طلا و زر.
|
آلمالیق
|
شهری در شمال ترکستان که مسکن طایفهی اویغور از طوایف مغول.
|
آمویه
|
رودخانهای که از خوارزم گذرد و میان ترکستان و خراسان واقع است.
|
ابغا//آباغه
|
آباقا. نام پسر هولاکو خان.
|
اتابیک
|
لله و مربّی پادشاه. ناظر امور دولتی.
|
اترار
|
شهری است در ماوراءالنهر که سرحدّ ولایت ترکستان است.
|
اترک
|
شهری واقع در شمال ایران که مسکن طایفهی ترکمان است.
|
ارّان //آران[4]
|
ولایتی است از آذربایجان که بردع و گنجه و بیلقان از شهرهای آن است.
|
ارتاق //اورتاق[5]
|
اسم کوهی است در قراقوروم.
|
ارقون
|
نام و موضعی است که در آن شهر اردو بالیق بنا نهاده شده است.
|
ارک
|
قلعهی اندورن. سرای حاکم نیشن.
|
ارکان گل
|
ارکان گؤل. نام مرغزاری است در حوالی سمرقند.
|
ارمن
|
نام ولایتی است از کوهستان آذربایجان که مولد شیرین آنجا بوده است.
|
افشار[6]
|
یکی از طوایف اتراک.
|
اوتراق
|
محل اقامت و منزل نشیمن.
|
اوتکین نویان
|
نام برادر چنگیز.
|
اوتوز ایکی
|
نام قبیلهای است از اتراک.
|
اورتاق
|
انباز و شریک در تجارت و بازرگانی.
|
اورتاقی
|
شراکت کردن در تجارت.
|
اورخان
|
نام یکی از پسران چنگیز خان.
|
اوردو
|
محلّ نزول لشکر سلطانی.
|
اورگنج//اورگانج
|
دو شهری است در ناحیت خوارزم یکی اورکنج نو دیگری کهنه.
|
اوروغ
|
به معنی نسل و سلاله و اولاد و اعقاب است.
|
اوزکند
|
شهری است در توران زمین.
|
اوش
|
نام شهری است در ترکستان.
|
اوغوز[7]
|
یعنی پاک فطرت. نام یکی از سلاطین ترک است که امراء و خوانین ترک به او منسوبند.
|
اوگتا//اوگتای
|
به معنی بهادر و پهلوان و پرزور با قوّت است. اسم پسر چنگیز خان که بعد از او به استقرار سلطنت به او مفوّض گردید.
|
اولاغ//اولاق[8]
|
به معنی بارگیر و تحمیل است.
|
اولجای[9]
|
به معنی میمنت و سعادت و اقبال.
|
اولجایتو
|
صاحب میمنت و اقبال. نام پسر ارغون ابن اباقا ابن هولاکو خان است.
|
اولکا//اؤلکه
|
به معنی دیار و مملکت است.
|
اولوس[10]
|
به معنی قبیله و عشیرت و طایفه است
|
اونکوت
|
نام قبیلهایست از طوایف اتراک.
|
اویرات
|
قبیلهایست از اتراک.
|
اویغور
|
نگ ایغور.
|
اویلاج
|
اسم طایفه ایست از اتراک.
|
اویماق
|
قبیلهای است از اتراک.
|
ایلجتای نویان
|
نام برادر چنگیزخان.
|
ایدی قُت//ایدی قوت[11]
|
به معنی صاحب بخت و اقبال و سعادت. ایدی به معنی صاحب، مالک و قوت به معنی بخت، سعادت و اقبال است.
|
ایشیک
|
به معنی بارگاه و آستانه است. ایشیک آقاسی یعنی رئیس بارگاه.
|
ایغاق
|
غمّاز و نمّام. سخنچین.
|
ایغور[12]
|
نام قبیلهای است از قبایل اتراک. به معنی چسبنده است و نام طایفهای است از اتراک در وقتی که اوغوزخان را با اقوام خود منازعت افتاد بعضی از آنها جانب اوغوزخان را گرفتند و ملقّب بر ایغور شدند یعنی بما پیوست و معاونت کرد.
|
ایل ارسلان
|
نام پسر خوارزم شاه.
|
ایمل //ایمیل
|
نام محلّ اقامت و اوردوی قدیم گیوک خان ابن اوکتای قاآن است.
