آقْ‎سُنْقُر، قسیم‎الدوله، جد خاندان زنگی و اتابکان موصل و یکی از امرای بزرگ جلال‎الدین ملکشاه سلجوقی و والی حلب در زمان او از 479ق/1086م به بعد. آق‎سنقر از اصل ترک و «مملوک» بود. ابن‎عدیم در بغیه‎الطلب (حاشیة زبده‎الحلب، 2/103) گوید که نام پدر او «آل‎ترغان» از قبیله «ساب‎یو» بوده است. ابن‎خلکان نام پدر او را عبدالله یاد کرده است. بعید می‎نماید که این نام، نام اصلی او باشد، زیرا ترکان در قبایل و زادگاههای اصلی خود نامهای ترکی می‎داشتند و پس از آورده شدن بهبلاد اسلام و پرورده شدن در بلاد اسلامی، یکی از نامهای عمومی اسلامی را برای سهولت تلفظ و مقاصد دیگر بر خود می‎گذاشتند. ابن‎اثیر در کتاب الباهر که دربارة خاندان اتابکان موصل پرداخته، در شرح حال قسیم‎الدوله از «مملوک» بودن او سخن به میان نمی‎آورد و او را از یاران و همسالان جلاال‎الدین ملکشاه سلجوقی می‎شمارد، چه این دو از کودکی با هم بزرگ شده بودند. این به پاس احترام این خاندان است و گرنه در کامل (رویدادهای 480ق/1087م) صریحاً او را مملوک ملکشاه می‎خواند. در زبده‎الحلب (2/103) می‎گوید: برخی او را »مملوک» و برخی «لَصیق» نامیده و گفته‎اند نام پدرش «النُّعمان» بوده است. گویا «لصیق» بودن او مربوط به زمانی است که خاندان وی به قدرت رسیده بود و مؤلفانی مانند ابن‎اثیر و دیگران نمی‎خواستند به این معنی تصریح داشته باشند. به گفتة کامل (رویدادهای 480ق/1087م) و زبده‎الحلب (2/105)، آق‎سنقر شوهر دایة ملکشاه بود که «خاتون» نام داشت. به شرحی که در کتاب اخیر امده، این دایه در نتیجة شوخی با کاردی که در دست آق‎سنقر بود، به صورت غیرعمدی کشته شد. ابن‎اثیر مرگ این زن را در 484ق/1091م گفته است. به گفتة همو (الباهر) قسیم‎الدوله به او دانسته نیست، ولی مفهوم آن چنان که ابن‎اثیر یادآور شده، حاکی از اهمیت آق‎سنقر بوده است.
نخستین خبر از قسیم‎الدوله از 477ق/1084م است که ملکشاه، عمیدالدوله پسر فخرالدوله‎بن جُهَیْرْ وزیر خلیفه را برای گرفتن موصل از دست شرف‎الدوله مسلم‎بن قریش عُقَیْلی فرستاد و قسیم‎الدوله را فرمانده سپاه او ساخت (ابن‎اثیر، الباهر، 5). ملکشاه در 479ق/1086م به تفصیلی که در کتابهای تاریخی آمده، حلب را به تصرف خود درآورد و قسیم‎الدوله را والی آنجا کرد و 000‘4 سوار در اختیار او گذاشت (ابن‎عدیم، 2/103٩. به گفتة ابنظاثیر این امر به اشارة نظام‎الملک بود که هم می‎خواست منتی بر قسیم‎الدوله نهاده باشد و هم او را از خدمت سلطان دور نگاه دارد.
آق‎سنقر حلب را به خوبی اداره کرد و در آنجا امنیت کامل برپا ساخت و پیرامون شهر را از دزدان و راهزنان پاک کرد، تا آنجا که شهر حلب در زمان او مرکز تجارت گردید و بازرگانان از هر سوی از هر سوی روی به ان شهر نهادند (همو، 2/104).
