مقدمه

ایران در قرن پنجم و ششم ھجرى قمرى(نه در کل این دو قرن)در اوج اقتدار و نھایت وسعت قلمرو، یعنى از ماوراءالنھر تا دریاىمدیترانه، قرار داشت.این دوره با پیروزى نھایى طغرل سلجوقى ۴٣١ ه ق در محل دندانقان بر سلطان مسعود غزنوى شروع شد و باقتل طغرل سوم در سال ۵٩٠ ه ق در رى به دست سپاھیان علاءالدین تکش خوارزمشاه پایان یافت.این دوره در تاریخ ایران از اھمیت بسزایى برخوردار است که مطالعه آن براى شناخت دوره ھاى بعدى تاریخ ایران ضرورت تام دارد.در این دوره خلفاى عباسى به عنوان جانشینان رسول اکرم(ص)در شرق عالم اسلام مطرح بودند.ھر حکومتى در این قسمت از عالم اسلام مشروعیت خود را ازخلیفه کسب مى کرد(ھر چند قبلا با قدرت بیشتر بر قسمتى از قلمرو اسلامى مسلط شده بودند). روابط خلفاى عباسى وپادشاھان سلجوقى از موضوعاتى است که در شکل گیرى حوادث سیاسى تاریخ ایران در آن روزگار نقش مھمى داشته است.

در این مقاله سعى شده است، گر چه به صورت گذار، نقش این روابط در تثبیت و فروپاشى حکومت سلجوقیان روشن شود.ھرچند سعى شده مطالب از منابع دست اول این دوره از تاریخ ایران تھیه شود، ولى امید است که خوانندگان عزیز از نظریاتاصلاحى و تکمیلى خود، نگارنده را بھره مد سازند.

رابطه خلافت و سلطنت در بعد نظرى

خلفاى عباسى مدتى طولانى بود که به خاطر ضعف و ناتوانى سیاسى-نظامى به ظاھر مقام معنوى و دینى بسنده کردهبودند.معمولا امور حکومتى، کشور دارى و اداره بلاد اسلامى به دست امیران، وزیران و سلاطین بود که مشروعیت خود را از تأییدخلیفه کسب مى کردند.البته در این دوره چنین نبود که نخست امیر یا سلطان، فرمان حکومتى را از خلیفه دریافت کند و بعد راھىمحل حکومت خود گردد بلکه سلاطین بر اساس قدرت و توانایى خود، گوشه اى از جھان اسلام را تسخیر کرده و پس از آن خلیفهتقاضاى خلعت و لوا مى کردند.خلیفه نیز با فرستادن متنى که حاکمیت آنھا را تأیید مى کرد، پرچمى فرماندھى آنھا از جانب خلیفهبود، لباس مخصوص و مقدارى ملزومات جنگى و ھدایاى دیگر به امیران و سلاطین مشروعیت دینى مى داد و به دنبال آن، پذیرشاجتماعى براى سلطنت و فرمانروایى آنھا حاصل مى شد.آنچه از بعد دینى جزءوظایف سلاطین به حساب مى آمد، تلاش دز جھت

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

ص2

حفظ شریعت اسلامى، دفاع از حدود و ثغور اسلامى و ایجاد امنیت براى جان، مال و ناموس مسلمین بود.در منابع، از اقدام بهتشکیل نھادھا و عملکردى که موضوع اخیر را تأمین کند به عدالت تعبیر شده است.خواجه نظام الملک در ابتداى فصل اول کتابسیاست نامه خود چنین مى نویسد:

ایزد سبحانه و تعالى در ھر عصرى و روزگارى را از میان خلق برگزیند و او را به ھنرھاى پادشاھانه و سیرتھاى ستوده آراسته »گرداند و مصالح جھان و آرام بندگان بدو باز بندد و در آشوب و فاسد بدو بسته گرداند و امضاء و حشمت او در قلوب و عیون خلایقبگستراند تا مردمان در سایه عدل و پناه رعایت او روزگار مى گذارنند و ایمن مى باشند و بقاى دولت او ھمى خواھند و چون العیاذباللھاز بندگان عصیانى و استخفانى بر شریعت رود و یا تفصیرى اندر اطاعت و فرمانھاى حق پدید آید و خواھد که ایشان را عقوبتىرساند و پاداش کار ایشان بچشاند[خداى عز و جل ما را چنین روزگار منما یاد و از چنین مدبرى دور دارد]ھر آینه از شومى عصیان

