امام محمد غزالی در جوانی با محافل تصوف حشر و نشر داشت. او در عصری زندهگی می کرد که خراسان  مهم ترین مرکز فکری جهان اسلام بشمار می رفت، اورا که در جوانی  برای تحصیل علم به نیشاپور رفته بود با امام الحرمین ابو المعانی جوینی دانشمند صوفی مسلک و متکلم شافعی مذهب آ ن دیار آ شنا شد و نزد او بهره زیاد گرفت . با این همه  محیط مذکور  چندان تاثیری در او ایجاد نکرد. به همین جهت او در اوایل جوانی بیشتر به الهیات و فقه پرداخت و مطالعه  این دو رشته، روحیه شک وانتقاد را در او بیدار کرد. همین امر موجب شد که او در این سال ها با “خویشتن” از در ناسازگاری درآید و از مبارزه درونی بسیار رنج می کشید. چنانچه یاد کردیم ،امام محمد غزالی در سن( 38) سالگی، پس ازماه ها کشمکش و بحران روحی در اوج شهرت و شوکت وعزت تدریس راترک گفت وهر چه  خواجه نظام الملک در دوام تدریس در نظامیه بغداد پا فشاری کرد، نپذیرفت در سال( 488) هجری مانند ناصر خسروبلخی سفر کعبه در پیش گرفت، سفری که برای وی “تولد دیگر” محسوب شد.

امام محمد غزالی دراین مقطع زمانی به فراست در یافته بود که زمان دیگر به بحث وجدل و مباحثه علمی ومنطقی نیاز ندارد و مردم پیش از آ ن که به فضل فروشی ها و تکبر فلاسفه و متکلمین نیاز داشته باشند، به اصلاح نیاز مندند. و به گفته خودش “از بغداد بیرون رفت و شکوه وغرور و علم فروشی آ ن دیار را به کودکان عراق  وانهاد “. او چند سالی در گمنامی و دربدری به جهانگردی پرداخت وسال ها در شام، حجاز، فلسطین و شهرهای عراق گشت وگذار کرد و به سیر و ساحت آ فاقی انفسی پرداخت. در این سال ها او با مزد رو نویسی قرآ ن شریف و یااز دستمزد کار سخت بدنی امرار حیات می کرد. او بیشتر از( 11) سال عزلت گزینی اختیارکرد، ولی بار دیگر دوچار تردید و کشاکش درونی شد. این بار نه در جحت ا نتخاب خلوت و گوشه نشینی، بلکه پس به جمع پیوست ودر رسالتی را که پیش داشت می خواست به انجام برساند.باری در خواست سلطان سنجر و الزام وزیرش فخرالملک بن نظام الملک (متوفی 500هجری) از طوس به نیشاپور رفت ودر نظامیه آ ن شهر به تدریس پرداخت و تا سال ( 500هجری قمری) به تدریس اشتغال داشت و در آن سال دوباره به به زادگاهش طوس بازگشت و درخانقاهی که در نزدیک خانه اش قرار داشت به ارشاد و تعلیم  مشغول شد و دیگر دعوت سلاطین و رجال بزرگ رابرای تدریس در نظامیه نیشاپور و بغداد نپذیرفت و به دربار سلاطین نرفت و تا آ خرعمر در زهد و قناعت زیست، تا آنکه در سال( 505 هجری قمری ) در طوس در گذشت ودرطابران به خاک سپرده شد

