گفتگو با فرزند محمد آخوند جرجانی وکیل معروف ترکمن صحرا
در دوره ی ششم نماینده دشت گرگان – یموت، از تاریخ 1305 تا 1307 محمد آخوند گرگانی می شود. محمد آخوند که از روستای قیزلار از حاشیه اترک به دلیل خشکی و کم آبی به روستای چین سولی در حاشیه رود گرگان عزیمت می کند به دلیل این که به تحصیل علوم دینی پرداخته و آخوند شده در منطقه ی خودشان برای دعواها و دیگر مسایل داوری و قضاوت می کرده که این گونه به حسن شهرت رسیده بود. محمد آخوند در دوره ی هفتم هم از تاریخ 1307 تا 1309 نماینده می شود. و دوره ی هشتم از سال 1309 تا 1311 آدینه جان آخوند نماینده دشت گرگان – یموت می شود. از دوره ی نهم تا دوره ی یازدهم از تاریخ 1311 تا 1318 ما نماینده یی نداریم. محمد آخوند دوباره از دوره ی دوازدهم تا پانزدهم نماینده مجلس می شود. جالب این که در مجلس چهاردهم محمد آخوند عضو وکلای اقلیت به رهبری محمد مصدق بوده. مصدقی که می گفت شاه باید سلطنت کند نه حکومت! اعضای این گروه از جمله پروین گناآبادی، ابوالقاسم امینی، غزاله بیات، کامبخش، شهاب فردوس، زنگنه، اسفندیاری، لنکرانی، فریدون کشاورز، قاضی،امیر نصرت اسکندری و دکتر رادمنش و ... بوده است.
آقای احمد گرگانی نمایندگی پدرش محمد آخوند را در مجلس به دو بخش تقسیم می کند. دوره ی اول را تا سقوط رضاشاه قائل است. از آن جا که رضاشاه مردی مستبد و خشن بود محمد آخوند این نگرانی را داشت که مردم دشت ترکمن را از آسیب های احتمالی از سوی رضاشاه حفظ کند. در دوره ی دوم مبارزه برای زمین بود. در حالی که مردم ترکمن صحرا از ارزش زمین های بایر بی خبر بود محمد آخوند به مردم روستاها دعوت می کرد که بروند زمین ها را تا سمت گرگان سند برنند. و این زمانی بود که کشاورزی به سمت صنعتی شدن پیش می رفت. حتا دکتر منصور گرگانی پسر محمد آخوند در مقدمه ی کتاب مسئله زمین در ترکمن صحرا اشاره می کند که بعد از کودتای 28 مرداد 1332، ترکمن صحرا بی رحمانه مورد عمال نظام استبدادی، که در راس آنها خواهران و برادران شاه مخلوع قرار داشتند واقع شد. بیش از 75% از اراضی زراعتی و مراتع صحرا از دست خارخ گشت. ال رودخانه گرگان به شاه مزرعه گارد سلطنتی اختصاص یافت و ترکمن مجبور شد برای آشامیدن ار آب باران و یا پس آب های گودال های کف رودخانه استفاده کند.به نظر می آید مشروطه سهم به سزایی هم در سطح ملی برای بازتولید قدرت و در سطح محلی برای انسجام و از همه مهم تر هویت بخشی ترکمن ها انجام داد.
کمی از پدرتان محمدآخوند گرگانی بگویید.
محمد آخوند گرگانی 1260هجری شمسی در روستای قیزلار در حاشیه اترک در شمال ایران به دنیا اومد. پدر او آتاجگ بای آن طور که از اسمش برمی آید به کار دامداری به خصوص گوسفند مشغول بوده. وی پسر بزرگ خود محمد آخوند را برای تحصیل علوم دینی به بخارا می فرستد. بخارا صدها سال مرکز علوم دینی بوده است. محمد آخوند در مدرسه گوکلداش بخارا تحصیل می کند و بعد از اتمام و کسب عنوان آخوند به روستا بر میگردد و بعلت خشکی و کم آبی حاشیه اترک به روستای چین سولی در حاشیه رود گرگان در 5کیلومتری آق قلا مهجرت میکند. ابتدا در این روستا مکتی خوانه دایر وبه امر آموزش دینی می پردازد.چون در ان زمان دادگستری به شکل امروزی نبوده روحانیون نقش قاضی را در جامعه ایفا می کردند. محمد آخوند یکی از روحانیونی بوده که مراجعین زیادی داشته و بعنوان قاضی عادل مشهور می شود.
اوضاع ترکمن صحرا در حوالی مشروطه خواهی چگونه بود؟
اواخر دوره ی قاجار بعد از انقلاب مشروطیت به خاطر ضعف دولت و حکومت سراسر ایران را آشوب فراگرفته بود. ترکمن صحرا هم از این امر مستثنا نبود. ناامنی بیداد می کرد. بعد از پیروزی انقلاب مشروطه و به توپ بسته شدن مجلس و فرار محمد علی شاه و بازگشت او از روسیه و کمک خواستن از ترکمن ها برای تصرف تهران و عده یی زیادی به او کمک کردند و شکست خوردند. رجب آخوند از خواجه نفس و آدینه محمد آخوند، طرفدار مشروطه بودند. در اوایل 1300 هجری شمسی اغلب طوایف ترکمن متفرق بودند و درگیری های بینش شان پیش می آمد. حمله و راهزنی و غارت از روستاهای ترکمن نشین به شدت رواج داشت. حتا بین طوایف ترکمن ها نیز درگیری پیش می آمد.