===========================================

(١) «... خشم و خذلان در آن مردمان در رسد.پادشاه نیک از میان برود

مى خواند. ( ٢) البته « ظل الله فى الارض » در خصوص جایگاه سلطان در جھان اسلام، غزالى تا بدانجا پیش مى رود که سلطان رامنظور وى از این عنوان تأکید بر نقش سلطان در جامعه براى انتظام امور و ایجاد زمینه اى است که در آن یک مسلمان بتواند بهوظایف دینى خود عمل کند و جامعه بستر جریان شریعت اسلام شود.

در تأیید این نظر به شاھدى از کتاب سیاست نامه استناد مى جوییم:خواجه به عنوان رسیدگى به کار شریعت و دین روایتى از اینعمر از قول پیامبر اکرم(ص)چنین نقل مى کند و سپس به تحلیل آن مى پردازد

داد کنندگان را اندر بھشت سراھا باشد از روشنایى عدل با اھل خویش و با آن کسانى که زیر دست ایشان باشند و نیکوترین »چیزى که سلطان را باید، دین در درست باشد زیرا که مملکت و پادشاھى و دین ھمچود و برادرند ھر گاه که مملکت اضطرابىدارد در دین نیز خلل آید و بد دینان و مفسدان پدید آیند و ھر گاه که کار دین با خلل باشد مملکت شوریده بود و مفسدان قوت(٣) « گیرند و پادشاھان را بى شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار شود و خوارج زور آورند

اولین وظیفه و مسئولیتى که بر دوش خلیفه به عنوان جانشین پیامبر اکرم(ص) گذاشته شده بود، این بود که در راه اجراىشریعت محمدى(ص)و حفاظت از دیانت حق(که منظور مذاھب اھل سنت بود)اقدام نماید. ( ۴) پس او به عنوان اولین مسئول ازکسانى که اختیار امور مسلمین را به عھده گرفته اند، ھمین را انتظار دارد.اگر چه صحبت از تقید جدى به شریعت اجراى عدالتپادشاھان سلجوقى، تا آنجا که منابع منعکس مى کنند خیلى مشکل است، امّا ھمین که پادشاھانى چون ملکشاه و سنجر تاحدودى ظلم کمتر روا مى داشتند، با علما و اھل علم مراوده داشته اند، ترضیه خاطر ناظران را فراھم آورده و نویسندگانى چونظھیر الدین نیشابورى و بندارى اصفھانى از آنھا به عنوان مؤید به تأییدات آسمانى و خشنود کننده رعایا نام برده اند. ( ۵) به ھرحال آنچه از لحاظ سیاسى حائز اھمیه ت را داشته است ھمچنان که مظاھرت و پیشتیبانى سلاطین از خلفا نیز یک ضرورت بودهاست.خلیفه چه در جھت حفظ خلافت خود و چه محافظت از ثغور و جان و مال مسلمین نیاز جدى به امیران و سلاطین وفادارداشته است.

دوران ھماھنگى و احترام متقابل

بین پادشاھان سلجوقى و خلفا از ھنگامى که بغداد در معرض خطر امیران متمرد بود و پس از آن، تا زمانى که پادشاھانسلجوقى مشغول جنگ با دشمنان درونى و بیرونى جھان اسلام از مرزھاى ترکستان تا بلاد روم بودند، رابطه اى بسیار حسنهحاکم بود.اگر چه بعضى اختلافات جزئى مثلا بر سر ازدواج سلطان با دختر خلیفه یا بى احترامى خلیفه نسبت به ھمسرسلجوقى خود پیش مى آمد، قابل تحمل و اغماض بود و کار به تیرگى روابط نمى انجامید.