 عصرغزالی ،عصر انحلال، ضعف سیاسی و نظامی سلاله سلجوقی ودوره تباهی و آ شوب اخلاق و سکوت و خاموشی در اندیشه ها بود. ارکان قدرت از مدت ها قبل متزلزل شده بود وظهور نهضت اسماعلیان و دعوت فاطمیان، سر تاسر جهان اسلامی را فراگرفته بود. اگر سلاجقه در این دوره ظهور نمی کردند، در خلافت شرقی اسلامی نیز فاطیمیان به قدرت می رسیدند . ولی پادشاهان سلجوقی که به قدرت نظامی- سیاسی زیادی داشتند، خلافت بغداد را از خطر سقوط نجات داده و ازنفوز فاطمیان در شرق خلافت اسلامی ممانعت به عمل آ وردند. در حقیقت ظهور سلسله سلجوقیان و تحکیم  امپراطوری آنان در خطه وسیعی از آ سیا آغازگر دوران جدیدی دربخش وسیعی از دنیای اسلام بود. موفقیت سلجوقیان در تشکیل امپراطوری، استفاده آ نان از تجربه های مردان لایق خراسان در آیین مملکت داری استوار بود. چنانچه ابوالفتح بستی و خواجه نظام الملک و دیگروزیران در تحکیم و انکشاف و تکامل امپراطوری سلجوقیان کارهای موثری نمودند و این کشور وسیع و بزرگ را در آ سایش و امنیت و آ رامی نگاه داشتند و کارهای اداری واقتصادی ـ سیاسی  این دو لت بزرگ را تنظیم کردند. خواجه نظام الملک وزیر با تدبیر سلجوقیان، مدارس نظامیه را در سر تاسرقلمرو سلجوقی دایر نمود. مقصود او از تاسیس این مدارس، دفاع از دین و پشتیبانی ازاهل تسنن بود. به طور کلی دوره ای که امام غزالی درآن می زیست با چند ویژه گی فرهنگی، از دوره های درخشان تاریخ ما محسوب می شود:

         1- دایر شدن مدارس اسلامی و ظهوردانشمندان وادیبان  بسیار که به تألیف وتصنیف دست یازیدند و پیداشدن صاحبان ذوق استعدادهای عالی که به کار تحصیل علوم به ویژه معارف مذهبی وحکمت الهی پرداختند. چنین وضیعتی در کمتر دوره ی نظیر دارد.

         2- گسترش و رونق دیانت اسلامی، خاصه مذهب تسنن که خلفای بغداد و نیز پادشاهان سلجوقیان و رجال و اعیان دولت، همچون نظام الملک ( بنیانگذار مدارس نظامیه ) با تمام نیرو، حامی ونگهبان آن بودند.

         3- دوره غزالی را می توان دوره علمی وادبیوعصر مذهبی وجدلی دانست، زیرا تبلیغات ومجادلات دینی و مذهبی شایع بود وغالبا تعصبات مذهبی نسبت به دوره های قبلی بر افکار و احساسات مردم غلبه داشت. به هر حال، امام محمد غزالی در چنین دوره ای می زیست، اگر چه او با تا ثیر پذیری از فضای سنتی جامع خود در رد فلسفه و علوم تجربوی آثاری نوشته است، اما او به حق در رشد وانکشاف علوم ازقبیل: کلام ، فقه و اخلاق تاثیر بزرگی داشته است. در تکیه بر انسان و توجه به نیاز های او،در سیر تحول کلام اسلامی، به آسانی می توان پیشوایانی یافت. شاید غزالی ازپیشگامان این تحول در علم کلام باشد. غزالی در حقیقت استوانه علم کلام را که دربیشتر کتاب های سنتی آن، در محور شناخت خداوند استوار بوده است، دگرگون می سازد .و آنرابر پایه  شناخت انسان قرار می دهد. غزالی برای این مقصود ازمعادلی جالب حدیث نفس « هرکس که خود بشناسد خدای خود را شناخته است.» بهر ه جوید و نخستین فصل کتاب « کیمیای سعادت» خود راتحت عنوان «در شناخت نفس خویش» چنین آغاز می کنند: « بدان کی کلید معرفت خدای عزوجل معرفت نفس خویش است و برای این گفته اند:« من عرفه نفسه فقد عرف ربه» و به نیز برای این است که گفت ایزد سبحانه وتعالی« سنریهم آیاتنا فی الافاق فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق.»  گفت نشانه ای خود را در عالم و در نفوس ایشان به ایشان نماییم تا حقیقت حق ایشان  را پیدا شود.  در جمله هیچ چیز به تو از تو نزدیکترنیست، چون خود را نشناسی ، دیگری را چون شناسی؟ و همانا که گویی من خویشتن را همی شناسیم وغلط می کنی: که چنین شناختن کلید معرفت حق را نشاید که ستور از خویشتن می شناسد که تو از خویش تن سر و روی دست وپای و گوشت وظاهر بیش نشناسی و از باطن خود اینقدر شناسی که چون گرسنه شوی نان خوری، وچون خشمت آید در کسی رفتی و چون شهوت غلبه کند، قصد نکاح،  وهمه ستوران با تو در این برابرند. پس تراحقیقت خود طالب باید کرد تا خود چیزی و کجا آ مده ای و کجا خواهی رفت و اندرین منزلگاه به چه کارآمده ای و ترا به چه آفریده اند، سعا دت تو چیست و در چیست؟…که چون این ندانی سعادت  خود طلب  نتوانی کرد.»

