شانلی اورفا" شهری است که تاریخ آن با افسانه های بسیاری عجین است. این شهر که اولین بار، از آن بعنوان " ِEdessa "نام برده شده، به "شهر پیامبران" نیز موسوم است.

" اولین محلی که آدم و حوا در آن پای گذاشتند"، " جایی که اولین بار خیش بر گاو بسته شد"، " محلی که نخستین بار از یک جفت حیوان برای شخم زدن زمین استفاده شد"و "محلی که حضرت ابراهیم از سوی نمرود ظالم در آتش انداخته شد" همه و همه افسانه هایی هستند که در مورد شانلی اورفا وجود دارند. خلاصه اینکه از تمامی تمدنهای حاکم در منطقه اورفا ردپا و افسانه ای باقی مانده است. در این قسمت از افسانه "آبگار و دستمال مقدس" برایتان سخن خواهیم گفت.

بر اساس "افسانه آبگار "، " آبگار اوکاما"یِ پنجم، اولین پادشاه مسیحی در خاکهای "اورفا" بود که پس از ابلاغ مسیحیت ازسوی حضرت عیسی بلافاصله به آن گرویده و مردم خود را نیز به پذیرش این دین ترغیب نموده بود. افسانه این پذیرش از این قرار است:

" آبگار" پنجم پادشاه "اِدِسا" به بیماری مرگبار جذام مبتلا گشته و از این رو نیز روزهای سختی را سپری مینمود. پادشاهِ بیمار، از اعجاز و شفا بخشیِ عیسای پیغامبر باخبر شد، اما سختی بیماری به او اجازه رفتن به "بیت المقدس" را نمی داد. پادشاه باور خود به دین مسیحیت و تمایلش به کسب اطلاعات در مورد این دین را در نامه ای نوشته و همراه با فرستاده ای بنام "حنان" بسوی حضرت عیسی فرستاد. این فرستاده در عین حال نقاشی ماهر بود. "حنان" پس از ارائه نامه پادشاه به حضرت عیسی سعی کرد تا تصویری از صورت عیسی را رسم نماید اما موفق نگردید. عیسی با دیدن این صحنه، صورت خود را شسته و با دستمالی که به او داده شد، آنرا خشک کرده و دستمال را به "حنان" داد. نقش صورت حضرت عیسی بر دستمال افتاده بود. "حنان" به همراه نامه ای از عیسی و "دستمال" معجزه آسا راهی "اِدِسّا" گردید. در نامه عیسی به " آبگار" ِ پنجم چنین نوشته شده بود:

" `آبگار` درود بر تو و بر مردم شهر "اِدِسا" ! درود بر تو که بی آنکه مرا ببینی به من ایمان آورده ای! درود بر تو، چرا که به تو موهبت سلامتی دائمی عطا خواهد شد. اما در خصوص درخواستت برای آمدنم به "ادسا"، بدان که بر من واجب شده تا وظایف الهی خود را در اینجا باتمام رسانده و پس از آن بسوی خدایی که مرا فرستاده است بازگردم. برای بهبود بیماری تو، بخشیدن حیات و صلح ابدی به تو همراهان تو و حفظ شهر تو از تسخیر دشمنان تا پایان هستی، یکی از حواریونم بنام " Aday" یا "توماس" را به نزدت خواهم فرستاد..."

" آبگار پنجم" با کشیدن دستمال مقدس به صورتش، بهبود یافته و سپس این دستمال را بر لوحی چوبی نصب نموده و در دروازه شهر قرار داد.

این دستمال مقدس، صدها سال در هنر مسیحیت و در روابط بیزانسیون با دنیای اسلام نقش بزرگ و مهمی ایفا نمود. نامه حضرت عیسی به "آبگار" نیز تکثیر شده و بعنوان دعایی مقدس به بازدید کنندگان از اورفا داده میشد.

دستمال مقدس مدتها پنهان گردید. پس از حاکمیت دین اسلام در منطقه، دستمال مقدس به دست مسلمین افتاد.

بعدها طی نبردی با بیزانسیون عده ای از مسلمانان به اسارت گرفته شدند. بیزانسیون شرط تحویل اسرا را بازگردانده شدن دستمال مقدس به ایشان اعلام نمودند که در نهایت با دادن دستمال مقدس، اسرا باز پس گرفته شدند.

این دستمال به چاهی انداخته شده و چاه برای مسیحیان تقدس یافت. سالیانه در سالگرد انداخته شدن این دستمال در چاه، مردم از شب هنگام بدانجا رفته، قربانی کرده، و مراسم خاصی ترتیب میدادند. باور بر اینست که این سالگرد مصادف با بیستمین روز عید نوئل بوده و بایستی با پای برهنه آنرا انجام داد.

بر اساس همین افسانه ستونهایی که امروزه گفته میشود منجنیق های پرتاب حضرت ابراهیم در آتش بوده اند، در اصل یادواره هایی برای بزرگداشت این چاه و دستمال مقدس بوده و در زیر یکی از آنها خزانه پایان ناپذیر طلا و زیر دیگری نیز منبعی از آب تمام نشدنی وجود دارد. اگر این ستونها فروریزند سیلی از طلا و آب "اورفا" را فرا خواهد گرفت.

و اما غذای لذیذ " Çiğköfte" یعنی کوفته خام که همراه نام شانلی اورفا در ذهن متبادر میشود نیز افسانه ای دارد.

تاریخ " چی کوفته" به زمان حضرت ابراهیم میرسد. زمانیکه نمرود تصمیم به بر افروختن آتش برای سوزاندن حضرت ابراهیم گرفت، تمامی آنچه را میتوانست بعنوان سوخت مورد استفاده قرار گیرد را جمع آوری کرده و افروختن آتش را برای عموم ممنوع ساخت. زنِ یک شکارچی با توجه به اینکه روشن کردن آتش ممنوع شده بود، آهوی صیدِ شوهرش را بدون آنکه بپزد با بلغور و فلفل قرمز مخلوط کرده و غذایی آماده کرد. شوهر زن این گوشت آهوی نپخته ولی ورز داده شده را پسندید... و بدینگونه، غذایی که بنا به ضرورت بوجودآمد، طی هزاران سال تغییراتی یافته و تا به امروز رسید. همانطوریکه میبینید " چی کوفته " نیز برای خود افسانه ای داشته است.

منبع:ت.ر.ت فارسی