به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه فارس، از میان عابران پیاده‌ای که مسیر مقابل کتابفروشی را طی می‌کنند و سایه‌هایشان را می‌توان در شیشه ویترین مغازه دید، کمتر کسی کتاب‌ها را می‌بیند، حتی آنقدر که مقابل موبایل فروشی‌ها و لباس‌فروشی‌ها می‌ایستند، مقابل ویترین کتابفروشی توقف هم نمی‌کنند.

زمان نسبتا زیادی می‌گذرد تا دو دختر که ظاهرشان دانشجویی است، وارد کتابفروشی می‌شوند و یکراست به سمت کتاب‌های سرگرمی می‌روند، اما به‌جای دیدن کتاب‌ها، در حالی که ورق‌های تندی بر جان کتاب می‌زنند، حرف‌های مانده بر دلشان رد و بدل می‌شود.

کل زمان ماندنشان در کتابفروشی به اندازه دیدن یک میز کتاب و به اندازه عناوین آنها هم نیست، بقیه کتاب‌ها را هم اصلا نمی‌بینند و بی‌خداحافظی! می‌روند، همچنان پر از حرف‌های ناگفته...

همزمان مردی میانسال وارد می‌شود، با کاغذی که نشانی کتابی است، آن را نمی‌خواند، به‌دست یکی از راهنمایان کتابفروشی می‌سپارد و تاکید می‌کند که فقط همان انتشاراتی باشد! دخترش سفارش دهنده کتاب است. به طبقه دوم هدایت می‌شود و بعد از دقایقی با کتابی در دست، پای صندوق ایستاده حساب می‌کند، روی جلد حک شده "مکانیک سیالات".

یک زن 40 ساله این بار بدون اینکه از کسی چیزی بپرسد مستقیم می‌رود به طبقه دوم. بدون هیچ کتاب خاصی برمی‌گردد و می‌رود. شاید پی کتابی است که نمی‌داند یا نیست... اما همین خوب است که راه کتاب‌فروشی را بلد است.

مشتری دیگر زنی است جوان با پسری تقریبا 12 ساله پرجنب و جوش، پرس و جو کنان می‌رسند به بخش کتاب‌های درسی. چند تا کتاب "خیلی سبز" ورق می‌زنند و یکی را انتخاب می‌کنند. نمی‌دانستم "خیلی سبز" برای تمام مقاطع تحصیلی کتاب دارد ولی خب گویا دارد. یک کتاب دیگر هم به فروش می‌رسد.

پسری جوان با موهای نه چندان آراسته، از کنار مادر و پسر پای صندوق عبور می‌کند و یکراست به سمت کتاب‌های هنری می‌رود و انگار می‌داند کتاب مورد نظرش کجاست، سریع از لابه‌لای کتاب‌ها آن را بیرون می‌کشد، برگی می‌زند و می‌رود.

هنوز هم آدم‌های زیادی می‌آیند و می‌روند و من در میان کتاب‌ها، قفسه‌ها و راهروهایی با دیوارهایی از جنس کتاب، می‌گردم، گاه گاه صدای صندوق‌دار را می‌شنوم که اعدادی را می‌گوید 13 تومن، 30 تومن، هشتاد تومن، اما خیلی از کتاب‌هایی که من میانشان ایستاده‌ام، انگار مشتری ندارد، هیچ کس در آن یک ساعتی که آنجا بودم نه از من پرسید، نه به مسیری که آمده بودم وارد شد!

میان آمد و شدها، "ابله" را می‌بینم، کار داستایوفسکی. خیلی دلم می‌خواهد آن را در میان کتابهایم داشته باشم اما قیمتش، خیلی بیشتر از محتویات کیفم است، با دلخوری پسش می‌دهم به قفسه! با خودم فکر می‌کنم، دانلودش را دارم! بعد کلنجار شروع می‌شود؛ می‌دانی حس خواندن کتاب وقتی است که جلد آن را در دست بگیری و هرجا که می‌خواهی بنشینی و بخوانی، بی هیچ آزردگی، برگ بزنی با سرانگشتی که باید گاه به‌گاهی خیس کنی تا برگه را جابه‌جا کند!