      امام محمد غزالی از جمله  کسانی است که در نثر فارسی تحول شگرفت پدید آورده اند. در آثارخود ازآوردن واژه ها و اصطلاح های تازه وجدید  پروا نداشت و بنیان  نثر قدیمی را به شیوه ساده، برای درست  فهمی عوام ، دگرگون  ساخته است. به غزالی اشعاری نیز نسبت داده اند و از آ ن جمله این دو رباعی  مشهور است:

           کسی را پس پرده قضا راه  نشد         وز سر قدر هیچکس آ گاه نشد

          هر کس زسر قیا س چیزی گفتند        معلوم نگشت وقصه کوتاه نشد

           ما جامه نمازیبسر خم کردیم         وزخاک خاک خراباتتیمم کردیم

        شاید که در این میکده ها دریا بیم       آ ن عمر که درمدرسه ها گم کردیم

        افزون بر این، اگر چه غزالی علی الرغم مقاومت سرسختانه علیه فلسفه ونا پایداری در ناسیونالیزم فلسفی وتعقلی روش نقادانه او در کلام یک نوع سرآغاز فلسفه نقد و سنجش است که  در قرون جدید به وسیله دکارت و بیکن با نغمه نوآ غاز شد در حالیکه این مسایل را قرن ها پیش امام غزالی پرداخته بود.

     دوران غزالی دوره واکنش فکری وسیاسی عصر مخالفات و مجادلات شدید مذهبی، دوران فعالیت شدید وپیچیده ومتناقص بود. در اینگونه عصر نیزاو ارثیه گرانبهایی را به ما به میراث مانده است. امام محمد غزالی لقب «حجه الاسلام» داشت. این لقب در باره او از قبیل القاب تصادفی وبی معنی نبود، بلکه مانند«ثقه الاسلام» در مورد کلینی متوفی { 329} وعلم الهدی در مورد سید مرتضی متوفی {439}به شایستگی ومعنی حقیقی استعمال می شد. غزالی در دوره مجادلات مذهبی که قبلا نیزیاد آ ور گردیدیم، به وجود آ مد و در بحران جدال و کشمکش مذاهب وتفرق احزاب مختلفه به صفت یک نفر متکلم بزرگ ظهور نمود وخود مسلمان شافعی و اشعری مذهب، یعنی در اصول تابع طریقه اشعری و در فروع پیرو امام شافعی بود. با مخالفان مسلک خویش از سایرطوایف اهل سنت و معتزله و روافض و باطنیه و همچنین  حکما و فلاسفه و پیروان مسیح و دیگر ملل عالم مجادله زبانی و قلمی داشت. یک تنه با یک دنیا مخالفان می جنگید و بواسطه مهارت فوق العا ده ای که در کار داشت، همه جا فتح وپیروزی نصیب اومی شد. ارباب مذاهب عموما از نیروی زبان و قلمش زبون و ناچیز می شدند. از آن جهت به « حجه اسلام » ملقب گردید. غزالی کتاب ها در رد مخالفان تالیف نمود. در مولفانش گاه روی به طایفه ای بخصوص دارد و گاه عد ه ای فرق مخالف را مطمع نظر قرار می دهد.  مثلا درکتاب  «فیصل التفرقه  بین الاسلام والزندقه» و مستضهرین و حجه الاسلام و الزندقه و تهافت الفلاسفه به حکما و فلاسفه تاخته و در «القول الجميل في الردعلي من غير الانجيل » باعيسويان جنگيده است و« الجام العوام وانتصار «والمنقذ من الضلال » وهم چنين پاره ای از كتب ديگرش چند رشته ازمذاهب مختلفه را به باد انتقاد گرفته است.
در«احياءعلوم الدین» هم به تمام طوايف پرداخته و مخصوصا صوفي نماهاي مردم فريب را نكوهش نموده و درطريقه تصوف كه مسلك نهايي اوست. انتقاد و تحقيقي بسزا وراه حق را از باطل روشن ساخته است تا مردم به گمراهي در دام عوام فريبان نيفتند..   با آنكه امام محمدغزالي به دفاع از مذهب شافعي و شيوه اشعري در كلام پرداخت، ولي از آنجا كه سرانجام به عقايد صوفيه گرويد ودر اثر نضج و رشد فكر آموزش منطق را ضروري مي دانست و در مجادلات فلسفه نيز به راه تعصب نمي رفت و با مذاهب ديگر از در دشمني خشن در نمي آمد و در بسياري ازقضاوت هاي ديني،عرفاني و كلامي و فلسفي خود بديع و مستقل و معتدل بود. لذا دشمني عجيبي را ازهر سو برانگيخت تا آنجا كه در جايي مي نويسد: « اين روزگار سخن مرا احتمال نكند و هرآنچه مي گويد در و ديوار به معادلات برخيزد.»

