به هنگام جشن ها و عروسي ها در ميدان تركه بازي، رقص رزمي ايلات جنوب، حركات برق آسايش همه را آنچنان به حيرت وا مي داشت كه به نظر مي رسيد پرستوها هم غبطه خور تيز دستي و سبك خيزي اش باشند.

در يكي از روزهاي بهاري، جشن عروسي يكي از بزرگ زادگان كشكولي، در دامن يكي ازكوههاي بلند و مخمل پوش فارس و در چمني وسيع و زيبا بر پا گشت. جشن كوچكي نبود كه دعوت شدگانش فقط درون طايفه اي باشند. شان و شوكت صاحب عروسي ايجاب مي كرد كه افراد مهمي از ديگر طوايف قشقايي هم به اين جشن دعوت شوند.

پر شور ترين و مهيج ترين بخش عروسي يعني تركه بازي با آهنگ شور بر انگيز جنگنامه آغاز گشت. قهرمانان و هنرمندان طوايف پا به ميدان گذاشتند و مبارز طلبيدند. در آغاز كار ، نوجوانان و جوانان تيره ها به رقابت و حريف طلبي برخاستند. اما كم كم شدت رقابت به آنجا رسيد كه هيچ كس به اختيار خود اجازه ي حضور در ميدان رقابت را نداشت و فقط قهرمانان بنام طوايف توان و اجازه حضور در ميدان تركه بازي را داشتند. درچنين شرايطي شكست يا پيروزي قهرمانان ، به نام طوايف آنان ثبت مي شد، بنابر اين صاحب نظران و بزرگان طوايف بودند كه حريفان ميدان را در رقابت هاي بين طايفه اي انتخاب مي كردند ، نه خود حريفان.

به عنوان مثال : حدود  پنجاه سال پيش زرير خان و حسين خان كلانتران طايفه ي فارسيمدان از طرف زياد خان كلانتر پر آوازه دره شوري براي حضور در يك جشن ايلي به مهرگرد سميرم دعوت شده بودند. حسين خان درهمان آغاز ورود با ورانداز كردن ميدان جشن حدس زد كه ممكن است تركه بازان همراهش توان شكست تركه بازان زياد خان را كه در ميان طايفه اش بود، نداشته باشند. به دليل رقابت هاي ايلي در پي چاره انديشي بر آمد. در آن زمان در ايل رفت و آمد ها بيشتر با اسب انجام مي گرفت. تعداد ماشين ها اندك و راه ماشين رو كم بود و خراب. با وجود اين حسين خان ناچار شد راننده اي فرز و چابك را با يك جيپ تندرو به پادنا بفرستد و محمد قربان خان از تيره  كلبعلي ، تركه باز مشهور فارسيمدان را به ياري بطلبد. محمد آمد و نتيجه رقابت همان شد كه حسين خان مي خواست.

                                                  ***

هادي بگ با تمام آراستگي هاي هنري اش جلف و سبك نبود. وقار و منش داشت. با اولين صداي نقاره به ميدان نمي پريد. تا به وجودش نياز مبرم نبود پا به ميدان نمي گذاشت و مزاحم جوانان و تركه بازان تازه كار نمي شد.

 به هر حال ، رقابت پهلوانان تركه باز طوايف آغاز گشت. با وجودي كه اين بازي رزمي ، در عرف خود قوانيني داشت كه تركه بازان ملزم به رعايت آن بودند، گاه شدت رقابت به آنجا مي رسيد كه ميدان ارائه هنر به ميدان جنگ و ستيز شباهت بيشتري داشت تا به ميدان هنر. رحم و شفقت از وجود افراد رخت بر مي بست و خشم و ستيز و فخر طلبي قبيله اي جاي آن را مي گرفت.

چيزي نمانده بود كه قهرمانان كوه پيكر دو قزلو و گله ذن كه سبيل هاي پر پشت شان هيبت شاخ هاي پيچان قوچ هاي دنا را در ذهن تداعي مي كرد. پهلوانان رستم آساي كشكولي را به ستوه آورند.