|
باتو
|
به معنی قوی و زبردست و نام پسر توشی خان این چنگیزخان است که به مزید شوکت و ابهّت بر سایر اولاد چنگیزخان امتیاز داشت....چنگیزخان باتو را به جای پدرش حکمران خوارزم و دشت خزر و بلغار آلان و آن حدود فرمود و بعد از مرگ چنگیزخان اوکتای قاآن نیز عمل او را امضاء و باتو را بر جمیع اولاد چنگیزخان مقدّم پنداشت...
|
بادغیس[13]
|
ناحیتی است مشتمل بر قراء بسیار از اعمال هرات و....
|
باسقاق
|
به معنی ضابط، حافظ و محتسب است.
|
باشغرد[14]
|
[نام طایفه ای از اتراک].
|
بالش
|
بنابه تصریح خواجه عطا ملک صاحب جهان گشابالش عبارت از پانصد مثقال است خواه زر باشد یا نقره امّا در بعضی از لغات ترکی مینویسند؛ بالش زر عبارت از دو هزار دینار است و بالش نقره از دویست دینار البتّه در اینگونه موارد قول خواجه عطا ملک که معاصر منگوقاآن و هولاکو خان بوده معتبر خواهد بود.
|
بالیغ//بالیق
|
به معنی شهر و ولایت است.
|
باورچی
|
آشپز و طبّاخ را گویند.
|
بخارچین
|
نام پسر قایدو خان است.
|
براقچین
|
نام زوجهی باتو ابن توشی خان است.
|
برانعار
|
عبارت از میمنه و دست راست لشکر و اوردو است.
|
برکا اغول
|
نام یکی از پسران جوجی خان است.
|
بغناق
|
نشان طلای مخصوص است که سلاطین مغول جهت اعتبار و امتیاز عطا میکردند.
|
بلاساقون
|
شهری است در ترکستان که آنرا غربالیغ (قارابالیق) گویند.
|
بلغار
|
شهری است نزدیک به ظلمات در زمان اسکندر بنا شده است.
|
بلغای
|
نام پسر سنتان ابن جوجی خان ابن چنگیز خان است.
|
بلکتای نویان
|
نام یکی از برادران چنگیزخان است.
|
بوجک
|
نام یکی از برادران منگوقاآن است.
|
بوغا خان
|
نام جدّ هشتم چنگیز خان است.
|
بوقا تیمور
|
نام برادر باتو پسر جوجی خان ابن چنگیز خان است.
|
بهاتور
|
به معنی بهادر و شجاع و دلیر است.
|
بهادر
|
یعنی مرد شجاع و دلیر.
|
بیش بالیغ
|
موضعی است در ترکستان در نزدیکی مملکت چین.
|
پایزه
|
یعنی منشور و احکام دیوانی.
|
پتیک
|
به معنی مکتوب است و پتیکچی کاتب و نویسنده را گویند.
|
تابجو نویان
|
نام یکی امرای منگوقاآن است که با لشکر گران به محافظت ممالک ایران فرستاد و بعد از او هولاکوخان را مأمور فرمود.
|
تات[15]
|
ترکان جماعتی را نتوانند به ترکی سخن گویند. سارت، تات گویند.
|
تاجیک
|
قومی را گویند که فارسی زبانند و قبول حکومت اتراک را کردهاند. در آسیای وسطی فارسی زبانرا تاجیک و ترکی زبان را اترک مینامند.
|
تازیک
|
اولاد عرب را گویند که در عجم زائیده و بزرگ شده باشد.
|
تاشکند
|
شهر معتبری است در ترکستان.
|
تانجوت
|
نام قبیلهای است از اتراک منتسب به جرقه لنکوم پسر قایدو خان.
|
تاینکو
|
نام امیری است امرای گورخان سلطان مملکت ختا که او با لشکر گران از جانب گورخان به جنگ سلطان محمّد خوارزمشاه مأمور و در جنگ دستگیر و در خوارزم مقتول گردید.
|
تتماج[16]
|
آشی است که با سماق پزند.
|
تراز
|
نام ولایتی است به طرف شمال فرغانه که آنرا آلمالیغ و ینگی نیز گویند.
