دختر یتیم ترجمه به فارسی : بای محمد چندری
زن بابا به فکر سر به نیست کردن وی می افتد. هر یکی دو روز به شوهرش می گفت:"اگر این دختر را از خانه بیرون نکنی ازپیشت خواهم رفت."و او را راحت نمی گذاشت. بالاخره مرد راضی می شود که دخترش را از او دور کند. تصمیم می گیرد به خانهی دایی شان ببرد. وقتی دخترش را می بُرد، زنش می گوید:"اگر به خانهی دایی اش ببری زود زود به خانه خواهد آمد. بهتر است او را بکُشی تا هیچ کس نام ونشانی از وی سراغ نداشته باشد. بگو،به خانهی دایی ات می برم ولی د ربیابان سر به نیستش کن. من نمی توانم آن گیس بریده را تحمل نمایم و با اودریک جا زندگی کنم."مرد از ترس این که مبادا زنش وی را ترک کند قبول می کند و می گوید:"باشه کاری می کنم که دیگر برنگردد." و با دخترش که از هیچ چیز خبر نداشت را ه می افتد.آن ها در راه برای رفع خستگی استراحت می کنند.دختربیچاره زود به خواب می رود. پدرش قصد کشتن او را می کند ولی دلش به رحم می آید و صرف نظر می کند و با خود می گوید:"اگرهمین جا هم رهایش بکنم دیگر راه برگشت را پیدا نخواهد کرد" به این ترتیب دخترش را درآن بیابان تک وتنها رها می کند و بر می گردد.
دختریتیم وقتی صبح ازخواب بیدار می شود، پدر را درکنار خود نمی یابد،نمی داند چه کار بکند. با ترس و لرز نگاهی به دور و بر می اندازد، گردو غباری از پشت تپه های شنی نمایان می شود. وقتی گرد و غبارنزدیک شد متوجه می شود، سه نفر سوار براسب هستند.آن ها شا هزاده و دوهمراش بودند که از شکار برمی گشتند. پیش می آیند و می پرسند:"تو کی هستی،چگونه به این جا آمدی؟".دختریتیم تمام سرگذشت خود را یک به یک بیان می کند.آن ها باشنیدن سرگذشت تلخ این دخترغمگین و ناراحت می شوند، و او را با خود می برند.پدر شاه زاده، علما و نزدیکان، این دختر را مناسب شاه زاده تشخیص می دهند، به این ترتیب جشن بزرگی برپا می شود و دختر یتیم به نکاح او در می آید.حال بیاییم خبر از پدر و زن بابای این دختر یتیم بگیریم. پدر به زن بابا :" دختر را د رجایی دور، تک وتنها رها کرده ام". زنش بانگرانی می پرسد:"او را نکشتی؟!"پدر:"نه، ولی اورا جایی رها کرده ام که دیگرنتواند برگردد."زنش فریاد می زند:" نه نه، دختره دوبار این جا را پیدا می کند و برمی گردد. اگر از این جا کوچ نکنیم از دستش راحت نخواهیم بود. بهتر است که ا ز این مکان برویم. به این ترتیب پس ا زچند روز شوهر بیچاره را راضی به ترک خانه و کاشانه می کند. سپس بدون این که خبر داشته باشند به جایی کوچ می کنند که دخترشان به آن جا آمده بود و عروس قصرشده بود.
روزی از روزها دختریتیم هنگام گردش پدرش را می بیند و به شوهرش تعریف می کند .شاه زاده که ازکار بی رحمانه ی آن پدر و زن بابای بی رحم عصبانی بود، دستور می دهدآن ها را به قصربیاورند. سربازان آن ها را خیلی زود به قصر می آورند. دختر یتیم ا ز دست آن ها بسیار خشمگین و عصبانی بود، ولی دلش نیامد به پدرش آزاری رسانده شود،با خواهش و درخواستش پدرش را آزاد می کنند، ولی زن بابا ی بد جنس را به پشت، سوار الاغی نموده و محکم می بندند و او را روانه می کنند. الاغ د رحین راه رفتن به جویِ آبی می رسد و می خواهد آب بخورد، خم می شود، زن بابای بدجنس ا زپشت الاغ می افتد وچون دست وپایش محکم بسته شده بود نمی تواند کاری بکند و در آب غرق می شود.
ترجمه به فارسی : بای محمد چندری
منبع: توٌرکمن اِرته کی لری(افسانه های ترکمن) تألیف:محمدآق آتابای
ماخذ: کوپری( بای محمد چندری) www.chenderi.blogfa.com