مختومقلی شاعری است که در حل مشکلات و دردهای اجتماعی مردم بی وقفه تلاش نمود و همواره از جبهه ی ستمدیدگان مدافعه کرد. او در عین حال، ستایشگر زیبایی هاست، دلنوازی و مزین نمودن مردم به اخلاق پسندیده جزو رسالت شعری اوست. در اشعار او ضرب المثلها و سخنان حکیمانه چون مرواریدهای درخشان در پی هم می آیند. اشعارش ورد زبان مردم نه تنها همزبانان او، که ورد زبان همه ی ترک زبانان جهان است. اشعار وی همچون ترانه های دلنشین ازبر خوانده شده و در موسیقی ملل ترک نیز جایگاهی خاص یافته است. شعر او درد دل مردم است و به زیبایی بر دل مردم می نشیند. مردم بدو اعتماد می کنند و به کرامت و حرمت او اعتبار قائلند. سروده هایش بین خاص و عام ترنم می گردد، شهری و روستائی، خواص و عوام، تحصیل کرده و بیسواد، همه و همه دوستش می دارند و تنها دورویان، ریاکاران، دشمنان خلق از او بیزارند.

   او عارفی متعهد و مبارزی بی باک است. از برباد رفتن سر خود در راه مردم هراسی در دل ندارد. رسالت خویشتن را در ارتقا آگاهی های مردم و اتحاد و یکپارچگی ملت خویش و مبارزه با ستمگران می دید. همدلی و همدردی مردم مهمترین دغدغه ی او بود. با توجه به شناخت اشعار و افکار تابناک اوست که می توان او را از شخصیت های برجسته ی افکار بشری و در خدمت بشریت دانست و بدو حرمت قائل شد. 

کلید واژه ها: عرفان، عشق و محبت، اندیشهمردم دوستی

   مختومقلی شاعر قرن 12 هجریست. سال تولد و مرگ برای او بی معنی است، زیرا او با توجه به اندیشه های پاکش امروز هم همچنان باماست. بزرگی او همینست! بخاطر اوست که امروز صدها و هزاران ادیب و پژوهشگر و اندیشمند برای دریافت پیامهای بشری او در یکجا گردآمده اند تا از افکار بلند وی الهام گیرند و یادش را گرامی دارند. پس او همعصر ماست، با ما زنده است. اورا مرگی در کار نیست.

    مختومقلی شاعریست که نام و آوازه اش از مرزهای ملی فراتر رفته و صدها و هزاران پژوهشگر و محقق از سراسر جهان در باره ی او به تحقیق و تدقیق نشسته اند. آثارش را به زبانهای زنده جهان ترجمه کرده و ملل مختلف جهان با اندیشه های او آشنایند. جالبتر آنکه امروز کشورهای مختلف جهان به بزرگداشت وی افتخار می کنند.

    سخنوری سعدی، عرفان حافظ، شوریدگی مولوی، اندیشه ی نظامی گنجوی، شهامت عمادالدین نسیمی، عرفان مولانا فضولی و ظرافت طبع صائب تبریزی در شعر مختومقلی فراغی جمع گشته است.

       فراغی شاعری داغدیده و سرایندة ترانه­های عشق و محبت است. در تمام آثارش، پنجره­ای رو به سوی دنیای پهناور عشق و فلسفه گشوده و ابعاد گسترده­ای از زندگی پر رمز و راز انسانهای والامقام، ظریف اندیشه و مؤمن را نشان داده است. شاعر در شرح چهره­های گوناگون اجتماعی تلاش کرده است تا مهمترین مسائل فلسفی و حکمی زمان را مطرح سازد و در ضمن اوضاع اجتماع زمان، دیدگاههای فلسفی و مناسبتهای اجتماعی خویش را نیز بنمایاند. دیدگاههای فلسفی، هنری و اجتماعی شاعر در این اشعار گشوده می گردد، وقتی سخن از عشق می­گوید بدان معنای عمیق و عارفانه­ای می­دهد، آنگاه که از موسیقی سخن می­سراید آنرا نردبان عالم بالا می­داند و زمانی که به حکمت لب می­گشاید عالی­ ترین مفاهیم انسانی و اخلاقی را نثار خوانندگان می­کند. تصاویر زنده و جاندار از طرز معیشت و تفکر اصناف مختلف جامعه ترسیم کرده، پرده از تقلبها، ریاکاریها، بزدلی­ها، حیله­گریها، نفع­پرستی­های طبقات و اقشار سرشناس اجتماعی حتی از حکومترانان و روحانیان برمی­دارد، رفتار ناپسند آنان را به سخت­ترین وجهی به باد انتقاد می­گیرد و در مقابل به زحمت و کار خلاقانه­ی پیشه­وران و زارعان و زحمتکشان ارج می­نهد، رک و پوست­کنده سخن می­راند، حتی عرفانش نیز عریان و به دور از پیچیدگی است و صراحت در سخنوری اش حیرت انگیز است.