|
ترخان[17]
|
از جمله القابی است که سلاطین ترکستان و ماوراءالنهر این امتیاز را کمتر به کسی اعطا میفرمودند و معنی آن معاف و مسلّم از تکالیف دیوانی است و هنگام استیلاء و استقلال چنگیزخان صاحبان این لقب دارای امتیازات تسعه بودند. اولاً تا نُه دفعه در صدور خطایا و جرایم عظیمه معاتب و مؤاخذه نمیشدند. ثانیاً تا نُه پشت اولاد و احفاد آنها را از تحمیلات دیوانی معاف میداشتند. ثالثاً در غزوات و حروب از غنام مأخوذه آنها عشر دیوانی مطالبه نمینمودند. رابعاً بدون استیذان به بارگاه و حضور سلطان وارد میشدند. خامساً در حضور سلطان حق جلوس و عقود داشتند. سادساً از دست خود سلطان استحقاق اخذ نُه جام شراب و به این موهبت امتیاز داشتند. سابعاً در اثنای سیر و سفر پیشاپیش سلطان میرفتند. ثامناً سوای دختران سلطان دختر هر کس را می خواستند بدون اذن و اجازهی اولیای او به حرمسرای خود میبردند. تاسعاً جوایز و عطایای آنها از جانب سلطان؛ از قبیل اسب و لباس و خیمه و خرگاه و سایر اسباب تجمّل از نه عدد کمتر جایز نبود.
|
ترغو
|
به معنی عطیّه و طعام است که برای مهمان حاضر و مهیّا میدارند و به عرب آنرا نزل گویند.
|
ترقاق
|
حافظ و قراول را گویند.
|
تُرک
|
پسر اوّل یاقت ابن نوح علیهالسلام است و نام خان اوّل خوانین ترکستان هم ترک بوده است.
|
ترکان خاتون
|
نام مادر سلطان محمّد خوارزمشاه.
|
ترکستان
|
مملکتی واقع در طرف شمالی تاشکند در سمت ممالیک روسیّه.
|
تغار[18]
|
ظرف بزرگ سفالین را گویند و یک تغار عبارت از یکصد من آرد است.
|
تکامیش
|
به معنی سرعت و شتاب است.
|
تکشمیش
|
هدایا و پیشکش که به حضور سلطان تقدیم میشود.
|
تمغا
|
به معنی اثر و نشان و مهر مکتوبست اگر با قرمز و سرخی نوشته باشند آنرا آلتمغا گویند و اگر با شیاهی و مرکّب نویسند قراتمغا و اگر با آب طلا نوشته باشند آلتون تمغا گویند.
|
تواچی
|
به معنی منادی و مخبر و جارچی است.
|
توران
|
تور نام پسر بزرگتر فریدون است. در تقسیم ممالک به اولاد خود مملکتی را که به او داد به اسم او موسوم و توران گفته شد یعنی مال تور و توران غیر ترکستان بود و حدود آن در ایّام قدیم از طرف جنوب تخارستان و جبال جترال است و از سوی شمال بلاد خوارزم و دشت قبچاق و از طرف مغرب دیار خراسان و جرجان و از سوی مشرق ارض ترکستان و مغولستان و چون اعراب بر آن ولایت مستولی شدند به ماوراءالنهر موسوم شد.
|
توشی
|
نام پسر اوّل چنگیز خان است که بعضی از مورّخین از او جوجی تعبیر کنند.
|
تولی
|
به معنی آینه و مرآت است. نام یکی از پسران چنگیز است که پدر منگوقاآن باشد.
|
توی
|
به معنی سور و سرور و ولیمه و مهمانی عمومی است.
|
توی
|
عیش. سرور. ولیمه. مهمانی.
|
تویین[19]
|
عبارت از قسّیسان (کشیش) بت پرست است. رهبان. کشیش.
|
تینگری[20]
|
یزدان و پروردگار عالمیان.
|
جارچی
|
یعنی مخبر و معلن و اشخاصی که خبر جلوس و رکوب سلاطین را به مردم می رساند.
|
جریده
|
مخفف و سبکبار.
|
جغتای
|
نام پسر دوّم چنگیزخان است که به حکم چنگیز حکومت توران زمین را داشت و توران زمین عبارت است از مابین قراقوروم و ایران.
|
جلایر
|
نام قبیلهای از اتراک.
