاریخ عرب اسیر حوادث زندگی بوده اند، خواند. فیلم دیگر او «آیدا» نام داشت. از این داستان چند نسخه فیلم متفاوت تهیه شده است. گذشته از داستان افسانه ای «آیدا» در روزگار کهن مصر، که بنا بود اپرای آن را وردی آهنگساز معروف ایتالیائی در مراسم افتتاح کانال سوئز اجرا کند، این فیلم سرنوشت دختری روستائی را نشان می داد که فرزند یکی از ملاکان ثروتمند به او دل می بندد، اما آیدا ده را ترک می کند تا بتواند رشته ی موسیقی را در دانشگاه دنبال کند.
درسال های 1945 به بعد، زکریا احمد یکی از نوازندگان و آهنگسازان ام کلثوم، سعی می کرد سرنوشت کارگران و زحمت کشان مصری را در قطعات خود منعکس سازد. غالب اعضای نوازندگان گروه او و همچنین شنوندگان موسیقی او در کنسرت ها طبقات پائین و متوسط جامعه قاهره بودند. در این زمان ام کلثوم حدود ده قصیده از احمد شوقی را برای آوازهای خود انتخاب کرد. در این قصاید، گه گاهی تم های مذهبی هم نمایان است و ساختار قصاید هم کم و بیش همانند قصاید روزگار عباسیان ساخته شده است. از جمله قصاید احمد شوقی یکی «سلوا قبلی» و «نهج البرده» (به اقتباس از قصیده ی «نهج البرده» البوصیری که در قرن سیزدهم در منقبت پیغمبرساخته شده بود) و دیگری «ولد الهدی» نام داشت که در منقبت پیغمبر اسلام بود. دو قصیده "نهج البرده" و "ولد الهدی" به نظرم از شاهکارهای منقبت است که احمد شوقی برای ام کلثوم ساخته است٠ قصیده "ولد الهدی" سی و چهار بیت است که ریاض سنباطی در سال ١٩٤٦ آن را در مقام رست ساخته است٠ در لا به لای این قصاید، گه گاه موضوعات میهن پرستانه و مردم دوستانه تأثیر احساسی خود را بر توده های مصری بر جای می گذاشت. ام کلثوم قصیده ی «سلوا قلبی» را در زمان پادشاهی فاروق، که اوضاع مصر از هم گسیخته شده بود، خواند. بندی از آن قصیده که می گفت، «خواسته ها با آرزو کردن به دست نمی آیند / جهان را با کوشش و نبرد باید به دست آورد» (و ما نیل المطالب بالتمنی / ولکن توخد الدنیا غلابا) به شعار ملی مردم مصر مبدل شده بود که همه جا در کوچه و بازار از زبان توده های مردم شنیده می شد. همچنین بندهائی از قصیده ی «ولد الهدی» که می گفت، «کارها به شورا و پایگاه دادخواهی واگذارشود / یا محمد / تو رهبر زحمت کشان هستی / داد تهی دستان را از ثروتمندان بستان» (والامر شوری و الحقوق قضا / الاشتراکیون انت امامهم / لو لا دعاوی القوم و الغلواء). طبیعتاً وجود چنین آوازها و گفتارها تا اندازه ای به اوضاع اجتماعی بعد از سال های 1940 هم باز می گشت که افکار اجتماعی در قالب اندیشه ی اسلام روی در روی شرایط اختناق و بیداد ایستاده بود.
در زمان نخست وزیری نقریشی بود که وی بیشتر دل نگران اوضاع امنیت داخلی بود. وی در سال 1948 دستور انحلال تشکیلات «اخوان المسلمین» را صادر نمود و از جانب دیگر حکم اعدام سه تن از اعضای آنان را امضا کرد. با انتشاراین خبر اخوان المسلمین نخست وزیر را کشتند. در مقابل هم حسن البناء را که رهبر «اخوان المسلمین» بود ترور کردند. تعداد زیادی از آزادی خواهان و اخوان المسلمین و چپی ها بازداشت شدند (مقایسه شود با ترور رزم آرا به وسیله فدائیان اسلام و در نتیجه اعدام چند تن از فدائیان اسلام). در همین سال هاست که دکتر مصدق از سر راه خود از آمریکا به قاهره وارد می شود (درغرب نیل در قاهره، در ناحیه المهندسین، دو خیابان یکی به نام مصدق و یکی به نام ایران وجود دارد).
اوضاع داخلی مصر و منطقه ی فلسطین همچنان در آشوب بود. ارتش انگلیس که کارش را در منطقه ی فلسطین تمام کرده بود، نیروی خود را به منطقه ی کانال سوئز آورد. جوانان مصری در گروه های چریکی به ارتش انگلیس در منطقه ی کانال حمله می کردند. انگلیسیی ها به تصور این که چریک ها از شهربانی اسماعیلیه نیرو می گیرند، در 25 ژانویه 19٥٢ پاسگاه شهربانی اسماعیلیه را محاصره کردند. پلیس با دستور وزارت کشور از تسلیم شدن امتناع کرد. انگلیسی ها پاسگاه را با تانک درهم کوبیدند، چهل نفر را کشته، هفتاد نفر را زخمی و بقیه را هم وادار به تسلیم کردند. در این موقع بخش عظیمی از قاهره به آتش کشیده شد. تمام دارائی خارجی ها غارت شد. دود سراسر فضای قاهره را گرفت و شهر به ویرانه ای مبدل شد. آتش سوزی قاهره سرفصلی برای دوران جدیدی بود که نه پارلمانتاریسم و نه لیبرال ها و نه شاه هیچ کدام قادر به پاسخ گوئی شرایط پیچیده ی آن نبودند. تظاهرات خیابانی مردم علیه دولت در همه جای قاهره گسترده شده بود. این آشفتگی ها منجر به کودتای نظامی چند جوان مصری در جولای 1952 گردید.
ارتش مصر همیشه پشتیبان شاه بود و هیچ گاه وارد مسائل سیاسی نمی شد. در سال های 1936 قشر جدیدی به خدمت ارتش در آمده بودند که تقریباً ده سال بعد از آن به جنگ اسرائیل رفته و چشم و گوششان باز شده بود. تعداد زیادی از این افسران از وضعیت موجود ناراضی بودند و جمعی از آنان باشگاه های مخصوص خود را تشکیل داده بودند. شایعه ای پراکنده شده بود که محمد نجیب قصد کودتا دارد. چند روز بعد رادیو اشغال شد و صدای کودتا همه جا به گوش مردم رسید. سه روز بعد فاروق همراه زن دوم خود با دختران و کودکان خردسالش مصر را ترک کرد. یک سال بعد با اعلام جمهوری، محمد نجیب اولین رئیس جمهور مصر شد.
ام کلثوم در این زمان در «رأس البر» بود که با شنیدن صدای انقلاب، خود را به قاهره رساند و فوراً با احمد رامی و ریاض سنباطی سرود ملی «مصرالتی فی خاطری و فی دمی / احبها من کل روحی و دمی» (مصر در فکر و روح من است / او را با روح و خونم دوست می دارم) را مدون ساختند3. تولیدات ام کلثوم بین سال های 1952 تا 1960 بیشتر حالت موسیقی وطن پرستانه داشت و تعدادی از آنان شبیه مارش های نظامی بود، از آن جمله «مصر تتحدث عن نفسی» (مصر از خودش می گوید)، و «والله زمن یا سلاحی» (روزگار درازی سپری شده است، ای سلاح من) که در سال 1956 به سرودی ملی مبدل گردید.
در سال 1948، هنگامی که قوای مصر در نبرد فالوج در صحرای سینا از ارتش یهودانی که در صدد تأسیس دولت اسرائیل بودند شکست خورد، ام کلثوم سربازان را به منزل خود دعوت کرد تا برای آنان آواز بخواند. اما دعوت او با مخالفت وزارت دفاع مصر روبه رو شد و جشن در ناآرامی به هم ریخته شد. به این خاطر ام کلثوم اعلام کرد، «من دعوت خود را نمودم، هر کس که می خواهد بیاید، خوش آمد و هر کس هم نمی خواهد، این با خود اوست. من این دعوت را به خاطر اظهار قدردانی از شهروندان مصری و جانبازی آنان در صحرای سینا نمودم. احساسات من هم چنان باقی است و دعوت من هم چنان پابرجا» (دانلسون ١٩٧٧ ص165). البته تعدادی از سربازان و افسران مصری این دعوت را پذیرفتند، از جمله جمال عبدالناصر. این اولین ملاقات ام کلثوم و ناصر بود. دوستی و ارتباط بین ام کلثوم و عبدالناصر در سال های 1950 رو به افزایش نهاد. ام کلثوم به سلاح پرقدرتی در دست ناصر قرار گرفت و از این روی بود که مردم می گفتند ناصر از ام کلثوم استفاده ی سیاسی می کند. وجه اشتراک ناصر و ام کلثوم این بود که هر دو به طبقه ی پائین جامعه ی مصر تعلق داشتند. بعد از روی کار آمدن ناصر، ام کلثوم نشان دولتی دریافت کرد و غالباً در مهمانی های خانوادگی ناصر، به ویژه افطارهای ماه رمضان شرکت می کرد و از آنجا با تعداد زیادی از رجال سیاسی مصر آشنا شد.
فعالیت های فرهنگی و هنری ام کلثوم در زمان ناصر گه گاهی با موضوعات سیاسی و اجتماعی گره می خورد که بازتاب آن در اجراها، به ویژه اشعار قطعات قابل بررسی است. در اشعار قطعه ی «اطلال» شعر ابراهیم ناجی، ساخته ی ریاض سنباطی، بندهائی از آن که به جنگ اعراب و اسرائیل و فشار دنیای غرب بر مصر اشاره می کند، چنین می گوید: «آزادی مرا به من بازگردانید / دست های مرا باز کنید / من آزاد بوده ام / اکنون چیزی به دست نیاورده ام / آه از بندهای زنجیر شما که دست های مرا خون آلود کرده است» ( اعطنی حریتی اطلق یدیا، اننی اعطیت مااسبقت شیاء / آه من قیدک ادمی معصمی / لم ابقیه و ماابقی علیا) و همچنین در قطعه ی دیگری می گوید: «ودارت الایام / و مرت الایام» (روزها سپری شده اند / وروزها رفتند) شعر از مأمون شناوی است و با این که این قطعه دارای محتوای رمانتیکی است اما از جهتی هم اشاره به درگذشت ناصر دارد. شعرای بسیاری برای ام کلثوم شعر سروده اند از جمله محمود الشناوی، احمد رامی، نزار قبانی، محمودحسن اسماعیل، احمد شوقی، حافظ ابراهیم، محمد الماحی، احمد فتحی، ابراهیم ناجی، صالح جودت، محمد بیرم التونسی، عبدالمنعم السباعی، مرسی جمیل عزیز که بیشتر از همه از اشعار احمد رامی بهره می گرفت٠ ام کلثوم تبحر فوق العاده ای در پرده گردانی مقام های مصری داشت و بیش از همه از مقام های رست، نهاوند، هزام، بیاتی، حجازکار، کرد، حجاز و عجم استفاده می کرد٠ از مقام های دیگر مانند جهارکاه، صبا، نکریز، ماهور، عجم عشیران، عشاق، شاهناز، شوری، سوزناک، زنجران و عراق بهره می برد٠ بیشتر آهنگسازان ام کلثوم، محمد قصبجی و ریاض سنباطی بودند٠ محتوای آوازها، بیشتر رمانتیک است، مانند، "ترا به دست زمانه می سپارم"،"من و تو، دوستی به ما ظلم کرد"، "سرآغاز عشق"، "گل بهاری"، "به خودم دروغ گفتم"، "دور از تو"، "هزار و یک شب"، "شکیبایی هم اندازه ای دارد"، "تو زندگی من هستی"، "این شب من است"، "ای قلب من شاد باش"، "ویرانه ها"، "رباعیات خیام" و بسیار آوازهای دیگر٠
ام کلثوم درتابستان 1974 برای معالجه بیماری کلیه اش به اروپا و آمریکا سفر کرد. در بازگشت به مصر، کلیه اش مجدداً عفونت کرد. در آن روزها در خانه اش در زمالیک در قاهره استراحت می کرد ومردمان مصر در جلو خانه او گل می گذاشتند و شمع روشن می کردند. او در اثر نارسائی قلبی در روز سوم فوریه 1975 درگذشت. در مراسم تشیع جنازه او، تابوت او را ساعت ها در خیابان های قاهره می گرداندند. جنازه او را به سنبلاوی برده و در قریه ای که متولد شده بود به خاک سپردند. ام کلثوم چندین کنسرت عام المنفعه در حمایت از دولت و ارتش مصر اجرا کرد. وی همچنین کنسرت هائی در عراق، پاکستان، بحرین، ابوظبی و پاریس اجرا نمود که در مجموع تا آخرین کنسرت های خود معادل دو میلیون و پانصد و سی هزار دلار به سازمان های دولتی و بنگاه های خیریه ی مصر کمک کرد. او از پاسپورت دولتی استفاده می کرد و با اسکورت دولتی تا فرودگاه بدرقه می شد و در بازگشت نیز از تشریفات رسمی دولتی برخوردار بود.
چندین هزار برنامه ای که ام کلقوم اجرا کرد، همگی گنجینه ای از فرهنگ موسیقی عرب را در خود دارند. او و عبدالناصر به روزهای تلخ و شیرین، پیروزی های غرورآفرین و تلخ کامی های شکست در روزگار خود تعلق دارند. ام کلثوم را همه جا به عنوان نماد فرهنگی مصر می شناسند. آیا حوادث تاریخی و وجدان بیدار جامعه مصر بعد از سرکوب خفت بار قرن ها در پنجه های بیگانگان این دو را آگاهانه در یک دوران آفریده بود؟
4- حوادث تاریخی ایران وطلوع قمر
با این که روابط تجاری و فرهنگی ایران با ممالک اروپائی از زمان صفویه، به ویژه از زمان شاه عباس برقرار شد، اما از سوی دیگر نیروی نظامی همین شاه در مقابل تجاوزات خارجی به نحو چشم گیری ایستادگی می کرد. آشنائی ایرانیان با مظاهر فرهنگ اروپا از طریق سیاحان اروپائی و مراوده های سیاسی و تجاری با دولت انگلستان و کمپانی هند شرقی همه در خدمت برقراری و تعادل دوگونه مناسبات اجتماعی و فرهنگی مختلف ایرانی و اروپائی بودند. با فروپاشی دولت صفویه، افول نسبی روابط ایران واروپا که محصول هرج و مرج و کشمکش سران ایلات و زد وخوردهای محلی بود، راه پرشتاب ارتباط اروپائیان با ایرانیان را مختل کرد. ضعف و ناتوانی نظامی دولت قاجاریه در روزگار فتحعلی شاه و تحمیل قراردادهای گلستان و ترکمان چای از جانب دولت روسیه تزاری و نابودی افراد کاردان، دلسوز و دانا، همه در راستای ویرانی مسیر درست فرهنگ ایران، نقش های مخربی برجای گذاشتند.