        مضامین فلسفی و عرفانی اصلی­ترین موضوع اشعار اوست. عشق و محبت در ماهیت عمیق اجتماعی و بشری اساسی­ترین موضوع اشعار اوست. محبت و همدلی با انسانهای آگاه تنها آرزوی شاعر است. عشق و محبت در شعر فراغی با هاله­ای اثیری و با رنگی شاعرانه درهم می­آمیزد. وصف زیبائیهای انسانی و زندگی پر سرور اشعار فراغی را دلپذیر و عطرآگین ساخته است و ترنم زیبائیهای زندگی در بیشتر اشعارش لمس می­شود.

      موضوعات شعر فراغی بسیار وسیع و متنوع است، اگر با توجه به برخی اشعارش او را ذوق­پرست بدانیم با توجه به برخی اشعارش بایستی او را زاهد و صوفی نامید. اما حق اینست که او را عارف عاشق بنامیم زیرا بیشترین هنر او در راه بیان حالات عشق و عاشقی متجلی است و عشق در شعر او حالتی عرفانی و فلسفی دارد. از سوی دیگر او اهل تصوف هم نیست ؛شاعر در اشعار زیادی به صفات صوفیان، زاهدان اشاره ها کرده است اما عشق را فقط در میان عارفان عاشق یافته است و بس.     

اگر در کل دیوان فراغی دلیلی نتوان یافت که او پیر یا پیرو طریقت خاصی بوده است در عوض ابیات فراوانی می­توان شاهد آورد که به مذهب و شریعت وابسته بوده و پیرو شیعه ی اثنی عشر بوده است. عارفان سرمست از باده­ی عشق، عربده­ها کشیده و سراسر زندگی را از زیبایی و لطافت یافته­اند. هرچند که برخی باده­ی مذکور را شراب مایع تعبیرش کرده­اند و میخوارگی را از آن استنباط نموده­اند؛ اما همه آگاهیم که فراغی فقیهی آگاه، عارفی وقت شناس و شاعری قدرتمند است و کاملاً آگاه به رموز کلام و زبان.

       شاعر ما هرچند کـــه از ایهام بهره­ها می­گیرد اما چون شاعران دیگر هر روز به سازی نمی­رقصد. مسلم است که بحرانهای اجتماعی باعث بحرانهای روحی خاصی در شاعر شده است اما به اصولی پایبند است و قدمی بیرون از حیطه­ی اعتقاداتش برنمی­دارد. چرخشهای صد و هشتاد درجه­ای در او نیست. او پایبند اصول دینی و عرفانی است. او هم عشق مجــــازی دارد و هم دل در گرو عشق حقیقی و یکی را مکمل دیگری می­داند و هردو عشق را می­پذیرد. بدون عشق مجازی نمی­توان به عشق حقیقی دست یافت. لذا بر عشق فراغی نمی­توان مارک مادیت زد و نیز نمی­توان عشق او را صرفاً روحانی قلمداد کرد و غافل از عشق ملموس زمینی. او هر دو را دارد؛ با تمامی ضعفهایش، اما دورو و ریاکار نیست. شاعری نیست که بخاطر صله و انعام ، شاهی ظالم را ستایش کند، از الوهیت ببًرد و ممدوح را تا عرش بالا برد و عرش را فرش پای او سازد. از شطحیات نیز نمی توان در دیوان او یافت. او عارفی آزاده، فقیهی ژرف اندیش و شاعری عاشق پیشه است. فراغی شاعری بزرگ است، شاعر ما عاشقی ثابت قدم، عارفی پاک باخته و عاشقی دلسوخته است.

         فراغی بارها و بارها وابستگی خود را به شرع نشان داده است. او شرع را در وصال به هدف، وسیله ای زیبا می یابد و بویژه توسل جستن به دامن پیامبر و ائمه­ را در این مسیر، رهیافتی زیبا و نیکو به الوهیت می­داند. شاعر عاشق است. زیبا رویان را تجلیگر قدرت خداوند می­داند، انسانها را می­ستاید بویژه انسانهای مؤمن، دلاور و پاک را عاشقانه دوست می­دارد .

       او می داند که انساندوستی او را دلیل کفر او خواهند دانست اما او را از این امر باکی نیست، بگذار ساده باوران کافرش دانند، انساندوستی او راهیست به سوی خداپرستی، او باید که از این پل بگذرد. او می­داند که طاعت ناقص بهره­ای ندارد، زهد ریاکارانه و طاعتهای بی­دل، فایده­اش کمتر، طاعت کم، اما عاشقانه است.

