این نویسنده در ادامه درباره نمایشنامه «آخرین بار کی دیدمت گندم» توضیح داد: این نمایشنامه زن‌محور است. داستان آن هم به باوری در گذشته مردم جنوب مربوط می‌شود. مثلا در گذشته وقتی نوزادانی به دنیا می‌آمدند که از نظر فیزیکی نقص داشتند، سنت‌ها و باورهای غلط این نقص‌ها را به اندیشه‌های عوام‌پسندانه و کفرآمیز وصل می‌کردند، اما در نمایشنامه‌ «آخرین بار کی دیدمت گندم» این باور به شکل مسائل اجتماعی دیده و بیان شده است. در واقع پردازش تازه‌ای از این باورهای عامیانه داشته‌ام.

او همچنین با اشاره به آماده انتشار کردن مجموعه «بیدار شدن در ساعت نمی‌دانم چند» که برخی از داستان‌های آن نیز از باورهای بومی مردم جنوب برآمده است اظهار کرد: بعضی از داستان‌های این مجموعه شدیدا بومی هستند، اما نه به آن شکلی که جغرافیای اقلیمی بر آن‌ها تسلط داشته باشد.

آرام افزود: به طور کلی من در نگرش‌های جدیدی که در جنوب دارم سعی کرده‌ام از جنوب بهره‌برداری زیادی داشته باشم تا بتوانم به آن چیزهایی که بومی فضای جنوب هستند، به شکل حادثه‌های ادبی نگاه کنم. در نتیجه خیلی روی داستان‌ها کار کردم و فکر می‌کنم در بعضی از آن‌ها موفق بوده‌ام.

او در پاسخ به این‌که تا به حال از سوی نویسنده‌ها چقدر از فضای باورهای بومی در جنوب به نفع ادبیات داستانی استفاده شده است، گفت:‌ غلامحسین ساعدی حتی قبل از «صد سال تنهایی» مارکز، برای اولین بار در جنوب رئالیسم جادویی را کشف کرد. اما کاری که من دارم انجام می‌دهم به نظر خودم خیلی فراتر از این چیزهاست، چون دارم فضایی را خلق می‌کنم که در یک ژانر خاص تعریف می‌شود که متکی یا برده قواعد فولکلوریک جنوب نیست. معتقدم استفاده از باورها و افسانه‌های بومی از سوی نویسندگان نباید به همان شکلی که خود بومیان از آن‌ها استفاده می‌کنند، وارد داستان شود؛ چون مردم خیلی بهتر از نویسنده‌ها آن‌ها را روایت می‌کنند. بنابراین اگر قرار است افسانه، حکایت و متلی از این باورها و افسانه‌ها وارد ادبیات شود باید به گونه‌ای باشد که بتواند خودش را مطرح کند.

این نویسنده ادامه داد: تا به حال چندین نویسنده در جنوب در این زمینه کار کرده‌اند، اما اشتباه آن‌ها این بوده که آن افسانه‌ها یا مراسم‌ آیینی و بومی را به همان شکل که وجود داشته، وارد داستان کرده‌اند که این خیلی خطرناک است؛ چون باعث می‌شود دست نویسنده به زودی خالی شود، زیرا این باورها و افسانه‌ها آن‌قدر زیاد نیستند. در این زمینه من راه جدیدی رفته‌ام تا بتوانم افسانه‌ها را مدرن و امروزی کنم؛ یعنی خمیرمایه همان باورهای بومی است، اما پردازش آن‌ها امروزی. از این جهت اگر داستان‌نویس وارد این باورها و افسانه‌ها شود آن‌ها هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند.

احمد آرام همچنین گفت: نمایشنامه دیگری به اسم «روایت دیرهنگام یک گلوله به وقت عبور از مغز آلخاندرو گونزالس» را نیز آماده انتشار کرده‌ام. ماجرای این نمایشنامه در مکزیک می‌گذرد اما موضوع آن در ارتباط با مسائل جهانی است.

به گزارش ایسنا، احمد آرام متولد سال 1330 در بندر بوشهر است و کتاب‌های «غریبه در بخار نمک» و «مرده‌ای که حالش خوب است» از جمله آثار منتشرشده او هستند.