|
جوانغار
|
میسره و دست چپ لشکر و اوردو.
|
جوجی
|
نام پسر چنگیزخان است و توشی هم تعبیر میشود. و معنی جوجی ناگاه بوجود آمده باشد چون در عرض راه و ناگاه از مادر متولد شد. بدان سبب او را جوجی نهادند.
|
جومقاراغول
|
نام یکی از پسران هولاکوخان.
|
چاتلاغوج
|
میوه درخت سقّز را گویند.
|
چریک
|
قشون و عسکر نا منظّم غیر مرتب.
|
چنداول
|
جماعتی ار گویند که از عقب لشکر به جهت محافظت میآیند.
|
چنگیز خان
|
در زبان توری به معنی شاه شاهان است. نهادیم نام تو چنگیزخان/از این پس تو خود را تموچین مخوان/آن رو یکه معنیّ چنگیز خان/بود شاه شاهان به توری زبان.[21]
|
چوخای
|
نام یکی از پسران چنگیزخان است.
|
چوک//چؤک
|
زانو زدن و تعظیم کردن.
|
چیچکان بیکی
|
نام زوجهی چنگیز خان از طایفهی اویرات.
|
چیرکا//چیرگه//جگه
|
صف و قطار است. شکار چیرکا عبارت از آن است که وحوش و حیوانات مختلفه را از جاهای دور صف کشیده به یک محل میرانند و در آن محل انهار احاطه نموده و مشغول شکار میشوند.
|
حشر[22]
|
جماعتی را گویند که در دهات به جهت کندن نهری یا بستن سدّی همگی را جمع مینمایند.
|
خان
|
سلطان و حکمران.
|
خانبالیغ
|
نام قدیم شهر پکن است که پاچین هم گفته می شود.
|
ختا
|
اسم شهری است از ممالک چین.
|
ختن
|
نام شهری است در ترکستان.
|
خلج[23]
|
نام قبیلهاست از اتراک.
|
خواجه
|
کدخدا. بزرگ. صاحب دولت. نام پسر گیوک خان ابن اکتای قاآن است.
|
خیک
|
پنجان من شراب.
|
رکنی
|
زر رکنی منسوب به رکن الدین است که از زر خالص را رایج کرد.
|
ساین خان
|
باتو ابن جوجی خان ابن چنگیز خان.
|
سرشیر
|
یرلیغ. فرمان. امتیاز مخصوص.
|
سرقوتنی بیکی
|
نام زوجهی تولی خان است که والدهی منگو قاآن باشد در بعضی نسخ قدیمه سرقوقتنی بیکی نوشتهاند.
|
سوغات
|
عطیّه. تحفه. ارمغان. هدیه.
|
سولوق
|
جنتای (چانتای) عیبه. کیسه. [24]
|
سیورغال
|
انعام و احسان و دائمی را گویند.
|
سیورغامیش
|
انعام. احسان. عاطفت.
|
شکرده
|
مرد چابک و جلد. آنکه در کارها مهیّا و آماده باشد.
|
شوکون
|
شوگون. میمنت. فال خیر. عمل نیکو.
|
شیرامون[25]
|
نام پسر کوجی ابن اوکتای قاآن است.
|
الغ انف
|
عبارت است از اوردوی محل اقامت و مرکزی چنگیزخان است.
|
الغ طاق//اولوغ تاغ
|
موضعی است میان قراقوروم و بیش بالیق.
|
الغ نویین
|
لقب تولی خان ابن چنگیز خان است. سپهسالار اعظم.
|
الغ//اولوغ
|
به معنی بزرگ و اجلّ و اعظم است.
|
غزّ
|
طایفهای است از ترک.
|
فرغانه
|
شهری است در ترکستان...
|
فناکت
|
بناکت. چون شاهرخ ابن تیمور در آن تصرّف و تعمیری کرد شاهرخیّه نیز گویند.
|
قاآن
|
خاقان. پادشاه اولوالامر.
|
قارلیق
|
از طوایف اتراک است که حکمرانهای خیوق به آن منسوبند.
|
قام
|
فیلسوف. حکیم. دانشمند. قامان جمع آن است یعنی دانندگان علم نجوم و کهانت.
|
قایدو خان
|
نام جدّ ششم چنگیز خان.
|
قتلغ
|
میمون. مبارک. مقبل. نیکبخت. قتلغ خان از جمله القاب ترکستان است.