وقت آن رسيده بود كه هادي بگ به پا خيزد. هادي بگ به اتفاق برادرش علي بگ در يكي از شلوغ ترين و بزرگترين چادرهاي نشسته و نظاره گر صحنه هاي مختلف ميدان جشن بودند. رقابت و چشم و هم چشمي طوايف به اوج خود رسيده بود اما متاسفانه لباس هادي بگ با شان قهرماني او تناسب نداشت. وقتي هادي بگ با خشم و شكوه به پا خواست تا با هنر و توان خود در مقابل گله زن ها و دوقزلو ها ، سر افرازي ميدان را نصيب كشكولي ها نمايد، به اشاره يكي از ريش سفيدان ، در يك چشم به هم زدن در گوشه اي خلوت علي بگ و هادي بگ لباسهايشان را با هم عوض كردند.

كلاه دو گوش ناصر خاني شال زيباي كشميري و ارخالق رنگين و ابريشم علي بگ با نقش           بته جقه اي شاه عباسي بر اندام تنومند هاديبگ آنچنان آراسته و زيبا به نظر مي آمد كه شكوه يك سردار فاتح را در ذهن مجسم مي ساخت.

شب بود اما ماه تابان بدون ذره اي منت و دريغ ، از سر شب تا دم صبح با افشاندن نوري مناسب و ملايم بر زمين و آسمان بر رونق و زيبايي جشن مي افزود و از طرفي شعله هاي سركش آتش ، بر فراز سنگ چين استوانه اي شكل ميدان جشن را همچون روز روشن مي ساخت تا پس از اتمام تركه بازي رقص رزمي مردان ، زنان و دختران رنگين پوش و سرو اندام ايل با رقص «هلي» همانند هاله اي رنگين تر از رنگين كمان در اطراف آتش جشن به گردش درآيند و چون آهواني سبك پاي پاي بر زمين كوبند. بسان طاووساني خرامان و زيبا پر و بال پر نقش و نگار خويش بر آسمان افرازند و دل دلدادگان پاكدل را به ديدار خورشيد رخ ماهرخان عفيفشان شاد سازند.

هادي بگ تركه به دست و رقص كنان وارد ميدان شد. رقصش رقص نبود، چيزي بود شبيه به پرواز پر از پيچ و خم يك پرستو منتها نه در آسمان و نه در زمين بلكه ميان زمين و آسمان.

رقباي توانمندش قبل از آنكه در برابر او به مقابله برخيزند ، محو تماشاي هنر و حركات سحر آساي او شده بودند، به ياري هنر سلطان يكه تاز ميدان شده بود. پرستوي سبك بال با چنان خيزشي از ميان شعله هاي سركش آتش عبور مي كرد كه زبانه هاي آتش با بال ارخالق او تماس داشتند اما فرصت سوزاندنش را ناشتند.

در ميان شور و غوغا و تشويق تماشاچيان ، حريفان و رقيبان هم چاره اي جز تحسين او نداشتندو در لحظاتي كه صداي رساي ساز و نقاره هم تحت تاثير فريادهاي شوق انگيز تماشا چيان كمتر به گوش مي رسيد ، علي بگ بر آشفته و سراسيمه خود را به كنار آتش رساند و فرياد زنان خطاب به هادي بگ گفت : «هادي بگ ! اوت دن يئراق ، اوت دن يئراق .»

او از ترس سوختن ارخالقش ، هادي بگ را از نزديك شدن آتش بر حذر مي داشت.

هادي بگ كه در اوج ارائه هنر ، شال كشمير برادر برايش چندان هم مهم نبود در يك چشم به هم زدن ارخالق را از تن به در آورد و به روي آتش نهاد و شال كشمير را هم به دور حلقه ي آتش پيچاند و جانش را از تجمل دنيا و منت برادر راحت ساخت.

 منبع: مجله اینترنتی ائل سوزو