علی رغم همه ی توطئه های روس و انگلیس و حوادث ناگوار سیاسی، درایت تعداد معدودی از اندیشمندان و سیاستمداران و فرهنگ دوستان کاردان ایرانی، مقدمات شناخت حقوق اجتماعی و بهره برداری از مناسبات صنعتی اروپا، راه خود را به جامعه ی ایران آسیائی گشود. آنچه که بیش از هر چیز دیگر در ارتقای اندیشه ی اجتماعی ایرانیان ایفای نقش نمود، ورود ماشین آلات و فن چاپ از اروپا بود. با این که استفاده از چاپ سربی در زمان صفویه از جانب مبلغان مسیحی در ایران آغاز شده بود، اما گسترش نسبی آن تا اندازه ای مرهون فعالیت های عباس میرزا است که راه آشنائی با تمدن غرب را از طریق اصلاح جدید نظام و ساختن سلاح های نسبتاً مدرن و فرستادن تعدادی دانشجو به لندن و کارگر به روسیه و ایجاد کارخانه های نساجی و سایر مظاهر سرمایه داری هموار ساخته بود. بعد از عباس میرزا، کسانی که در عرصه ی ادب و سیاست گام های مؤثری در پیش برد مناسبات عقب افتاده ایران برداشتند، یکی قائم مقام فراهانی و دیگر میرزا تقی خان امیرکبیر بودند. کشتن قائم مقام فراهانی به دست محمدشاه پدر ناصرالدین شاه و کشتن میرزا تقی خان امیرکبیر به دست ناصرالدین شاه پسر محمدشاه بخشی از مساعی چنین اهدافی را خنثی کرد.
در ایام پادشاهی ناصرالدین شاه و صدارت سه سال و سه ماهه ی امیرکبیر، که منشأ خدمات پرارجی بود، راه اعتلای فرهنگ و گسترش مناسبات صنعتی ایران از جانب این وزیر کاردان هموار گردید. وی در کنترل تجارت داخلی و خارجی و تشویق صنعتگران و فرستادن عده ای برای آموزش صنعت به خارج از ایران همت گماشت. نقش وی در بیدار کردن مردم وفرستادن تعدادی دانشجو به خارج و استخدام کارشناسان و معلمان اروپائی و تشویق به انتشار روزنامه و ترجمه ی کتب و تأسیس مدرسه ی عالی، در خور یادآوری است. انتظام امور ارتش و استخدام کاردانان نظامی که بعداً با آمدن استادان موسیقی نظامی چون روبون، بوسکه، مارکو و لومر که دریچه هائی به روی معرفی موسیقی غرب باز کردند، منجر به آموزش روش آوانگاری موسیقی و ارکسترنوازی برای ایرانیان گردید. در راستای نفوذ پدیده ها صنعتی در ایران، تغییر سیستم چاپاری به پست و برقراری خط تلگراف و ضرب مسکوکات و چاپ پول کاغذی و کشیدن چند خط راه آهن و تأسیس کارخانجات متعدد و مهم تر از همه، توسعه ی نشر مطبوعات و چاپ و ترجمه ی کتاب و در کنار این ها رواج آداب و رسوم اروپائیان در ایران، تأثیر سازنده ای در تغییر شرایط اجتماعی ایرانیان داشتند. با این که دنباله ی آرمان های امیرکبیر تا اندازه ای از جانب میرزاحسین خان مشیرالدوله و میرزا علی خان امین الملک(امین الدوله) و چند کس دیگر تعقیب شد، اما در مقابل اوضاع آشفته و فاسد دربار ناصرالدین شاه و خیانت عده ای از رجال وطن فروش که از دانش سیاسی و تدبیر اجتماعی بی بهره بودند و اوضاع اقتصادی کشور را در پنجه ی وام ها و قراردادهای بیگانه اسیر کرده و با واگذاری امتیاز خطوط تلگراف، استخراج معادن و بهره برداری از جنگل ها، امتیاز بانک شاهنشاهی، امتیاز انحصار تنباکو و استخراج چاه های نفت به سرمایه داران انگلیسی مصالح مملکت را به باد داده و خود تیغ جور و سرکشی کشانیده، راه دیگری جزمطالبات آزادی خواهانه و مشروطه طلبی پیش پای مردم نمی ماند. موج آزادی خواهی با بینش های متفاوت که طیف های وسیعی از اندیشه های مردمی را در بر می گرفت مردم را به مقابله با شرایط موجود واداشت. بینش های آزادی خواهانه که محصول شرایط رشد سرمایه داری و جنبش های مقابله با آن در غرب بود، مطالبات اجتماعی و حقوقی شهروندان ایرانی را از طریق مجلس و آرای عمومی خواستار بودند و با نشر ادبیات ویژه ی خود به تبلیغ افکار مترقی پرداختند.
با کشتن ناصرالدین شاه و روی کار آمدن فرزندش که منجر به انتقام و ریختن خون تعدادی از آزادی خواهان گردید، چیزی از مطالبات اجتماعی آزادی خواهان کاسته نشد. مظفرالدین شاه با این که در لحظات آخر عمر در امضای فرمان مشروطیت حسن نیت خود را نشان داد، اما بیش از ده دوازده سال پادشاهی در خلوت، سست عنصری و بی تدبیری خود را هم نشان داده بود. با این که تا زمان این پادشاه خاستگاه بخشی از موسیقی ایرانی در دربار شاهان بود، اما نباید فراموش کرد که بخش عمده و سرنوشت ساز موسیقی ایرانی در درون جامعه و در کنار توده ها هنرمند ایرانی رشد تاریخی خود را به پیش برده است. اولین گام ها در بیرون کشاندن موسیقی ایرانی از بارگاه شاهان در این زمان برداشته شد و از این زمان است که بخشی از موسیقی راه رشد مستقل خود را جدا از دربار طی می کند. تأثیر و نفوذ اندیشه های آزادی خواهانه، عارف قزوینی را واداشت تا از اجرای موسیقی به عنوان یک حرفه در دربار مظفرالدین شاه سرباز بزند؛ و شاید عارف اولین کسی باشد که راه استقلال و شخصیت جدا از وابستگی موسیقی به دربار و طبقات حاکمه را پیش پای موسیقی دانان ایرانی گذاشته باشد. سال ها بعد از وی، کلنل علینقی وزیری با متانت و سربلندی همین راه پرارج را پیش پای تعداد دیگری از نوازندگان ایرانی نسل بعد از خود قرار داد. مظفرالدین شاه خود با موسیقی غرب آشنائی داشت. پیانو می نواخت. در دربار او همیشه تعدادی نوازنده حضور داشتند. اما در بیرون دربار، به علت بی تدبیری و ولنگاری او، مردم کوچه و بازار ترانه های هجوآمیزی درباره ی شخصیت سست او سروده و می خواندند. یکی از این ترانه های هجوآمیز را مردمان عامی به پیرزن سیه چرده ای به نام قدم شاد، که قبلاً سرپرست یکی از دسته های نوازندگان دربار ناصرالدین شاه بوده و در ایام مظفرالدین شاه روزگار را با کار مطربی و دوره گردی می گذرانده، منتسب کرده بودند. دو سه بند آن چنین است: «برگ چغندر اومده / آبجی مظفر اومده / دور و دور دور شه ببین / امیر بهادرُ ببین / چادر و چاقچورش کنید / از شهر بیرونش کنید.» مظفرالدین شاه با شنیدن این داستان، آن زن نگون بخت را احضار کرد و از او می خواهد تا آن را در حضور او بخواند و آن تصنیف را اجرا کند، آن گاه مظفرالدین شاه دستور می دهد هر دو پای او را نعل کرده و دور عمارت بگردانند(از صبا تا نیما، جلد دوم ص158).
در پایان سلطنت مظفرالدین شاه و روی کارآمدن عین الدوله ی خودکامه، که بخشی از مقدرات مردم را در کف چند روحانی گذاشته بود و تهدید مبارزان و آزادی خواهان، شرایط مقابله با استبداد و خواستاری اجرای مشروطیت و برقراری عدالت خانه در اذهان انقلابیون شکل گسترده تری به خود گرفت. در پرتو مبارزات و جانبازی های مردم، مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد و با عزل عین الدوله و گماردن مشیرالدوله به نخست وزیری و با گشایش مجلس شورا، گامی در راه احقاق حقوق فردی و اجتماعی ایرانیان برداشت. خواست نهائی آزادی خواهان و مشروطه طلبان، برابری اجتماعی و تدوین قانون و مقررات و اجرای آن از طریق مراجع عرفی بود. دست یابی به چنین خواسته هائی که با جانفشانی چندین نسل و قربانی تعدادی از آزادی خواهان میسر شده بود، بالاخره در زمان سلطنت مظفرالدین شاه با امضای فرمان مشروطیت جامه ی عمل به خود پوشید. اما دیری نپائید که با روی کار آمدن محمدعلی شاه و کج اندیشی ها و خودسری های او که با به توپ بستن مجلس به وسیله ی لیاخوف روسی، تعطیل کردن مجلس و کشتار بی پروای آزادی خواهان در باغ شاه منجر گردید، بیش از سیزده ماه فضای رعب و خودکامگی برجامعه مستولی گردید.
با برقراری مجدد استبداد از طرف محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس از جانب لیاخوف روسی و بستن نشریات و حبس و اعدام چند تن از آزادی خواهان در باغ شاه از جمله ملک المتکلمین و جهانگیرخان صوراسرافیل، علی اکبر دهخدا ابیاتی به یاد صوراسرافیل ساخت که چند بیت اول آن از این جمله است: «ای مرغ سحر، چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاه کاری / وز نغمه ی روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری / بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه نیلگون عماری / یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشت خو حصاری / یاد آر، ز شمع مرده یاد آر.» در چنین شرایطی، نیروی آزادی خواهان انقلابی از تبریز و اصفهان و گیلان بعد از یک پایداری جانانه به تهران رسیدند و به حکم مجلس محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و فرزند خردسال او احمدمیرزا را به جای او به تخت نشاندند.
بار دیگر، با پیروزی آزادی خواهان و گشایش مجلس دوم بعد از سیزده ماه، عارف، هم به یاد چنین سرخوشی ها و هم به یاد کشته شدگان راه آزادی تصنیف زیر را در دستگاه دشتی ساخت: «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد / دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد / از ابر کرم خطه ی ری رشک ختن شد / دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد / ... از خون جوانان وطن لاله دمیده / وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده / در سایه ی گل بلبل از این غصه خزیده / گل نیز چو من در غم شان جامه دریده /.
در زمان احمدشاه که دولت دچار اوضاع آشفته ی اقتصادی و کمبود دارائی بود، مورگان شوستر را برای سرو سامان دادن به وضع ناگوار اقتصاد و دارائی از آمریکا به ایران دعوت کردند. در چنان اوضاع و احوالی، روسیه با تبانی دولت انگلیس اولتیماتومی شامل خروج مورگان شوستر و سایر مستشاران خارجی بود به دولت ایران تحمیل کرد و با فشار به بستن مجلس و تبعید نمایندگان و آزادی خواهان اقدام نمود و در تبریز به کشتار بزرگان و پیشروان آزادی کمر بست و از هیچ وحشیگری در سایر ایالات خراسان و شمال نیز کوتاهی ننمود. عارف در این زمانه ترانه ای در دستگاه دشتی را با اشاره به نام مورگان شوستر ساخت (ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود / جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود / گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد / ای جوانان مگذارید که ایران برود / ...). این شعر از وضع اسفبار ناتوانی دولت و سرکوب آزادی خواهان حکایت می کرد. با گشایش مجلس سوم، بعد از تاجگذاری احمدشاه، جنگ جهانی اول آغاز شد و با این که ایران بی طرفی خود را اعلام کرده بود، میدان تاخت و تاز و تجاوز دولت های روسیه و انگلیس در شمال غربی و جنوب شد. در همین زمان (1328 ه.ق) است که ملک الشعرای بهار تصنیف «وطن جان ای وطن جان» را در دستگاه افشاری می سازد که یک دوبیت آن چنین است، « نمی دانم چرا ویرانه گشتی، وطن / مقام لشگر بیگانه گشتی، وطن / ...وطن جان، ای وطن جان، ای وطن جان من / شفای دل دوای قلب سوزان من / ... / ز روس و انگلیس آید ستم ها به ما / هجوم آرد ز هر سو درد و غم ها به ما / .../» (از صبا تا نیما، جلد دوم ص136 و 137).
شرایط استبداد تحمیلی سیزده ماهه ی محمدعلی شاه، دوران سرودن تصنیف ها و ترانه های شورانگیز عارف قزوینی است که نقش بسیار تعیین کننده ای در کاربرد ترانه سرائی ملی و فعالیت های اجتماعی – سیاسی ایفا نمودند. عارف با دانش اجتماعی و شناختی که از موسیقی ایرانی داشت، فرم تصنیف را با استادی و مهارت کافی اعتلا داد. در زمانی که ناصرالملک بعد از عضدالملک به نیابت سلطنت احمدشاه رسید و سپس مقام رئیس الوزرائی را به دست آورد و کاری از دستش برنمی آمد، عارف تصنیف زیر را ساخت: «گریه را به مستی بهانه کردم / ... همچو چشم مستت جهان خراب است / از چه روی تو در حجاب است؟ / رخ مپوش کاین دور دور انتخاب است / من ترا به خوبی نشانه کردم / دلا خموشی چرا؟ / شد چو ناصرالملک مملکتدار / خانه ماند و اغیار لیس نفس فی الدار / زین سپس حریفان، خدا نگهدار / من دگر به میخانه خانه کردم / دلا خموشی چرا؟»
در زمان پادشاهی احمدشاه، طبق قراردادی که در سال 1915 بین روس و انگلیس بسته شد، ایران به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم گردید، قسمت شمالی ایران در چنگال روس ها و قسمت جنوبی آن در پنجه ی انگلیس ها قرار می گرفت. با روی کار آمدن دولت بلشویک ها در روسیه در سال 1917 اعتبار چنین قراردادی به کلی ملغی گردید و ایران تا اندازه ای از جانب همسایه شمالی خود در امنیت قرار گرفت.