      اعتراضات فقهاي متعصب وقشري آن عصر، از قيبل:ابن قيم و ابن جوزي به او نشان مي دهد كه تنگ فكري عجيبي درآن ايام وجود داشته چه اندازه آزاد انديشي، هم اندازه هم كه محتاطانه و محدود بوده است. خطر مرگباري را مي انگيخته است. روش التقاطي غزالي احدي را راضي نمي كرد. نه تنها فقيهان، بلكه فلاسفه
و صوفيان ومتكمان از او خرسند نبودند و پيروان مذاهب اسلامي بر او طعن مي كردند و حتي كوشيده اند مقام مسلم علمي او را در علم دانش منكر شوند و او را به احتيال وسرقت ادبي متهم كنند و سر انجام كار بدانجا كشيد كه فقهاي مالكي مذهب حكم به سوزاندان آثارش كردند.

         يكي از مخالفان سرسخت غزالي، بنام ابوالوليد طرطوشي از فقهاي مالكي مي گويد: « اما راجع به غزالي، من وي را ديدم و بااو سخن گفتم .او را چنان يافتم كه فضايل بسيار وعقل وهوش فراوان دارد و در تمام
عمرش ممارست درعلوم كرده و سپس ازطريق علما برگشته و در طريق صوفيه درآمده و به علوم پشت پا زده و با وساوس شيطاني سروكار پيدا كرده و چون با آرا فلاسفه و اشارات و كنايات حلاج مانوس شده است، بر فقهاي متكلمين طعن مي زند و از اين جهت درگير گبر كفرو بيديني است.»