       مفهوم می و میخانه در شعر فراغی مفهومی عارفانه است. این شراب، شراب عشق است و نشئه همانا فیض وحدت، میخانه نیز همانا بزم یگانگی و وحدت است. درگاه و خرابات نیز محل فیض، محبوب هم کسی جز رهبر و مرشد یا بعبارت دیگر محمد (ص) و علی(ع) نیست.

        فراغی عالم، عارف و شاعر بزرگ قرن دهم هجری پرمایه­ترین نماینده­ی ادبیات کلاسیک ترکمنان ایران و یکی از برجسته­ترین شعرای عالم اسلام است. مقام و آوازه­ی او از تعلق به ایران فراتر رفته و به کل عالم بشریت پیوسته است.

      دیوان فراغی سراسر کتاب عشق است و مضمون عشق چاشنی  آثار اوست. عشق در پیش شاعر مفهومی عمیق و عارفانه دارد. عشق نردبان عالم بالاست. او چنین مطرح می­سازد که چون انسان پا بر زمین می­نهد دل به گلرخی می­بندد و عشق را می­آموزد و چون دل تپیدن آغازد تازه آنگاه است که برای درک عظمت عشق به پویایی می­افتد و به اصل عشق یا عشق حقیقی می­اندیشد. سادگی و بی پیرایگی از ویژگی های اشعار عرفانی فراغی است:

گشت ائیله دیم گزدیم عشقین داغیندا،

نه بلادیر کیمسه چکر بو دردی؛

عشقین داغین آسدیلار گةؤیون بوینوندان،

گؤی تیتره ییب چکه بیلمز بو دردی.

      در دیدگاه حافظ نیز انسان بار امانت را بر دوش می­کشد تا روزی که به سر منزل مقصود برساند. از نظر دور نداریم که منتقدان شعر حافظ، شاعر را به عیش و عشرت راغب دانسته­اند فراغی  نیز از عشق زمینی محروم نبوده است. او عشق زمینی را پلی به سوی عشق حقیقی می داند:

        شاعر دل به عشق داده­ و در راه آن سر و جان گذاشته و واقف به مشکلات راه عشق هست این مصراع معروف حافظ«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» در دیوان فراغی انعکاس دیگری دارد:

غم سیلی بئله گیریب، عشق اؤلکه سینه واریب،

اول عشقین اؤلکه سینده حیران قالدیم من غریب،

حالیم فیکره دالیب، عقلیمی یئل آپاریب،

عشق خنجرین چکیب، هجران اوره ییم یاریب،

عالم دستان ائدیب، آفتابا سردی منی.

شاهر نقد هستی خود را فدای معشوق می سازد و به سادگی چنین بیانی دارد:

عقلیمی آییتدی عشقین هواسی،

یوز جان بولسه بیر گؤروشون بهاسی!

چون عقل اوج می گیرد به معقولات می رسد اما عشق کارش رسیدن به معقول است و این هم تنها با سوختن میسر است:

عشق قوشون ییغیب گلدی، عقل مولکون داغیتدی،

تالانه وئریب عقلیم، دیوانه بولدوم ایندی.

در نظر شاعر عشق همه ی هستی است:

عشق اوره ییمده قایناییب یاندیردی دردی منی،

توتونوم باده وئریب بولوتا قاردی منی.

عشق را بار امانتی است که کوه ها از پس آن برنیامده اند:

عشق اثر ائتمه سه یانماز چراغلار،

عشقه دوشسه قوشلار آنقیریب، قورد آغلار،

انگیلار قووتلی – هیبتلی داغلار،

داشلار آرار چکه بیلمز بو دردی.

      فراغی شاعر بزرگی است که با اشعارش انسان را با ماوراء­طبیعت آشنا می­سازد و هر بیتش دریچه­ایست که بسوی ماورای طبیعت گشوده شده و انسان را از نشئه عرفان پروردگار سرمست می­سازد و با زمزمه تسبیح عمومی خلقت هماواز و هماهنگ، انسان را در درون وجود خود با خودش آشنا می­سازد و بحال خویشتن عارف، و در دستیابی به گوهر نهفته در درون جان خویش توانا.

