آفسانه شهر شانلی اورفا افسانه های آناطولی
شهر شانلی اورفای امروزی یکی از مراکز مسکونی قدیمی در ترکیه می باشد که تاریخی نزدیک به تاریخ آناطولی دارد . شانلی اورفا که دانشگاه حران اولین دانشگاه آناطولی را در بنیه خود گنجانده است، بسان دیار افسانه هاست. زندگی پیامبرانی که گفته می شود در این خاکها زیسته اند، مضمون بسیاری از افسانه ها را تشکیل می دهد. به گونه ای که بموجب این افسانه ها دشت حران دراورفا اولین خاکهایی بوده است که آدم و حوا برآن قدم نهاده اند. حضرت ابراهیم در این دیارزاده شده و در اینجا بتها را شکسته و به همین علت نیز در آتش انداخته شده است. حضرت ایوب در اینجا درقبال بیماریش صبر و شکیبایی از خود نشان داده و پس از مرگ نیزدراین خاکها دفن شده است. دستمال مقدس حضرت عیسی دراینجا محفوظ نگاه داشته شده، حضرت داوود دراین خاکها زندگی کرده و حضرت شعیب شهری بنام خود را در نزدیکیهای شانلی اورفا تاسیس کرده است . حضرت موسی نیز در شهر Soğmatar زندگی کرده است .بدلیل اعتقاد به این افسانه ها که از نسلی به نسل دیگر نقل می شود به شانلی اورفا شهر پیامبران اطلاق گردیده است . حال بیائید به قرنها پیش ازاین رفته و شاهد مظالم نمرود حکمران بابل که درآن دوران در این خاکها فرمانروایی می کرد گردیم. ببینیم که افسانه های خلیل الرحمان و دریاچه عین زلیخا چگونه ساخته و پرداخته شده اند.
افسانه ای که برایتان نقل خواهیم کرد، با خوابی که نمرود حکمران ظالم بابل دیده بود، آغاز گردید. خوابی که نمرود دیده بود از سوی منجمین تعبیر می شود. به نمرود گفته می شود به زودی کودکی بدنیا می آید که سرنگونی تو و رژیم توبدست او انجام خواهد گرفت. نمرود با شنیدن این خبر دستور می دهد تا کلیه کودکانی که آن سال زاده می شوند به قتل رسانده شوند.
سربازان نمرود آغاز به اجرای دستورات نمرود می نمایند . سارا که حضرت ابراهیم را آبستن بود ، با فرار از دست سربازان نمرود، در غاری مخفی می گردد. سارا در این غار کودک خود را بدنیا آورده و نوزاد را درآنجا رها کرده و به خانه اش بازمی گردد. به این نوزاد که ابراهیم نام گرفت یک آهو شیر داده و او را از گرسنگی نجات می هد . پس از مدتی سربازان نمرود، ابراهیم را در غار پیدا کرده و به حضور نمرود می آورند . نمرود که صاحب فرزندی نبود به ابراهیم دل بسته و او را تحت حمایت خود قرار می دهد. ولی چه حاصل که ابراهیم با دیدن ظلم و ستم نمرود و وادارسازی مردم به پرستش بتها تصمیم به آگاه سازی مردم گرفته و به آنها می گوید بتهایی که بدست انسان ساخته می شوند نمی توانند آفریدگار باشند. مردم از ترس نمرود به پرستش بتها ادامه می دهند. زلیخا فرزندخوانده نمرود به ابراهیم باور کرده ولی او نیز از ترس نمرود سکوت اختیار می کند. با گذشت زمان بین حضرت ابراهیم و زلیحا پیوند مهر و محبت برقرار می شود. روزی ابراهیم در ساعاتی که همگان برای شرکت در مراسمی در خارج از قصر بودند، به محل نگهداری بتها رفته وبا تبری تمامی بتها را شکسته و تبررا نیز برگردن بت بزرگ آویزان می کند. وقتی همه به قصر بازمی گردند، با مشاهده بتهای شکسته دچار رعب و وحشت می گردند. جریان به اطلاع نمرود رسانده می شود. کشیش ها بعلت حسادت، و خشم وغضب به حضرت ابراهیم مدعی می شوند که این کاراو بوده است. ابراهیم محاکمه شده و از او سوال می شود . حضرت ابراهیم نیز در دفاع از خود می گوید " بطوریکه مشاهده می کنید تبر در دست بت بزرگ است، احتمالا این کاربت بزرگ بوده است. وقتی نمرود از خشم فریاد می کشد آیا یک قطعه سنگ می تواند تبر بدست گرفته و دیگر بتها را بشکند؟ حضرت ابراهیم در پاسخ می گوید: منهم می خواستم به شماها این را بگویم. شما ها از این مجسمه های سنگی که بدست خود ساخته اید مدد جسته و انتظار دارید تا شما را از بدیها مصون نگاه دارد. به این بتها صفات خدایی داده، آنها را مورد پرستش قرارداده، نذرکرده و به هنگام سختی به نزد آنها می شتابید . نمرود با شنیدن این سخنان دستور می دهد تا ابراهیم را در آتش انداخته و او را بسوزانند. هیزم های جمع آوری شده، درمحلی که دریاچه خلیل الرحمان درآنجا قرار داشت، انباشته شده و کوهی از آنها بوجود می آید. در بخش شمالی قلعه نمرود دو ستون ساخته شده و طوری تنظیم می شود که حضرت ابراهیم از بین این ستونها به آتش پرتاب شود. زلیحا شب و روزبه پدرخوانده اش نمرود التماس می کند ولی دل سنگ نمرود آب نمی شود. ابراهیم از میان ستونها بوسیله دو طناب در میان آتش انداخته می شود. ولی با افتادن ابراهیم در میان شعله های آتش، تل بزرگ هیزم به دریاچه و باغچه گل مبدل می شود. هیزم ها نیز به ماهی تبدیل می گردند. به این دریاچه بعدها نام دریاچه خلیل الرحمان داده می شود. ناگفته نماند در کنار محل آتش بر افروخته شده که به دریاچه مبدل گشته بود دریاچه کوچک دیگری وجود دارد. به این دریاچه کوچک که گویند از اشک چشمان زلیخا بوجود آمده نام عین زلیخا که به معنی اشک چشمان زلیخاست، داده شده است. به اعتقاد مردم این دریاچه و ماهیهای آن مقدس بشمارمی روند. اعتقاد به افسانه ای که در این زمینه نقل می شود بقدری قویست که گفته می شود کسانیکه به ماهیهای این دریاچه دست بزنند، یا مرده و یا برسرشان حادثه بدی خواهد آمد. تا برنامه دیگر و نقل افسانه ای دیگر درمورد شهر شانلی اورفا دیار افسانه ها شاد و خرسند بمانید .
منبع: ت.ر.ت فارسی