در تاریخ ایران شاید، تا زمان مشروطیت، سابقه نداشته که کلام در قالب ترانه و تصنیف در عرصه ی مبارزات مردمی چنان جای گرفته باشد و نقش سازنده ای را ایفا کرده باشد. در این دوران، هر حادثه ی تاریخی که در جامعه ی سیاسی ایران رخ می داد، انعکاس آن در ترانه های عارف و ملک الشعرای بهار به گوش مردمان می رسید. در چنین شرایط تاریخی جای زنانی که بتوانند صدای زن های ایرانی و آرمان های آزادیخواهانه آنان را منعکس سازد خالی بود. با این که فعالیت های نویسندگان و روزنامه های انقلابی و هوادار آزادی که در قفقاز و ترکیه در روزگار پیش از مشروطیت به چاپ می رسیدند، نقش تعیین کننده ای در پیدایش و سرنوشت جنبش مشروطیت در ایران داشتند، اما بعد از جنگ جهانی اول و گسترش ابزار چاپ و نشر در ایران وپیوستن تعداد زیادی از شعرا و نویسندگان به طور آشکار به صفوف آزادی خواهان، جبهه ی مبارزات قلمی بیش از هر زمان دیگر در ایران رشد و گسترش پیدا کرد.
با واژگونی خاندان رومانف در روسیه و روی کارآمدن دولت جدید شوراها، انگلیس در بین النهرین دامنه ی فعالیت های استعماری خود را گسترش داد و در صدد در دست گرفتن کنترل سرنوشت ایران برآمد. قرارداد شش ماده ای که دولت انگلیس در سال 1919 به دولت وثوق الدوله تحمیل کرد، کنترل ارتش و اداره ی دارائی ایران را به انگلیس ها واگذار می کرد. چنین قرارداد زیانباری مورد اعتراض مردم قرار گرفت و همه جا در تظاهرات خودشان شعارهای مرگ بر انگلیس و دولت انگلیسی مآب وثوق الدوله را سر می دادند. این اعتراضات منجر به دستگیری و زندان و تبعید تعدادی از آزادی خواهان گردید. اوج گیری جنبش های ملی در ایران از جانب شیخ محمد خیابانی و میرزاکوچک خان، روی کار آمدن کابینه ی مشیرالدوله و نقش او در فروپاشی جنبش های میهنی و متوقف شدن فعالیت انگلیسی ها در وزارت خانه های ایران و مذاکرات نماینده ی ایران (علی قلی خان انصاری) با دولت شوروی، همه راه را بر حوادثی هموار می ساخت که منجر به روی کار آمدن رضاشاه در ایران گردید. در این موقع بقایای قوای قزاقانی که در اطراف شهر قزوین بدون دریافت مستمری بلاتکلیف روزگار می گذراند و فرمانده آنان رضاخان میرپنج بود، با نقشه ی ضیاء الدین طباطبائی عازم تهران شد و در سوم اسفند 1299 با اعلام حکومت نظامی در تهران و شهرستان ها و با نام «پایان دادن به اوضاع ناگوار» و «پشتیبانی از حکومتی نیرومند» جمعی از افراد سرشناس و نمایندگان و روحانین را توقیف و تبعید نمود. مجلس شورا که در تدارک بازگشائی خود بود بسته شد و دولت جدید که با ریاست سید ضیاء بر روی کار آمد، به «کابینه سیاه» معروف شد. طراح آن سیدضیاء بدون کسب اعتماد مردم بعد از سه ماه به بغداد گریخت. سقوط دولت سید ضیاء و روی کار آمدن قوام السلطنه و گزینش رضاخان به عنوان وزیر جنگ و سپس به مقام نخست وزیری و رفتن احمدشاه برای معالجه به اروپا منتهی به تغییر خاندان پادشاهی از قاجار به پهلوی گردید.
با روی کار آمدن رضاشاه و تمرکز قدرت نظامی و روی آوردن به دستاوردهای صنعتی اروپا و ساختن راه و راه آهن و گسترش شهرسازی و تأسیس دانشگاه و مدارس عالی و برقراری تشکیلات دادگستری، جدا از مراجع دینی و رفع حجاب زنان و تغییر لباس مردمان که همگی در پرتو گسترش صنعت در اروپا میسر شده بودند، هیچ کدام، به تنهائی خواستها مشروطه خواهان را برآورد نمی کرد که هیچ، بلکه عمده ترین آرزوی آنان یعنی برقراری آزادی را هم در محاق فراموشی و تجاوز قرار داد. پایمال شدن دستاوردهای جنبش مشروطیت، زندانی شدن آزادی خواهان و روزنامه نگاران متعهد، بازداشت و تبعید شاعران و ترانه سرایان ملی و مردمی در حکومت رضاشاه همچنان ادامه داشت. کشتن میرزاده عشقی، زندانی کردن فرخی یزدی و ملک الشعرای بهار و تبعید عارف که هر کدام به نحوی با ترانه ها و تصنیف های خود شور و شوق آزادی و انقلاب را در جامعه فروزان نگاه می داشتند، بی مهری دستگاه را به آزادی خواهان نشان می داد. میرزاده عشقی که مجلس چهارم را در روزهای پایانی سلطنت احمدشاه و دولت وثوق الدوله، «ننگ بشر» خوانده بود کوشش می کرد تا نمایشنامه های خود را در قالب اپرا و با توصیف اوضاع نابسامان مردم و با بهره گیری از به اصطلاح شکوه تاریخ گذشته ایران و گاه با استفاده از موسیقی تقلیدی سازندگان قفقازی روی پرده آورد. عشقی در نمایشنامه ی «شهریاران ایران» که در جهان خیالی شکوه دوره ی ساسانی را با ویرانی ها و نابسامانی های روزگار خود سنجیده بود، از موسیقی اپرای «لیلی ومجنون» حاج بیگف استفاده کرد. نمایشنامه های عشقی سراسر مملو از یأس و سرخوردگی است و محتوای ترانه ها و تصنیف های این روزگار هم حاکی از شکست و زندانی و سرخوردگی و نفرین نسل هائی است که سال ها در سراب آزادی خواهی با سر به هر سو دویده اند. تصنیف «مرغ سحر» ساخته ی ملک الشعرای بهار که بعد از طلیعه ی جنبش مشروطیت تاکنون بر سرزبان هاست و هنوز که هنوز است در پایان هر کنسرتی تقاضای اجرای مجدد آن می شود، بازتاب «داغ و شرر و کنج قفس و ظلم ظالم و جور صیاد و شام تاریک و ابر چشم و آه آتشین و جور مالک و ظلم ارباب و خون جگر و فریاد و ناله ی دل تنگ است».
عارف بعد از بازگشت از استانبول در سال 1337قمری، با اجرای کنسرت ها، ترانه های میهنی و ملی خود که مضمون اکثر آنان در مقابله با بیداد طبقه ی حاکم و فرومایگان روزگار خود بود، تا واپسین دم زندگی (1312شمسی) دمی از عشق به وطن غافل نبود. عارف در اصل موسیقی دستگاهی ایران را در خدمت مبارزات مردم و در کنار آن آزادی زنان از قید و بندهای سنتی به کار می گرفت. سبک جدیدی که عارف در بیان تصنیف و ارائه موسیقی به وجود آورد در نوع خود بی همتا بود و از این روی تاکنون تعدادی از آنان هنوز هم بازگو کننده ی زبان حال و احساسات اجتماعی مردم روزگار ماست.
در شرایطی که نفوذ مناسبات سرمایه داری اروپا تأثیرات خود را به طور ناموزون در کشورهای تحت سلطه برجای گذاشت و از سوی دیگر از طریق قهر نظامی بخش عظیمی از سرزمین ها و فرهنگ های غیراروپائی را به استثمار و استعمار کشاند و در مقابل آن مبارزات ملی و آزادی خواهانه در چنان سرزمین هائی دامنگیر شده بود، نقش زنان آگاه در سطوح مختلف اجتماعی چندان چشم گیر نبود و تعداد زنانی که در چنان مبارزاتی دست داشتند بسیار معدود بوده. از روزگار فتحفلی شاه قاجار و نیابت عباس میرزا و طلیعه ی آشنائی بیشتر مردم ایران با فرهنگ اروپائی از وجود زنان آگاهی که بتوانند نقش مؤثری در حوادث اجتماعی ایران ایفا کنند، اثری نیست. بجز یک دوتن از زنان هنرمند به نام های زهره و مینا، نوازندگان و رقاصان دربار فتحعلی شاه که مدام در رقابت ها و دسته بندی های خصوصی خود بودند، از نوازندگان و سازندگان دیگر خبری نیست. در روزگار سلطنت ناصرالدین شاه، زنی که در عرصه ی فعالیت های ذهنی و اجتماعی دست به مطالعه ی جدی زده بود زرین تاج بود که بعداً با نام قرة العین شناخته شد. غزل «گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو» بعد از مرگ وی به عنوان یکی از قطعات شناخته شده درموسیقی ایرانی به اجرا درآمد. شاید او اولین کسی باشد که بر خلاف رسوم زمانه بی حجاب در برابر مردان پدیدار گشت و به سخنرانی پرداخت. وی به خاطر فعالیت های قلمی و اجتماعی در سن26 سالگی، بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه و سوءظن به نحله ی فکر ی او به قتل رسید. با اینکه جایگاه پروین اعتصامی در عرصه ی ادب فارسی به حدی تابناک است که نیاز به تکرار آن در اینجا ضروری نمی نماید، اما نقش پدرش، یوسف اعتصامی با مطالعات و ترجمه های وی از متون و ادبیات اروپائی و تأثیر تعلیم و تربیت وی بر فرزندش را نمی توان نادیده انگاشت. همان اندازه که اندیشه های آزادی خواهی جنبش مشروطیت از افکار آزادی خواهی انقلابات و جنبش های اروپا الهام می گرفت، همان اندازه هم موسیقی و ادبیات موسیقائی عارف قزوینی، کلنل علینقی وزیری و قمرالملوک از فرهنگ و موسیقی اروپا تأثیر پذیرفته بودند. نفوذ چنان حوادث جهانگیری است که عارف، وزیری و قمر را بدان صورت پرورش می دهد. چه پیش از آنان وضعیت موسیقی به گونه ای دیگر بوده است. تا زمان قمر، سابقه نداشته بود که زنی موسیقی ایرانی را به صورت کنسرت در تجمع های عمومی به طور رسمی اجرا نماید.
زمانی که مظفرالدین شاه، قدم شاد، آن زن خواننده و نوازنده ی نگون بخت را در عمارت شاهی خود تعل کرد، شاید مقارن با تولد قمرالملوک وزیری باشد. قمر دو سه سالی پیش از امضای فرمان مشروطیت در سال 1322(1904م.) متولده شده است. جایگزینی اجتماعی قمر به جای زنانی مانند قدم شاد، که در بارگاه مظفرالدین شاه به جرم اجرای یک آواز هجوآمیز نعل شوند، یک جهش کیفی در موسیقی و نهایتاً یک گام مؤثر در احقاق حقوق زنان تحت سلطه ی اجتماع آن روزها است. در تاریخ موسیقی ایرانی یک قمر دیگر را هم می شناسیم و او کسی است که حدود هزار سال پیش به عنوان برده از سرزمین ایران به شهر کردوبا (قرطبه) در اندلس برده می شود تا در بارگاه حکومت امویان مغرب موسیقی اجرا کند. از آن قمر تا این قمر، سرنوشت زنان آوازه خوان و موسیقی دان ایرانی بر همان سیاق بردگی و حقارت زن در تاریخ موسیقی گذشته است.
قمر هنگام تولد، پدرش را از دست داده بود و هنوز چیزی از عمر کودگی اش سپری نشده بود که مادرش را نیز از دست داد. سرپرستی و تکفل او به مادربزرگش که در آن ایام هزینه ی زندگی را از راه روضه خوانی تهیه می کرد، واگذار گردید. در شرایط اختناق و فشاری که دولت های روسیه و انگلیس بر ایران روا می داشتند، قمر تقربیاً نه ساله بود. او در این هنگام به مدرسه می رفت و تعلیم و تربیت مدرسه را با زیرکی و شیطنت و دعوا با سایر همشاگردان خود سپری می کرد. بی تردید در همراهی هائی که در مجالس روضه خوانی با مادربزرگش داشته، تأثیرها پذیرفته و شیوه های قرائت نعت ها و مناقب و دعاهای مذهبی را نیز فراگرفته است. با اینکه اولین آموزگار قمر در آموزش موسیقی ، رضا قلیخان نوروزی(شامبیاتی) بوده، اما وی بیشترین تأثیر خود را از سبک خوانندگی سیدحسن طاهرزاده کسب کرده است؛ سبکی که ادوات آوازها را در نهایت شمردگی و کلمات را در کمال تفهیم اجرا می کرد. جنس خوب صدای قمر و استعداد وافر او در آموزش آوازها او را به نزد مرتضی خان نی داود کشاند. نی داود در آن زمان در خیابان علاءالدوله کلاس موسیقی داشت و از این جاست که قمر از او می خواهد که موسیقی کلاسیک دستگاه های ایرانی را به او بیاموزد. نی داود خود از شاگردان آقاحسینقلی و درویش خان بود و همانند درویش خان در ساختن فرم «پیش درآمد» و تصنیف و رنگ، سبک مخصوص خود را داشت و هموست که تصنیف «مرغ سحر ناله سر کن» را که اشعارش را ملک الشعرای بهار ساخته بود، برای اجرای قمرالملوک تدوین کرد.
قمر در آغاز کار خود بود که با شخص تاجر و ثروتمندی به نام بحرینی که هنردوست بود، آشنا گردید. بحرینی در تهران خانه ی مجللی داشت. قمر مدت های زیادی در این خانه ماند و از جانب این شخص مورد الطاف فراوان قرار گرفت. در سفری که همراه وی به قزوین رفت با بازرگانان و بزرگان آن شهر آشنا گردید. این آشنائی ها نیز پای او را به خانه نظام الدین لاچینی که محل تجمع شاعران، نوازندگان، هنرمندان و اهل فضل بود، باز کرد. از کسانی که در این مجمع رفت و آمد داشتند، محمدعلی امیرجاهد بود. وی مردی ادیب، شاعر و ترانه سرا بود که کمک ها و راهنمائی های بی دریغ خود را در حق قمر مضایقه نمی کرد.
