كيفيت بخش هايي از مراسم ها كه به مناسبت هفته فرهنگی استان داش اوغوزکم نظیر بود، در يكي از برنامه ها نمايش اوپئرای یوسف و زلیخا كه توسط متخصصان تركمنستان بازسازی، بازخوانی و بازنویسی شده بود جالب بود و از حیث تکنیک کار، موسیقی، صحنه آرایی، پوشش مناسب مردان و زنان و اهتمام به امور ارزشی، سنتی، فرهنگی در حد اعلا و تحسین برانگیز بود. هر چند من با هنر اوپئرای شرق آشنایی داشته و با منظومه ها و داستان هاي منظوم كلاسيك فارسي و تركي مأنوس بودم، لیکن برخی از صحنه ها و بخش هاي اوپئرا، با در نظر گرفتن برخی شرایط برايم تازگي داشت. دیپلمات های كشورهاي غربی و شرقی حاضر در سالن انگشت حیرت بر دندان گذاشته بودند و از دلنشيني صحنه های موزیکال و بالا بودن تکنیک اجرا غرق در حيرت و تعجب بودند، به هر حال دیدنی بود. با دیدن این صحنه ها از جهتی احساس غرور برایم دست می داد، زیرا آنچه که در صحنه اجرا می شد، بخشي از میراث مشترک برگرفته از داستان هاي قرآني بود و براي همه ما آشنا و عزيز بود . راستش، حس می کردم که انگار ما مشترکاً این کار را آماده كرده و ارائه می كنيم. آری این است تاریخ و میراث مشترک که به همه ما حس غرور مشترك مي بخشد. به هر حال داستان تمام شد و همه داشتند هنرمندان را با شدت تمام تشويق مي كردند كه ما از سالن خارج شديم.
در حاشیه مراسم دیدار کوتاهی با وزیر امور خارجه ترکمنستان آقای رشید مرئدوف داشتم. در لابلای مذاکرات و گفتگوی مان از تصوف و داستان های دده قورقود؛ داستان دیش(داش) -اوغوز و ایچ اوغوز سخن به میان آمد، كمي هم از آفرينش هاي ادبي فرزانگان تركستان و خراسان قديم صحبت شد. مشخص بود كه آقای مرئدوف علاوه بر این که یک شخصیت سیاسی متین و وارسته ای است در عين حال یک شخصیت علمی و فرهنگی نیز هست. نظرات خوبی در  زمینه ی تصوف  و نقش آن در شكل گيري فرهنگ و تمدن منطقه داشت. در لابلاي سخنانش اشاره ایی به پیران مي نمود. از ایشان در خواست کردم که زمینه ایی فراهم آورند تا به اتفاق مهمانان شرکت کننده به زیارت آرامگاه پیران (360 پیر) برویم، استقبال نمود. فردای آن روز حرکت کردیم.پس از طي مسير و گذر از دشت و دمن قدم به شهر رؤيايي و تاريخي اورگنج نهاديم.اورگنج و يا اؤيرنج شهر علم، آموزش و آرامگه پيران و فرزانگان. فضاي عحيبي در نظرم جلوه گر شد. زمين به رنگ زرد قهوه ايي و يا همان رنگ خاك بود .بناها، آثار، آجرها، درها  و كلا محيط اطراف به رنگ قهوه ای و کاملاً خاکی، و تنها کاشی های به رنگ زمردین و آبی بود . با اين وجود رنگ آسمان هم آبی، آبی، ابرها سفید، سفید. فضای حاکم یک فضای معنوی و صوفی مناسب بود، وقتی به آسمان نگاه می کردي، زمین و آسمان را به شکل یک آلاچیق و گنبدي تجسم می كردی که گويا دورها دور آن به زمین دوخته شده است، علاوه بر آن وقتي احساس می کردی که قدم به یک خاک مبارکی گذاشتی که360 پیر در آنجا آرمیده اند، حال عجیبی بهت دست می داد و آرامش مخلوط با هيجان براي آدمي به وجود مي آمد ، علی رغم شلوغی و ازدحام سکوت حاکم بود، فضا هر صدایی را در خود خفه می کرد و ساکت می نمود، تنها صدای بال زدن پرندگانی به گوش می رسید که بر فراز گنبدهاو مناره ها معاشقه می نمودند و غزلخوانی می کردند.
