مسافرت به ایران (معرفی کتاب) نویسنده : سید محمد حسین مرعشی
تالیف الکسیس سالتیکوف
ترجمه: محسن صبا؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر، کتاب، 1336
برخی سیاحانی که به ایران آمدند یا نقاش بودند یا همراه خود نقاش میآوردند تا مناظری که تحت تأثیر برخی اشعار یا داستانهای خیالانگیز از ایران، در ذهن خود میپروراندند به تصویر در آورند. سالتیکوف، شاهزاده روسی، نقاش بود و در جست وجوی علاقه و ذوق خود به ایران آمد تا به «انتظار طولانی» خود برای دیدن این «مرکز عالم» پاسخ گوید. او علاقه اش به ایران را در خاطر چنین نقل میکند:
« قرار بود سفیری از ایران به سن پطرزبورگ بیاید. نمیتوانم بگوییم تا رسیدن این کاروان چگونه بیصبرانه دقایق رامیشمردم [...] سرودی نظامی از پاسداران اسبسوار به گوش رسید که هنوز در گوش من طنینانداز است. از دور دو هیکل عجیب دیدم که با نوسانی خاص پیش میآمدند. دو پیل چکمهپوش که به صورت حیرتانگیزی آراسته و با پارچه [...] این صحنه شگرف که مردم مدتهای مدید در انتظار آن بودند در ذهن من تأثیری عمیق بخشید و در من رفتن به آسیا خصوصاً به ایران اشتیاق بسیار ایجاد کرد».
سالتیکوف خاطرات خود را، ظاهراً هر روز مینوشته و هرازگاهی از برخی صحنهها تصویری رسم میکرده است:«سه روز تمام برایم امکان نداشت یادداشت بردارم» (ص47)
اما یادداشتهای او در مدت اقامتش در ایران به دویست صفحه هم بالغ نمیشود.
سفرنامه سالتیکوف از سن پطرزبورگ به تهران به غیر از توصیف منازل و مناظر بین راه و گاه شخصیت ها مطلب مهمی ندارد.
در راه تهران، کمکم تصوراتی که از ایران داشته باطل میشود:
«در این شب غمگین [...] ایران را به صورت واقعی خود دیدم [...] دیگر آن باغهای معطر از عطر گل سرخ، با چشمههای جاری که در آنجا زنان رویایی در حال گردشند وجود نداشت. تمام تصورات درخشان من از بین رفت. زمین خشک و غارت شده تا چشم کار میکند به نظر میرسد با کفنی از سعیر پوشیده شده باشد». (ص16)
و از اینکه وقت خود را با آمدن به ایران تلف کرده تاسف میخورد:
«دیری نپایید که بر زحماتی که برای رسیدن به این مرکز عالم تحمل کرده بودم افسوس خوردم». (ص89)
در شهر زنجان به توصیف رفتار فراشهای حکومتی با مردم میپردازد:
«... با چهار فراش برای گردش به بازار رفتیم [....] آنها با ضربات چماق و لگد اشخاص را که در سر راه ما بودند از پای درمیآوردند [...] حتی پیرمردها را از سر راه من دور میکردند. یا ریش آنها را میکشیدند یا با مشت به صورت آنها میکوفتند. زیرا باید عبور یک مرد متشخّص تأثیرگذار و معلوم باشد.» (ص76)
هنگام مسافرت او با آن که هنوز بازارها و خانههای زیبا و بزرگ ویران نشده و زنگ شتران کاروانها و معرکه درویشان خاموش نشده بودند، اما شهر اقامتش در ایران، یعنی تهران، هنوز نه امکانات یک پایتخت را یافته بود و نه شکوه یک شهر قدیمی مانند اصفهان را داشت.
شاهزادهای جوان با خلق و خوی روسی، اهل معاشرت و مصاحبت با بانوان و گردش و تفریح، در کشوری که هیچ چهرهای از زنان حتی در معابر عمومی قابل رویت نیست، خستگیآور است.
اما از نکات با ارزش این سفرنامه، درج دقیق بهای چیزهایی است که نظر او را جلب کرده است. از طرفی برابری ارزهای روسی و فرانسوی آن را نیز میآورد:
«در محلهای که آن را دروازه قزوین مینامند با شش تومان در ماه (هر تومان معادل یک دوکا و هشتاد کپک، یعنی دوازده فرانک و پنجاه سانتیم فرانسه)، یکی از زیباترین منازلی که میتوان در این شهر یافت، اجاره کرده بودم [....] آب و هوای تهران به اندازهای ملایم و خوب است که [....]».
سالتیکوف که پس از ورود به تهران به دربار معرفی شده بود با عباس میرزا ولیعهد آشنا میشود. از چهره او نقاشی میکشد. اما حاج میرزا آقاسی، صدراعظم در او احساس ناخوشایندی برمیانگیزد:«تمایل منحوس او به طریقه توپریزی». همچنین از فریبکاری دربار ایران برای بیخبر نگاه داشتن شاه از اوضاع کشور چنین یاد میکند: «در اسلحه خانه تهران، بیش از سه توپ و چند تفنگ شکسته چیزی وجود ندارد، اما سفیر ایران در انگلیس به شاه اطمینان میدهد که مهمات کشور هزاران بار بهتر از مرکز تسلیحات لندن است».
