اصولاً فولکلور نشان‌دهنده و منعکس کننده احوال و افکار و آرزوهای طبقات محروم و پایین اجتماع است و گاهی که از بالاترها و اشراف صحبت می‌شود، هنگامی است که طبقات محروم به ناچار ضمن امرار معاش و تحصیل با آن‌ها برخورد می‌کنند.

چون روی سخن در این مقاله با افسانه‌های آذربایجان است همین قدر مقدمه چینی هم کفایت می‌کند.

در دو سه جای دیگر هم گفته شده که می‌توان داستان‌های فولکلوریک آذربایجان را سه دسته کرد؛

۱.داستان‌های حماسی مخلوط با عشق‌های پهلوانی و دلاوری‌ها و مبارزه با پادشاهان و خوانین و فئودال‌ها. از این دسته داستان‌ها بگیرید داستان‌های بسیار شورانگیز " کوراوغلو" را که هفده داستان است. و بعد هم داستان‌های کتاب " دده قورقود" را.
۲.افسانه‌های صرفاً عاشقانه : از این دست بگیرید داستان‌های بسیار مشهور "عاشق غریب"، " "طاهرمیرزا"، "اصلی و کرم" و غیره و غیره
۳.افسانه‌هایی که برای بچه‌ها و نوه و نتیجه‌ها گفته می‌شود در شب‌های دراز زمستان پای کرسی برای سرگرمی و فرورفتن به خواب شیرین و شکر. همه کس دست کم نام پنجاه داستان از این دست را می‌داند.
در اینجا فقط می‌پردازیم به خصوصیات افسانه‌های دسته سوم

سخنی درباره چند تن از قهرمانان و چهره های مشخص افسانه‌ها:

۱."کچل": یکی از جالب‌ترین و زنده‌ترین و اصیل‌ترین چهره‌های افسانه‌های آذربایجان است. کچل جوان فقیری است که از طبقه سوم که هیچگونه وسیله معاش ندارد نه زمینی و نه سرمایه‌ای و نه هیچ شغل و حرفه و منصب معینی. اغلب پیش ننه‌ی پیرش زندگی می‌کند و از پولی که ننه‌اش از پشم ریسی بدست می‌آورد امرار معاش می‌کند. کچل گاهی کَمَکی تنبل و تن پرور است. اما وقتی که مجبور به کارکردن و سیر کردن شکم خود می‌شود چنان کارهایی می‌کند و چنان مردی و هوش و فراستی از خود نشان می‌دهد که پادشاهان و وزیران و دیوهای پر زور از دستش عاجز می‌شوند. در دو کلمه بگویم؛ کچل تنبل و در عین حال چالاک و کارکن است و خوب می‌تواند حقه سوار کند. حرف‌های بامزه خیلی بلد است. داستان نویس معاصر غلامحسین ساعدی در یکی از داستان‌هایش از این چهره ی آذربایجانی به نحو خوب و استادانه بهره برداری کرده است.

در افسانه‌های آذربایجان کچل اغلب با وزیر و گاهی با پادشاه در می‌افتد و همیشه پس از شکست‌ها و خفت‌ها و گول خوردن‌های متوالی پیروز می‌شود و یک هو می‌بینیم داماد پادشاه یا خود به جای پادشاه نشست و ننه‌ی پیرش را هم وزیر کرد. کچل سمبل فرد محروم و زجردیده‌ی اجتماع است که همیشه در آرزوهای نیک بختی سوخته و خواسته است که روزی خود فرامانروای خویش باشد.

۲.وزیر: وزیر از چهره‌های منفی افسانه‌های آذربایجان است. او مردی است چاپلوس و موذی و پول پرست که هیچ میانه‌ی خوبی با طبقات پایین اجتماع ندارد. در افسانه‌های آذربایجان جدال پی‌گیر میان وزیران و مردم درگیر است.
۳.دیو: دیوهای آذربایجان خیلی پر زور و در عین حال سخت پخمه‌اند. آن‌ها می‌توانند کوهی را روی کوه دیگر بگذارند. اما با یک حرف مفت گول می‌خورند و بدست خود گورشان را می‌کنند یا فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند. مثلاً در افسانه‌ی " چیتدان" دیو حرف چیتدان را باور می‌کند و سر خود را می‌برد تا زیر پایش بگذارد و از درخت بالا برود و چیتدان را دستگیر کند. دیوها گاهی عاشق دخترها و زن ها می‌شوند و آن‌ها را می‌دزدند. بندرت هم زنی عاشق دیوی می‌شود و او را می‌آورد در خانه‌اش پنهان می‌کند. مثلاً در افسانه ی " نارخاتین". جان دیوها اغلب در شیشه‌ای یا میان جارویی و آیینه‌ای پنهان است که اگر آن را بر زمین بزنند دیو نعره می‌کشد و می‌میرد.

۴.روباه و گرگ: دو قهرمان آشتی ناپذیر و ناسازگار افسانه‌های آذربایجانند. روباه موجودی است مکار و آب زیر کاه و هزار فن و حقه باز که تمام سوراخ سنبه‌ها را بلد است و گرگ موجودی خشمگین و درنده و دست و پا چلفتی که همیشه گول زبان چرب و نرم روباه را می‌خورد. و در دام می افتد و کتک می‌خورد. روباه حتی سر شیر و آدم‌ها و شتر هم کلاه می‌گذارد و از این رهگذر شکمش را سیر می‌کند.

منبع: انسان‌شناسي و فرهنگ