«از جام تا قونیه»
آنچه گفته شد مقدمه ای بود جهت گزارش سفری که نگارنده مطلب در مرداد ماه 85 به شهر قونیه شهر مولوی داشته است و امید است برای مردم تربت جام که با عرفان به واسطه حضرت شیخ احمد جامی انس گرفته اند خالی از لطف نباشد.
مولوی فرزند سلطان العلما عالم،فقیه و عارف بلخ می باشد کسی که به دلیل وسعت دانش و علم وی را پادشاه دانشمندان نامیدند.
بنا به دلایلی از جمله اختلاف وی با سلطان خوارزمشاه و همچنین غریب الوقوع بودن حمله مغول وی به همراه خانواده از بلخ رخت مهاجرت بست و به آهنگ حج از خراسان عزیمت عراق و حجاز نمود این مسافرت که سالها به طول انجامید سرانجامش به قونیه ختم شد می گویند سلطان العلما در نیشابور به دیدار شیخ فرید الدین عطار عارف مشهور رفت و شیخ عطار بعد از دیدن جلال الدین نوجوان نشانه هایی از نبوغ در وی می بیند این موضوع را به پدرش می گوید و نوید می دهد که بزودی این کودک آتش در سو ختگان عالم خواهد زد و شور و غوغایی در بین رهروان طریقت بوجود خواهد آورد.بهرحال پس از مستقر شدن در قونیه مولوی جوان که ازدواج نیز کرده به مانند پدر به دروس علمی می پردازد و مانند پدردرآن سرآمد هم عمران خویش می شود تا اینکه در سن 38 سالگی در یک رویداد تاریخ ساز با شمس تبریزی روبه رو می شود و انقلاب احوالی در وی روی می دهد و مولوی آن می شود که امروزه ما وی را می شناسیم مولوی شاعر و عارف شوریده حال باقی عمر خویش را سماع و عشق و عرفان کرد و پس از عمری پر حاصل و خلق آثاری عظیم در عرفان اسلامی در سن 68 سالگی در همان شهر یعنی قونیه به جهان آخرت شناخت و به دیدار دوست رفت.
با مطالعه شاهکار مولوی یعنی مثنوی می توان به بسیاری از ویژگی های وی پی برد. بر علوم مختلف زمان از جمله نجوم-طب-روانشناسی-جامعه شناسی-موسیقی و همچنین فقه که در آن سر آمد زمان خویش بود.
قدرت مولوی بیان مضامین ظریف عرفانی در شعر فارسی می باشد به نحوی که شش دفتر مثنوی معنوی سراسر آکنده از این ظرایف بوده و نسیم عشق از آن به مشام می رسد.
باری هر که با مثنوی اندکی محشور باشد یکی از آرزو هایش دیدار آرامگاه سراینده این اثر با شکوه است و ما نیز با چنین قصدی سفری سخت چند هزار یکصد متری را برخود آسان کردیم تا به زیارت مقبره وی برسیم و شاید از این راه و نزدیکی به وجود جسمانی وی عطر خوش عشق را بهتر استشمام کنیم گرچه شاید پنداری درست نباشد و مولوی در همه جا حضور دارد همانگونه که خودش می گوید هرگاه که مثنوی مرا در مجلسی بخوانید من در آن مجلس حضور خواهم داشت اما انسان است و کنجکاوی و همین سبب سفر ما شد تا قونیه را از نزدیک ببینیم.
شهر قونیه مرکز استانی است با همین نام که در غرب ترکیه واقع شده است استان قونیه به نسبت سایر نقاط ترکیه خشک تر بوده و منطقه ای کشاورزی به حساب می آید که کشت قالب آن گندم و ذرت می باشد هنگام عزیمت مولوی به قونیه این شهر مرکز حکومت سلجوقیان روم بوده که از گزنه حمله وحشیانه مغول در امان مانده بود و مهاجرانی از نقاط مختلف ایران در آن سکونت داشتند از جمله خراسان که وطن مولوی بود در نتیجه زبان فارسی در قونیه بر خلاف امروز زبان مورد استفاده اکثریت مردم این شهر بود گرچه زبانهای دیگری نیز همچون ترکی و عربی نیز رواج داشته است.
روز ورود ما به قونیه پنجشنبه صبح بود که بلافاصله پس از ورود سراغ آرامگاه حضرت مولانا را گرفتیم پلیس موتور سواری ما را تا نزدیکی مرقد مولانا هدایت کرد.
گنبد و بارگاه با شکوه مولوی از دور نمایان شد مشتاقان طاقت از کف داده بودند که هرچه زودتر به دیدار مولانا برسند پس از تهیه بلیط وارد صحن آرامگاه شدیم.
در روبروی درب ورودی صحن،درب شبستان آرامگاه مولوی قرار دارد که شعر معروف جامی بر آن نقش بسته است.
کعبه العشاق باشد این مقام هر که ناقص آمد اینجا شد تمام
و بالاتر از آن با خط فارسی نوشته شده بود«یا حضرت مولانا»
پس از آن پلاستیک های مخصوص را بر کفش ها کشیدیم و وارد شدیم
صدای حزن انگیزی که در مزار مولوی پخش می شد در بدو ورود جلب توجه می کرد و تاثیر بسیار زیادی بر انسان می گذارد.جمعیت از مسلمان و فرنگی،زن و مرد منظم و خاموش پیش می رفت خاضع و مستغرق،هیبت مکان مانع بود که کسی با کسی بلند حرف بزند شبستان با سقف بلند و گنبدهایش که مانند کاسه های عظیم معلق بودند ابهت خاصی داشت.