اوضاع اجتماعی و روابط زن و مرد در آن روزگار در ایران بسیار عقب افتاده بود. زنان مجبور بودند با حجاب های مخصوص در جامعه ظاهر شوند و مردان نیز قبا دربر می کردند. عدم اجازه ی حضور زنان در جمعیت ها و تجمع های عمومی و اظهار وجود، مسئله ای بود که سرنوشت زنان ایرانی را با سنت های عقب افتاده ی گذشته گره می زد. قمر در چنین شرایطی با استقلال تمام در صحنه ها ظاهر می شد و برنامه ی موسیقی خود را اجرا می کرد. بی تردید او اولین زنی است که با ارکستر، آزادانه، با شجاعتی ضد سنتی، ایستاده، بدون میکروفون در جلو جمعیت به اجرا و تبلیغ و ترویج موسیقی ایرانی پرداخته است. چنان اجراهائی در زمان پیش از کشف حجاب، در یک جامعه ی سنتی امری مخاطره آمیز می نمود.
نکته ای که در سرنوشت هنری قمر بیش از هر چیز دیگر برجسته شده این است که وی در نهایت استغنا، قسمت زیادی از درآمد کنسرت های خود را یا به تهیدستان و یا به بنگاه های خیریه ی آن زمان اهدا می کرده است. و این در حالی است که او خود در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشوده بود. در آمد بخشی از کنسرت سال 1309 خود را که با همکاری حبیب سماعی اجرا کرد به بنای یادبود آرامگاه فردوسی و بخش دیگر را به بنگاه امور خیریه اهدا نمود. همین نکته را هم استاد مرتضی نی داود که بیشترین زمان را درآغاز شکوفائی قمر با وی داشته، می گوید که هرگاه ثروتمندان هدایائی به قمر می دادند، او بدون هیچ چشم داشتی آن را بین اعضای گروه، خدمتکاران و کسان دیگر تقسیم می کرد. قمر با اینکه تحصیلات چندانی نداشت اما مسائل سیاسی و اجتماعی روزگار خود را به خوبی درک می کرد و از این رو همیشه با تهیداستان جامعه ابراز همدردی می کرد وبالاتر از این، هنرش را بدون هیچ گونه چشمداشتی در اختیار همگان، به ویژه تهیدستان جامعه قرار می داد.
قمر درمقام یک زن خواننده ی نمونه، در روزگار خود، به صورت های گوناگون هنرش را به مثابه ابزاری اجتماعی به کار گرفت. او از پستوی تاریخ بیرون آمد وبرای اولین بار در مقابل شرایط بحرانی دوران خود، صدایش را به گوش همان نسل و نسل های بعد از خود رساند. او مسئولیت و نقش تاریخی زنان آگاه و هنرمند ایرانی را در چنین شرایط سخت ایفا نمود. مبارزات مردم برای آزادی و اجرای قانون و کوشش همه ی آزاداندیشان و آگاهان برای گسستن بندهای انقیاد و حقارت وابستگی به بیگانگان و مقابله با بیداد نیروهای سرکوبگر داخلی که راه درازی را پشت سرنهاده و منجر به تأسیس مجلس شورا گردید، در عرصه ی هنر و موسیقی و مبارزه زنان هم در روزگار تاریخی خود به پیدایش قمر انجامید. قمر محصول روزگار دور و درازی است که ایرانیان برای تولد و تربیتش از پیش بهای گزافی پرداخته بودند.
قمردر سال 1338 (1958) در نهایت تنهائی و تقربیاً در روزگار تنگدستی خود درگذشت. سرنوشت تنهائی و تنگدستی آخر عمر قمر بی شباهت به فرجام روزگار عارف قزوینی، کمال الملک غفاری و رضا محجوبی نبود.
قمر اشعار آوازهای خود را بیتشر از غزلیات سعدی و یا مشابه آن انتخاب می کرد. در روزگاری که قمر در ایران آواز می خواند، ام کلثوم خواننده شهیر مصری به خاطر صدای دلنشی و مهارت کافی دراجرای برنامه خود نیز در جامعه ی اعراب محبوبیت خاصی داشت. برای تعدادی از ایرانیان، منجمله غلامحسین بنان، جایگاه قمر در موسیقی ایرانی همان جایگاه ام کلثوم در موسیقی عرب را داشت. بنان می گوید: «قمر ام کلثوم ایران بود» و ادامه می دهد که، «اهمیت صدایش به نظر من در ایران به اندازه ی صدای ام کلثوم در مصر است. بی گدار به آب نمی زنم و اینکه می گویم قمر را می توان با ام کلثوم مقایسه کرد به آن دلیل است که به موسیقی عرب آشنائی کافی دارم.» (کیهان پنجشنبه 12مرداد1355 ویژه نامه، به نقل از آوای مهربانی یادواره ی قمرالملوک وزیری، ص191)
این را که یک دو تن به دعوت ام کلثوم از قمر برای سفر به بغداد یا مصر اشاراتی کرده اند، باید با قید احتیاط اسطوره سازانه تلقی کرد.4 چه ام کلثوم، قمر را دعوت کرده باشد و یا نکرده باشد، جایگاه قمرالملوک وزیری جایگاه مشابه همه زنان هنرمند سنت شکنی است که در کنار فعالیت های هنری خود به دفاع از آرمان های اجتماعی برخاسته و از یاوری به تهیدستان کوتاهی دریغ نداشته اند.
5- وجوه اشتراک صفیه آیلا، ام کلثوم و قمر الملوک وزیری
این زنان خواننده در دهه ی اول قرن بیستم متولد شده اند، متعلق به خانواده های تهیدست جامعه خود بودند. در این زمان است که مردمان سرزمین های مصر و ترکیه و ایران برای گسیختن بندهای انقیاد دولت های بیگانه به مبارزه برخاسته و مطالبات استقلال طلبانه را دامن می زدند، شرایط تاریخی، ضرورت پیدایش این سه زن هنرمند را در این سه سرزمین تدارک می دید. گسترش صنعت و تکنولوژی همراه با ورود اندیشه های آزادی خواهانه تأثیر خود بر این سه جامعه ی تحت سلطه به گونه ای تقربیاً یکسان برجای می گذارد. ام کلثوم در آغاز به آموزش قرآن و ابیات مذهبی و به اجرای آنان در مجالس روحانی اشتغال داشته و این مشابه کاری است که صفیه آیلا در همین زمان با آموزش قرآن از معلم خود مصطفی سونار میادرت کرده و قمرالملوک از مادربزرگ خود به آموزش نعت و اشعار مذهبی همت گماشته است. ام کلثوم در زمان فاروق پادشاه مصر که در تدارک دعوت از موسیقی شناسان اروپائی و تأسیس کاباره های غربی به موسیقی غرب چشمی داشته و یا سلطان عبدالحمید در ترکیه که طرفدار موسیقی غرب بود و مظفرالدین شاه که خود نوازنده ی پیانو بوده، تشابه شاهان روزگار این سه خواننده را به ما نشان می دهد. فعالیت های سیاسی – اجتماعی ای سه تن در عرصه ی کمک به مردمان و شرکت در مبارزات سیاسی وهمدردی با هموطنان خود از وجوه مشترک این سه زن هنرمند است. پدر و مادر قمر در کودکی از دست می روند و صفیه در کودکی بی سرپرست می شود. شخصی به نام بحرینی به نحوی به قمر کمک می کند و سناتوری در شهر بورسه ترکیه تکفل صفیه را در خردسالی می پذیرد. قمر با امیرجاهد، شاعر روزگارش آشنا می شود از راهنمائی های او بهره می گیرد و ام کلثوم از آشنائی احمد رامی شاعر مصری بهره مند می شود. با اینکه قمر در فیلم هائی نقش هائی را بازی کرده، اکنون اثری از این فیلم ها نیست. اما در فیلم هائی که ام کلثوم نقش هائی در آنان ایفا کرده، سرنوشت مشترک آنان را در رابطه ی با تکنولوژی سینما آشکار می سازد. تهیه ی صفحه های موسیقی از جانب کمپانی های اروپائی از این سه زن آوازه خوان و جایگاه معتبری که هر سه تای آنها در تولید صفحه و استقبال همگانی از صفحات آنان از سوی توده های مردم می شده، نشانه ی دیگری از تشابه کار این سه زن خواننده است. تشابه قدرت صدای ای سه زن در آواز، که در آغاز کار خود بدون میکروفون آواز می خواندند، وجه مشترک دیگری از آنان را نشان می دهد. قمر در بعضی از اجراهای آواز که مانند ام کلثوم ایستاده می خوانده، گاه دستمالی در دست داشته است، که این کار بعداً به یکی از ویژگی های عمده ی ام کلثوم در صحنه ی اجرا مبدل شد. قمر و صفیه، برای آوازهای خود از قالب غزل بهره می گرفتند و ام کلثوم از قالب قصیده. ام کلثوم به خاطر وسعت جهان عرب و اجرای موسیقی به زبان عربی و عمر طولانی تر در عرصه ی تولید هنری، به شخصیتی معروف تر از دوتن دیگر درجهان مبدل گردید. سبک اجرای هر سه تای آنان بعد از درگذشت شان، همراه حوادث پرپیچ و خم روزگارشان، به تاریخ سپرده شد. کسی بعد از آنان، در این سه کشور جای خالی آنان را پر نکرد. ام کلثوم رابط موسیقی قرن نوزدهم و بیستم مصر است و قمر در میانه سبک موسیقی روزگار قاجار و دوران ارکستره شدن موسیقی در ایران قرار می گیرد و صفیه آیلا نوع موسیقی دربارعثمانی را به روزگار بعد از خود متصل می سازد. روزگار این سه تن، روزگار هجوم فرهنگ سرمایه داری و مناسبات صنعتی همراه با روابط استعمارگرانه تحمیلی از یک سو و مطالبات آزادی خواهانه ی مردم از سوی دیگر است. این همان ضرورت تاریخ در تولد هنرمندان روزگار خود است؛ و آن روزگاری است که این سه تن به نمایندگی از سوی زنان کشور خود، سکوت قرن ها فریاد فروخورده را از حنجره ی خود سر می دهند٠ انسان ها تاریخ را می سازند٠
این مقاله پیشتر در کتاب سال شیدا شماره ششم و هفتم ١٣٨٤ تهران منتشر شده است٠ پاره ای از مقاله "مصر: از اسلام تا مبارک" به ضرورت توضیح تاریخ مصر در اینجا آورده شده است٠
بخشی از منابع:
آرین پور، یحیی. ١٣٧٣ \ از صبا تا نیما، جلد اول و دوم. تهران: انتشارات زوار٠
خالقی، زهره. ١٣٧٣ \ آوای مهربانی، یادواره قمرالملوک وزیری. تهران: ناشر دنیای مادر٠
احمد فؤاد، دکتره نعمات. ١٩٨٣ \ ام کلثوم و عصر من الفن. قاهره: مطابع الهیئه المصریه العامة الکتاب٠
ام کلثوم، حیاة و اغانی کوکب الشرق. منشورات دارامکتبة الحیاة، بیروت، بی تا.
Danielson, Virginia. The Voice of Egypt, Umm Kulthum. Arabic Song, and Egyptian Society in the Twentieth Century. University of Chicago Press, 1977.
Sayid Marsot, Afaf Lulfi. A Short History of Egypt. Cambridge University Press, 1985.
Tekelioglu, Orhan. “The Rise of a Spontaneous Synthesis: The Historical Background of Turkish Popular Music” , in Turkey, Identity, Democracy, Politics. Edited by Sylvia Kedourie. London: Frank CASS. 1988.
1. ترانسیلوانیا: بخشی از رومانی امروز.
2. مُوَشّح نوعی شعر عربی است که شکل ظاهری آن تا حدودی به مسمّط و مستزاد نزدیک است. موشح برای همراهی با موسیقی و خواندن به آواز سروده می شده است.
3. در کتاب حیاة و اغانی کوکب الشرق ام کلثوم، ص 47، نیمه اول این بیت چنین نوشته شده است «مصر التی فی خاطری و فی فمی» و در کتاب دانیلسون «فی دمی» نوشته شده است،(ص161).
4. ابولقاسم زند در گفتگوی خود می گوید: «ام کلثوم از قمر دعوت کرد به مصر برود. نامه را آورد گفتم، تشریف ببرید. گفت: اگر بروم مقرری ماهانه ی عده ای که باید به آنها پول بدهم معوق می ماند. خانم قمر متقابلاً عکس و کادو فرستاد» (آوای مهربانی، یادواره قمرالملوک وزیری، ص229). شمس کلان می گوید، « اینها خاطراتی است که من از این زن، انسان خوب خوب خوب روزگار دارم. ام کلثوم یک وقتی ایشان را دعوت کرده بود به بغداد هم برای اجرای و هم دیدار و آشنائی. نوشته بود، زیباترین زن شرق که لازم است دنیای دیگر ببینندش و هنرش را بشناسد. یک وقت خودش می گفت: خیلی خبر است ... ام کلثوم زنی به آن زبیائی و خوش صدائی خوشش آمده که قمر الملوک وزیری را ببیند. ولی نرفت، مقدور نشد حالا در چه شرایطی بود دقیقاً نمی دانم. نتوانست برود. ولی این نشان می داد که در جاهای دیگر دنیا هم به او توجه دارند» (همان جا، ص244).
