شکوفائی فرهنگ این دولت تا سال 1875 دوام یافت و در همین سال بود که بعد از سه قرن و نیم پایداری به دست انگلیس منقرض گردید و از آن پس دولت استعماری انگلستان به مدت نود سال بر این سرزمین حکومت راند. در ترکیه ی عثمانی، با وقوع جنگ کریمه بین ترکیه و روسیه در سالهای 1854 و تضعیف امپراتوری عثمانی و نفوذ قوای اروپاییان در مستعمرات این کشور و انقیاد مصر در سالهای 1870 به وسیله ی انگلیس و ناتوانی دولت قاجار در مقابل سیاست های روس و انگلیس، بعد از معاهدات گلستان و ترکمن چای، (در سال های 1820) همگی از رشد سرمایه داری جهانی و نفوذ نیروی استعمارگرانه آن در این سرزمین ها حکایت می کند. در اینجا موضوع بحث ما تاریخ هند نیست و این نکته را در راستای مقایسه ی تمدن ها و دولت های نامبرده در چند سده ی اخیر یادآور شدیم تا اشاره ای به وضعیت مشابه استعماری و توسعه طلبانه ی دولت انگلستان در این سه سرزمین کرده باشیم.
با این که سرنوشت سیاسی و تاریخی سه ملت بالا(ترکیه و مصر و ایران) مسیرهای جداگانه و متفاوتی را پشت سر گذاشته و هر کدام بر شالوده ی مناسبات داخلی خود، که نقش تعیین کننده ای در تحولات تاریخی – اجتماعی آنان داشته دگرگون شده اند، اما به هر روی نفوذ مناسبات سرمایه داری جهانی و بازتاب و نقش آن در کشورهای تحت انقیاد، به نحوی تأثیرات مشابهی را در عرصه ی فرهنگ شناسی تطبیقی بر این سه تمدن بر جای نهاده است.
با ورود مناسبات سرمایه داری در کشورهای تحت استعمار، اولین عنصری که به مقاومت در مقابل تجاوز سیاسی و فرهنگی جدید به مقابله برمی خیزد، گذشته از مبارزه ی استقلال طلبانه ی مردم، تنازع و دفاع فرهنگی اقوام تحت سلطه است. در راستای دفاع از سنن و شعائر میهنی و فرهنگ بومی، عنصر موسیقی نیز به مثابه یکی از پدیده های هنری عکس العمل خود را در برابر شرایط موجود نشان می دهد. طبیعتا عکس العمل موسیقی به مثابه بخشی از وجدان بیدار و یا خفته ی اجتماعی در هر فرهنگی نسبت به شرایط خاص خود در آن جامعه عمل می کند. اما در لا به لای فعالبت اهرم های آشکار و پنهانی که در برابر هجوم فرهنگ غالب به دفاع از موجودیت خود بر می خیزند، عکس العمل و کاربرد هنر موسیقی است که شیوه ی خاص خود را دارد. با این که موسیقی سه فرهنگ ترکیه و مصر و ایران از دیدگاه شناخت عناصر سازنده ی آن از سرچشمه مشترکی سیراب شده اند، اما به علت بهره گیری از سه زبان متفاوت(ترکی، عربی و فارسی) و به علت آمیختگی آنان با سه فرهنگ گوناگون، سه چهره ی متفاوت موسیقائی را نمایان می سازند. سرچشمه ی مشترک این سه موسیقی همان کاربرد « شیوه های اجرائی» (مدهای ) کهن (ایرانی، بیزانتینی، ترکی و عربی) است که با گسترش اسلام در این سرزمین ها پراکنده شده اند. همان گونه که اشاره شد، این «شیوه های اجرائی» موسیقائی (مانند سه گاه، چهارگاه، نوا، ماهور، اصفهان، حجاز و غیره) در هر کدام از این فرهنگ ها، زبان بومی خود را به کار می برند. به دیگر زبان، به طور نمونه «شیوه اجرائی» اصفهان در ترکیه تحت نفوذ فرهنگ و زبان ترکی و در مصر تحت نفوذ زبان و ادب عربی و در ایران زیر نفوذ زبان و ادب فارسی تفاوت خود را آشکار می سازد.
زبان ترکی در ترکیه شاخه ای از زبان های آلتائی است که اغلب شاخه های آن از نظر واج شناسی(به جز چواش ، خلخ و یاقوت) شباهت های نزدیکی به یکدیگر دارند. زبان ترکی در ترکیه دارای ادبیات پرباری است که گاه به آن زبان ترکی عثمانی هم می گویند. این زبان از زبان های کهن آناتولی است که در اوایل قرن یازدهم میلادی به سرزمین ترکیه کنونی وارد شده است. زبان عربی در مصر شاخه ای از زبان های «آفریقائی – آسیائی» است که دو تیره ی آن سامی غربی و سامی جنوب مرکزی است و همین عربی که زبان قرآن از آن مشتق شده متعلق به شاخه ی زبان سامی جنوب مرکزی می باشد. زبان فارسی که شاخه ای از زبان های هند و اروپائی است و دوران های کهن و میانه ی را پشت سر نهاده و به فارسی جدید که از زمان رودکی و فردوسی تا کنون تحول یافته، از نظر خانوادگی با زبان های ترکی و عربی کاملا متفاوت است. و این در حالی است که عناصر مشترک موسیقائی ( ساختارهای اجرائی) این سه زبان کاربرد نسبتا همگونی دارند و این موضوعی است که مطالعه ی آن تاکنون کمتر مورد توجه جدی موسیقی شناسان واقع شده است.
اشاره به حوادث تاریخی این سه فرهنگ در گذشته های دور و نزدیک نگاه ما را بدانجا معطوف می دارد که چگونه در مسیر تاریخی این سه فرهنگ، سه زن خواننده (صفیه آیلا، ام کلثوم ابراهیم و قمرالملوک وزیری) از طبقات اجتماعی پائین جامعه با شخصیت های همانند، آرمان های مشابه ملی – تاریخی، سرنوشت خود و سرنوشت زنان همنوع خود را از حنجره ی خود سرمی دهند و به نحوی بازتابی از تاریخ اجتماعی و سیاسی و روحانی مردمان خود را به فرهنگ جهانیان عرضه می دارند. این سه زن حتی با جنس صدای تقریباً هم رنگ، جایگاه سه زن شرقی را در تاریخ ملت خود چنان رقم می زنند که تشابه موجودیت آنان در آن سه فرهنگ، ما را به تردید وامی دارد که چگونه شرایط و حوادث تاریخی در سه سرزمین متفاوت، ثمری تقریباً یکسان داشته است. تولد این سه زن آوازه خوان در یک زمان در سه کشور استعمار و استثمارزده نستباً مشابه، مرهون نیازهای اجتماعی و پرورش تاریخ روزگار خودند – اما نه به دلخواه خود – حکمی است بین انسان آگاه تاریخی و توده های اجراکننده ی تاریخ. در این راستا است که جایگاه هنر سازنده و ماندگار مُهر خود را بر تحولات دوران های تاریخی بر جای می گذارد.
توجه این نوشته بیشتر بر روی مسائل تاریخی، آن هم تا اندازه ای تاریخ سیاسی این سه فرهنگ معطوف شده، از این روی کوشش می شود تا در پایان این نوشته جایگاه این سه زن هنرمند را از اوضاع تاریخی – جهانی آنان منتزع نمائیم و نشان دهیم که حوادث بین المللی چگونه و به چه صورت تأثیر خود را در عرصه ی هنر آن هم به طور مشابه در کشور استعمارزده بر جای گذاشته است.
سرزمین ترکیه ی کنونی، از روزگار افسانه ای تروا و تمدن های هیتی و بغازکوی و اورارتو و فریژی و لیدیه تا تمدن های پیشرفته تر روم شرقی و بیزانس و امپراتوری عثمانی و تا تأسیس جمهوری ترکیه در سال 1922 به وسیله ی مصطفی کمال، فرهنگ ها و تمدن های متعددی را پشت سر گذاشته است. از همه ی این دوران ها تنها دو سده ی پایانی امپراتوری عثمانی مورد نگاه این نوشته قرار گرفته است.
سقوط مصر در دست امپراتوری بیزانس و پس از آن از تسلط اعراب مسلمان در سال 639 میلادی در زمان بنی امیه و سپس ترکان اخشیدی، فاطمیان مغرب، ایوبی ها، مملوک و ترکان عثمانی در سال 1516 و تا اشغال این سرزمین به وسیله ی انگلیسی ها در نیمه ی دوم قرن نوزدهم، سرنوشت مردم مصر همیشه به دست بیگانگان رقم خورده است. این دو تمدن، مصر و ترکیه ی عثمانی، هر دو در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پیش آمدهای مشابهی را در کشمکش های سیاسی خود با دولت استعماری انگلیس و سرمایه داری اروپا پشت سر نهاده اند.