راه برون رفت از این بلبشو و آشوب برای ترکمن صحرا چه بود؟
برای برون رفت از این آشوب بین ترکمن های متفکر و سران قوم سه راه وجود داشت. 1- پیوستن به همسایه شمالی 2- پیوستن به جکومت مقتدر مرکزی " که وجود نداشت " 3- اعلام استقلال و تشکیل یک حکومت ترکمنی در ترکمن صحرا. در مورد پیوستن به همسایه شمالی با توجه به سابقه ی بدی که روس ها در ماجرای گوک تپه و در ضمن حکومت و رسیدن حزب بلشویک و اعتقادات ضددینی آن ها طرفداری در بین ترکمن ها نداشت. و در مورد پیوستن به حکومت ایران مخصوصا بعد از کودتای سوم اسفند 1299 هجری و شمسی و زمزمه هایی که برای یکپارچه سازی ایران و دفع حکومت های محلی و از بین بردن ناامنی شنیده می شد، طرفدارانی بین ترکمن ها داشت. محمد آخوند از این گروه بود. و راه سوم اعلام استقلال. همه می دانیم عثمان آخوند و عده ی زیادی از طوایف ترکمن در اُمچلی گرد آمدند و او را شاه اعلام کردند. اما به خاطر اختلافی که بین سران طوایف بود این امر سر نگرفت و عثمان آخوند به ترکمنستان کنونی فرار کرد.
ترکمن صحرا کدام را انتخاب کرد و از نقش محمد آخوند در این راه بگویید؟
زمانی که سردار سپه قصد خلع سلاح و آرام کردن ایلات و عشایر کرده بسیاری از ایلات را خلع سلاح می کند و برای خلع سلاح و آرام کردن ترکمن ها دو لشکر عزیمت می کند. یکی از گیلان و مازندران و دیگری از خراسان. فرمانده تیپ خراسان جان محمد خان آدمی بسیار بی رحم و سفاک بود که اگر زودتر گنبد را اشغال می کرد ترکمن صحرا جزو استان خراسان می شد. فرمانده تیپ شمال هم زاهدی بود. سرهنگ حکیمی نامی در استرآباد بوده که گویا ارتباطاتی با محمد آخوند داشته و به او پیغام می دهد که به گنبد برود و سران طایفه آتابای را راصی کند بدون خونریزی تسلسیم شود. محمد آخوند یکی از دوستانش را به نام جعفر آخوند که از بزرگان طایفه آتابای بوده از اترک فرا می خواند تا با سران طایفه اتابای و آق در گنبد به گفت و گو ینشینند. محمد آخوند آنها را قانع می کند بدون جنگ و خونریزی تسلیم شوند. چون به اراده حکومت مرکزی برای خلع سلاح ایلات و درعین حال نیاز ترکمن ها برای تعامل دوستانه با فارس ها ایمان داشت.
سران قوم آتابای و آق با توجه به اینکه همسایه شمالی در دست بلشویک ها بود و ترکمن ها نمی توانستند بدون تعامل با دیگر ایرانیان و حیات اقتصادی خود خود ادامه دهند پس صلاح را در این گفته ی محمد آخوند دیدند و تسلیم سرهنگ حکیمی می شوند و ترکمن صحرا اینگونه به شمال می پیوندد و جزئی از مازندران می شود.
عاقبت جان محمدخان چگونه رقم خورد؟
جان محمد خان که به آشخانه بجنورد رسیده تلگرافی به او می رسد که گنبد تسلیم قشون شمال شده و او با تأسف سر تکان می دهد.چون نقشه ها داشته و ظلم و ستمی که او در حق گوگلان ها کرده و اموالی که او در آنجا به تاراج برده و جنایاتی که انجام داده در تاریخ ثبت شده.
واکنش رضاشاه از وضعیت پیش آمده چی بود؟
ماجرای تسلیم شدن ترکمن ها را وقتی سرهنگ حکیمی به سردار سپه یعنی رضاشاه اطلاع می دهد، گویا لوح تقدیری به محمد آخوند اهدا می کند.
اگر در مقام یک منتقد نقدی را به پدرتان داشته باشید چیست؟
بگذارید این گونه جواب بدهم که گورباچف نقل می کند که وقتی من بچه بودم در دوران جنگ جهانی دوم آلمان ها به روستای ما آمدند و از ما خواستند که یک نفر را به عنوان واسطه بین ما آلمان و شما قرار بدهیم. مردم روستا سر یک پیرمرد متین متفق القول بودند. و او در نهایت این کار را پذیرفت. بعد از اتمام جنگ او را به جرم همکاری با نازی ها به سیبری تبعید کردند و هر چه مردم روستا گفتند که این مرد را ما خودمان به عنوان نماینده انتخاب کردیم قبول نکردند و در نهایت دو سال بعد در آنجا مرد.
منبع - نشریه بحر خزر