    اگر چه از طرف مخالفان خود امام غزالی متهم شده است که پیش از دین و کلام فلسفه را در آثارش رسوخ داده است، ولی او علیه فلسفه خصوصا فلسفه یونان در نظر داشته و فارابی و ابن سینا واخوان الصفا را به
عنوان عرضه دارندگان این فلسفه در تمدن اسلام مورد توجه خاص قرار داده است. وی بر آن بود که باید باشکی منطقی به نظریات نزدیک شد و قبل از آن که نادرستی عقیده و فسادیک مذهب ثابت شود، برای آن که انتقاد به مثابه افگندن سنگی ازسر نابینایی (رمی فی العمایه ) نباشد باید بر مدارک نظری خصم احاطه کامل یافت و سپس آنرا انتقاد کردوبه همین منظور غزالی نخست کتاب «مقاصد الفلاسفه » را به عنوان تدارک نقادی خود می نویسندو در آن نظریات آنها را بیان می کند کتاب  «تحافت الفلاسفه» مانند مقاصد الفلاسفه  تنها یک بررسی نیست، بلکه دیگر یک کتاب ردیه است. در این کتاب غزالی، انتقاد از فلاسفه راتا حد در تکفیر آنان اوج می دهد و از الهیات متکلمین در قبال فلاسفه مشاء دفاع میکند. غزالي مي گويد: فلاسفه براي اثبات وجود دو مبدا قديم براي عالم دليلي مقنع ندارند و همچنين براي اثبات تقديم مبدا الهي به مبدا مادي فاقد دلايل مقنع هستند. لذا استدلالات آنها منجر بدان مي شود كه وجود آفريدگار نفي شود و به اين نتيجه برسيم كه ماده در زمان ابدي است و چنانكه در كيمياي سعادت مي نويسد: « چنانكه صفات حق سبحانه و تعالي از صفات خويش بدانست وذات وي از ذات خويش بدانست، تنزيه و تقديس حق سبحانه وتعالي از تنزيه و تقديس خويش بداند. معني تنزيه و تقديس در حق تعالي آن است كه پاك و مقدس است از هرچه در وهم ايد و خيال بندد ومنزه است از آنكه وي را با جاي اضافت كنند، اگر چه هيچ جاي از تصرف وي خالي نيست و آدمي نمودگار اين در خويشتن مي بيند كه حقيقت جان وي كه ما آن را دل گفتيم، منزه است از آنكه در وهم و خيال آيد و گفتيم كه وي را مقدار و كميت نيست و قسمت پذير نيست و چون چنين باشد، وي را رنگ نبود و هرچه وي را رنگ نبود و مقدار نبود، به هيچ حال در خيال نيايد. در خيال چيزيايد كه چشم آنرا ديده بود، يا جنس آن را ديده بود و جز الوان در ولايت چشم و خيال نيست.”

      يكي از دلايل ديگر غزالي داير بر كفرفلاسفه آنست كه آنها علم خداوند را به كليات مي دانستند نه بر جزئيات و غزالي اين مطلب را مخالفت نصوص صريح مذهب مي شمرد و براي علم خداوند احاطه بر كليات و جزئيات را ميسر مي دانست و اين بحث يكي از مباحث مهم كلامي و فلسفي است و در پيرامون آن متكلمين سخنان بسيار گفته اند. در پاسخ همين كتاب امام غزالي «تهافت الفلاسفه »است كه ابن رشد اندلسي فيلسوف مشايي مشهور كتاب «تهافت التهافت » خود را نوشت و درآن هم به اعتراضات كلامي غزالي و هم به روش سازشكارانه ابن سينا پرداخته است و از ارسطوو افكارش با سرسختي دفاع نموده است….

     به هرحال، روش نقادانه امام محمدغزالي در كلام و فلسفه كه در اثر ديگرش «المنقذ من الضلال» بيان شده، يك نوع سرآغاز فلسفه« نقد و سنجش» است كه قرن ها بعد در اروپا به وسيله بيكن و دكارت به کمال رسيد. در واقع نحوه اعتراض غزالي و فلسفه و عجز آن بر اثبات صانع و ضرورت توسل به مبدا اشراقي دراين زمينه در نزد غزالي تاثير افكار عرفاني و تصوفي شايد باشد.