به موازات پیدایش دولت پرقدرت عثمانی در ترکیه، دولت نیرومند صفویه استقلال ملی ایران را در مقابل یورش های عثمانی خنثی می کرد. اما با روی کار آمدن دولت قاجاریه در سال 1779 میلادی، و ناتوانی آنان در برابر تجاوزات امپراتوری روسیه ی تزاری و پذیرش معاهدات خفت بار گلستان و ترکمان چای و به دنبال آن جدائی سرزمین افغانستان از ایران و بازیچه قرارگرفتن ایران بین دولت های فرانسه و انگلیس و از یک سو و گسترش روابط صنعتی و اندشه های آزادی خواهانه و مطالبات حقوق شهروندان ایرانی و جایگزینی ارتش منظم به جای سپاه فئودالی از سوی دیگر، راه مشابهی را، همانند مصر و ترکیه پیش پای ایرانیان قرار داد. برای نشان دادن چنین تشابهائی، گذشته های تاریخی این سه فرهنگ را مد نظر قرار می دهیم. با این که امپراتوری تجاوزگر عثمانی، مصر را به مدت سیصد سال( 1516 تا 1805) در انقیاد خود داشت و تاریخ سیاسی مشترکی را با آن کشور به وجود آورد، اما ضروری است گذشته های هر کدام را به طرز جداگانه بررسی نمود. در پایان بررسی تاریخی هر کدام ازین سه حوزه، به چایگاه این سه زن و فعالیت های موسیقائی آنان خواهیم پرداخت.
2- تاریخ ترکیه و جایگاه صفیه آیلا
پیدایش دولت عثمانی تقریباً به سال های 1300 میلادی بر می گردد. در این هنگام است که عثمان ابن ارطغرل(یا عثمان اوغلو) به قصد گسترش آئین اسلام بخش هایی از سرزمین آناتولی را تسخیر کرد و امیرنشینان ترکمان را که شامل قرامان، آیدین، قره سی، حمید، تکه، ساروخان، منتشا، قسطمونی، گرمیان و ارطغرل می شد متحد ساخت و بنای دولت کوچکی را که مورد تأئید سلطان کیقباد سوم پادشاه سلجوقیان روم در آن زمان بود را به وجود می آورد. بعد از ارطغرل، پسرش عثمان به جای پدر نشست. از این زمان به بعد حکومت آنان به نام دولت عثمانی معروف گردید. دولت عثمانی در آغاز، همانند خاندان صفویه در ایران از اهرم تصوف و عرفان استفاده کرد و حاج بکتاش نیشابوری را به عنوان رهبر و مبلغ ایده های اسلامی – عرفانی به هواداران خود معرفی نمود و در کنار آن سپاه «ینی چری» را با استفاده از اسیران مسیحی به وجود آورد. دولت عثمانی با فتح قسطنطنیه در سال 1453 به دست سلطان محمد فاتح و گسترش سرزمین های خود از جانب سلطان سلیم اول در نواحی شام و دیاربکر و فلسطین و مصر و سپس به دست سلطان سلیمان قانونی دایره ی متصرفات خود را به سرزمین های یمن و سودان و سواحل شرقی آفریقا و عراق و بصره و خلیج فارس و همچنین تونس و الجزایر و مراکش و در اروپا تا سرزمین های لهستان و ترانسیلوانیا1 گسترش داد و همه ی این کشورگشائی ها و تجاوزات را که بیش از چهارقرن به درازا کشیده شد، با نام و زیر لوای گسترش آئین اسلام و ترویج آن انجام می داد. گذشته از روابط سرکوبگرانه ی حکومت عثمانی، که طی چندین قرن متمادی بر مردمان ترک و غیرترک اعمال می شد، این دولت همانند دیواری بلند راه نفوذ اروپائیان را به سرزمین های ایران و آسیای مرکزی و شبه قاره هند سد کرده  و خود از سوی دیگر آتش جنگ های تسنن و تشیع را میان ایرانیان و ترک ها دامن می زد.
با گسترش دامنه ی تجاوزات استعمارگرانه ی اروپائیان و محدود شدن دایره ی امکانات توسعه طلبانه ی دولت عثمانی، جغرافیای سیاسی و تاریخی ممالک تحت سلطه ی این دولت دگرگون گردید. دستیابی دولت های اروپائی به نیروی دریائی مجهزتر و سپاه توانمندتر برای محدودتر کردن نیروی نظامی عثمانی، دولت عثمانی را در اوایل قرن نوزدهم به اجرای یک رشته رفرم های اجتماعی واداشت که حاصل آن نهایتاً منجر به تضعیف و فروپاشی این دولت مقتدر در دهه ی دوم قرن بیستم گردید. رفرم های سلطان سلیم سوم(1789 – 1807) و سلطان محمود دوم(1807 – 1839) به قصد دگرگونی سپاه ینی چری که دارای انضباط فئودالی و عقب افتاده ی بود و کارائی مقابله با نیروهای نظامی اروپائی را نداشت، به شکلی صورت پذیرفت که شیرازه ی سپاهی گری دولت عثمانی را متزلزل ساخت. به دنبال آن، ضعف سپاه دولت عثمانی و گسترش سیاسیت های استعمارگرانه ی دولت های اروپائی منجر به تجزیه ی سرزمین های وسیع دولت عثمانی گردید. یونان در سال 1821 استقلال یافت و به دنبال آن رومانی و مصر نیز استقلال خود را کسب نمودند(سال های 1830).
در سال 1825، محمدعلی والی مصر، به پاداش کمکی که در سرکوب یونانیان از خود نشان داده بود، سرزمین مصر را، بعد از سیصد سال اسارت، بدون جنگ از چنگ دولت عثمانی بیرون آورد. به دنبال آن ابراهیم پاشا فرزند محمدعلی در سال 1831 به سوریه حمله کرد و تا نزدیکی قونیه پیش رفت که با وساطت و کمک روس ها و سایر دولت های اروپائی از تجاوز به سایر سرزمین های عثمانی باز داشته شد. در سال 1839 سپاه محمدعلی مجدداً سوریه را اشغال نمود. این بار سلطان محمد دوم با کمک ارتش مجهز فرانسویان، سپاه محمدعلی را به جانب مصر عقب راند و بار دیگر موقعیت دولت عثمانی را در برابر والی استقلال یافته ی مصر تحکیم نمود (به اوضاع مصر و حوادث تاریخی آن بعد از محمدعلی اشاره خواهد شد).
چندی نگذشت که جنگ های شبه جزیره ی کریمه در سال 1854 به وقوع پیوست. در این زمان نزاعی که بین دولت فرانسه و نیکلای اول بر سر کنترل سرزمین های قدس و فلسطین به وجود آمد و اهداف اصلی روس ها که سودای دسترسی به آبهای دریای مدیترانه را در سر می پروراندند، آشکار می ساخت. این مسئله پای انگلستان را، که خود در استعمار کشورهای شرقی و جنوبی مدیترانه ذینفع بود، به میدان نبرد علیه نیکلای اول کشاند و انگلستان را مجبور ساخت تا در کنار فرانسه و ترکیه علیه روسیه وارد جنگ شود. اهداف اصلی این جنگ ها متلاشی ساختن امپراتوری عثمانی بود. با اینکه در جنگ کریمه دولت روسیه شکست خورد اما در مقابل، ضربات شدیدی به نیروی دریائی دولت عثمانی وارد آمد که ترمیم آن برای آن دولت جبران ناپذیر بود.
پیشرفت صنعت و گسترش سرمایه داری در اروپا و تجاوزات توسعه طلبانه ی انگلستان و فرانسه در شمال آفریقا و خاور میانه و کاهش توان امپراتوری عثمانی در پاسخ به مطالبات و معضلات سرزمین های تحت سلطه ی خود در نیمه ی دوم قرن نوزدهم، این دولت را به پذیرش شرایط قانون اساسی و حکومت  پارلمانتاریستی مجبور ساخت. پیآمد آن تغییر قوانین مالیات و تأسیس دادگستری و سایر خدامات دولتی بود. عبدالحمید دوم در دوران حکومت خود(1876 – 1909) آنقدر ناتوان شده بود که برای ابقای دولت خود به قدرت های اروپائی  تکیه می کرد. وی حمله مجدد روسیه را به منطقه ی ادرنه بهانه قرار داد و با پشتیبانی روحانیون داخلی به سرکوب جنبش های پراکنده ی ملی در داخل ترکیه پرداخت و اختیارات پارلمان را نیز محدود ساخت. در سال 1908 انورپاشا فرمانده قوای ترک که برای سرکوب شورشیان مقدونیه به آن سرزمین رفته بود، در بازگشت خود به استانبول، با حمایت انقلابیون، سلطان عبدالحمید دوم را از پادشاهی خلع کرد. در این زمان شعله ی آتش جنگ جهانی اول در اروپا، که در ظاهر از سرزمین صربستان آغاز شده بود، موجب خودمختاری صربستان در سال 1916 گردید. در پایان جنگ جهانی اول قوای متفقین وارد استانبول گردیدند.