٥ – در زمستان ١٩٩٤ و ٩٥ در لحظه اول وارد قاهره شدم، جوانی در فرودگاه به من گفت اگر با تاکسی به شهر می روی مرا هم با خودت ببر٠ من او را به تاکسی سوار کردم و او هم در تهیه هتل در شهر به من کمک کرد٠ در بین راه از او پرسیدم که می خواهم بر سر گور ام کلثوم بروم؛ او گفت گور او در قاهره نیست و شما باید مصافت زیادی تا دهکده محل زندگی او را طی کنی٠ من نتوانستم به دیدن گور او بروم، اما چند بار به تماشای سالن هایی که او در آنجا کنسرت می داده است می رفتم؛ و این یک حس نستالژیک بود که از سال های ١٣٤٠ که آوازهای ام کلثوم را گوش می دادم همیشه همراهم بود٠ یکروز صبح به سالن اجرای او رفتم، تمام صندلی ها خالی و نور کم رنگی دهانه در ورودی، سالن را روشن می کرد٠ یادها و خاطراتی که با آوازهای او داشتم، در ذهن و خیالم طنین افکن شدند ("و مرت الایام")٠
درسال های 1945 به بعد، زکریا احمد یکی از نوازندگان و آهنگسازان ام کلثوم، سعی می کرد سرنوشت کارگران و زحمت کشان مصری را در قطعات خود منعکس سازد. غالب اعضای نوازندگان گروه او و همچنین شنوندگان موسیقی او در کنسرت ها طبقات پائین و متوسط جامعه قاهره بودند. در این زمان ام کلثوم حدود ده قصیده از احمد شوقی را برای آوازهای خود انتخاب کرد. در این قصاید، گه گاهی تم های مذهبی هم نمایان است و ساختار قصاید هم کم و بیش همانند قصاید روزگار عباسیان ساخته شده است. از جمله قصاید احمد شوقی یکی «سلوا قبلی» و «نهج البرده» (به اقتباس از قصیده ی «نهج البرده» البوصیری که در قرن سیزدهم در منقبت پیغمبرساخته شده بود) و دیگری «ولد الهدی» نام داشت که در منقبت پیغمبر اسلام بود. دو قصیده "نهج البرده" و "ولد الهدی" به نظرم از شاهکارهای منقبت است که احمد شوقی برای ام کلثوم ساخته است٠ قصیده "ولد الهدی" سی و چهار بیت است که ریاض سنباطی در سال ١٩٤٦ آن را در مقام رست ساخته است٠ در لا به لای این قصاید، گه گاه موضوعات میهن پرستانه و مردم دوستانه تأثیر احساسی خود را بر توده های مصری بر جای می گذاشت. ام کلثوم قصیده ی «سلوا قلبی» را در زمان پادشاهی فاروق، که اوضاع مصر از هم گسیخته شده بود، خواند. بندی از آن قصیده که می گفت، «خواسته ها با آرزو کردن به دست نمی آیند / جهان را با کوشش و نبرد باید به دست آورد» (و ما نیل المطالب بالتمنی / ولکن توخد الدنیا غلابا) به شعار ملی مردم مصر مبدل شده بود که همه جا در کوچه و بازار از زبان توده های مردم شنیده می شد. همچنین بندهائی از قصیده ی «ولد الهدی» که می گفت، «کارها به شورا و پایگاه دادخواهی واگذارشود / یا محمد / تو رهبر زحمت کشان هستی / داد تهی دستان را از ثروتمندان بستان» (والامر شوری و الحقوق قضا / الاشتراکیون انت امامهم / لو لا دعاوی القوم و الغلواء). طبیعتاً وجود چنین آوازها و گفتارها تا اندازه ای به اوضاع اجتماعی بعد از سال های 1940 هم باز می گشت که افکار اجتماعی در قالب اندیشه ی اسلام روی در روی شرایط اختناق و بیداد ایستاده بود.
در زمان نخست وزیری نقریشی بود که وی بیشتر دل نگران اوضاع امنیت داخلی بود. وی در سال 1948 دستور انحلال تشکیلات «اخوان المسلمین» را صادر نمود و از جانب دیگر حکم اعدام سه تن از اعضای آنان را امضا کرد. با انتشاراین خبر اخوان المسلمین نخست وزیر را کشتند. در مقابل هم حسن البناء را که رهبر «اخوان المسلمین» بود ترور کردند. تعداد زیادی از آزادی خواهان و اخوان المسلمین و چپی ها بازداشت شدند (مقایسه شود با ترور رزم آرا به وسیله فدائیان اسلام و در نتیجه اعدام چند تن از فدائیان اسلام). در همین سال هاست که دکتر مصدق از سر راه خود از آمریکا به قاهره وارد می شود (درغرب نیل در قاهره، در ناحیه المهندسین، دو خیابان یکی به نام مصدق و یکی به نام ایران وجود دارد).
اوضاع داخلی مصر و منطقه ی فلسطین همچنان در آشوب بود. ارتش انگلیس که کارش را در منطقه ی فلسطین تمام کرده بود، نیروی خود را به منطقه ی کانال سوئز آورد. جوانان مصری در گروه های چریکی به ارتش انگلیس در منطقه ی کانال حمله می کردند. انگلیسیی ها به تصور این که چریک ها از شهربانی اسماعیلیه نیرو می گیرند، در 25 ژانویه 19٥٢ پاسگاه شهربانی اسماعیلیه را محاصره کردند. پلیس با دستور وزارت کشور از تسلیم شدن امتناع کرد. انگلیسی ها پاسگاه را با تانک درهم کوبیدند، چهل نفر را کشته، هفتاد نفر را زخمی و بقیه را هم وادار به تسلیم کردند. در این موقع بخش عظیمی از قاهره به آتش کشیده شد. تمام دارائی خارجی ها غارت شد. دود سراسر فضای قاهره را گرفت و شهر به ویرانه ای مبدل شد. آتش سوزی قاهره سرفصلی برای دوران جدیدی بود که نه پارلمانتاریسم و نه لیبرال ها و نه شاه هیچ کدام قادر به پاسخ گوئی شرایط پیچیده ی آن نبودند. تظاهرات خیابانی مردم علیه دولت در همه جای قاهره گسترده شده بود. این آشفتگی ها منجر به کودتای نظامی چند جوان مصری در جولای 1952 گردید.
ارتش مصر همیشه پشتیبان شاه بود و هیچ گاه وارد مسائل سیاسی نمی شد. در سال های 1936 قشر جدیدی به خدمت ارتش در آمده بودند که تقریباً ده سال بعد از آن به جنگ اسرائیل رفته و چشم و گوششان باز شده بود. تعداد زیادی از این افسران از وضعیت موجود ناراضی بودند و جمعی از آنان باشگاه های مخصوص خود را تشکیل داده بودند. شایعه ای پراکنده شده بود که محمد نجیب قصد کودتا دارد. چند روز بعد رادیو اشغال شد و صدای کودتا همه جا به گوش مردم رسید. سه روز بعد فاروق همراه زن دوم خود با دختران و کودکان خردسالش مصر را ترک کرد. یک سال بعد با اعلام جمهوری، محمد نجیب اولین رئیس جمهور مصر شد.
ام کلثوم در این زمان در «رأس البر» بود که با شنیدن صدای انقلاب، خود را به قاهره رساند و فوراً با احمد رامی و ریاض سنباطی سرود ملی «مصرالتی فی خاطری و فی دمی / احبها من کل روحی و دمی» (مصر در فکر و روح من است / او را با روح و خونم دوست می دارم) را مدون ساختند3. تولیدات ام کلثوم بین سال های 1952 تا 1960 بیشتر حالت موسیقی وطن پرستانه داشت و تعدادی از آنان شبیه مارش های نظامی بود، از آن جمله «مصر تتحدث عن نفسی» (مصر از خودش می گوید)، و «والله زمن یا سلاحی» (روزگار درازی سپری شده است، ای سلاح من) که در سال 1956 به سرودی ملی مبدل گردید.
در سال 1948، هنگامی که قوای مصر در نبرد فالوج در صحرای سینا از ارتش یهودانی که در صدد تأسیس دولت اسرائیل بودند شکست خورد، ام کلثوم سربازان را به منزل خود دعوت کرد تا برای آنان آواز بخواند. اما دعوت او با مخالفت وزارت دفاع مصر روبه رو شد و جشن در ناآرامی به هم ریخته شد. به این خاطر ام کلثوم اعلام کرد، «من دعوت خود را نمودم، هر کس که می خواهد بیاید، خوش آمد و هر کس هم نمی خواهد، این با خود اوست. من این دعوت را به خاطر اظهار قدردانی از شهروندان مصری و جانبازی آنان در صحرای سینا نمودم. احساسات من هم چنان باقی است و دعوت من هم چنان پابرجا» (دانلسون ١٩٧٧ ص165). البته تعدادی از سربازان و افسران مصری این دعوت را پذیرفتند، از جمله جمال عبدالناصر. این اولین ملاقات ام کلثوم و ناصر بود. دوستی و ارتباط بین ام کلثوم و عبدالناصر در سال های 1950 رو به افزایش نهاد. ام کلثوم به سلاح پرقدرتی در دست ناصر قرار گرفت و از این روی بود که مردم می گفتند ناصر از ام کلثوم استفاده ی سیاسی می کند. وجه اشتراک ناصر و ام کلثوم این بود که هر دو به طبقه ی پائین جامعه ی مصر تعلق داشتند. بعد از روی کار آمدن ناصر، ام کلثوم نشان دولتی دریافت کرد و غالباً در مهمانی های خانوادگی ناصر، به ویژه افطارهای ماه رمضان شرکت می کرد و از آنجا با تعداد زیادی از رجال سیاسی مصر آشنا شد.
فعالیت های فرهنگی و هنری ام کلثوم در زمان ناصر گه گاهی با موضوعات سیاسی و اجتماعی گره می خورد که بازتاب آن در اجراها، به ویژه اشعار قطعات قابل بررسی است. در اشعار قطعه ی «اطلال» شعر ابراهیم ناجی، ساخته ی ریاض سنباطی، بندهائی از آن که به جنگ اعراب و اسرائیل و فشار دنیای غرب بر مصر اشاره می کند، چنین می گوید: «آزادی مرا به من بازگردانید / دست های مرا باز کنید / من آزاد بوده ام / اکنون چیزی به دست نیاورده ام / آه از بندهای زنجیر شما که دست های مرا خون آلود کرده است» ( اعطنی حریتی اطلق یدیا، اننی اعطیت مااسبقت شیاء / آه من قیدک ادمی معصمی / لم ابقیه و ماابقی علیا) و همچنین در قطعه ی دیگری می گوید: «ودارت الایام / و مرت الایام» (روزها سپری شده اند / وروزها رفتند) شعر از مأمون شناوی است و با این که این قطعه دارای محتوای رمانتیکی است اما از جهتی هم اشاره به درگذشت ناصر دارد. شعرای بسیاری برای ام کلثوم شعر سروده اند از جمله محمود الشناوی، احمد رامی، نزار قبانی، محمودحسن اسماعیل، احمد شوقی، حافظ ابراهیم، محمد الماحی، احمد فتحی، ابراهیم ناجی، صالح جودت، محمد بیرم التونسی، عبدالمنعم السباعی، مرسی جمیل عزیز که بیشتر از همه از اشعار احمد رامی بهره می گرفت٠ ام کلثوم تبحر فوق العاده ای در پرده گردانی مقام های مصری داشت و بیش از همه از مقام های رست، نهاوند، هزام، بیاتی، حجازکار، کرد، حجاز و عجم استفاده می کرد٠ از مقام های دیگر مانند جهارکاه، صبا، نکریز، ماهور، عجم عشیران، عشاق، شاهناز، شوری، سوزناک، زنجران و عراق بهره می برد٠ بیشتر آهنگسازان ام کلثوم، محمد قصبجی و ریاض سنباطی بودند٠ محتوای آوازها، بیشتر رمانتیک است، مانند، "ترا به دست زمانه می سپارم"،"من و تو، دوستی به ما ظلم کرد"، "سرآغاز عشق"، "گل بهاری"، "به خودم دروغ گفتم"، "دور از تو"، "هزار و یک شب"، "شکیبایی هم اندازه ای دارد"، "تو زندگی من هستی"، "این شب من است"، "ای قلب من شاد باش"، "ویرانه ها"، "رباعیات خیام" و بسیار آوازهای دیگر٠
ام کلثوم درتابستان 1974 برای معالجه بیماری کلیه اش به اروپا و آمریکا سفر کرد. در بازگشت به مصر، کلیه اش مجدداً عفونت کرد. در آن روزها در خانه اش در زمالیک در قاهره استراحت می کرد ومردمان مصر در جلو خانه او گل می گذاشتند و شمع روشن می کردند. او در اثر نارسائی قلبی در روز سوم فوریه 1975 درگذشت. در مراسم تشیع جنازه او، تابوت او را ساعت ها در خیابان های قاهره می گرداندند. جنازه او را به سنبلاوی برده و در قریه ای که متولد شده بود به خاک سپردند. ام کلثوم چندین کنسرت عام المنفعه در حمایت از دولت و ارتش مصر اجرا کرد. وی همچنین کنسرت هائی در عراق، پاکستان، بحرین، ابوظبی و پاریس اجرا نمود که در مجموع تا آخرین کنسرت های خود معادل دو میلیون و پانصد و سی هزار دلار به سازمان های دولتی و بنگاه های خیریه ی مصر کمک کرد. او از پاسپورت دولتی استفاده می کرد و با اسکورت دولتی تا فرودگاه بدرقه می شد و در بازگشت نیز از تشریفات رسمی دولتی برخوردار بود.
چندین هزار برنامه ای که ام کلقوم اجرا کرد، همگی گنجینه ای از فرهنگ موسیقی عرب را در خود دارند. او و عبدالناصر به روزهای تلخ و شیرین، پیروزی های غرورآفرین و تلخ کامی های شکست در روزگار خود تعلق دارند. ام کلثوم را همه جا به عنوان نماد فرهنگی مصر می شناسند. آیا حوادث تاریخی و وجدان بیدار جامعه مصر بعد از سرکوب خفت بار قرن ها در پنجه های بیگانگان این دو را آگاهانه در یک دوران آفریده بود؟
4- حوادث تاریخی ایران وطلوع قمر
با این که روابط تجاری و فرهنگی ایران با ممالک اروپائی از زمان صفویه، به ویژه از زمان شاه عباس برقرار شد، اما از سوی دیگر نیروی نظامی همین شاه در مقابل تجاوزات خارجی به نحو چشم گیری ایستادگی می کرد. آشنائی ایرانیان با مظاهر فرهنگ اروپا از طریق سیاحان اروپائی و مراوده های سیاسی و تجاری با دولت انگلستان و کمپانی هند شرقی همه در خدمت برقراری و تعادل دوگونه مناسبات اجتماعی و فرهنگی مختلف ایرانی و اروپائی بودند. با فروپاشی دولت صفویه، افول نسبی روابط ایران واروپا که محصول هرج و مرج و کشمکش سران ایلات و زد وخوردهای محلی بود، راه پرشتاب ارتباط اروپائیان با ایرانیان را مختل کرد. ضعف و ناتوانی نظامی دولت قاجاریه در روزگار فتحعلی شاه و تحمیل قراردادهای گلستان و ترکمان چای از جانب دولت روسیه تزاری و نابودی افراد کاردان، دلسوز و دانا، همه در راستای ویرانی مسیر درست فرهنگ ایران، نقش های مخربی برجای گذاشتند.