|
قدغان
|
نام یکی از پسران اوکتای قاآن است.
|
قراقچی
|
محافظ. پاسبان. قراول.
|
قرشی
|
سرای همایون.
|
قرشی سوری
|
سرای مخصوص که مسلمانان برای سلطین مغول به رغم ختائیان بر افراشته و منقّش کرده بودند.
|
قرقیز
|
نام قلعهای است در ترکستان.
|
قرلیغ
|
طایفهای از اتارک که سکنای آنها در حدود بلاساقون بوده است.
|
قلاوز//قلاغوز
|
رهبر و راهنما.
|
قمیز
|
گلّه و ایلخی اسب را گویند. نوعی از شراب که از شیر مادیان ترتیب دهند.
|
قنقلی
|
نام طایفهای از اتراک که مسکن آنها در حدود بلاساقون بوده است.
|
قوبلا قاآن
|
برادر منگو قاآن است که پسر چهارم تولی خان ابن چنگیز خان است.
|
قورچی
|
جبّهدار. سلاحدار.
|
قوروغ
|
خلوت و محلّی که از دخول و خروج عمومی ممنوع باشد.
|
قوریلتای
|
جمعیّت و اجتماع در مجلسی به جهت مشاوره و مصلحت اندیشی در کاری.
|
قیجور
|
مراعی. چهارپا. اسب و شتر و گاو و گوسفند را گویند.
|
کاشغر
|
شهری است از ترکستان منسوب به خوبان و ملیح صورتان.
|
کنکاج
|
مشورت. صلاحاندیشی.
|
کَو
|
زمین پست و مغاک.
|
کوتوال[26]
|
قلعهبیگی.
|
کویانک
|
به لغت ختائیان خان بزرگ و پادشاه است.
|
کیکان
|
نام یکی از پسران چنگیز خان.
|
کیوک خان
|
نام پسر اوکتای قاآن که بعد از پدر سلطنت بر او مقرر شد.
|
گور خان
|
خان خانان.
|
گول//گؤل
|
غدیر و مصنع.
|
ماسکان
|
نام پسر جغتای ابن چنگیز خان است.
|
مانگلای
|
مقدمه و طلیعهی لشکر.
|
منغلای
|
مقدمه و طلیعهی لشکر.
|
الموت
|
بر وزن جبروت. نام قلعهای است مابین قزوین و گیلان که حسن صبّاغ اسمعیلی به تصرّف آورده بود از غایت بلندی آنرا الموت خوانندی یعنی آشیانهی عقاب چه اَلَه به معنی آشیان و موت به معنی عقاب است.
|
نارکه//نرکه
|
صف و جرگه. دور گرفتن و حلقه ساختن.
|
النجیک
|
یعنی رعیّت پرور.
|
نوکر[27]
|
مخفف نوکار است یعنی شریک و معاون در تدبیر و اصلاح امور.
|
نویان//نویین
|
سر عسکر. سردار. سپهسالار.
|
یارغو
|
مصادره. مؤاخذه. استنطاق.
|
یارغوچی[28]
|
امیر دیوان. سخن پرس و سیاست رسان گنهکاران.
|
یاسا//یاساق
|
قانوننامهی متعلقه بر سیاست مدینه و نظم مملکتی.
|
یاسامیشی
|
حکومت و حکمرانی. نظم و ترتیب دادن.
|
یام[29]
|
منزل بارگیری مانند چاپارخانه.
|
یای[30]
|
حجرالمطر. عملی که با اعمال آن باران میبارد.
|
یرلیغ
|
منشور و فرمان پادشاهان.
|
یزک
|
مردم قلیلی که پیشاپیش لشکر میروند مانند قراول و پاسبان و جاسوس.
|
یسونچین بیکی
|
نام مادر جوجیخان و جغتای خان و اکتای قاآن و تولی خان است.
|
یشموت
|
نام یکی از پسران هولاکوخان است.
|
یلواج
|
اصلش یولاووج است و معنی آن رهنما و رهبر و دلیل و مرشد و پیغمبر است
|
یورت
|
محلّ اقامت را گویند.
|
ییسو
|
نام پسر جغتای ابن چنگیز خان است و گاهی از او ییسو منگو هم تعبیر میشود.
|