سلطان محمد ششم در سال 1918 به تخت سلطنت نشست، اما اوضاع ناآرام و متشنج از هر سو به ویژه در سوریه مزید بر مشکل سیاسی بود. تشکیل سازمان ها و اتحادیه های پراکنده و مطالبات آزادیخواهانه ی مردم و تهییج روح ناسیونالیستی زمینه را برای کسب قدرت نظامی – سیاسی از جانب مصطفی کمال(1881 – 1936) فراهم ساخت. به دنبال آن به رسمیت شناخته شدن او از جانب دولت بلشویکی روسیه درسال 1920 و الغای حکومت سلطنتی و تبعید سلطان محمد ششم، تقریباً همزمان بود با تبعید احمدشاه در ایران و تبعید سعد زغلول ملی گرا در مصر – و روی کار آمدن رضاشاه و به رسمیت شناختن دولت وی از جانب دولت بلشویکی روس ها در سال1924،(البته پیش از این زمان نیز، همان گونه که اشاره کردیم سلطان عبدالحمید در سال 1908 از سلطنت خلع و به تبعید فرستاده شده بود و این تبعید تقربیاً همزمان با خلع سلطنت و تبعید محمدعلی شاه در ایران است) موازنه ی روابط استعماری شرایط سیاسی را در سرزمین های آناتولی و شام و مصر و ایران به کلی تغییر داده و دریچه ی دیگری بر روی این ملت ها گشود. دولت جمهوری ترکیه در 29 اکتبر1922 موجودیت خود را اعلام کرد. اهداف این دولت لایروبی مناسبات کهن بود. مدارس مذهبی تعطیل شدند، نوع پوشش مردم تغییر کرد. دادگاه های جدید جایگزین دادگاه های مذهبی گردید، آزادسازی زنان از چنگال مناسبات اجتماعی گذشته و شرکت آنان در پارلمان و لغو تعدد زوجات یکی دیگر از مظاهر دولت جمهوری ترکیه بود. تغییر خط عربی به لاتین از جمله دیگر تحولات اجتماعی – فرهنگی این دوران در ترکیه بود. 
در سال های اولیه ی تأسیس دولت جمهوری ترکیه، تأکید و خط  و مشی سیاسی – فرهنگی دولت بیشتر بر پایه ی مدرنیسم و تمدن غرب جهت می گرفت. ضیاء گوکلب(1876 – 1924) فرضیه پرداز مسائل اجتماعی – فرهنگی که برنامه های دولت، به ویژه افکار مدرن مصطفی کمال را تحت تأثیر قرار داده بود، منجر به رشد یک جریان ناسیونالیستی و پان ترکیسم دولتی و فرهنگی چند بعدی روزگار عثمانی به اجبار بر ارکان فرهنگ و جامعه ی ترکیه تحمیل گردید. با تأسیس نهادهای گوناگون و سیاست های مشخص برای امور فرهنگی، موسیقی نیز از حیطه ی تحمیلات مدرنیسم و تحولات اجتماعی مصون نماند و در زمینه هائی مورد بازبینی و بازسازی افکار مدرنیسم قرار گرفت. دولت جمهوری از همان آغاز به موسیقی به مثابه یک عنصر باارزش در فرهنگ و هنر نگاه می کرد. اولین برخورد عملی به موسیقی موقعی صورت گرفت که نهاد «دارالالحان»، بخش موسیقی شرقی را – که یکی از مهم ترین بخش های آموزش موسیقی دولت عثمانی بود – تعطیل کرد(1926). مبلغان فرهنگ غرب کوشش می کردند تا به سرعت موسیقی پلی فونی (چندصدائی) غرب را جایگزین موسیقی زمان عثمانیان سازند. در سال 1934 پخش موسیقی ترکی از رادیو ممنوع شد و به جای آن موسیقی کلاسیک اروپائی از رادیو و میدان های شهر پخش می گردید. این وضعیت نزدیک به بیست ماه ادامه داشت و پس از آن، با این که موسیقی ترکی به صورتی محدود پخش می شد، سانسور و کنترل از بالا همچنان ادامه داشت. از «موسیقی الهی و آئین سماع» دراویش مولویه هم جلوگیری شد. در آغاز، گردانندگان افکار مدرنیسم و فرضیه پردازان اندیشه ی غرب تصور می کردند که با پخش و انتشار موسیقی کلاسیک اروپائی، مردم خودشان تعلیمات کافی را از موسیقی پلی فونی کسب خواهند کرد. با این که چنین نظرگاه هائی نسبت به اهمیت و اولویت موسیقی غرب در مقابل موسیقی ترکی در جمع تعداد معدودی از روشنفکران ترکیه هم از قبل وجود داشت، تغییر مکانیکی و افکار تحمیلی، آن هم نسبت به موسیقی در جامعه ای مانند ترکیه، که پیوند آن با موسیقی فولکلوریک و کلاسیک میهنی از پیش مشهود بود، کارآئی چندانی نداشت. تاریخ فرهنگ ترکیه نشان می دهد که اکثر سلاطین عثمانی( به جز معدودی مانند عبدالحمید دوم) به نحوی با موسیقی سرو کار داشته اند، یا خودشان نوازنده بودند و یا تولیدات و ساخته های نوازندگان را ارج می نهادند. شرایط هنرپرور بارگاه سلطان سلیم سوم(1761 – 1808)، نوازندگان و هنرمندان فراوانی مانند اسماعیل دده، شیخ عبدالباقی ناصر دده و هامپرسون ارمنی، که طرح آوانگاری موسیقی را در آن زمان وارد فرهنگ موسیقی ترکیه نموده بود، و همچنین دل حیات خانم(1710 – 1780) موسیقی دان، آهنگساز و شاعر، با شکوفائی خود آثار پرارجی به موسیقی کلاسیک ترکیه اهدا نموده اند. خود سلطان سلیم سوم یکی از موسیقی دانان برجسته ی روزگار خود بود که از وی دوازده قطعه ی موسیقی همراه با مجموعه ای از اشعار لیریک برجای مانده است. پیدایش مقام «سه گاه سلطانی» را به وی نسبت می دهند.
با گسترش نفوذ صنعت اروپا و نقش کارساز آن در اذهان برخی این تصور به وجود آمده بود که موسیقی اروپائی به موازات صنعت از اولویت و برتری کیفی برخوردار است. طبیعتاً چنین ایده هائی راه خود را از پیش به دربار سلاطین عثمانی باز کرده بود. سلطان عبدالحمید دوم خود از کسانی بود که به شدت موسیقی اروپائی را در مقابل موسیقی ترکیه تمجید می کرد. او می گفت: «حقیقت این است که من به موسیقی ترکیه علاقه ای ندارم. این موسیقی شما را خواب آلود می کند، و از این جهت من موسیقی اروپائی، علی الخصوص، موسیقی اپرا و اپرت را بیشتر ترجیح می دهم. این را هم بگویم که مد های موسیقی ما که آنها را ترکی می نامیم، واقعاً ترکی نیستند. این مد ها از موسیقی یونانی، ایرانی و عرب گرفته شده اند»(کدوهری ١٩٨٨ص197). چنین گفته هائی با اینکه ازجانب نماینده ی یک سیستم کهنه ارائه می شد، ولی تقربیاً بعد از دو سه دهه از جانب دولت جدید جمهوری ترکیه و نماینده ی فرضیه پردازن این خط و مشی، ضیا گوکلب به مورد اجرا درآمد.
در سال های 1826 برادران «جوزپّه دونیدزتّی» که آهنگساز و سازنده ی اپرا بودند به دعوت دولت عثمانی از ایتالیا به ترکیه آمده تا موسیقی نظامی این دولت را سرو سامانی بدهند. این زمان حدوداً مقارن آمدن لومر و تدریس موسیقی نظامی در زمان ناصرالدین شاه به ایرانیان و تقریباً همزمان تأسیس ارتش مستقل و نیمه مدرن مصر در سال های 1820 به وسیله ی محمدعلی و ورود کارشناسان موسیقی نظامی به این کشور است. از این زمان، یعنی با ورود آهنکسازان ایتالیائی است که آوانگاری موسیقی به شیوه ی غرب در ترکیه معمول گردید و قطعات فراوانی که از گذشته های دور در دست بود، با همین شیوه ی آوانگاری غرب نت نویسی گردیدند. از آنجائی که موسیقی کلاسیک ترکیه بیش از هر جای دیگر در دربارگاه سلاطین عثمانی رشد کرد و از همین طریق هم محفوظ مانده بود، نزدیک به چندین هزار نمونه موسیقی ثبت و آوانگاری شدند. به سبب ورود همین موسیقی نظامی در سال1833 بود که بعداً پایه ی کنسرواتوار موسیقی ترکیه هم ریخته شد. 