وجب به وجب آن سرزمین خروار، خروار پرسش را در ذهن به بار می آورد، خواه و ناخواه به سوی تحلیل و تفسیر جهانی هستی می رفتی، نظریات فیلسوفان غربی و دهری و رواقیون از یک طرف متصوفان و متکلمان و متصوفان اسلامی، ایده آلیست¬ها و رئالیست ها هم از یک طرف چهره گشایی می کردند. 
در این حیث و فیس و در حالتی که مبهوت در سير زمين و آسمان هستي و گاه گداري به سير انفس و آفاق مي پردازي  و صحنه ها و نحله ها و فرقه ها به صوررت كادري از يك فيلم جلوي چشمانت كلوزاپ مي شود صحنه هاي مبهم و جادويي از ذهن عبور مي كنند و هستي را گاه وارونه و گاه منظوم مي بيني. دوباره به خود مي آيي و  به اطراف می نگری و دوباره چرخ مي زنی و به همه جا نظاره می کنی ؛ از دیدن اطراف و اکناف، زمین و آسمان سیر نمیشی و وقتي در تداوم اين سير و طي طريق و قطع منازل در مقابل یک عمارت بسیار سنگینی قرار می گیری و با خوانش آیاتی از قرآن كريم که در بالای درب ورودی عمارت با کاشي های زیبای زمردین تزیین و تعبيه شده و با خط بسیار زیبا به نگارش در آمده است، وارد مکانی می شوی كه در آنجا تني از سر جدا آرميده است تازه به گوشه ايي از اسرار اسفار اربعه مي رسي و با يك عظمتي روبرو مي شوي كه در مقام حيرت مست و سرخوش مي گردي و فكر مي كني كه گويا كل هستي در يك كلبه جمع شده است. كجاست اينجا و كيست اين صاحب خانه؟ آري اينجا  محشر پيران است پيران تركستان و خراسان و او قافله سالار پيران شهيد نجم الدین کبری است که سر مبارکش با تن پاکش به طور جداگانه و در مجاور هم  در اين مكان دفن گردیده است. با اين ورودت ،  به عظمت  غیب و شهادت، سر سیر و سلوک الی الله، فی الله و من الله و مع الله وارد مي شوي و عظمت را درک می کنی و ناگهان دروازه ایي بزرگ به رویت باز می شود. دروازه ای به مناظر زیبای ابدیت، عبور از ظلمانیت وجود به نورانیت روان ، گذر از محبت دل به عشق روح و پیوستن به روحانیت وجود و به قول شيخنا نجم الدین کبری خروج از خود. 
بدين طريق در مسير كاروان پيران با صداي زنگوله شتران نواي روح الارواح را مي شنوي و يكباره شاهد جمله  زیبايی هاي تصوف می شوی . انرژی عجیبي در روح ايجاد مي شود كه بر تنت سنگینی می کند: چیست راز این هستی و کیستند اینان، سوالی كه پاسخ آن را در اينجا مي بايست در دایره ی مریدی و مرادی، شاگردی و استادی، پیری و مرشدی جستجو كرد. 
دایره ای که گستره ی آن در این سرزمین بسیار فراخ است: نیشابور، هرات، مرو، سمرقند، بخارا و سرخس و ... 
بگذریم که چگونه از آن پیران جدا شدیم، ولی درنگ كوتاهي در اورگنج ما را بر آن داشت که از کنار پیران به اين سادگی هم  نگذریم و به مراکز و خاستگاه پیروان به چشم سرزمین مبارک نگاه کنیم و فراموش نكنيم كه در فضايي نفس مي كشيم كه ابو سعيد ابی الخیر، نجم الدین کبری، ابوالفضل سرخسی، لقمان بابا و ودهها  پير ديگر در آنجا بوده اند و هر يك در مسيري كه اهل بیت (ع) به ويژه امام رضا (ع) برای آنان ترسیم کرده است؛ حرکت کرده اند.

  والسلام
رسول اسماعيل زاده دوزال
رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در تركمنستان