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

٣

وقتى سلجوقیان با یکدیگر متحد شدند و نیشابور و توس را گرفتند ( ۶) به خلیفه القائم بامر اللّه نامه نوشتند و خود را بندگانىمطیع، منقاد و ھواخواه دولت عباسى معرفى کردند.در ضمن یاد آور شدند حامیان اسلام و عاملان به شریعت اسلامىھستند.آنھا اغتشاشاتى را که بر اثر درگیریھا با غزنویان بر سر کسب قدرت در خراسان ایجاد شده بود به غزنویان نسبت دادند وآنھا را طایفه اى فاسد و بدعت گذار دانستند که سلجوقیان به تقاضاى مشاھیر و اعیان خراسان اقدام به دفع شر آنھا کردند.آنھاپیروزى خود را به نصرت الھى و اقبال حضرت نبوى(ص)منتسب کردند و چنین نوشتند:

(٢) «. مى خواھیم که این کار بر نھج قاعده دین و قانون اسلام و به فرمان خلیفه باشد »

چون نامه آنھا به دست خلیفه رسید، او ھیت اللّه بن محمد المأمونى را پیش طغرل بک ( ٨) فرستاد و پیغام او را به بھترین صورتجواب داد.خلیفه از ھبت اللّه خواست که به تخویف و تھدید آنھا را نصیحت کرده و بگوید که با بندگان خدا گستاخى نکنند و ولایاترا خراب نکنند.او ھمچنین تأکید کرد نباید از انصاف و عدالت عدول کنند.به ھر حال خواست سلجوقیان عملى شد و از تأیید خلیفهبرخوردار شدند.در سال ۴٧٧ ه، ق به دستور خلیفه بر سر تا سر منابر بغداد به نام طغرل بک خطبه خواندند و به نام او سکه ضرب( کردند. ( ٩

ظھور ترکان سلجوقى در عالم اسلامى ھنگامى اتفاق افتاد که خلیفه عباسى در نھایت ضعف به سر مى برند و حتى از حفظدارالخلافه خود نیز عاجز بود.طغرل در ماه رمضان سال ۴٧٧ ه، ق به بغداد وارد شد و مورد الطاف بى پایان خلیفه قرار گرفت. ملکالرحیم که آخرین حاکم دیلمى بغداد بود تا نھروان به استقبال طغرل آمد.طغرل بعدا ملک الرحیم را در بند کرده و به حبس در قلعهطبرک در رى فرستاد.در محرم سال ۴۴٨ ه، ق ارسلان خاتون دختر چغرى بک به عقد خلیفه القائم بامر اللّه در آمد.دختر دادنسلجوقیان به خلفاى عباسى از لحاظ سیاسى داراى اھمیه ت زیادى بود؛چه بسا که سلجوقیان مى توانستند فرزندى از مادرىسلجوقى را به خلافت بردارند و موقعیت آنھا بیش از پیش تثبیت شود.شاید این موضوع مورد توجه خلفا نیز واقع شده بود ھنگامىکه المقتدى دختر ملکشاه ( ١٠ ) را به عقد خویش در آورد، این ازدواج موجب تیرگى روابط آنھا شد زیرا پس از آنکه در سال ۴٨٠ ه،ق پیش پدرش بازگشت، ملکشاه از این موضوع بسیار ناراحت شده و از خلیفه خواست ولیعھد خویش را عزل کرده و ابوالفضلجعفر را که از دختر ملکشاه بود به ولایتعھدى برگزیند که چون ملکشاه به زودى فوت کرد، خلیفه از تن دادن به این تکلیف سلطانرھایى یافت.ھمانطور که بعضى مواقع ازدواج خلفا با شاھزاده خانمھاى سلجوقى منجر به ایجاد تنشھایى در روابط سیاسى بینسلطان و خلیفه مى شد، اصرار طغرل بک نیز براى به عقد خویش در آوردن خواھر القائم، چندین سال موضوع رفت و آمد سفیران ونمایندگان بود و در نھایت ھم خلیفه تحت فشار و از روى اکراه تن.به این ازدواج داد، ( ١١ ) زیرا خلفاى عباسى ازدواج دخترى ازخاندان عباسى با سلاطین سلجوقى را باعث کسر شأن خود مى دانستند.به ھر حال احتیاج سلطان و خلیفه به وجود یکدیگربیش از آن بود که به سبب چنین امورى روابط آنھا به کلى تیره شود.چه بسا که ھر دو طرف اصرارشان در انجام این ازدواجھا تحکیم بیش از پیش روابط بوده است.