به جز انواع موسیقی هائی که در حد محفلی و یا در پادگان های نظامی اجرا می شد، به طور کلی دو نوع موسیقی عمده درزمان سلاطین عثمانی وجود داشت. یکی موسیقی کلاسیک بود که خود موسیقی عرفانی مولویه در قونیه و استانبول را هم در بر می گرفت، و دیگری موسیقی فولکلوریک بود که بیشتر در سرزمین های شرقی تر ترکیه در آناتولی اجرا می شد. بر همین اساس، ضیاگوکلب معتقد بود که پیش از نفوذ اروپائیان در این سرزمین، همین دو نوع موسیقی در ترکیه وجود داشته است. وی پایه ی موسیقی کلاسیک ترک را موسیقی شرقی می نامید و می گفت که این همان موسیقی است که از زمان فارابی و ابن سینا برجای مانده که آن هم در اصل اساس خود را از موسیقی بیزانس به عاریت گرفته است. نوع دیگر موسیقی، ملودی های موسیقی عامیانه است که به طور ممتد در فرهنگ و تاریخ ترک در این سرزمین اجرا شده اند. گوکلب اعتقاد داشت که موسیقی کلاسیکی که در بارگاه سلاطین عثمانی اجرا می شده، ریشه در موسیقی یونان باستان دارد. این موسیقی یک موسیقی غم آور مونوتون ربع پرده ای است که به طور مصنوعی ملودی های خود را تکرار می کند. او می گفت که البته موسیقی اروپائی هم ریشه در موسیقی یونان باستان دارد، اما بعداً را تکامل خود را به درستی طی کرده و اشتباهات گذشته را برطرف ساخته و با تولید اپرا نقش برجسته ای در تمدن غرب ایفا کرده است. در مقابل، موسیقی بارگاه سلاطین عثمانی جنبه های خمود و بیمارگونه ی آن را گرفته که باعث افسردگی و ملال خاطر نیز می شود. وی برای تعیین جایگاه موسیقی ملی ترکیه چنین استدلال می کند: «موسیقی شرقی نه تنها غم انگیز است، بلکه موسیقی ملی ما هم نیست. موسیقی فولک جزئی از فرهنگ ملی ماست و موسیقی غربی هم موسیقی تمدن جدید ماست، از این جهت، این دو موسیقی هیچ کدام برای ما بیگانه نیستند. بنابراین، موسیقی ملی ما از تلفیق موسیقی فولک و موسیقی غربی به وجود خواهد آمد»(اساس ترکیسم ص146 به نقل از تکعلی اوغلو1998ص201 و 202). وی همانجا تأکید می کند که اگر فرهنگ ما با فرهنگ غرب آمیخته شود، تمدن جدیدی برای ما به وجود خواهد آمد و از اینجاست که ما می توانیم از موسیقی ملی سخنی به میان آوریم، زیرا موسیقی فولک اساس موسیقی خواهد بود و موسیقی غرب و بافت های هارمونی گونه ی آن مدلی برای ما و «موسیقی شرق» هم دشمن موسیقی ما.
در سال 1935 «ارکستر سمفونی جمهوری» تأسیس گردید و یک سال بعد از آن کنسرواتوار دولتی به وجود آمد. اولین اپرائی که در همین سال ها به وسیله ی احمد عدنان سیگون ساخته شد، اپرای «اوزسوی» نام داشت که لیبرتوی (متن ادبی اپرا) آن راجع به دوستی ایرانیان و ترکان بود. بعد از آن، دو اپرای دیگر ساخته شد که همگی ناموفق بودند و کاری از پیش نبردند و مورد انتقاد روزنامه های نیمه رسمی آن روزها هم قرار گرفتند. با این که «گروه موسیقی کر» هم در رادیو و هم در میدان های شهر قطعات پلی فونی گونه را برای مردم عامه اجرا می کرد، اما چنین اجراهائی کم تر مورد توجه عامه ی مردم قرار می گرفت. یکی از نزدیکان آتاتورک(اورانسای) می نویسد، که آتاتورک و یاران او موسیقی پلی فونی را دوست نداشتند و کسی دیگر، (تونایا)، در یادداشت خود اشاره می کند که، آتاتورک موسیقی استانبول و بارگاهی سلاطین را دوست داشت و گاه خود آنان را زمزمه می کرد(همانجا ص 202 و 205).
چنین دلزدگی هائی مردم را به جانب شنیدن موسیقی «شرقی»( نوعی موسیقی آوازی که ساختار آن از غزل فارسی به عاریت گرفته شده است) سوق می داد. بی توجهی به خواست های موسیقائی مردم موجب گردید تا جمعی به شنیدن موسیقی عربی، که از رادیوهای ممالک عرب پخش می شد، گوش فرادهند. این مسئله باعث پیدایش نوعی موسیقی شد که بعداً آن را «عربسک» نامیدند، که البته نفوذ آن نیز از طریق ورود تعداد زیادی از فیلم های عربی تأثیر خود را عمیق تر بر موسیقی و فرهنگ ترکیه بر جای گذاشته بود. تا سال 1948، که از ورود فیلم های عربی جلوگیری شد، بیش از صد و پنجاه فیلم عربی در ترکیه نمایش داده شده بود که بیشتر آنان را از مصر وارد می کردند. گذشته از تقلید موسیقی عربی، اشعار موسیقی عرب و ترانه های آنان نیز مورد تقلید سازندگان موسیقی ترک قرار می گرفت. سازندگان و خوانندگانی مانند سعدالدین قیناق و حافظ برهان الدین که در تکیه های مولویه موسیقی الهی اجرا می کردند، به تقلید و تکرار موسیقی عربی پرداخته و قطعات و ساخته های محمد عبدالوهاب خواننده و نوازنده ی عرب(مانند «دموع الحب») را تقلید می کردند(همانجا ص209). این وضعیت تقلید از موسیقی عربی، به ویژه موسیقی مصر، بعد از جنگ جهانی دوم در ایران هم رونق چشم گیری داشت. ابراهیم سلمکی که برای تصانیف و ترانه های قاسم جبلی و نرگس قطعاتی می ساخت، اکثر ساخته های خود از روی ساخته های نوازندگان و آهنگسازان مصری تقلید می کرد. به طور نمونه، آثاری مانند «جبل التوباد»، « نهرالخالد» ساخته های محمدعبدالوهاب را سلمکی برای تصانیف، «دگر امشب غوغا دارم»، « دنیا زتو سیرم» کپیه کرده بود که مورد پسند عموم واقع می شدند. گذشته از تقلید موسیقی عربی از یک سو و تحمیل موسیقی کلاسیک اروپائی از سوی دیگر، موسیقی کلاسیک ترک با نام موسیقی عثمانی در کنار «آئین شریف مولویه» راه خود را همچنان در مقابل رشد موسیقی های وارداتی تبلیغ می کرد. اشاره کردیم که کمال آتاتورک نسبت به موسیقی بارگاه عثمانی علاقه ی شخصی نشان می داد. این علاقه در رابطه با شنیدن اجراها و موسیقی صفیه آیلا، که بیشتر آوازهای او به سبک «شرقی» یا غزل هائی مشابه غزل های ایرانی بودند، بیشتر نمایان می شد.
با روی کار آمدن مصطفی کمال آتاتورک و تغییر سیستم سلطنتی به جمهوری، به ویژه در بین سال های 1935 تا 1945، موسیقی کلاسیک ترکیه نه تنها مورد به مهری قرار گرفت بلکه به انحاء مختلف با آموزش و پیشرفت آن نیز مقابله شد. در بالا هم اشاره کردیم که در این زمان پخش موسیقی ترکی از رادیو ممنوع شد و آموزش موسیقی کلاسیک ترکی نیز تعطیل گردید. سرچشمه ی چنین محدودیت ها از جانب تفکر پان ترکیسم، که به عنوان یک نقطه ی عزیمت غرورآفرین ملت ترک سراسر خاک ترکیه را فراگرفته بود، دامن زده می شد. پان ترکیست ها معتقد بودند که موسیقی ترکی از موسیقی عرب و بیزانس و یونان باستان به عاریت گرفته شده و ازین روی می بایست با آن به مقابله برخاست و راه آنرا در جامعه ای که شعار اصلی آن «پان ترکیسم» است مسدود ساخت. در این زمان بحرانی، سعدالدین ارال، موسیقی دان، آهنگساز و نظریه پرداز ترک، کتابی به نام «موسیقی دانان ترک چه کسانی هستند» تألیف کرد. او در این کتاب نشان داد که موسیقی توده های مردم ترکیه نه تنها هیچ چیز را از موسیقی عرب و بیزانس و یونان باستان به عاریت نگرفته، بلکه بر عکس، اوراد مذهبی هم، که در کلیساهای یونان خوانده می شود، همگی ملهم از موسیقی ترکیه هستند. ارال کوشش می کرد تا ریشه ی موسیقی توده های مردم ترکیه را به موسیقی آسیای مرکزی مربوط سازد و ازین روی ادعا می کرد این موسیقی از طریق مهاجرات ترکان اغوز در قرن های گذشته از آسیای مرکزی به ترکیه آورده شده است. چنین نظریه ای که ارتباط فرهنگی موسیقی ترکیه را با منشأ اصلی آنان یعنی اقوام ترک در آسیای میانه مرتبط می ساخت، موجب خوشحالی پان ترکیست ها قرار گرفت. این نظریه نه تنها باعث خوشحالی و سرفرازی پان ترکیست ها گردید، بلکه موجی از شور و شوق تحقیق را در این زمینه در میان روشنفکران و پان ترکیست ها دامن زد. البته چنین حکمی را هم همه جا به مثابه حکمی آسمانی تلقی می کردند. نشر این عقیده در آن زمان باعث گردید که بلابارتوک، آهنگساز و موسیقی شناس معروف مجاری در صدد مطالعه ی موسیقی فولکلوریک ترکیه و رابطه ی آن با موسیقی مردمان آسیای مرکزی و موسیقی مجارستان – که از جانب هون های مجاری به اروپا آورده شده بود – برآید. برای تحکیم پایه چنین فرضیه ای، چند تز از محققان ترک مانند گوکلپ، مسئله ترک بودن فارابی، صفی الدین ارموی، سلطان ولد و عبدالقادر مراغی را مطرح می ساختند. در واقع نمی دانم که تاکنون کسی در ترکیه خط بطلانی بر این ایده ی نادرست کشیده است یا نه، اما می دانم که دکتر پروفسور نوزاد آتلی رهبر ارکستر کر رادیو استانبور در سال 1985 دوباره همین نظریه را ترویج می کرد که «ترک ها سیستم موسیقائی خود را از آسیای مرکزی آورده اند. فرضیه ی نادرست سعدالدین ارال در آن زمان این سود را داشت تا جریان رشد موسیقی کلاسیک ترکیه را که بیش از پانصد سال در بارگاه سلاطین عثمانی رشد کرده بود، دوباره به روی غلتک بیندازد و اجازه دهد که جامعه ی پان ترکیست ترکیه به موسیقی خود به چشم خودی نظر بیفکند.