ظاهراً در آن سالها دولت روسیه در تهران پادگانی داشته که صدها سرباز روسی در آن اقامت داشتهاند. سالتیکوف صدای آنها را میشنیده است که در حال خوانده سرودهای ملی روسیه بودهاند: «... سرودهای ملی یک گروهان سرباز روس از ایوانهای یک کاروانسرای مخروب که [...] توسط هفتصد تن از هموطنان من اشغال شده بود به گوش میرسید...» (ص88)
شاهزاده روسی دوبار به خدمت محمد شاه رسید. بار اول از او تصویری کشید و مورد تفقد قرار گرفت و بار دوم در عید قربان هنگام مراسم به دربار رفت. به نظر او همه چیز در دربار زیبا بود. تخت مرمر حجاری شده مذهب، تزیینات داخلی اتاق تخت «که نمیتوان در جایی دیگر عالیتر از آن یافت». طرحها و نقشهای تخت و سقف، ستونهای آینهکاری شده، اما درباره صدای نقاره مینویسد: «در تمام مدت این تشریفات از صدای موسیقی که از محل تنگی به شکل ایوان، کمی دورتر از حیاط شنیده میشد، گیج بودم و اعصابم متشنج شده بود. چند نوازنده فلکزده در کرناهای عظیم خود میدمیدند به طبلها میکوبیدند و بوق میزدند [...] همه این آهنگها بدون اندازه و معیار، بدون لحن مطبوع [...] آهنگی به تمام معنی ناموزون، ناهنجار و وحشی بود». او از صبر و حوصله شاه که مردی باذوق است به حیرت میافتد که چطور میتواند این سر و صداها را تحمل کند.
سالتیکوف که رفت و آمدهایی به دربار داشته تصویری از آنها به دست میدهد که بیشتر جنبه شخصی و خصوصی افراد را نشان میدهد تا وجه رسمی آنها را. به نظر او محمد شاه «در برخورد اول، مردی بسیار معمولی، چاق ، در هم شکسته و بدون حالت است» در عین حال «بسیار آداب دان است».
«سر بزرگ او و راه رفتن نامنظم او که از نقرس مزمن به ارث برده از مادربزرگش است و او را آزار میدهد، چاقی ناراحتکننده و بدشکلی پاها که او را وادار به لنگیدن میکند. اینهمه، به او منظرهای غمانگیز و ناخوشآیند میدهد». در عین حال٬ ادب شاه او را تحت تأثیر قرار میدهد: هنگامی که متوجه حضور من شد «ادب او بر درد غلبه کرد و با حالتی خندان به سوی من آمد».
اما از درباریان خاطره خوبی ندارد: بدعهدی، چانهزدن و دروغگویی، چهرهای از دربار ایران برای او میسازد که او در انتقاد از این اوضاع، با بازرگانی ارمنی هم صدا میشود: «او گفت میدانید این شاهزادگان رعایت هیچچیزی را نمیکنند. همه آنها خراب یعنی فاسد هستند». البته همین تاجر ارمنی نیز به قول او «بدجنس بود، اما از همکاران ایرانی خود کمتر بدجنسی داشت».
سالتیکوف به غیر از شاه و دربار به لباسها رفتار و ویژگیها زنان ایرانی که به احتمال قوی از زنان دربار بودهاند، میپردازد. او از «زنی درویش» یاد میکند که پزشک دربار به رایگان به او نسخهای میدهد.
هنگام زمستان، به دلیل بارندگی، رفتوآمد در معابر تهران به سختی ممکن بود و شاهزاده جوان نمیتوانست تنها در خانه بنشیند.
«پس از سه ماه توقف در تهران از این شهر و از سراسر ایران خسته شده بودم. اینجا زندگی با یکنواختی وحشتزایی میگذرد». او عزم بازگشت میکند: «از زحماتی که برای رسیدن به این مرکز عالم تحمل کرده بودم افسوس خوردم».
شاه از تصمیم او مطلع میشود و هدایایی برایش میفرستد: «دو طاقه شال عالی که هزار روبل تخمین زده شد، نشان آفتاب الماس نشان با فرمان رسمی»
حاج میرزا آقاسی نیز اسبی به او هدیه کرد و قول داد وقتی بار دیگر به ایران بیاید اسب بهتری به او بدهند. (ص104)
خاطرات شاهزاده روسی از این قسمت به بعد شرح حال مسافرت تقریباً فرار مانند در جادههای سرد و یخزده آذربایجان و شمالغربی ایران است.
کتاب دارای 20 تصویر و نمایهای از نام مکان و افراد است. اما اصل کتاب 22 تصویر دارد. رنگ و اندازه تصاویر تقریباً شبیه تصاویر کتاب اصلی است. نثر کتاب رنگ ترجمه دارد و رنگ نثر دوران پهلوی اول را دارد.
شاید زبان غیر مأنوس کتاب مانعی برای قرار گرفتن خواننده در فضای خاطرات روزانه شاهزاده روسی از ایران عصر قاجار باشد.
شرح تصاویر کتاب بدین قرار است:
· ورود سفارت ایران به سن پطرزبورگ
· بانوان ایرانی
· شاهزاده چر کسی
· بازار قزوین
· اطراف ولادی قفقاز
· ورود به تهران
· تفلیس
· تهران
· صومعه اوچ میادزین
· ناصرالدّین میرزا وارث تخت سلطنت
· نزدیکی نخجوان
· صدراعظم در حال خروج از نزد شاه
· رقص شب در میانه
· عباس میرزا نایبالسلطنه
· منظره اراک
· شاه میرزا نایبالسلطنه
· بازار زنجان
· پادشاه ایران
· حاج محمّد در پطرزبورگ
· بازگشت از تهران به سن پطرزبورگ
منبع: سایت نسخه شناسی و معرفی کتاب