مزار مریدان حضرت مولوی در سمت راست ورودی قرار داشت که بر مزار هر کدام دستاری نیز قرار داشت که گویا علامت مرد بودن صاحب آن است.از جمله این مقبره ها مزار حسام الدین چلپی می باشد همان مرید دلسوخته مولوی که سرایش مثنوی بزرگ نتیجه درخواست وپایمردی وی بود اما همه چیز به یک گور گرانقدر باز می گشت و گرد او پدر و پسر و دوست و دمساز او حلقه زده بودند و آن مقبره حضرت مولانا بود که در اولین لحظه دیدار انسان را در مقابل خویش میخکوب می کند توان حرکت را از آدم می گیرد و جز خیره شدن بر آن و نگریستن به عظمت و ابهت آن انسان را از سایر کارها باز می دارد.نمی توان آن لحظه را توصیف نمود اکثر دوستان دگرگون شده بودند اشک ها بی اختیار جاری بود و نگاه ها به سمت مقبره حضرت مولانا دوخته شده بود هر کدام از همراهان در حال و هوای خود بودند فارغ از آنچه در اطرافشان می گذرد یکی دعا می کرد دیگری می گریست و آن یکی متفکرانه به سمتی نگاه می کرد .
نمی دانم چه زمانی را در مقابل حضرت مولانا سپری کردم ولی زمان نسبتا زیادی بود سایر زائرین(البته ترکها)به خواندن فاتحه اکتفا کرده از کنار مقبره می گذشتند اما ما حال و هوای دیگری داشتیم.
پس از زیارت مزار حضرت مولانا وارد قسمتی شدیم که موزه مولانا خوانده می شود از اینجا دیگر ما در میان انبوه قالی ها و زریها و جامه ها و خرقه ها و مثنوی های تذهیب شده و تسبیح های بسیار بلند قدم بر می داشتیم همه این اشیا به نحوی به مولوی تعلق یا ارتباط پیدا می کرد و یا در طی قرون به مزار وی وقف شده بود جامه هایی که معروف است مولوی پوشیده یا کلاهایی که او با شمس بر سر نهاده اند در ویترین هایی جا داده شده بود در این موزه کهنه ترین مثنوی به نمایش گذارده شده است که تاریخ قتابت آن 676 است و اگر این تاریخ و اگر این تاریخ درست باشد بدان معناست که چهار سال پس از مرگ صاحبش نوشته شده است.
در خارج از قسمت آرامگاه هم چند موزه وجود داشت که مجسمه هایی را در حال سماع و حالتهای مختلف درویشان ساخته بودند اما دارای ارزش تاریخی نبود.
در مورد آرامگاه مولوی این احساس به من دست داد که مولوی فارسی زبان در میان انبوه ترک زبانان فریب افتاده است مثنوی ها گذاشته شده است اما هیچکدام از توریست ها و همچنین ترکها نمی توانند حتی یک بیت آنرا بخوانند و به همین دلیل هم بود هنگامی که یکی از همراهان مشغول خواندن بیت هایی از مثنوی خطی،قدیمی بود برای سایر بازدید کنندگان جالب می آمد و با دیده کنجکاو به این صحنه نگاه می کردند.
شناخت مردم ترکیه با شناخت ما از مولوی بسیار متفاوت است آنان مولوی را به عنوان یک پیر و یکی از مقربان درگاه خداوند می پندارند که برای شفای بیماران و حل مشکلات باید به وی متوسل شد و علت این نوع تلقی همان مسئله عدم آشنایی عامه مردم با زبان مولوی است آنان مولوی را نه از طریق آثار بلکه از روی شخصیتی می شناسند که پیروانش به او بخشیده اند یعنی مرد زهد و کرامت در حالی که برای ما فارسی زبانان وی جز از راه آثارش قابل شناخت نیست.
یکی دیگر از مکانهای قابل توجه قونیه مزاری است که منصوب به شمس تبریزی می باشد گر چه بر اساس مستندات تاریخی بدرستی مشخص نیست که چه سرنوشتی به سراغ شمس آمد اما در قونیه مسجدی است با نام مسجد شمس الدین تبریزی و در درون این مسجد مقبره ای است که آنرا مرقد شمس تبریزی می دانند با همان سبک و سیاق مقبره مولوی.
آری این قونیه بود شهر مولوی وقتی در خیابان های اطراف مزار مولوی قدم می زدم با خودم می گفتم که در کدامیک از این خیابان ها دیدار تاریخ ساز شمس و مولوی صورت گرفته است در کدامیک از این بازار ها سماع معروف صلاح الدین زرکوب و مولوی روی داد و در کدامین مکان پیشنهاد سرودن مثنوی توسط حسام الدین چلبی به مولوی داده شد.
شهر قونیه شهر مولوی است شهر سرایش مثنوی و دیوان شمس است شهری که تا دنیا باقی است هر روز بیشتر از گذشته مورد توجه جهانیان قرار می گیرد زیرا تفکر و اندیشه مولانا هر روز طرفداران بیشتری پیدا می کند و عطش علاقه مندان به عرفان را پاسخگوی است.زیرا مولوی شاعر عشق است و عشق هرگز نخواهد مرد.
«سعید جامی»
منبع http://sdjami.blogfa.com/post-2.aspx