     امام محمدغزالي در طول زندگي خود چندين بار به تحول روحي و انقلاب فكري مواجه شده است. او نخست در اوايل جوانی، به تحصيل فقه و حديث، اخبار وعلوم ديني پرداخت و بعد فلسفه را فرا گرفت. سپس از فلسفه وعلم جدل ملول شد و به كلام پرداخت و در آخر زندگي نيزهمه را بجا گذاشت و به تصوف گراييد. او در يك اثر خود تحت عنوان «المنقذمن الضلال» مي نويسد:

    «اين نكته بر من آشكار شد علم آنگاه حقيقي و اطمينان بخش است كه شك و شبه و غلط  و پندار به هيچوجه درآن راه نباشد و به تشكيك هيچ مشكك در اركان آن راه نيابد و گرنه آن علم كه به شك و شبهه و ترديد و احتمال خلل پذير باشد، حقيقت علم نيست، بلكه گمان و پنداري است.   بنیاد دانش یقینی به شک و تردید هرگزمتزلزل نخواهد شد. تردید و احتمال چه معجزه و کرامت نیز اساس علم یقینی را سست نخواهد کرد. مثلا علم به اینکه ده بزرگتر از سه است علم یقینی است که هیچ احتمال و تردید در آن راه ندارد، حال اگر یکی منکر این معنی خانه شود و برابر  صدق دعوی خویش از در معجزه و کرامت برابر چشم ما سنگی از وعصایی را اژدها کند و آنگاه بگوید که سه بزرگتر از ده است به هیچوجه سخن او را باور نخواهد کرد . باری درحقیقت علم به این اساسی که شنیده یی بردم و سپس دانستم که هر چه  در معلومات من به این درجه از قطع ویقین نرسیده در خور وثوق و اطمنان نیست، پس از اینکه دانستم علم یقینی چیست  و من بایدعلم یقینی  پیدا کنم در دانش ها وعلوم خودوارسی  کردم تا ببینم که آ یا سر مایه هایی علم یقینیی دارم …یا نه چون بازرسی کردم خود را از این سرمایه تهیدست یافتم،دیدم غیر از یقین باشد در دست من نیست، از چیز غیر ارا ین دو سرمایه امیدم بریده شد و حل مشکلات را منحصر به همین امر یعنی مبادر ضروریات و حسیات یافتم…» باری غزالی با تردید در همه چیز بالاخره تصوف وعرفان را مفید یقین دانست.

         آثار امام محمد غزالی

        تالیفات غزالی در مسایل دینی، اخلاقی،کلامی وعرفانی بسیار بوده و به قولی به هفتاد کتاب  ورساله می رسد که اغلب آنها در دست است. بعضی تالیفات او را بیش از این نوشته ها و تعداد آثار او را بیش از صد کتاب و رساله بزرگ وکوچک در فقه وحدیث وکلام و اخلاق وفلسفه را جز آن می شمارند که گل سر سبدآنها در زبان  عربی  احیاء علوم الدین، در فارسی خلاصه از آن کتاب به نام « کیمیای سعادت» است. امام غزالی کتاب  احیاء علوم الدین خود را دروقت گوشه گیری و عزلت نوشته است  غالب این کتابها تا مدتها از کتب درسی  مدارس  شمرده می شد، از جمله کتب مهم او در کلام اینهااست: القتصاد فی اعتماد، الجام العوام عن کلم الکلام، تهافت الفلاسفه، فضاح الباطنیه ، فیصل التفرقه بین الاسلام والزدقه ، کتاب مستظهری در رد باطنیه، کتاب مواهمالبا طنیه ، مقاصدالفلاسفه ، المقصدالاسن فی شرح اسماءالحسنی، المنقذ من الضلال،الاربعین فی اصول الدین، اجوبه الفزالیه فی المسایل الاخرویه، المضنون الکبیر،مشکوه الانوار، قسطاس المستقیم، فضایل الانام، احیاءعلوم الدین، کیمیای سعادت، القولالجمیل فی الرد علی من غیر الا نجیل و آثار دیگر امام غزالی بسیار از کتاب ها و رسایل خویش را به زبان عربی نوشته، ولی چند اثر مهم خود را از قبیل کیمیای سعادت و فضایل الانام را به فارسی نوشته است. این آثار غزالی به لطف عبارات، حسن واژه ها و شیوایی و رسایی نثر و ترکیبات کهن دری و حلاوت و سلامت سخن از گنجینه های گرانبار ادبیات فارسی است. استاد جلال الدین همایی درباره نویسندگی امام غزالی در کیمیای سعادت می نویسد«…نثر فارسی غزالی بسیارشیوا وپخته و ساده و گیرا و پر نغز است و کلمه ای جامع تر از این در باره نویسندگی این بزرگ استاد نداریم.»