در سال های بعد از 1920، با رشد جنبش های ضد سلطنتی و سپس با تأسیس دولت جمهوری ترکیه و رشد پان ترکیسم و مقابله با آئین های مولویه و بستن تکیه های آنان و مبارزه با موسیقی کلاسیک ترکی و جلوگیری از پخش آن در رادیو و محافل عمومی، همگی صدمات سنگینی به پیشرفت هنر موسیقی ترکیه زدند. اهداف اصلی مصطفی کمال بر هموارکردن مناسبات صنعتی اروپا و جلوه های فرهنگی آن در سطوح گوناگون، از قبیل تأسیس مجلس، تأسیس ارتشی مقتدر و مستقل، برابری زنان در امور اجتماعی، تأسیس مدارس و دانشگاه ها به سبک اروپائیان، تأسیس دادگستری و نابودی شیوه های سنتی قضاوت و جدائی دین از سیاست پایه گذاری شده بود. در چنین شرایطی که موسیقی کلاسیک ترکیه زیر ضربات پان ترکیست ها قرار گرفته و از سوی دیگر هم موج غرب گرائی همراه با مناسبات سرمایه داری به فرهنگ ترکیه یورش آورده بود، زنی از طبقات پائین جامعه ی ترکیه با ارائه ی سبک موسیقی خاص خود، تأثیر سازنده ای – که در عین حال انعکاس شرایط موجود بود – بر جامعه بر جای گذاشت. این زن صفیه آیلا نام داشت.
صفیه آیلا در سال 1907 در شهر استانبول متولد شد(وی بعداً تاریخ تولد خود را به سال 1917 تغییر داد). پدرش اهل مصر یا مراکش بود و مادرش از عربستان سعودی به ترکیه آمده بود. پیش از تولد صفیه، پدرش خانه را ترک کرده بود، از این روی، او هرگز پدر خود را ندید. صفیه در همان اوان کودکی مادرش را نیز از دست داد. سال های خردسالی را در پرورشگاه گذراند تا این که از جانب یکی از سناتورهای شهر بورسه به عضویت خانوادگی پذیرفته شد و تحت سرپرستی آن سناتور، آموزش دبستانی و خواندن و نوشتن را فراگرفت. صفیه در سال های کودکی به بیماری های عصبی مبتلا شد و مدت ها به معالجه ی مشکلات روانی خود پرداخت. هنگامی که دبیرستان را به پایان رسانید، از جانب خانواده ی سناتور، که سرپرستی او را متقبل شده بودند، معلم سرخانه برای او گرفتند تا او را با تعلیمات بهتر آشنا سازند. در چنین سنینی که او با دوستان خود به گردش می رفت، آواز می خواند و از همین جا بود که استعداد و کیفیت صدای او بر اطرافیان آشکار گردید. شهرت صدای خوب او کم کم در میان مردم پراکنده شد. سرپرست خانواده، او را نزد مصطفی سونار که از موسیقی دانان معروف و از حافظان روزگار خود بود(حافظ به معنای قرآن خوان) فرستاد تا آموزش های مورد نیاز تعلیم صوت را از او فرا بگیرد. آموزش روش خواندن قرآن، یادگیری فنون و دقایق آن کمک شایانی به صفیه در آموزش موسیقی کلاسیک ترکیه نمود.
گذشته از یادگیری خواندن قرآن، صفیه تئوری و اجرای موسیقی را طی چند ماه فرا گرفت و پس از آن به کار آوازخوانی در محافل عمومی پرداخت. شهرت آواز خوب او بدانجا رسید که کمپانی کلمبیا برای چاپ چند صفحه ی موسیقی به او مراجعه کرد. تولید صفحه از اولین فعالبت های جدی صفیه بود که همین خود نیز باعث شهرت بیشتر او در جمع هنرمندان ترکیه گردید.
در این سال ها بود که او با شریف محی الدین تورگان(تورقان) ازدواج کرد. محی الدین تورقان بزرگ ترین نوازنده عود در روزگار خود بود که بنا به دعوت دولت عراق، سال ها به تدریس عود دربغداد پرداخت. منیر بشیر یکی از بهترین نوازندگان عود در جهان از جمله شاگردان وی بود. در این ارتباط است که صفیه با تکنیک های پیچیده در اجرای موسیقی کلاسیک ترکیه آشنا می گردد.
سبک آوازی صفیه بیشتر از ادبیات غزل گونه(شرقی) کلاسیک ترکیه بهره می گرفت تا از اشعار جدید. به نظر می رسد که استفاده از غزل های قدیمی در زمان صفیه، نشانه ی وجود تضاد و نوعی مبارزه ی کور با مناسبات غالب تجددگرائی در موسیقی ترکیه باشد. چه پان ترکیست ها کوشش می کردند همه ی دستاوردهای هنری گذشته ی خود را نادیده بگیرند. نمونه هائی از غزل هائی که صفیه آیلا خوانده از این قرار است: «چنین اندوهی، آه، هرگز تصور نمی کردم /گریه ها و فریادهایم ناشنیده ماندند /آنقدر ناتوان و کمانه ای شده ام، حتی در خیالم قابل تصور نیست / بجز گریه و زاری چه کار دیگری می توانم انجام دهم / آن شب هائی که در کنار همدیگر سپری کردیم /افسوس، آن لحظه های شیرین در یادم جاودان مانده اند، / تنها آن لحظات و آن دقایق به رؤیاها مبدل شده اند /لحظات شیرینی که دل دیوانه ام برای آنان می تپد.»
صفیه در سال های 1930 به تدارک تعداد زیادی صفحه ی موسیقی پرداخت و در کلوب های متفاوت به اجرای موسیقی پرداخت. تولید مجدد این صفحات باعث شهرت هرچه بیشتر وی گردید و از این طریق بالاخره آتاتورک او را دعوت به ملاقات کرد. وی بارها برای آتاتورک کنسرت اجرا کرد. او به علت محبوبیتی که در همگامی با طبقات پائین جامعه به دست آورده بود، وادار به شرکت در فعالیت های سیاسی گردید و پس از مدتی مقام بالائی را احراز نمود. صفیه هر چند از نظر شناخت ایدئولوژی و مطالعات سیاسی قابلیت چندانی نداشت، اما بعداً به عضویت «حزب کار ترکیه»، که یک حزب سوسیالیستی بود، در آمد و تا سال های 1960 هم در این حزب باقی ماند.
در واقع آنچه سبب رشد صفیه آیلا در این دوران شد، پیدایش جمهوری و تغییر سیستم سلطنتی به جمهوری درترکیه است که آن هم خود مدیون رشد سرمایه داری اروپا و دوران تجددگرائی ترکان به سرکردگی کمال آتاتورک و دستیاران او می باشد. مبارزه برای برابری حقوق اجتماعی زنان و پیدایش مجلس قانون گذاری و شرکت صفیه آیلا به مثابه یک زن آوازه خوان هنرمند در مجلس نمایندگان وشرکت وی در یک حزب کارگری، همه از دستاوردهای نهضت آزادی خواهانه ای بود که به مدت دو قرن درترکیه ادامه داشت. دختر خردسالی از طبقات پائین جامعه، بدون پدر و مادر، با هنر آوازخوانی از نمایندگی مجلس تا شرکت درمبارزات آزادی خواهانه ی زنان و زحمتگشان ترکیه را در پرتو حوادث تاریخی دوران خود پشت سر می گذارد، دورانی است که او را ساخته و صیقل داده است.