اما همین باقی‌مانده حقوق را باید تا پایان ماه بکشانم و می‌دانم روزهای آخر، خودم روی زمین کشیده می‌شوم، با پاهایی خسته از گز کردن خیابان‌ها و .....

ترجیح می‌دهم گفت و گویی با مدیر کتابفروشی داشته باشم تا حال و هوای "ابله" از سرم بیرون برود!

امین وحدانی، مدیر کتاب فروشی می‌گوید: این کتاب فروشی از سال 75 کار خودش را شروع کرده و با گذشت زمان گسترش یافته و به مرحله کنونی رسیده است که انواع کتابها در آن عرضه می‌شود.

وی افزود: زمانی توی همین شهر آنقدر کتاب خوان بود که نگو. قبل از دولت هفتم!، شیرازی‌ها توی کشور رتبه پنجم و ششم مطالعه را داشتند.

او اعتقاد دارد که جامعه‌ی کتاب‌خوان، از بار فرهنگی مردمانش قابل تشخیص است، رفتار، حرکات، حرف‌ها و ... با همه تفاوت دارد، حال آنها خوب است و حال بقیه را هم خوب می‌کنند.

وحدانی با این تاکید که هر روز، اول وقت با گشودن درهای کتابفروشی،‌ آرزوی آن جامعه خوب را دارد، گفت: علاقه به کتاب خواندن شاید کم نشده باشد ولی هرچه هست اوضاع کتاب فروشی خوب نیست، مگر کتاب درسی و دانشگاهی، بیشتر مشتری‌های ما برای خرید کتاب‌های درسی مراجعه می‌کنند. کتاب‌های کمک درسی هم گسترش زیادی دارد و بازار خودش را. اگرچه این روزها فروش کتاب‌های کمک درسی و درسی هم مثل گذشته نیست، مردم می‌آیند کتاب را می‌بینند و انتشارات آن را نگاه می‌کنند و سفارش می‌دهند ناشر برایشان کتاب را پست کند تا هزینه کمتری برای آنها داشته باشد.

وی گفت: کتاب فروشی شغل پرسودی نیست، مانند مغازه لباس فروشی نیست که بتوانی روی قیمت کالا بکشی در حدی که اگر روزی یک لباس هم بفروشی درآمد خودت را داشته باشی. کتاب یک قیمت مشخص دارد و باید با قیمت روی جلد به فروش برسد. مردم ما به جایی رسیده‌اند، یعنی ما را به جایی رسانده‌اند که کتاب اولویت آخر کتابفروشان است.

مدیر کتابسرای زند گفت: سالانه 20 تا 40 درصد مشتری‌هایمان و تعداد کتاب خوانها کمتر می‌شود و هر سال ما در وضعیتی به سمت رکود و سکون بیشتر در حرکت هستیم!

وحدانی معتقد است: مردم دلشان می‌خواهد کتاب بخوانند. اصلا مردم شیراز آدم‌های کتاب دوستی هستند ولی با این وضعیت و مشکلات اقتصادی، من هم حق می‌دهم که مردم به‌جای کتاب، مسائل اصلی‌تری را در زندگی دنبال کنند.

این کتاب‌فروش در عین‌حال تاکید دارد، خیلی از هزینه‌های زندگی‌های جدید هم اضافه است و می‌توان کتاب را جایگزین این هزینه‌ها کرد.

وحدانی قبول دارد که قیمت کتاب زیاد است و کتابخوان‌های واقعی، کمتر در میان افراد دارای درآمد کافی پیدا می‌شوند! اما هزینه‌های بالا، مشمول کتاب و تمام حواشی آن هم می‌شود.

خورشید عصر پاییزی شیراز، آرام آرام پائین می‌رود و آسمان را مسی کرده است، هوا طراوت دارد و مردم با عجله در دو سمت پیاده رو در عبور هستند، هنوز هم آمد و شد به کتابفروشی هست، تک تک، دو تا دو تا و ... اما خارج شوندگان کمتر با کتاب هستند و بیشتر، سر در گریبان تفکر.....

گزارش از طیبه رفیعی، خبرنگار ایسنای منطقه فارس