         تصوف امام غزالی

         تصوف امام محمد غزالی که آخرین مرحله عقیده اوست، نخستین بار از آنجا سرچشمه گرفته که
پدرش و همچنین نخستین استادش – احمد رادکانی، صوفی بود. برادرش احمد غزالی در آغازجوانی کار را یکسره کرده و رسما داخل رشته تصوف شد .وی پیش از آنکه در کوچه های پرخم و پیچ عقاید و آرای بشری آواره و سر گردان شوفد رخت به کوی آرامش برد، اما امام محمد غزالی، درجوانی غرق مسایل  فقه و اصول و کلام و فن خلاف و مناظره بود و در حدود چهل سالگی متنبه گشت و آوارگی ها کشید تاآخرکار آئین تصوف را بر همه طریقه برگزید. بزرگترین راهنمایان وی در تصوف ابوعلی فارمدی و ابوبکر نساج بودند. اونخست  برای فراگرفتن معارف صوفیه به خواندن کتاب «قوت القلوب» ابوالقاسم قشیری متوفی 466هجری و نوشته های حارث محاسبه متوفی 243ه وامزالام شافعی متوفی 204هجری وماثورات جنیدمتوفی298 و تعلیمات شبلی و بایزید و امثال آنها پرداخت و سپس خود دنباله کار و کوششرا از دست نداد تا به مرحله کشف و شهود حقایق عرفانی رسیده و تصوف را به گونه ای نو ظهور جلوه گر ساخت. غزالی از صوفی نماها ما نندعالم نما ها انتقاد فرمود و مطالبی تازه بیش آورده که در کتب پیشینیان کم سابقه بود. به عقیده نگارنده تصوف امام غزالی را سنخ تصوف امام قشیری ـ صاحب «رساله قشیریه» و شهاب الدین سهروردی ـ صاحب معارف المعرف شمرد. با این تفاوت که مقام امام غزالی دراین سنخ متصوفان هم در علم و هم در عمل و روشنی فکر، از همه بالاتر می باشد، زیرا خود در این مرحله نیز محقق و نقاد  بوده و به عقاید موروثی بسنده نکرده است. اماتصوف غزالی را با مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی تا وقتی می توان شبیه وهمسنگ دانست  که مولانا در تحت تربیت سید برهان الدین محقق ترمذی کار می کرد، نه از آن تاریخ که به شمس تبریزی پیوست، زیرا از آن تاریخ به بعد،برای مولوی در هیچیک از کاملان وارسیده این جهان نظیر وهمانندی پیدا نتوان کرد.  غزالی می گفت: تصوفی که از روی قرآن و حدیث مصطفی علیه السلام نباشد پایه اش استوار نیست. این اندازه بود که در فهم قرآن و حدیث مصطفی با دیگر علما و فقیهان و مفسران بی اندازه تفاوت داشت. وی حقایق قرآن ماثورات دینی را به گونه ای می فهمید که از در یافت دیگران ممتاز بود. بالجمله غزالی در میان صوفیان پیش و معاصرش از همانند های ابو طالب مکی و امام قشیری و سهروردی ومحی الدین عربی مقامی ممتاز و برجسته دارد، اما به آخرین مقام مولوی که کمتر کسی دست بدان یافته است، نرسیده، و سنخ تصوف او اصلا با تصوفی که مولوی از کار درآورده،متباین است. تصوف غزالی با تعشف همراه بود تعشق، اما امام احمد را شاید دانشمندانی که از روح تصوف با خبرند در این مرحله از برادرش امام محمد رسیده تر دانند، چون سخن به مقایسه ما بین دو برادر امام محمد و امام احمد رسید، مطلب قبل را به این جمله تکمیل می کنیم که امام محمد «عالم صوفی » و امام احمد «صوفی عالم » است.