3- پیشینه تاریخی مصر و جایگاه ام کلثوم ابراهیم
از تسلط اعراب مسلمان بر مصر در سال 639 تا اشغال مصر به وسیله ی انگلیسی ها در سال 1882، سرزمین مصر و مردم آن به وسیله ی بیگانگان اداره می شده است. پیش از این زمان، مصر در تیول امپراتوری روم شرقی(بیزانس) بود که پایتخت آن اسکندریه و با آئین مسیحیت که قبطیان به آن دین در آمده بودند، روزگار می گذراندند.
در ایام خلافت عمر، دومین خلیفه، سپاه مسلمانان به سرکردگی عمروبن عاص در سال 639 میلادی با هشت هزار سوار وارد مصر گردید و این سرزمین را فتح کرد. در آغاز مصری ها خیال می کردند که حکام عرب از رومی ها نرمش بیشتری در مالیات و غیره از خود نشان خواهند داد. قبطی ها برای نگه داری آئین خود به عرب ها جزیه پرداختند و در آئین مسیحیت و ادیان کهن مصری باقی مانده و با زبان قبطی به عبادت خدایان خود می پرداختند.
در این زمان قبایل زیادی از اعراب به سرزمین مصر مهاجرات کرده و از طریق ازدواج با جامعه ی قدیمی مصر درآمیختند. به علت فشار زیاد امویان، تعداد زیادی از قبطیان از آئین کهن خود دست شسته و به اسلام گرویدند. در زمان عبدالملک ابن مروان (685 – 705) زبان قبطی جای خود را به زبان عربی داد (امروزه تنها ده درصد جمعیت مصر قبطی هستند). با این که در زمان عباسیان هم فشار زیادی بر مصر وارد آمد، اما در اصل در همین زمان بود که یکی از حکام زیرک و آگاه ترک به نام احمد بن تولون (868) به مصر فرستاده شد. وی به علت دوری از بغداد، اعلام استقلال کرد و نوعی خودمختاری به دست آورد. حکومت بعدی مصر به دست گروه دیگری از ترکان به نام آخشیدی ها افتاد (935).
در سال 968، فاطمیان که پیشتر در شمال آفریقا حکومت می کردند، به مصر وارد شدند و قدرت را در دست گرفتند. در این زمان تعداد زیادی از مردم مصر به آئین تشیع درآمدند. فاطمیان به مدت دو قرن بر مصر حکومت کردند (تا سال 1171م) . با وقوع جنگ های صلیبی در اردن، تعدادی از وزرای مصری از صلیبیون استقبال کردند، بدان امید که با آنان به مهربانی رفتار خواهد شد. اما با ورود آنان به مصر هفتادهزار نفر قتل عام شدند. از آن پس ایوبیان قدرت سیاسی را در دست گرفتند (1171). با سقوط بغداد در سال 1258 میلادی به دست هلاکوخان، سلسله ی عباسی منقرض گردید. سپاه هلاکو برای گسترش به جانب سوریه حرکت کرد اما در عین جالوت از سپاه بیابار فرمانده مملوک شکست خورد. اولین مملوکی که در مصر به حکومت رسید بحری نام داشت. مملوک ها ترکانی بودند که مزدوری می کردند. سرزمین اصلی آنان استپ های اورال در روسیه در آسیای مرکزی بود و برای کارهای نظامی خریداری شده بودند. آنان به دین اسلام درآمده و یک الیگارشی بردگی را در دولت به وجود آوردند. در سیستم حکومتی خود در مصر به معماری و هنر و زیبائی شناسی توجه نمودند و مدارس عرفانی و صوفیگری را گسترش دادند.
در سال 1517 م سپاه سلطان سلیم وارد قاهره شد. از این پس، با این که مصر تحت فرمان عثمانی بود، اما نقش مملوک در مدیریت کارها سرنوشت ساز بود. در سال 1798 ارتش ناپلئون بناپارت با نیروی دریائی مصر را تسخیر کرد. همراه وی حدود پنجاه نفر دانشمند، از جمله ویلوتو بود که دو جلد کتاب نفیس پیرامون موسیقی مصر نوشت. ناپلئون بعد از یازده ماه بی خبر مصر را ترک کرد. با ورود فرانسوی ها در سال 1798 و به طور کلی عیسویان به مصر، رستوران ها و میخانه ها و بارها و کافه ها به سبک اروپائی رونق پیدا کردند. 
در چنین اوضاع و احوال آشفته ای افسری به نام محمد علی که جزو قوای عثمانی بود، سرنوشت مصر را در دست گرفت. محمدعلی به سرعت ارتقا یافت و معاون قوای شاخه ی آلبانی ها گردید. علما و مردم محمدعلی را به حکومت مصر انتخاب کردند و سلطان عثمانی هم حکم علما را پذیرفت. وی ارتش مستقل مصر را به وجود آورد و هویت مصری را برای اولین بار به مصری ها بازگرداند.
راه آهن قاهره به سوئز در سال 1854 کشیده شد، و فردیناند دولسپس نقشه ی کندن کانال سوئز را در این زمان عملی ساخت. در این برنامه تعداد زیادی از کشاورزان مصری کار روستائی خود را از دست دادند و با سه نوبت کار شبانه روزی و بیگاری، کار کندن کانال را به پایان رساندند. نزدیک به صدهزار نفر هم در این پروژه کشته شدند. در سال 1869 در زمان اسماعیل پاشا مراسم افتتاح کانال سوئز اعلام گردید. اکثر شاهزادگان دربارهای اروپا برای شرکت در مراسم افتتاح کانال به مصر دعوت شدند. بندرهای تازه ساز اسماعیلیه و پورت سعید را چراغانی کرده و کاخ های مجللی در این شهرها ساختند. اپراخانه ی قاهره کوشش کرد تا اپرائی را برپایه ی یکی از داستان های افسانه ای مصر کهن به روی صحنه آورد. این کار را شامپولیون، مصرشناس معروف که نوشته های هیروگلیفی را ترجمه کرده بود، به عهده گرفت. داستان این اپرا مربوط به آیدا بود (راجع به این اپرا و اجرای دوباره ی آن توسط ام کلثوم در زیر اشاره خواهیم کرد). در شب اجرا، لباس های اپرا آماده نبودند و جوزپه وردی آهنگساز ایتالیائی که برای همین کار به مصر دعوت شده بود، اپرای ریگولتو را اجرا کرد. تأسیس پارک های ملی از جانب خدیو اسماعیل و اجرای موسیقی و تفریحات سرگرم کننده در هوای آزاد و یا سالن های موسیقی گسترش پیدا کرد.
در اواخر روزگار اسماعیل پاشا (1879) اوضاع اقتصادی وخیم شده بود. وی کوشش کرد تا سهم خود را از کانال سوئز بفروشد. در این زمان مقدار زیادی از سهام کانال معادل چهارمیلیون لیر به دولت انگلستان فروخته شد. با فروش بخشی از سهام کانال، نفوذ سیاسی انگلستان در مصر افزایش پیدا کرد. بدتر از فروش سهام کانال، تحمیل کاپیتولاسیون بود (در ایران هم این اتفاق در همین زمان ها افتاد). در این زمان تعداد زیادی از اشراف زمین دار مصر که عنوان پاشا داشتند، به دنبال امتیازات بیشتری بودند. سیدجمال الدین افغانی که در این موقع برای تبلیغات آزادی خواهانه به مصر آمده و در دسته بندی های طبقه ی حاکمه مصر نفوذ کرده بود، مورد غضب کنسول انگلستان قرار گرفت و شبانه به دستور توفیق پاشا با لباس شب از مصر بیرون رانده شد (مقایسه شود با بیرون راندن او از ایران با لباس شبانه به دستور ناصرالدین شاه از شهر سوی به عراق). اگر این زمان در مصر را مقارن سلطنت ناصرالدین شاه در ایران به حساب آوریم، که پایه های جنبش مشروطیت در ایران ریخته می شد، در مصر هم در این زمان سه جریان سیاسی به وجود آمدند. دسته ی اول عده ای از پاشاهای مصری بودند که یک جریان ناسیونالیستی به راه انداخته و خواستار محدود کردن اتوکرات ها بوده و در اصل اکثرشان هم به زمین داران بورژوا وابسته بودند. دسته ی دیگر روشنفکران مصری بودند که قانون اساسی می خواستند و دسته ی سوم نظامی هائی بودند که خواست های دیگری را پیش پای دولت می گذاشتند.