علی رغم همه ی توطئه های روس و انگلیس و حوادث ناگوار سیاسی، درایت تعداد معدودی از اندیشمندان و سیاستمداران و فرهنگ دوستان کاردان ایرانی، مقدمات شناخت حقوق اجتماعی و بهره برداری از مناسبات صنعتی اروپا، راه خود را به جامعه ی ایران آسیائی گشود. آنچه که بیش از هر چیز دیگر در ارتقای اندیشه ی اجتماعی ایرانیان ایفای نقش نمود، ورود ماشین آلات و فن چاپ از اروپا بود. با این که استفاده از چاپ سربی در زمان صفویه از جانب مبلغان مسیحی در ایران آغاز شده بود، اما گسترش نسبی آن تا اندازه ای مرهون فعالیت های عباس میرزا است که راه آشنائی با تمدن غرب را از طریق اصلاح جدید نظام و ساختن سلاح های نسبتاً مدرن و فرستادن تعدادی دانشجو به لندن و کارگر به روسیه و ایجاد کارخانه های نساجی و سایر مظاهر سرمایه داری هموار ساخته بود. بعد از عباس میرزا، کسانی که در عرصه ی ادب و سیاست گام های مؤثری در پیش برد مناسبات عقب افتاده ایران برداشتند، یکی قائم مقام فراهانی و دیگر میرزا تقی خان امیرکبیر بودند. کشتن قائم مقام فراهانی به دست محمدشاه پدر ناصرالدین شاه و کشتن میرزا تقی خان امیرکبیر به دست ناصرالدین شاه پسر محمدشاه بخشی از مساعی چنین اهدافی را خنثی کرد.
در ایام پادشاهی ناصرالدین شاه و صدارت سه سال و سه ماهه ی امیرکبیر، که منشأ خدمات پرارجی بود، راه اعتلای فرهنگ و گسترش مناسبات صنعتی ایران از جانب این وزیر کاردان هموار گردید. وی در کنترل تجارت داخلی و خارجی و تشویق صنعتگران و فرستادن عده ای برای آموزش صنعت به خارج از ایران همت گماشت. نقش وی در بیدار کردن مردم وفرستادن تعدادی دانشجو به خارج و استخدام کارشناسان و معلمان اروپائی و تشویق به انتشار روزنامه و ترجمه ی کتب و تأسیس مدرسه ی عالی، در خور یادآوری است. انتظام امور ارتش و استخدام کاردانان نظامی که بعداً با آمدن استادان موسیقی نظامی چون روبون، بوسکه، مارکو و لومر که دریچه هائی به روی معرفی موسیقی غرب باز کردند، منجر به آموزش روش آوانگاری موسیقی و ارکسترنوازی برای ایرانیان گردید. در راستای نفوذ پدیده ها صنعتی در ایران، تغییر سیستم چاپاری به پست و برقراری خط تلگراف و ضرب مسکوکات و چاپ پول کاغذی و کشیدن چند خط راه آهن و تأسیس کارخانجات متعدد و مهم تر از همه، توسعه ی نشر مطبوعات و چاپ و ترجمه ی کتاب و در کنار این ها رواج آداب و رسوم اروپائیان در ایران، تأثیر سازنده ای در تغییر شرایط اجتماعی ایرانیان داشتند. با این که دنباله ی آرمان های امیرکبیر تا اندازه ای از جانب میرزاحسین خان مشیرالدوله و میرزا علی خان امین الملک(امین الدوله) و چند کس دیگر تعقیب شد، اما در مقابل اوضاع آشفته و فاسد دربار ناصرالدین شاه و خیانت عده ای از رجال وطن فروش که از دانش سیاسی و تدبیر اجتماعی بی بهره بودند و اوضاع اقتصادی کشور را در پنجه ی وام ها و قراردادهای بیگانه اسیر کرده و با واگذاری امتیاز خطوط تلگراف، استخراج معادن و بهره برداری از جنگل ها، امتیاز بانک شاهنشاهی، امتیاز انحصار تنباکو و استخراج چاه های نفت به سرمایه داران انگلیسی مصالح مملکت را به باد داده و خود تیغ جور و سرکشی کشانیده، راه دیگری جزمطالبات آزادی خواهانه و مشروطه طلبی پیش پای مردم نمی ماند. موج آزادی خواهی با بینش های متفاوت که طیف های وسیعی از اندیشه های مردمی را در بر می گرفت مردم را به مقابله با شرایط موجود واداشت. بینش های آزادی خواهانه که محصول شرایط رشد سرمایه داری و جنبش های مقابله با آن در غرب بود، مطالبات اجتماعی و حقوقی شهروندان ایرانی را از طریق مجلس و آرای عمومی خواستار بودند و با نشر ادبیات ویژه ی خود به تبلیغ افکار مترقی پرداختند.
با کشتن ناصرالدین شاه و روی کار آمدن فرزندش که منجر به انتقام و ریختن خون تعدادی از آزادی خواهان گردید، چیزی از مطالبات اجتماعی آزادی خواهان کاسته نشد. مظفرالدین شاه با این که در لحظات آخر عمر در امضای فرمان مشروطیت حسن نیت خود را نشان داد، اما بیش از ده دوازده سال پادشاهی در خلوت، سست عنصری و بی تدبیری خود را هم نشان داده بود. با این که تا زمان این پادشاه خاستگاه بخشی از موسیقی ایرانی در دربار شاهان بود، اما نباید فراموش کرد که بخش عمده و سرنوشت ساز موسیقی ایرانی در درون جامعه و در کنار توده ها هنرمند ایرانی رشد تاریخی خود را به پیش برده است. اولین گام ها در بیرون کشاندن موسیقی ایرانی از بارگاه شاهان در این زمان برداشته شد و از این زمان است که بخشی از موسیقی راه رشد مستقل خود را جدا از دربار طی می کند. تأثیر و نفوذ اندیشه های آزادی خواهانه، عارف قزوینی را واداشت تا از اجرای موسیقی به عنوان یک حرفه در دربار مظفرالدین شاه سرباز بزند؛ و شاید عارف اولین کسی باشد که راه استقلال و شخصیت جدا از وابستگی موسیقی به دربار و طبقات حاکمه را پیش پای موسیقی دانان ایرانی گذاشته باشد. سال ها بعد از وی، کلنل علینقی وزیری با متانت و سربلندی همین راه پرارج را پیش پای تعداد دیگری از نوازندگان ایرانی نسل بعد از خود قرار داد. مظفرالدین شاه خود با موسیقی غرب آشنائی داشت. پیانو می نواخت. در دربار او همیشه تعدادی نوازنده حضور داشتند. اما در بیرون دربار، به علت بی تدبیری و ولنگاری او، مردم کوچه و بازار ترانه های هجوآمیزی درباره ی شخصیت سست او سروده و می خواندند. یکی از این ترانه های هجوآمیز را مردمان عامی به پیرزن سیه چرده ای به نام قدم شاد، که قبلاً سرپرست یکی از دسته های نوازندگان دربار ناصرالدین شاه بوده و در ایام مظفرالدین شاه روزگار را با کار مطربی و دوره گردی می گذرانده، منتسب کرده بودند. دو سه بند آن چنین است: «برگ چغندر اومده / آبجی مظفر اومده / دور و دور دور شه ببین / امیر بهادرُ ببین / چادر و چاقچورش کنید / از شهر بیرونش کنید.» مظفرالدین شاه با شنیدن این داستان، آن زن نگون بخت را احضار کرد و از او می خواهد تا آن را در حضور او بخواند و آن تصنیف را اجرا کند، آن گاه مظفرالدین شاه دستور می دهد هر دو پای او را نعل کرده و دور عمارت بگردانند(از صبا تا نیما، جلد دوم ص158).
در پایان سلطنت مظفرالدین شاه و روی کارآمدن عین الدوله ی خودکامه، که بخشی از مقدرات مردم را در کف چند روحانی گذاشته بود و تهدید مبارزان و آزادی خواهان، شرایط مقابله با استبداد و خواستاری اجرای مشروطیت و برقراری عدالت خانه در اذهان انقلابیون شکل گسترده تری به خود گرفت. در پرتو مبارزات و جانبازی های مردم، مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد و با عزل عین الدوله و گماردن مشیرالدوله به نخست وزیری و با گشایش مجلس شورا، گامی در راه احقاق حقوق فردی و اجتماعی ایرانیان برداشت. خواست نهائی آزادی خواهان و مشروطه طلبان، برابری اجتماعی و تدوین قانون و مقررات و اجرای آن از طریق مراجع عرفی بود. دست یابی به چنین خواسته هائی که با جانفشانی چندین نسل و قربانی تعدادی از آزادی خواهان میسر شده بود، بالاخره در زمان سلطنت مظفرالدین شاه با امضای فرمان مشروطیت جامه ی عمل به خود پوشید. اما دیری نپائید که با روی کار آمدن محمدعلی شاه و کج اندیشی ها و خودسری های او که با به توپ بستن مجلس به وسیله ی لیاخوف روسی، تعطیل کردن مجلس و کشتار بی پروای آزادی خواهان در باغ شاه منجر گردید، بیش از سیزده ماه فضای رعب و خودکامگی برجامعه مستولی گردید.
با برقراری مجدد استبداد از طرف محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس از جانب لیاخوف روسی و بستن نشریات و حبس و اعدام چند تن از آزادی خواهان در باغ شاه از جمله ملک المتکلمین و جهانگیرخان صوراسرافیل، علی اکبر دهخدا ابیاتی به یاد صوراسرافیل ساخت که چند بیت اول آن از این جمله است: «ای مرغ سحر، چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاه کاری / وز نغمه ی روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری / بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه نیلگون عماری / یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشت خو حصاری / یاد آر، ز شمع مرده یاد آر.» در چنین شرایطی، نیروی آزادی خواهان انقلابی از تبریز و اصفهان و گیلان بعد از یک پایداری جانانه به تهران رسیدند و به حکم مجلس محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و فرزند خردسال او احمدمیرزا را به جای او به تخت نشاندند.
بار دیگر، با پیروزی آزادی خواهان و گشایش مجلس دوم بعد از سیزده ماه، عارف، هم به یاد چنین سرخوشی ها و هم به یاد کشته شدگان راه آزادی تصنیف زیر را در دستگاه دشتی ساخت: «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد / دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد / از ابر کرم خطه ی ری رشک ختن شد / دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد / ... از خون جوانان وطن لاله دمیده / وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده / در سایه ی گل بلبل از این غصه خزیده / گل نیز چو من در غم شان جامه دریده /.
در زمان احمدشاه که دولت دچار اوضاع آشفته ی اقتصادی و کمبود دارائی بود، مورگان شوستر را برای سرو سامان دادن به وضع ناگوار اقتصاد و دارائی از آمریکا به ایران دعوت کردند. در چنان اوضاع و احوالی، روسیه با تبانی دولت انگلیس اولتیماتومی شامل خروج مورگان شوستر و سایر مستشاران خارجی بود به دولت ایران تحمیل کرد و با فشار به بستن مجلس و تبعید نمایندگان و آزادی خواهان اقدام نمود و در تبریز به کشتار بزرگان و پیشروان آزادی کمر بست و از هیچ وحشیگری در سایر ایالات خراسان و شمال نیز کوتاهی ننمود. عارف در این زمانه ترانه ای در دستگاه دشتی را با اشاره به نام مورگان شوستر ساخت (ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود / جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود / گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد / ای جوانان مگذارید که ایران برود / ...). این شعر از وضع اسفبار ناتوانی دولت و سرکوب آزادی خواهان حکایت می کرد. با گشایش مجلس سوم، بعد از تاجگذاری احمدشاه، جنگ جهانی اول آغاز شد و با این که ایران بی طرفی خود را اعلام کرده بود، میدان تاخت و تاز و تجاوز دولت های روسیه و انگلیس در شمال غربی و جنوب شد. در همین زمان (1328 ه.ق) است که ملک الشعرای بهار تصنیف «وطن جان ای وطن جان» را در دستگاه افشاری می سازد که یک دوبیت آن چنین است، « نمی دانم چرا ویرانه گشتی، وطن / مقام لشگر بیگانه گشتی، وطن / ...وطن جان، ای وطن جان، ای وطن جان من / شفای دل دوای قلب سوزان من / ... / ز روس و انگلیس آید ستم ها به ما / هجوم آرد ز هر سو درد و غم ها به ما / .../» (از صبا تا نیما، جلد دوم ص136 و 137).
شرایط استبداد تحمیلی سیزده ماهه ی محمدعلی شاه، دوران سرودن تصنیف ها و ترانه های شورانگیز عارف قزوینی است که نقش بسیار تعیین کننده ای در کاربرد ترانه سرائی ملی و فعالیت های اجتماعی – سیاسی ایفا نمودند. عارف با دانش اجتماعی و شناختی که از موسیقی ایرانی داشت، فرم تصنیف را با استادی و مهارت کافی اعتلا داد. در زمانی که ناصرالملک بعد از عضدالملک به نیابت سلطنت احمدشاه رسید و سپس مقام رئیس الوزرائی را به دست آورد و کاری از دستش برنمی آمد، عارف تصنیف زیر را ساخت: «گریه را به مستی بهانه کردم / ... همچو چشم مستت جهان خراب است / از چه روی تو در حجاب است؟ / رخ مپوش کاین دور دور انتخاب است / من ترا به خوبی نشانه کردم / دلا خموشی چرا؟ / شد چو ناصرالملک مملکتدار / خانه ماند و اغیار لیس نفس فی الدار / زین سپس حریفان، خدا نگهدار / من دگر به میخانه خانه کردم / دلا خموشی چرا؟»
در زمان پادشاهی احمدشاه، طبق قراردادی که در سال 1915 بین روس و انگلیس بسته شد، ایران به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم گردید، قسمت شمالی ایران در چنگال روس ها و قسمت جنوبی آن در پنجه ی انگلیس ها قرار می گرفت. با روی کار آمدن دولت بلشویک ها در روسیه در سال 1917 اعتبار چنین قراردادی به کلی ملغی گردید و ایران تا اندازه ای از جانب همسایه شمالی خود در امنیت قرار گرفت.