به گفتة ابن‎عدیم در زبدة (2/105) قسیم‎الدوله به جنگ نصربن علی‎بن مُنْقِذ کنانی در شَیْزَ رفت و پس از کارزار با او از در صلح درآمده بازگشت (ابنظاثیر، الکامل، رویدادهای 481ق/1088م). آق‎سنقر در 482ق/1089م دژ بُرْزُویَه را از دست ارمنیان گرفت. پس از آن ملکشاه برادر خود تاج‎الدوله تُتُش را با آق‎سنقر و «یاغیظسیان» و «بوزان» مأمور کرد تا حِمْصْ و آفامیه را از خَلَف‎بن مُلاعب که راهزنی پیشه کرده بود، بگیرند. این سرداران، حمص را گرفتند و ملکشاه آن را به برادرش تاج‎الدوله تتش داد و پس از آنکه آق‎سنقر افامیه را به تصرف درآورد آن را به نصربن منقذ واگذاشت.
ابن‎اثیر فتح مصر و افامیه را جزئی از نقشة بزرگی می‎داند که ملکشاه برای تصرف سواحل شام و بیرون آوردن آن از دست گماشتگان المستنصربالله خلیفة فاطمی مصر و فتح نهایی مصر در سر داشت. به گفتة ابن‎اثیر این نقشه پس از فتح حمص و افامیه در 485ق/1092م در هنگام محاصرة طَرابُلُس شام با شکست مواجه شد، زیرا جلال‎الملک‎بن عمار صاحب طرابلس وزیر آق‎سنقر را که زرین‎کمر نام داشت بفریفت و با دادن رشوه‎ای به مبلغ 000‘30 دینار و هدایایی به همان قیمت آق‎سنقر به تُتُشْ گفت من با کسی که این فرمانها را در دست دارد نمی‎جنگم. تاج‎الدوله به او گفت: «مگر تو تابع من نیستی؟ آق‎سنقر گفت: من تابع تو هستم جز در معصیت سلطان»؛ و فردای آن روز از آنجا حرکت کرد. تاج‎الدوله و «بوزان» به ناچار دست از محاصرة طرابلس بازداشتند و نقشة مذکور اجرا نشده بر جای ماند.
پیش از ان در 484ق/1091م که ملکشاه برای بار دوم به بغداد آمد، آق‎سنقر و تتش و امیران اطراف برای دیدن او به بغداد رفتند و در جشن پرتجمل و باشکوهی که ملکشاه در بغداد برپا کرد، شرکت کردند. آق‎سنقر در این سفر چنان تجملی داشت که هیچیک از امیران با او برابری نداشتند. ملکشاه این عمل را پسندید و او را مأمور بازگشت به حلب کرد.
در 485ق/1092م که ملکشاه از دنیا رفت، تاج‎الدوله تتش در دمشق مدعی سلطنت شد و برای تصرف حلب عازم آن شهر گردید. چون هنوز میان جانشینان و اولاد ملکشاه کشمکش بود و آق‎سنقر نمی‎توانست با تتش بجنگد، صلاح را در اطاعت او دید و «بوزان» و «یاغی‎سیان» را نیز به اطاعت از تتش واداشت. پس از آنکه تتش واداشت. پس از آنکه تتش نَصیَبْیْن و موصل را به تصرف درآورد و به دیار بَکْرْ و آذربایجان رفت، با پسر ملکشاه، بَرْکِیارُقْ روبه‎رو گردید. آق‎سنقر در سفر موصل و آذربایجان همراه تتش بود و چون کارمیان وی و برکیارق به صف‎آرایی کشید، آق‎سنقر به بوزان گفت: از تتش اطاعت می‎کردیم برای آنکه بدانیم کار اولاد ملکشاه که «صاحب ما» بود، به کجا می‎کشد. اکنون که برکیارق پسر ملکشاه به پادشاهی رسیده است، رای و مردانگی اقتضا دارد که در