چون بسا سیرى، بزرگ ترکان بغداد با خلیفه بد رفتارى مى کرد و انواع سختیھا را به کام خلیفه مى چشانید.خلیفه براى دفع شر او( از طغرل استعداد کرد.طغرل روز چھارشنبه، چھاردھم ذى الحجه سال ۴۴٩ ه، ق با سپاھى مجھز راھى بغداد شد. ( ١٢بسا سیرى با شیندن خبر نزدیک شدن طغرل به بغداد فرار کرده و به رحبه از شھرھاى شام رفت.طغرل به ھنگام تعقیت بساسیرى با شنیدن خبر عصیان برادر ناتنى خود ابراھیم ینال دست از تعقیب او کشیده و به سوى ھمدان باز گشت.در طول مدتىکه طغرل سر گرم سرکوب کردن برادر خود بود، بساسیرى به بغداد بر گشته، ضمن دستگیرى و زندانى کردن خلیفه، در بغدادخطبه به نام المستنصر خلیفه فاطمى مصر خواند.طغرل بار دیگر در سال ۴۵١ ه، ق به بغداد باز گشت.خلیفه از حبس آزاد شده بهدارالخلافه نزول کرد و طى جنگى بسا سیرى کشه شد.ظھیر الدین نیشابورى نوشته است ھنگامى که خلیفه از حبس آزاد

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

۴

شده و راھى دارالخلافه شد، طغرل جلو اسب او پیاده مى رفت که خلیفه به او خطاب کرد ارکب یا رکن الدین و از اینجا لقب رکن الدین به طغرل داده شد. ( ١٣)حمد اللّه مستوفى در خصوص اقامت طغرل در بغداد داستانى نقل مى کند که براى مشخص شدن اقتدار سلطان در بغداد، اشارهبه آن ضرورى مى نماید:ھنگامى که طغرل از وزیر خود عمید الملک کندرى خواست که از خلیفه براى سپاھیان و ملتزمان رکاب خودتقاضاى نان پاره کند در ھمین ھنگام وزیر خلیفه رسید و براى خلیفه از سلطان تقاضاى نان پاره داشت.بونصر اوضاع مالى بغداد رادر قبضه خود گرفته و براى خلیفه مستمرى تعیین کرد. ( ١۴ ) شحنگى بغداد یکى از مسئولیتھاى مھم دارالخلافه بود.در دورانعظمت و اقتدار سلاطین سلجوقى معمولا وى از منصوبان سلطان بوده و ھمین موضوع باعث مى شد که سلاطین سلجوقىمعمولا وى از منصوبان سلطان بوده و ھمین موضوع باعث مى شد که سلاطن اولیه سلجوقى بر بغداد تسلطى نسبتا زیاد داشتهباشند. عاملان شحنه گاھى اوقات آنقدر احساس قدرت مى کردند که به خود اجازه مى دادند حتى غلامى از غلامان خلیفه رابکشند.گر چه تحمل این ھمه ذلت براى خلیفه مشکل بود اما شاید خلیفه احساس مى کرد که این وضع نسبت به اوضاع قبل ازحضور سلجوقیان بھتر قابل تحمل باشد.

در سال ۴۶۴ ه، ق سلطان آلب ارسلان آیتکین سلیمانى را به سمت شحنه بغداد برگماشت و شحنه در ماه ربیع الاول وارد بغدادشد.خلیفه به شحنگى آیتکین رضا نداد زیرا فرزند او یکى از غلامان خلیفه را کشته بود.سپس سلطان به جاى آیتکین سعد الدولهگوھر آیین را گماشت و او در ماه ربیع الآخر وارد بغداد شد.سعد الدوله با عده زیادى ھمراه به بغداد رسید و مردم بغداد مراسم استقبال مفصلى براى او تربیت دادند. ( ١۵)