در تاریخ ایران شاید، تا زمان مشروطیت، سابقه نداشته که کلام در قالب ترانه و تصنیف در عرصه ی مبارزات مردمی چنان جای گرفته باشد و نقش سازنده ای را ایفا کرده باشد. در این دوران، هر حادثه ی تاریخی که در جامعه ی سیاسی ایران رخ می داد، انعکاس آن در ترانه های عارف و ملک الشعرای بهار به گوش مردمان می رسید. در چنین شرایط تاریخی جای زنانی که بتوانند صدای زن های ایرانی و آرمان های آزادیخواهانه آنان را منعکس سازد خالی بود. با این که فعالیت های نویسندگان و روزنامه های انقلابی و هوادار آزادی که در قفقاز و ترکیه در روزگار پیش از مشروطیت به چاپ می رسیدند، نقش تعیین کننده ای در پیدایش و سرنوشت جنبش مشروطیت در ایران داشتند، اما بعد از جنگ جهانی اول و گسترش ابزار چاپ و نشر در ایران وپیوستن تعداد زیادی از شعرا و نویسندگان به طور آشکار به صفوف آزادی خواهان، جبهه ی مبارزات قلمی بیش از هر زمان دیگر در ایران رشد و گسترش پیدا کرد.
با واژگونی خاندان رومانف در روسیه و روی کارآمدن دولت جدید شوراها، انگلیس در بین النهرین دامنه ی فعالیت های استعماری خود را گسترش داد و در صدد در دست گرفتن کنترل سرنوشت ایران برآمد. قرارداد شش ماده ای که دولت انگلیس در سال 1919 به دولت وثوق الدوله تحمیل کرد، کنترل ارتش و اداره ی دارائی ایران را به انگلیس ها واگذار می کرد. چنین قرارداد زیانباری مورد اعتراض مردم قرار گرفت و همه جا در تظاهرات خودشان شعارهای مرگ بر انگلیس و دولت انگلیسی مآب وثوق الدوله را سر می دادند. این اعتراضات منجر به دستگیری و زندان و تبعید تعدادی از آزادی خواهان گردید. اوج گیری جنبش های ملی در ایران از جانب شیخ محمد خیابانی و میرزاکوچک خان، روی کار آمدن کابینه ی مشیرالدوله و نقش او در فروپاشی جنبش های میهنی و متوقف شدن فعالیت انگلیسی ها در وزارت خانه های ایران و مذاکرات نماینده ی ایران (علی قلی خان انصاری) با دولت شوروی، همه راه را بر حوادثی هموار می ساخت که منجر به روی کار آمدن رضاشاه در ایران گردید. در این موقع بقایای قوای قزاقانی که در اطراف شهر قزوین بدون دریافت مستمری بلاتکلیف روزگار می گذراند و فرمانده آنان رضاخان میرپنج بود، با نقشه ی ضیاء الدین طباطبائی عازم تهران شد و در سوم اسفند 1299 با اعلام حکومت نظامی در تهران و شهرستان ها و با نام «پایان دادن به اوضاع ناگوار» و «پشتیبانی از حکومتی نیرومند» جمعی از افراد سرشناس و نمایندگان و روحانین را توقیف و تبعید نمود. مجلس شورا که در تدارک بازگشائی خود بود بسته شد و دولت جدید که با ریاست سید ضیاء بر روی کار آمد، به «کابینه سیاه» معروف شد. طراح آن سیدضیاء بدون کسب اعتماد مردم بعد از سه ماه به بغداد گریخت. سقوط دولت سید ضیاء و روی کار آمدن قوام السلطنه و گزینش رضاخان به عنوان وزیر جنگ و سپس به مقام نخست وزیری و رفتن احمدشاه برای معالجه به اروپا منتهی به تغییر خاندان پادشاهی از قاجار به پهلوی گردید.
با روی کار آمدن رضاشاه و تمرکز قدرت نظامی و روی آوردن به دستاوردهای صنعتی اروپا و ساختن راه و راه آهن و گسترش شهرسازی و تأسیس دانشگاه و مدارس عالی و برقراری تشکیلات دادگستری، جدا از مراجع دینی و رفع حجاب زنان و تغییر لباس مردمان که همگی در پرتو گسترش صنعت در اروپا میسر شده بودند، هیچ کدام، به تنهائی خواستها مشروطه خواهان را برآورد نمی کرد که هیچ، بلکه عمده ترین آرزوی آنان یعنی برقراری آزادی را هم در محاق فراموشی و تجاوز قرار داد. پایمال شدن دستاوردهای جنبش مشروطیت، زندانی شدن آزادی خواهان و روزنامه نگاران متعهد، بازداشت و تبعید شاعران و ترانه سرایان ملی و مردمی در حکومت رضاشاه همچنان ادامه داشت. کشتن میرزاده عشقی، زندانی کردن فرخی یزدی و ملک الشعرای بهار و تبعید عارف که هر کدام به نحوی با ترانه ها و تصنیف های خود شور و شوق آزادی و انقلاب را در جامعه فروزان نگاه می داشتند، بی مهری دستگاه را به آزادی خواهان نشان می داد. میرزاده عشقی که مجلس چهارم را در روزهای پایانی سلطنت احمدشاه و دولت وثوق الدوله، «ننگ بشر» خوانده بود کوشش می کرد تا نمایشنامه های خود را در قالب اپرا و با توصیف اوضاع نابسامان مردم و با بهره گیری از به اصطلاح شکوه تاریخ گذشته ایران و گاه با استفاده از موسیقی تقلیدی سازندگان قفقازی روی پرده آورد. عشقی در نمایشنامه ی «شهریاران ایران» که در جهان خیالی شکوه دوره ی ساسانی را با ویرانی ها و نابسامانی های روزگار خود سنجیده بود، از موسیقی اپرای «لیلی ومجنون» حاج بیگف استفاده کرد. نمایشنامه های عشقی سراسر مملو از یأس و سرخوردگی است و محتوای ترانه ها و تصنیف های این روزگار هم حاکی از شکست و زندانی و سرخوردگی و نفرین نسل هائی است که سال ها در سراب آزادی خواهی با سر به هر سو دویده اند. تصنیف «مرغ سحر» ساخته ی ملک الشعرای بهار که بعد از طلیعه ی جنبش مشروطیت تاکنون بر سرزبان هاست و هنوز که هنوز است در پایان هر کنسرتی تقاضای اجرای مجدد آن می شود، بازتاب «داغ و شرر و کنج قفس و ظلم ظالم و جور صیاد و شام تاریک و ابر چشم و آه آتشین و جور مالک و ظلم ارباب و خون جگر و فریاد و ناله ی دل تنگ است».
عارف بعد از بازگشت از استانبول در سال 1337قمری، با اجرای کنسرت ها، ترانه های میهنی و ملی خود که مضمون اکثر آنان در مقابله با بیداد طبقه ی حاکم و فرومایگان روزگار خود بود، تا واپسین دم زندگی (1312شمسی) دمی از عشق به وطن غافل نبود. عارف در اصل موسیقی دستگاهی ایران را در خدمت مبارزات مردم و در کنار آن آزادی زنان از قید و بندهای سنتی به کار می گرفت. سبک جدیدی که عارف در بیان تصنیف و ارائه موسیقی به وجود آورد در نوع خود بی همتا بود و از این روی تاکنون تعدادی از آنان هنوز هم بازگو کننده ی زبان حال و احساسات اجتماعی مردم روزگار ماست.
در شرایطی که نفوذ مناسبات سرمایه داری اروپا تأثیرات خود را به طور ناموزون در کشورهای تحت سلطه برجای گذاشت و از سوی دیگر از طریق قهر نظامی بخش عظیمی از سرزمین ها و فرهنگ های غیراروپائی را به استثمار و استعمار کشاند و در مقابل آن مبارزات ملی و آزادی خواهانه در چنان سرزمین هائی دامنگیر شده بود، نقش زنان آگاه در سطوح مختلف اجتماعی چندان چشم گیر نبود و تعداد زنانی که در چنان مبارزاتی دست داشتند بسیار معدود بوده. از روزگار فتحفلی شاه قاجار و نیابت عباس میرزا و طلیعه ی آشنائی بیشتر مردم ایران با فرهنگ اروپائی از وجود زنان آگاهی که بتوانند نقش مؤثری در حوادث اجتماعی ایران ایفا کنند، اثری نیست. بجز یک دوتن از زنان هنرمند به نام های زهره و مینا، نوازندگان و رقاصان دربار فتحعلی شاه که مدام در رقابت ها و دسته بندی های خصوصی خود بودند، از نوازندگان و سازندگان دیگر خبری نیست. در روزگار سلطنت ناصرالدین شاه، زنی که در عرصه ی فعالیت های ذهنی و اجتماعی دست به مطالعه ی جدی زده بود زرین تاج بود که بعداً با نام قرة العین شناخته شد. غزل «گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو» بعد از مرگ وی به عنوان یکی از قطعات شناخته شده درموسیقی ایرانی به اجرا درآمد. شاید او اولین کسی باشد که بر خلاف رسوم زمانه بی حجاب در برابر مردان پدیدار گشت و به سخنرانی پرداخت. وی به خاطر فعالیت های قلمی و اجتماعی در سن26 سالگی، بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه و سوءظن به نحله ی فکر ی او به قتل رسید. با اینکه جایگاه پروین اعتصامی در عرصه ی ادب فارسی به حدی تابناک است که نیاز به تکرار آن در اینجا ضروری نمی نماید، اما نقش پدرش، یوسف اعتصامی با مطالعات و ترجمه های وی از متون و ادبیات اروپائی و تأثیر تعلیم و تربیت وی بر فرزندش را نمی توان نادیده انگاشت. همان اندازه که اندیشه های آزادی خواهی جنبش مشروطیت از افکار آزادی خواهی انقلابات و جنبش های اروپا الهام می گرفت، همان اندازه هم موسیقی و ادبیات موسیقائی عارف قزوینی، کلنل علینقی وزیری و قمرالملوک از فرهنگ و موسیقی اروپا تأثیر پذیرفته بودند. نفوذ چنان حوادث جهانگیری است که عارف، وزیری و قمر را بدان صورت پرورش می دهد. چه پیش از آنان وضعیت موسیقی به گونه ای دیگر بوده است. تا زمان قمر، سابقه نداشته بود که زنی موسیقی ایرانی را به صورت کنسرت در تجمع های عمومی به طور رسمی اجرا نماید.
زمانی که مظفرالدین شاه، قدم شاد، آن زن خواننده و نوازنده ی نگون بخت را در عمارت شاهی خود تعل کرد، شاید مقارن با تولد قمرالملوک وزیری باشد. قمر دو سه سالی پیش از امضای فرمان مشروطیت در سال 1322(1904م.) متولده شده است. جایگزینی اجتماعی قمر به جای زنانی مانند قدم شاد، که در بارگاه مظفرالدین شاه به جرم اجرای یک آواز هجوآمیز نعل شوند، یک جهش کیفی در موسیقی و نهایتاً یک گام مؤثر در احقاق حقوق زنان تحت سلطه ی اجتماع آن روزها است. در تاریخ موسیقی ایرانی یک قمر دیگر را هم می شناسیم و او کسی است که حدود هزار سال پیش به عنوان برده از سرزمین ایران به شهر کردوبا (قرطبه) در اندلس برده می شود تا در بارگاه حکومت امویان مغرب موسیقی اجرا کند. از آن قمر تا این قمر، سرنوشت زنان آوازه خوان و موسیقی دان ایرانی بر همان سیاق بردگی و حقارت زن در تاریخ موسیقی گذشته است.
قمر هنگام تولد، پدرش را از دست داده بود و هنوز چیزی از عمر کودگی اش سپری نشده بود که مادرش را نیز از دست داد. سرپرستی و تکفل او به مادربزرگش که در آن ایام هزینه ی زندگی را از راه روضه خوانی تهیه می کرد، واگذار گردید. در شرایط اختناق و فشاری که دولت های روسیه و انگلیس بر ایران روا می داشتند، قمر تقربیاً نه ساله بود. او در این هنگام به مدرسه می رفت و تعلیم و تربیت مدرسه را با زیرکی و شیطنت و دعوا با سایر همشاگردان خود سپری می کرد. بی تردید در همراهی هائی که در مجالس روضه خوانی با مادربزرگش داشته، تأثیرها پذیرفته و شیوه های قرائت نعت ها و مناقب و دعاهای مذهبی را نیز فراگرفته است. با اینکه اولین آموزگار قمر در آموزش موسیقی ، رضا قلیخان نوروزی(شامبیاتی) بوده، اما وی بیشترین تأثیر خود را از سبک خوانندگی سیدحسن طاهرزاده کسب کرده است؛ سبکی که ادوات آوازها را در نهایت شمردگی و کلمات را در کمال تفهیم اجرا می کرد. جنس خوب صدای قمر و استعداد وافر او در آموزش آوازها او را به نزد مرتضی خان نی داود کشاند. نی داود در آن زمان در خیابان علاءالدوله کلاس موسیقی داشت و از این جاست که قمر از او می خواهد که موسیقی کلاسیک دستگاه های ایرانی را به او بیاموزد. نی داود خود از شاگردان آقاحسینقلی و درویش خان بود و همانند درویش خان در ساختن فرم «پیش درآمد» و تصنیف و رنگ، سبک مخصوص خود را داشت و هموست که تصنیف «مرغ سحر ناله سر کن» را که اشعارش را ملک الشعرای بهار ساخته بود، برای اجرای قمرالملوک تدوین کرد.
قمر در آغاز کار خود بود که با شخص تاجر و ثروتمندی به نام بحرینی که هنردوست بود، آشنا گردید. بحرینی در تهران خانه ی مجللی داشت. قمر مدت های زیادی در این خانه ماند و از جانب این شخص مورد الطاف فراوان قرار گرفت. در سفری که همراه وی به قزوین رفت با بازرگانان و بزرگان آن شهر آشنا گردید. این آشنائی ها نیز پای او را به خانه نظام الدین لاچینی که محل تجمع شاعران، نوازندگان، هنرمندان و اهل فضل بود، باز کرد. از کسانی که در این مجمع رفت و آمد داشتند، محمدعلی امیرجاهد بود. وی مردی ادیب، شاعر و ترانه سرا بود که کمک ها و راهنمائی های بی دریغ خود را در حق قمر مضایقه نمی کرد.