سیاستی که ترک ها در ارتش اعمال می کردند این بود که افراد مصری حق نداشتند بیش از هفت سال در ارتش خدمت کنند، از این رو مصری ها نمی توانستند به مقام های بالای نظامی دست یابند. این مسئله اعتراض مصری ها را برانگیخت. برخی شعار مصر برای مصری ها را سردادند. در این زمان یک نظامی به نام احمد عریبی که از ارتش مرخص شده بود رهبری مردم را در دست گرفت و همراه مردم شعار قانون اساسی سر می داد. در همین زمان شایع شد که احمد عریبی می خواهد خدیو مصر را از حکومت برکنار کند. اوضاع متشنج شد و مردم هر لحظه منتظر اعمال نفوذ انگلیسی ها و فرانسوی ها بودند. در این موقع در اسکندریه یک یونانی که از یک جوان الاغ دار سواری خواسته بود، جوان صاحب الاغ را با چاقو می زند. مردمان خیال کردند که قتل عام شروع شده، با عجله دست به حمله زدند که منجر به کشته شدن تعداد زیادی از خارجی ها و مصری ها گردید. خدیو با توطئه از انگلیسی ها وقرانسوی ها کمک خواست، احمد عریبی را از کار برکنار کرد و او را یاغی خواند. نیروهای انگلیسی به حمایت از خدیو وارد اسکندریه و از جانب اسماعیلیه وارد ناحیه ی کانال سوئز شدند و قوای مصر را شکست داد. خدیو از قوای انگلیس خواست تا در مقابل اعتراضات مردم او را پشتیبانی کند. ماندن موقت نیروهای انگلیس همان و لنگرانداختن آنان تا سال 1954 همان (مقایسه شود با تقاضای محمدعلی شاه در ایران از قوای روس برای سرکوب آزادی خواهان مشروطه طلب). مهم ترین سودی که انگلستان از این قضیه برد، تسلط کامل بر کانال سوئز بود.
 در این موقع مردم از حضور ممتد قوای انگلیس در کشورشان خسته شده بودند و این در حالی بود که انگلیس کشاورزی مصررا به تک محصولی پنبه تبدیل کرده بود و بیش از یک مشتری هم نداشت و آن هم کمپانی انگلیسی لانکستر بود. البته در این موقع اوضاع صنعتی شهرها به آهستگی رو به پیشرفت بود و دهقانانی که ده را ترک می کردند و به کارگران روزمزد شهری مبدل می شدند، وضع نسبتاً بهتری داشتند. به هر روی، طبقات پائین جامعه از دست نیروهای دولتی و طبقات مرفه چندان در آسایش نبودند. این اختلاف طبقات به حدی بود که چهره ی نامطلوب آن همه جا در جامعه ی مصر نمایان بود.  فشار مالیات و کنترل غله به وسیله ی انگلیسی ها و محدود کردن شرایط زندگی و فشار نظامی انگلیس، اوضاع اجتماعی را در تنگنا قرار داده بود. در چنین دورانی است که ام کلثوم از یکی از خانواده های دهقانی پا به عرصه وجود می گذارد. خانواده ی ام کلثوم مانند اکثر خانواده های دهقانی، صاحب قطعه زمین کوچکی بود. ام کلثوم در حوالی سال های 1904 در ناحیه دلتای شمالی مصر در قریه «طمای الزهایره» نزدیک سنبلاوی متولد شد. نام پدرش شیخ ابراهیم السید البلتاجی بود. وی مؤذن مسجد قریه بود و برای تأمین هزینه ی زندگی خانواده اش، در روزهای اعیاد مذهبی و سایر جشن ها، به خواندن اشعار مذهبی در قریه های اطراف می پرداخت.
ام کلثوم درسن پنج سالگی برای آموزش قرآن همراه برادرش خالد به کلاس قرآن می رفت. خالد همراه پدرش به خواندن اشعار مذهبی و قرآن به خانه های مردم می رفت و هر گاه که بیمار می شد ام کلثوم جای او را می گرفت. اکثر اشعار در قالب های قصیده و مُوَشّح2 در نعت و منقبت پیغمبر و اولیاء الله بودند. این جشن ها غالباً در ماه های رمضان و تولد پیغمبر و دیگر بزرگان مذهبی برگزار می شد. جشن عروسی و مراسم رودخانه ی نیل و تولد و نام گذاری بچه نیز از جمله اعیادی بودند که در آنجا آواز خوانده می شد. در این گونه جشن ها، زن ها بر روی پشت بام ها و یا در بیرون خانه، جدا از مردها می ایستادند. آموزش قرآن و آشنائی با فنون علم قرائت به سبک های گوناگون تجوید و ترتیل تأثیر شایانی در شناخت ام کلثوم از قوانین اصوات آواز عرب برجای نهاد. در اصل همین آموزش ها پایه ی عمده ی پیشرفت او را در فن آوازخوانی به وجود آوردند.
در سال 1906 حادثه ی دلخراش دینشاوی و جنایات بی حد انگلیسی ها تأثیر ناگواری بر اذهان توده ی مردم به ویژه دهقانان منطقه برجای گذاشت. دهکده ی کوچک دینشاوی کبوتر خانه ای داشت که کشاورزان کبوتران آن را برای فروش به بازار می بردند. انگلیسی ها برای شکار کبوتر به آنجا رفتند بین کشاورزان وانگلیسی ها در گیری پیش آمد. یکی از انگلیسی ها که کتک خورده بود و به جانب اردوگاه فرار می کرد. در راه قلبش گرفت و مرد. انگلیسی ها تمام مردم دهکده را دستگیر کردند، دادگاه نظامی تشکیل دادند و پنجاه و دو نفر را محکوم کردند. چهار نفر در ملاء عام به دار آویخته شدند، دو نفر به بیگاری در اردوگاه نظامی و شش نفر به شش سال زندان محکوم شدند وبقیه شلاق خوردند. تمام دهکده به زور می بایست مراسم اعدام و شلاق خوردن را تماشا می کردند. خبر در سراسر منطقه پراکنده شد٠  همه جا اشعار عامیانه ای را که درباره ی این حادثه ساخته بودند که در ساز ها و آوازهایشان تکرار می کردند. احساسات ناسیونالیستی بالا گرفت و مردم علیه حضور انگلیس شوریدند. دولت انگلیس به ناچار خدیو را از سلطنت برکنار و عموزاده ی او را بر تخت نشاند.
در همین سال هاست که ام کلثوم شروع به اجرای کنسرت های خود می کند. اولین کنسرتی که وی اجرا کرد در شهر ابوشقوق، در هوای آزاد، به مدت نیم ساعت بود. این گونه برنامه ها در مصر تازگی داشت. اکثر شرکت کنندگان این برنامه ها مرد بودند که گاهی اوقات مشروبات الکلی هم مصرف می کردند. پدر ام کلثوم اجازه ی استفاده از مشروبات الکلی را در برنامه ها نمی داد و خود همراه تعدادی از اعضای خانواده اش همیشه در این کنسرت های محلی حاضر می شد تا از هر گونه مزاحمتی جلوگیری کند. از اجرای این کنسرت ها شهرت ام کلثوم به قاهره رسید. کازینوهای مصری که بعد از 1910 در مصر تأسیس شده بودند، به ارائه ی رقص های کافه ای نیز اقدام می کردند. 
کشور مصر که در نیمه ی اول قرن بیستم برای استقلال خود می کوشید، با مشکلات سیاسی رو به رو گردید. در سال 1918 یک گروه مصری که خود را «وفد» (نماینده) می نامیدند، تشکیل شد. در این زمان کنفرانس صلح پاریس به آنها اجازه داد تا در کنفرانس شرکت کنند و مسئله مصر را مطرح سازند. این گروه هدف شان استقلال مصر بود. انگلیس تقاضای وفد را رد کرد. در این موقع خدیو فؤاد جای خدیو مخلوع را گرفته بود (مقایسه شود با خلع احمدشاه در ایران و سلطان عبدالحمید در ترکیه ی عثمانی). در سال 1919 مصر با بحران های سیاسی مواجه بود. انگلیسی ها سعد زغلول، رهبر وفد را دستگیر و به جزیره ی مالت تبعید کردند. مردم اعتصاب و اعتراض کردند. بعد از مدتی زغلول بازگشت. دوباره اوضاع به هم خورد و بار دیگر او را دستگیر و این بار او را به عنوان تروریست تبعید کردند.
خوانندگان و نوازندگان مصری در چنین ایامی موضوعات سیاسی را در برنامه های خود می گنجاندند. سید درویش آوازه خوان معروف مصر در سال های پیش از 1919 موضوعات میهن پرستانه را در آثارش، با تکیه بر «من یک مصری هستم، یک نژاد شریف» مطرح ساخت. در این سال ها ام کلثوم هنوز به قاهره نیامده بود. هنگامی که شیخ الوالعلا و زکریا احمد در سال 1919 برای اجرای برنامه های ماه رمضان به سنبلاوی رفته بودند، ام کلثوم همراه برادرش ایشان را ملاقات کرد. ام کلثوم از پدرش خواست که آنان را به خانه شان دعوت کند تا برای آنها آواز بخواند. بعد از این ملاقات، ام کلثوم به کمک زکریا احمد، اولین برنامه ی خود را در یکی از جشن های عروسی در قاهره اجرا کرد. در این برنامه، زکریا احمد دوستان هنرمند خود را دعوت کرده بود. یکی از آن میان علی القصبجی بود. او پدر محمد قصبجی است که نزدیک به چهل سال رهبری ارکستر ام کلثوم را به عهده داشت (نیاکان این علی قصبجی اهل ایلام بودند و در اصل نام او قصاب چی است). 