    فراغی رابطه­ای بین عشق مجازی و حقیقی می­یابد. عشق مجازی علاقه­ایست که برای شخص معینی احساس می­شود. این عشق ارزشمند است. زیرا عاشق در برابر معشوق به سائق­یه عشق خویش از قیود می­گذرد و در حقیقت عشق مجازی پلی می­شود برای رسیدن به عشق حقیقی. عشق حقیقی، عشق به ذات باری است و این عشق با عشق به انسان کامل می شود، فراغی در راه عشق این سیر و سلوک را می­بیند و علت خلقت انسان را در عشق می­بیند و بس. شاعر هر جا قدم می­گذارد اثری از وجودیار(ذات باری) می­بیند. با دیدن قامت  بالای سرو به یاد قد یار می­افتد. زیبایی گلها و طراوت سبزه زارها، یادآور زیبایی چهره­ی یار است. تا جائی که هر ذره را در ابلاغ رسالت حق پیک جبرئیل می­بیند.

   شاعر با الهام از بینش اسلامیش آنچنان خوش­بینانه به جهان می­نگرد که قلب خواننده­اش به شوق و شعف و امیدوا می­دارد مرغ دل را به هوای رهیدن از قفس سینه به پرواز در می­آورد. فراغی شاعری است که قلب خواننده­اش را با خود به عالمی فراختر و زیباتر می­برد و دریچه­ای رو به سوی دنیایی زیبا و دوست داشتنی می­گشاید. شاعر سرگشته و مبهوت زیبایی های دنیای عشق است:

آلدیم جانیم عشق اودی، اختیاریم یوخ منیم،

گلسه عقلیم داغیدار، گئتسه قراریم یوخ منیم...

در منظر او عشق دریایی بی انتهاست:

عشق دریادیر دیبی یوخ، هجران بیر اود، پایانی یوخ،

عشقه میل ائده ن بو اودلارا یاناسی دیر آی کؤنول!

   تاریخ ادبیات ایران عالمان، فقیهان و شاعران برجسته ای را تحویل جامعه ی بشری داده است که یکی از این ستارگان درخشان آسمان هنر و ادب نیز مختومقلی است. او نیز همچون پدر بزرگوارش از جمله اندیشمندان علم و تقوا، آزادی و آزادگی است. همچنان که پدرش با ایجاد مکتبخانه به ارتقا سطح آگاهی مردمش کمک نمود، مختومقلی نیز بعد از عمری تحصیل در مراکز علمی جهان آن روز و بعد از سیر و سفرهای طولانی در شهرها و کشورهای گوناگون، بالاخره مکتبخانه ای تاسیس کرد و به تربیت هموطنان خود همت گماشت. اندوخته های علمی و فکری خود را در اختیار ملت خویش نهاد و با سرایش اشعار زیبا و ماندنی اش بیداری ملت خویش را جلو انداخت و یادگاری ماندگار برای ملت بزرگ خویش به ارمغان نهاد. مختومقلی شاعری است که در حل مشکلات و دردهای اجتماعی مردم بی وقفه تلاش نمود و همواره از جبهه ی ستمدیدگان مدافعه کرد. در عین حال، مختومقلی ستایشگر زیبایی هاست، دلنوازی و مزین نمودن مردم به اخلاق پسندیده جزو رسالت شعری اوست. در اشعار او ضرب المثلها و سخنان حکیمانه چون مرواریدهای درخشان در پی هم می آیند. اشعارش ورد زبان مردم نه تنها همزبانان او، که ورد زبان همه ی ترک زبانان جهان است. اشعار وی همچون ترانه های دلنشین ازبر خوانده شده و در موسیقی ملل ترک نیز جایگاهی خاص یافته است. شعر او درد دل مردم است و زه زیبایی بر دل مردم می نشیند و محرم راز مردم ستمدیده می گردد. مردم بدو اعتماد می کنند و به کرامت و حرمت او اعتبار قائلند. سروده هایش بین خاص و عام ترنم می گردد، شهری و روستائی، خواص و عوام، تحصیل کرده و بیسواد، همه و همه دوست می دارند و تنها دورویان، ریاکاران، دشمنان خلق از او بیزارند.

   او عارفی متعهد و مبارزی بی باک است. از برباد رفتن سر خود در راه مردم هراسی در دل ندارد. رسالت خویشتن را در ارتقا آگاهی های مردم و اتحاد و یکپارچگی ملت خویش و مبارزه با ستمگران می دید. همدلی و همدردی مردم مهمترین دغدغه ی او بود. او عمیقا اعتقاد داشت که ستمگران به دست مردم به سزای عمل خود خواهند رسید.

   با توجه به شناخت اشعار و افکار تابناک اوست که می توان او را از شخصیت های برجسته ی افکار بشری و در خدمت بشریت دانست و بدو حرمت قائل شد. روحش شاد، راهش پر رهرو باد.

منبع:http://hunmurunu2.arzublog.com/