مشورت نویسنده :احمد گرگانی
دوستی را دیدم توی فکر فرو رفته گفتم چه شده؟ گفت: پسرم دانشگاه آزاد قبول شده، می دانی که شهریه اش چقدر است و نمی دانم او را بفرستم یا نه؟ شهری هم که قبول شده دور است. نظر تو چیست؟ ملاحظه کنید گفت نظر تو چیست؟ مردد بود و بلاهت و سادگی من هم که تمامی ندارد، باز نظر واقعی خودم را گفتم: دوست عزیز، اگر پسرت به این رشته علاقه دارد و هدفش علم اندوزی است و نه درآمد، خب برود بخواند. حالا بعداً کار پیدا کرد یا نکرد لااقل علم مورد علاقه اش را خوانده است. گفت: نه بابا علاقه کجا بود، برای اینکه قبول شود این رشته را انتخاب کرده. گفتم به نظر من اگر علاقه ندارد، چهار، پنج سال وقت خودش و کلی پول تو را تلف می کند با این حقوق کارمندی که می گیری. بهتر است برود سربازی، بعد از سربازی دوره ی فنی حرفه ای ببیند، حرفه ای یاد بگیرد خیلی بهتر است، انواع رشته های فنی مانند لوله کشی، نجاری، برق کاری . . . دوست محترم بنده فکری کرد و گفت: پر بیراه هم نمی گویی و رفت. آن شب وقتی رسیدم خانه، عیال را دیدم بسیار برافروخته و عصبانی. گفتم چه شده؟ گفت: به تو چه مربوط است که بچه ی مردم دانشگاه برود یا نرود؟ زن فلانی زنگ زد و کلی بد و بیراه نثار ما کرد. گفت مگر شهریه اش را شما می خواهید بدهید که غصه اش را می خورید؟ حالا پسرم لوله کش بشود؟ الهی بچه ی خودتان لوله کش بشود . . . گفتم بابا خودش نظر خواست من هم نظر خودم را گفتم.
بگذریم، کمی از آن دوستم دلخور شدم. سال ها گذشت و من موضوع را فراموش کرده بودم. روزی در یکی از این چند شنبه بازارها می گشتم، دیدم یکی مرا صدا می زند: عمو عمو، پسر همان دوستم بود. حال و احوالی پرسیدیم. گفتم خب دانشگاه تمام شد؟ گفت عمو کجای کاری؟ دانشگاه که هیچ، سربازی هم تمام شد. گفتم: عجب زمان چه زود می گذرد. خب حالا چکار میکنی؟ اشاره ای به بساط جلویش کرد و گفت: می بینی که. توی بازار بساط پهن می کنم. هر روز یکجا. چکار کنم کار ما شده این. نگاهی به بساطش انداختم ، ظروف پلاستیکی بود. بغض گلویم را گرفت و اشک در چشمانم جمع شد. خودم را کنترل کردم و با انگشت مگش کشی را نشان دادم و گفتم: یک مگس کش بده ( وقتی ناراحت می شوم با مگس کش به جان مگس ها می افتم .)
کوچکتر که بودم، همیشه می شنیدم که تصدیق شش ابتدایی قدیم ارزشش از لیسانس حالا بیشتر است. من معنی این حرف را نمی فهمیدم. می گفتم مگر ممکن است شش کلاس کجا، لیسانس کجا؟ حالا می فهمم معنی اش چیست؟ آن موقع با شش ابتدایی در اداره جات استخدام می شدند یا معلم می شدند. حالا با لیسانس و فوق لیسانس می روند ویزیتوری، کارگری، بساطی . . . می شوند.
بگذریم، موضوع صحبت ما مشورت بود، ضرب المثلی ترکمنی می گوید: کوپه گِنگِش بیلدینگی اِت. با جمع مشورت کن و آنچه خود می دانی عمل کن. اما خواهشا به آن مشورت دهنده ی بیچاره بد و بیراه نگویید!
روستایی ساده آدم
www.ahmadgorani.mihanblog.com