کنار برکیارق پیوستند و تاج‎الدوله ناچار به شام بازگشت. در این میان اسماعیل پسر یاقوتی پسر داود سلجوقی که پسرعم ملکشاه و خال برکیارق بود، به اغوای تَرْکان خاتون بیوة ملکشاه به جنگ برکیارق آمد، ولی شکست خورد و از خواهرش زبیده‎خاتون مادر برکیارق خواست که نزد او برود. زبیده‎خاتون به او اجازه داد و اسماعیل در خلوت با آق‎سنقر و بوزان و گُمُشْتَگِین مقصود خود را که به دست آوردن سلطنت و کشتن برکیارق بود بازگفت. آق‎سنقر با امیران دیگر او را به قتل رسانیدند (ابن‎اثیر، رویدادهای 486ق/1093م). پس از آن برکیارق، آق‎سنقر و بوزان را به شام فرستاد تا تاج‎الدوله تتش را از قصد مجدد او به بلاد برکیارق مانع آیند. تتش با سپاهی عازم تصرف حلب که در دست آق‎سنقر بود، گردید و در 6 فرسنگی حلب در کنار «نَهْرِ سَبْعین» جنگی درگرفت که سپاه آق‎سنقر در آن روی به هزیمت نهادند، اما خود او پافشاری کرد و اسیر شد. او را به حضور تتش بردند و او پرسید: «اگر بر من دست می‎یافتی با من چه می‎کردی؟» آق‎سنقر گفت: «تو را می‎کشتم». تتش گفت: «من نیز تو را می‎کشم»؛ و به قتل او فرمان داد (جمادی‎الاول 487ق/مة 1094م؛ الباهر، ص 15). از او فقط یک پسر ماند که در حین کشته شدنش 10 ساله بود و ان عمادالدین زنگی است (نکـ آل زنگی).
چنانکه گفته شد، مورخان او را امیری عادل و نیکوسیرت و با سیاست توصیف کردهظاند. در ایام حکومت او عدل و امنیت و ارزانی در زمینهای متصرفی او حاکم بود و کاروانیان در منطقة او به قدری احساس امنیت می‎کردند که آسوده بارهای خود را انداخته به خواب می‎رفتند. اگر در یکی از روستاهای او کاروانی را می‎زدند یا مال یکی از کاروانیان را می‎بردند، تاوان آن را از همة اهل ده می‎گرفت. از آثار زمان حکومت او منارة مسجدجامع حلب است (برای آگاهی از تفصیل، نکـ الاعلاق‎الخطیره، 1/33 به بعد).

مآخذ: ابن‎اثیر، عزالدین، التاریخ‎الباهر به کوشش عبدالقادر احمد طلیمات، قاهره، دارالکتب، 1382ق/1963م؛ همو، الکامل، بیروت، دارصادر، 1966م، 10/161-163؛ ابن‎دواداری، عبدالله‎بن ابیک، کنزالدّرر و جامع‎الغرر، به کوشش هانس روبرت رویمر، بیروت، 1960م، 6/481؛ ابن‎شداد، محمدبن علی، الاعلاق‎الخطیره فی ذکر امراءالشام والجزیره، به کوشش یحیی عبّاره، دمشق، وراره‎الثقافه، 1978م؛ ابن‎عدیم، عمربن احمد، زبده‎الحلب من تاریخ حلب، به کوشش سامی‎الدهان، دمشق، 1954م، 2/103-104؛ همو، بُغیه‎الطلب فی تاریخ حلب (در حاشیة زبده)؛ ابن‎قلانسی، ابویعلی حمزه، ذیل تاریخ دمشق، به کوشش آمدروز، بیروت، مطبعه‎الآباءالیسوعیین، 1908م. ص 119، 126، 130؛ صدرالدین حسینی، علی‎بن‎ابی‎الفوارس، اخبارالدوله‎السلجوقیه، به کوشش محمداقبال، لاهور، دانشگاه پنجاب، 1933م، صص 76، 78، 79.
عباس زریاب