اوضاع اجتماعی و روابط زن و مرد در آن روزگار در ایران بسیار عقب افتاده بود. زنان مجبور بودند با حجاب های مخصوص در جامعه ظاهر شوند و مردان نیز قبا دربر می کردند. عدم اجازه ی حضور زنان در جمعیت ها و تجمع های عمومی و اظهار وجود، مسئله ای بود که سرنوشت زنان ایرانی را با سنت های عقب افتاده ی گذشته گره می زد. قمر در چنین شرایطی با استقلال تمام در صحنه ها ظاهر می شد و برنامه ی موسیقی خود را اجرا می کرد. بی تردید او اولین زنی است که با ارکستر، آزادانه، با شجاعتی ضد سنتی، ایستاده، بدون میکروفون در جلو جمعیت به اجرا و تبلیغ و ترویج موسیقی ایرانی پرداخته است. چنان اجراهائی در زمان پیش از کشف حجاب، در یک جامعه ی سنتی امری مخاطره آمیز می نمود.
نکته ای که در سرنوشت هنری قمر بیش از هر چیز دیگر برجسته شده این است که وی در نهایت استغنا، قسمت زیادی از درآمد کنسرت های خود را یا به تهیدستان و یا به بنگاه های خیریه ی آن زمان اهدا می کرده است. و این در حالی است که او خود در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشوده بود. در آمد بخشی از کنسرت سال 1309 خود را که با همکاری حبیب سماعی اجرا کرد به بنای یادبود آرامگاه فردوسی و بخش دیگر را به بنگاه امور خیریه اهدا نمود. همین نکته را هم استاد مرتضی نی داود که بیشترین زمان را درآغاز شکوفائی قمر با وی داشته، می گوید که هرگاه ثروتمندان هدایائی به قمر می دادند، او بدون هیچ چشم داشتی آن را بین اعضای گروه، خدمتکاران و کسان دیگر تقسیم می کرد. قمر با اینکه تحصیلات چندانی نداشت اما مسائل سیاسی و اجتماعی روزگار خود را به خوبی درک می کرد و از این رو همیشه با تهیداستان جامعه ابراز همدردی می کرد وبالاتر از این، هنرش را بدون هیچ گونه چشمداشتی در اختیار همگان، به ویژه تهیدستان جامعه قرار می داد.
قمر درمقام یک زن خواننده ی نمونه، در روزگار خود، به صورت های گوناگون هنرش را به مثابه ابزاری اجتماعی به کار گرفت. او از پستوی تاریخ بیرون آمد وبرای اولین بار در مقابل شرایط بحرانی دوران خود، صدایش را به گوش همان نسل و نسل های بعد از خود رساند. او مسئولیت و نقش تاریخی زنان آگاه و هنرمند ایرانی را در چنین شرایط سخت ایفا نمود. مبارزات مردم برای آزادی و اجرای قانون و کوشش همه ی آزاداندیشان و آگاهان برای گسستن بندهای انقیاد و حقارت وابستگی به بیگانگان و مقابله با بیداد نیروهای سرکوبگر داخلی که راه درازی را پشت سرنهاده و منجر به تأسیس مجلس شورا گردید، در عرصه ی هنر و موسیقی و مبارزه زنان هم در روزگار تاریخی خود به پیدایش قمر انجامید. قمر محصول روزگار دور و درازی است که ایرانیان برای تولد و تربیتش از پیش بهای گزافی پرداخته بودند.
قمردر سال 1338 (1958) در نهایت تنهائی و تقربیاً در روزگار تنگدستی خود درگذشت. سرنوشت تنهائی و تنگدستی آخر عمر قمر بی شباهت به فرجام روزگار عارف قزوینی، کمال الملک غفاری و رضا محجوبی نبود.
قمر اشعار آوازهای خود را بیتشر از غزلیات سعدی و یا مشابه آن انتخاب می کرد. در روزگاری که قمر در ایران آواز می خواند، ام کلثوم خواننده شهیر مصری به خاطر صدای دلنشی و مهارت کافی دراجرای برنامه خود نیز در جامعه ی اعراب محبوبیت خاصی داشت. برای تعدادی از ایرانیان، منجمله غلامحسین بنان، جایگاه قمر در موسیقی ایرانی همان جایگاه ام کلثوم در موسیقی عرب را داشت. بنان می گوید: «قمر ام کلثوم ایران بود» و ادامه می دهد که، «اهمیت صدایش به نظر من در ایران به اندازه ی صدای ام کلثوم در مصر است. بی گدار به آب نمی زنم و اینکه می گویم قمر را می توان با ام کلثوم مقایسه کرد به آن دلیل است که به موسیقی عرب آشنائی کافی دارم.» (کیهان پنجشنبه 12مرداد1355 ویژه نامه، به نقل از آوای مهربانی یادواره ی قمرالملوک وزیری، ص191)
این را که یک دو تن به دعوت ام کلثوم از قمر برای سفر به بغداد یا مصر اشاراتی کرده اند، باید با قید احتیاط اسطوره سازانه تلقی کرد.4 چه ام کلثوم، قمر را دعوت کرده باشد و یا نکرده باشد، جایگاه قمرالملوک وزیری جایگاه مشابه همه زنان هنرمند سنت شکنی است که در کنار فعالیت های هنری خود به دفاع از آرمان های اجتماعی برخاسته و از یاوری به تهیدستان کوتاهی دریغ نداشته اند.
5- وجوه اشتراک صفیه آیلا، ام کلثوم و قمر الملوک وزیری
این زنان خواننده در دهه ی اول قرن بیستم متولد شده اند، متعلق به خانواده های تهیدست جامعه خود بودند. در این زمان است که مردمان سرزمین های مصر و ترکیه و ایران برای گسیختن بندهای انقیاد دولت های بیگانه به مبارزه برخاسته و مطالبات استقلال طلبانه را دامن می زدند، شرایط تاریخی، ضرورت پیدایش این سه زن هنرمند را در این سه سرزمین تدارک می دید. گسترش صنعت و تکنولوژی همراه با ورود اندیشه های آزادی خواهانه تأثیر خود بر این سه جامعه ی تحت سلطه به گونه ای تقربیاً یکسان برجای می گذارد. ام کلثوم در آغاز به آموزش قرآن و ابیات مذهبی و به اجرای آنان در مجالس روحانی اشتغال داشته و این مشابه کاری است که صفیه آیلا در همین زمان با آموزش قرآن از معلم خود مصطفی سونار میادرت کرده و قمرالملوک از مادربزرگ خود به آموزش نعت و اشعار مذهبی همت گماشته است. ام کلثوم در زمان فاروق پادشاه مصر که در تدارک دعوت از موسیقی شناسان اروپائی و تأسیس کاباره های غربی به موسیقی غرب چشمی داشته و یا سلطان عبدالحمید در ترکیه که طرفدار موسیقی غرب بود و مظفرالدین شاه که خود نوازنده ی پیانو بوده، تشابه شاهان روزگار این سه خواننده را به ما نشان می دهد. فعالیت های سیاسی – اجتماعی ای سه تن در عرصه ی کمک به مردمان و شرکت در مبارزات سیاسی وهمدردی با هموطنان خود از وجوه مشترک این سه زن هنرمند است. پدر و مادر قمر در کودکی از دست می روند و صفیه در کودکی بی سرپرست می شود. شخصی به نام بحرینی به نحوی به قمر کمک می کند و سناتوری در شهر بورسه ترکیه تکفل صفیه را در خردسالی می پذیرد. قمر با امیرجاهد، شاعر روزگارش آشنا می شود از راهنمائی های او بهره می گیرد و ام کلثوم از آشنائی احمد رامی شاعر مصری بهره مند می شود. با اینکه قمر در فیلم هائی نقش هائی را بازی کرده، اکنون اثری از این فیلم ها نیست. اما در فیلم هائی که ام کلثوم نقش هائی در آنان ایفا کرده، سرنوشت مشترک آنان را در رابطه ی با تکنولوژی سینما آشکار می سازد. تهیه ی صفحه های موسیقی از جانب کمپانی های اروپائی از این سه زن آوازه خوان و جایگاه معتبری که هر سه تای آنها در تولید صفحه و استقبال همگانی از صفحات آنان از سوی توده های مردم می شده، نشانه ی دیگری از تشابه کار این سه زن خواننده است. تشابه قدرت صدای ای سه زن در آواز، که در آغاز کار خود بدون میکروفون آواز می خواندند، وجه مشترک دیگری از آنان را نشان می دهد. قمر در بعضی از اجراهای آواز که مانند ام کلثوم ایستاده می خوانده، گاه دستمالی در دست داشته است، که این کار بعداً به یکی از ویژگی های عمده ی ام کلثوم در صحنه ی اجرا مبدل شد. قمر و صفیه، برای آوازهای خود از قالب غزل بهره می گرفتند و ام کلثوم از قالب قصیده. ام کلثوم به خاطر وسعت جهان عرب و اجرای موسیقی به زبان عربی و عمر طولانی تر در عرصه ی تولید هنری، به شخصیتی معروف تر از دوتن دیگر درجهان مبدل گردید. سبک اجرای هر سه تای آنان بعد از درگذشت شان، همراه حوادث پرپیچ و خم روزگارشان، به تاریخ سپرده شد. کسی بعد از آنان، در این سه کشور جای خالی آنان را پر نکرد. ام کلثوم رابط موسیقی قرن نوزدهم و بیستم مصر است و قمر در میانه سبک موسیقی روزگار قاجار و دوران ارکستره شدن موسیقی در ایران قرار می گیرد و صفیه آیلا نوع موسیقی دربارعثمانی را به روزگار بعد از خود متصل می سازد. روزگار این سه تن، روزگار هجوم فرهنگ سرمایه داری و مناسبات صنعتی همراه با روابط استعمارگرانه تحمیلی از یک سو و مطالبات آزادی خواهانه ی مردم از سوی دیگر است. این همان ضرورت تاریخ در تولد هنرمندان روزگار خود است؛ و آن روزگاری است که این سه تن به نمایندگی از سوی زنان کشور خود، سکوت قرن ها فریاد فروخورده را از حنجره ی خود سر می دهند٠ انسان ها تاریخ را می سازند٠
این مقاله پیشتر در کتاب سال شیدا شماره ششم و هفتم ١٣٨٤ تهران منتشر شده است٠ پاره ای از مقاله "مصر: از اسلام تا مبارک" به ضرورت توضیح تاریخ مصر در اینجا آورده شده است٠
بخشی از منابع:
آرین پور، یحیی. ١٣٧٣ \ از صبا تا نیما، جلد اول و دوم. تهران: انتشارات زوار٠
خالقی، زهره. ١٣٧٣ \ آوای مهربانی، یادواره قمرالملوک وزیری. تهران: ناشر دنیای مادر٠
احمد فؤاد، دکتره نعمات. ١٩٨٣ \ ام کلثوم و عصر من الفن. قاهره: مطابع الهیئه المصریه العامة الکتاب٠
ام کلثوم، حیاة و اغانی کوکب الشرق. منشورات دارامکتبة الحیاة، بیروت، بی تا.
Danielson, Virginia. The Voice of Egypt, Umm Kulthum. Arabic Song, and Egyptian Society in the Twentieth Century. University of Chicago Press, 1977.
Sayid Marsot, Afaf Lulfi. A Short History of Egypt. Cambridge University Press, 1985.
Tekelioglu, Orhan. “The Rise of a Spontaneous Synthesis: The Historical Background of Turkish Popular Music” , in Turkey, Identity, Democracy, Politics. Edited by Sylvia Kedourie. London: Frank CASS. 1988.
1. ترانسیلوانیا: بخشی از رومانی امروز.
2. مُوَشّح نوعی شعر عربی است که شکل ظاهری آن تا حدودی به مسمّط و مستزاد نزدیک است. موشح برای همراهی با موسیقی و خواندن به آواز سروده می شده است.
3. در کتاب حیاة و اغانی کوکب الشرق ام کلثوم، ص 47، نیمه اول این بیت چنین نوشته شده است «مصر التی فی خاطری و فی فمی» و در کتاب دانیلسون «فی دمی» نوشته شده است،(ص161).
4. ابولقاسم زند در گفتگوی خود می گوید: «ام کلثوم از قمر دعوت کرد به مصر برود. نامه را آورد گفتم، تشریف ببرید. گفت: اگر بروم مقرری ماهانه ی عده ای که باید به آنها پول بدهم معوق می ماند. خانم قمر متقابلاً عکس و کادو فرستاد» (آوای مهربانی، یادواره قمرالملوک وزیری، ص229). شمس کلان می گوید، « اینها خاطراتی است که من از این زن، انسان خوب خوب خوب روزگار دارم. ام کلثوم یک وقتی ایشان را دعوت کرده بود به بغداد هم برای اجرای و هم دیدار و آشنائی. نوشته بود، زیباترین زن شرق که لازم است دنیای دیگر ببینندش و هنرش را بشناسد. یک وقت خودش می گفت: خیلی خبر است ... ام کلثوم زنی به آن زبیائی و خوش صدائی خوشش آمده که قمر الملوک وزیری را ببیند. ولی نرفت، مقدور نشد حالا در چه شرایطی بود دقیقاً نمی دانم. نتوانست برود. ولی این نشان می داد که در جاهای دیگر دنیا هم به او توجه دارند» (همان جا، ص244).
٥ – در زمستان ١٩٩٤ و ٩٥ در لحظه اول وارد قاهره شدم، جوانی در فرودگاه به من گفت اگر با تاکسی به شهر می روی مرا هم با خودت ببر٠ من او را به تاکسی سوار کردم و او هم در تهیه هتل در شهر به من کمک کرد٠ در بین راه از او پرسیدم که می خواهم بر سر گور ام کلثوم بروم؛ او گفت گور او در قاهره نیست و شما باید مصافت زیادی تا دهکده محل زندگی او را طی کنی٠ من نتوانستم به دیدن گور او بروم، اما چند بار به تماشای سالن هایی که او در آنجا کنسرت می داده است می رفتم؛ و این یک حس نستالژیک بود که از سال های ١٣٤٠ که آوازهای ام کلثوم را گوش می دادم همیشه همراهم بود٠ یکروز صبح به سالن اجرای او رفتم، تمام صندلی ها خالی و نور کم رنگی دهانه در ورودی، سالن را روشن می کرد٠ یادها و خاطراتی که با آوازهای او داشتم، در ذهن و خیالم طنین افکن شدند ("و مرت الایام")٠
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۶/۰۴/۱۲ ساعت 13:2 توسط محمد قجقی
|