ام کلثوم در قاهره قصاید زیادی از معلم و راهنمای خود شیخ ابوالعلاء محمود، که معلم اصلی او بود، آموخت و تعدادی از ترانه های روز را هم در همین زمان فراگرفت. در این موقع خوانندگان مذهبی در قاهره از سازهای قانون و ویولن در جشن ها و اعیاد استفاده می کردند. در دهه ی 1920 ام کلثوم همراه خانواده اش، با همیاری یکی از هواداران هنر موسیقی، به نام عبدالرازق، به قاهره نقل مکان کرد. در این موقع ام کلثوم هنوز لباس کفیه و پوشش روستانشینان کشاورز مصری را می پوشید.
در سال 1922 دولت انگلیس حکومت نظامی مصر را لغو کرد وسرپرستی خود را از این کشور برداشت، مصر استقلال خود را به دست آورد. هنگامی که انگلیس یک جانبه استقلال مصر را اعلام کرد، در چهار مورد حق خودش را محفوظ دانست: دفاع از مصر در صورت حمله ی بیگانگان، نظم ارتباطات و حفظ منافع انگلیس در کانال سوئز، حمایت از منافع بیگانگان و حمایت از اقلیت ها و اوضاع سودان. در این موقع سعد زغلول آزاد شده بود و عده ای که قبلاً به گروه وفد وابسته بودند، اکنون انشعاب کرده با نام «الاحرار الدستوریون» (قانون اساسی گرایان آزادی خواه) در مقابل سعد زغلول حزب خود را تشکیل دادند.
نمایندگان قانون اساسی را تدوین کردند. هر چند که قانون اساسیِ ناقصی بود، اما پادشاه آن را امضا نکرد. البته انگلیسی ها هم از نظرگاه شاه پشتیبانی می کردند. تنها جریانی که مقاومت کرد جریان وفد و سعد زغلول بود. زغلول فرد سخت کوش و بی پروائی بود و کشاورزان را پشت سر خود داشت. انتخابات 1924 که انجام شد، سعد زغلول 151 کرسی و لیبرال ها 7 کرسی را اشغال کردند. زغلول نخست وزیر شد. وی فوراً ترک ها و سایر بیگانگان را از کار برکنار کرد و مصری ها را روی کار آورد. زغلول از طریق قانون اساسی با فؤاد می جنگید و مردم را پشب سر خود داشت و همیشه آنها را به پشتیبانی خود به خیابان ها می کشاند. تمام هم و غم زغلول این بود تا آن چهاراصل تحمیلی انگلیس را از گرده ی مصر بردارد. انگلیس به هیچ روی زیر بار نظرات زغلول نمی رفت و مدام علیه او توطئه می کرد. رابطه ی سعد زغلول و فؤاد تقریباً به رابطه ی شاه ایران و مصدق شبیه بود. یکی از اعضای پیشین وفد که علیه زغلول مبارزه می کرد و نتوانسته بود به کرسی پارلمانی دست یابد، گروهی درست کرد تا فرمانده قوا را (سردار) که یک انگلیسی به نام سرلی استاک بود، بکشد. قتل لی استاک که دوست صمیمی آلن بای فرمانده عالی کمیسیون انگلیس بود، به پای زغلول گذاشته شد. او می خواست از زغلول انتقام بگیرد. وی فوراً دستور داد تمام نیروی مصر از سودان خارج شود (که در اصلاً ربطی به قضیه نداشت) و دوم این که نیم میلیون لیره حق خون مقتول را دولت مصر بپردازد. زغلول پول خون را فوراً پرداخت که البته منجر به استعفای او نیز گردید و دیگر به پست نخست وزیری دست نیافت. وی در سال 1927 درگذشت. بعداً ام کلثوم قصیده ی «سعد زغلول باشا» شعر احمد رامی را به یاد او اجرا کرد (ان یغب عن مصر سعد / فهو بالذکری مقیم. آنگاه که سعد زغلول در مصر نیست / یادش همیشه در اینجا با ماست).
ام کلثوم در این سال ها از طریق تهیه ی صفحات موسیقی کار خود را گسترش داد. او در سال 1923 از طریق احمد صبری تجریدی که اشعار قطعات موسیقی را می ساخت، به کمپانی صفحه پرکنی اُدئون معرفی شد. در آنجا رئیس کمپانی اُدئون ام کلثوم را به محمد قصبجی معرفی کرد. ام کلثوم تا سال های 1926 قطعات فراوانی اجرا کرد. گذشته از قطعات عاشقانه و قصایدی که از ابوالعلا آموخته بود، قصاید احمد رامی را هم اجرا می کرد.
دگرگونی در ساختار ارکستر تغییری بنیادی در کار ام کلثوم و گروهش به وجود آورد (قانون نواز که محمد عقاد نامیده می شد و به او شیخ المطربین می گفتند، از نوازندگان معروف مصر بود که به مکتب های قدیمی تر تعلق داشت و تا آن زمان با زن آوازه خوانی همکاری نکرده بود)٠ موسیقی سال های 1920 تا سال های 1930 بیشتر تحت تأثیر اشعار رمانتیک احمد رامی و آهنگ های قصبجی قرار گرفته بود که خود ام کلثوم نیز با تفسیرهای آوازی دامنه ی این سبک رمانتیسم را پرورش می داد.
سال های بیست تا سی زمان رشد فعالیت های ملی و مذهبی مصر است. بعد از زغلول، صدقی نخست وزیر شد، که کاری از پیش نمی برد. مردم همه جا دست به تظاهرات زده و شعار مرگ بر شاه می دادند. انگلیسی ها از صدقی حمایت می کردند، وی یک بار مورد سوء قصد واقع شد. در این زمان تشکیلاتی به نام «جامعه ی اخوان المسلمین» تأسیس شد. رهبر آن یک معلم مدرسه به نام شیخ حسن البناء بود (مقایسه شود با پیدایش «فدائیان اسلام» در ایران). این تشکیلات کوشش می کرد تا مردم را قانع کند که فرهنگ بیگانه را باید از مصر بیرون برانند. شعارهای سیاسی بناء، که یک بنیادگرا بود، به سرعت همه جا پراکنده شد. وی در سال 1930 مردم را دور از هر حزب سیاسی به سوی مذهب فراخواند. از جانب دیگر، در این زمان هیچ اتحادیه ی کارگری در مصر وجود نداشت و تشکل های صوفیگری هم برچیده شده و مدرنیسم جای آنرا گرفته بود. تشکیلات «جامعه ی اخوان المسلمین» پیشنهاد می کرد که به جای آموزش مدارس، آموزش به روش سنتی آئین اسلام بازگردد. این تشکیلات هر مشکلی را که در جامعه وجود داشت، به گردن اروپائیان می انداخت که سال ها مصری ها را استثمار کرده و آنان را با فرهنگ خود بیگانه ساخته بودند. نیروی «جامعه ی اخوان المسلمین» نه تنها توده های فقیر و طبقات پائین را دربر می گرفت، بلکه اقشار متوسط جامعه را نیز در بر می گرفت.
در سال 1932 فؤاد پادشاه با توصیه ی محمود الحفنی، موسیقی شناس معروف مصر، کنفرانس موسیقی شناسی ملل شرق و عرب را در قاهره برگزار کرد. تعداد زیادی از موسیقی دانان و آهنگسازان ملل اروپائی، همراه چند تن از نوازندگان و نظریه پردازان موسیقی عرب و ترک در این کنفرانس گرد آمدند و مسائل تئوریک و عملی موسیقی فرهنگ های عرب و ترک را بررسی کردند. از جمله کسانی که در این کنفرانس شرکت کرده بودند می توان به نام هیندمینت، بارتاک، دارلانژه، فارمر، زاکس،‌ رئوف یکتا، محمد عبدالوهاب،‌ خمیس ترنان اشاره کرد٠ ام کلثوم از زمره کسانی بود که در این کنفرانس شرکت کرد و نمونه هائی از آوازهای خود را برای موسیقی شناسان اروپائی و سایر شرکت کنندگان ارائه داد.
پیش از جنگ جهانی دوم اکثر احزاب و گروه ها با یکدیگر متحد شدند تا مصر را از چنگال انگلیس رها کنند. در این سال فؤاد پادشاه درگذشت و پسرش فاروق به جای او نشست (1936). فؤاد دیکتاتوری بی رحم، با دانش کافی، اما سخت کوش بود. او دانشگاه فؤاد را تأسیس کرد که اکنون دانشگاه قاهره نامیده می شود (مقایسه شود با دیکتاتوری رضاشاه و تأسیس دانشگاه در ایران درهمین سالها).