سلطان ملکشاه از جھت ظاھر، احترام خاصى براى خلیفه قائل بود.در سال ۴٨٠ ه، ق ھنگامى که به حضور خلیف رسید با وجوداینکه خلیفه او را تکلیف به نشستن کرد، سلطان از نشستن خود دارى کرد.سر انجام خلیفه سلطان را به نشستن سوگند داد واو ناچار نشست.پس از پایان این ملاقات سلطان تقاضا کرد که دست خلیفه را ببوسد ولى خلیفه راضى به چنین کارى نشد وسلطان در نھایت انگشترى خلیفه را بوسه زد.( ١۶)

دوران تیرگى روابط

در دوران اولیه حکومت سلجوقیان، یعنى از پادشاھى طغرل تا فوت ملکشاه، پادشاھان سلجوقى در اوج قدرت بودند که این قدرترا علاوه بر خصوصیات فردى پادشاھان باید در سیستم مقتدر دیوانسالارى جستجو کرد که توسط افرادى مقتدرى چون عمیدالملک کندرى و خواجه نظام الملک توسى اداره مى شد.با قتل خواجه نظام الملک در سال ۴۶۵ ه، ق و مرگ ملکشاه با فاصلهکمى در ھمان سال، ھمچنان که اوضاع در ابعد مختلف مختل شد، روابط با دربار خلیفه نیز به تزلزل گرایید.ترکان خاتون، محمودفرزندش را که طفلى خردسال بود به سلطنت برداشته و از اقائم تقاضاى صدور منشور حکمت به نام او کرد.خلیفه به این بھانه کهمحمود توانایى سلطان شدن را ندارد، تقاضاى ترکان خاتون را رد کرد.اما ھنگامى که متوجه شد ترکان خاتون، جعفر فرزند مھملکخاتون ( ١٧ ) را به عنوان امیرالمؤمنین صدا مى زند و در اصفھان براى او دارالخلافه اى ساخته، براى پیشگیرى از مشکلات بیشتر بهخواسته او تن در داد.از این زمان به بعد خلفا با صدور منشور براى شاھزادگان مختلف و بعضا پیشتیبانى نظامى آنھا بیشتر اوقاتبراى حکومت سلجوقیان در عراق مشکل ایجاد مى کردند.

در کتاب اخبار الدولة السلجوقیه صحبت از حمله اى است که سلطان محمود بن محمد در سال ۵٢١ ه، ق به بغداد کرده است دربین سلطان محمود و امام مستر شد فتنه اى ایجاد شد و روابط دگرگون شد.سلطان به بغداد لشکر کشید و در » : آنجا آمده استبغداد با دستگاه خلافت جنگید.خلیفه نیز از بالاى بام با و به نبرد پرداخت.وزیر خلیفه جلال الدین ابو على الحسن بن على بن(١٨) «. صدقه واسطه صلح بین طرفین شد.سلطان محمود پس از آنکه وارد بغداد به مرض مبتلا شده و ناچار به ھمدان باز گشت

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

۵

در منابع اطلاعاتى از تیرگى روباط بى سلطان سنجر ( ١٩ ) و خلیفه المستمر شد یاد شده است.به خاطر داریم که پس از بر تختنشستن سلطان محمود بن محمد در رى چون بر اثر اغواى درباریان با سنجر از در مخالفت در آمد، سنجر در سال ۵٢١ ه، ق بهرى لشکر کشید و ضمن شکست دادن محمود او را دست نشانده خود کرد و از آن سال نام سنجر در کل ممالک اسلامى تحتنفوذ خلیفه عباسى با عنوانسلطان السلاطیندر خطبه ھا خوانده مى شد.پس در این زمان ھر گونه توطئه اى بر ضد حکومت عراقبه نحوى توطئه علیه سنجر به حساب مى آمد.

در سال ۵٢۵ ه قھنگام فوت سلطان محمود، برادرانش مسعود و سلجوق با خلیفه ھم سوگند شدند که در اطاعت او باشند و درحدود دینور باعم خود سنجر به جنگ پرداختند.پس از آنکه از طرفین قریب چھل ھزار تن کشته شد، سلطان سنجر پیروز شده وطغرل بن محمد را به پادشاھى عراق عجم نشاند.مسعود چون از سنجر شکست خورد ھمراه برادرش داود به بغدادبرگشت.مستر شد نخست خطبه به نام مسعود و بعد از او به نام داود کرد و با اھداى خلعت آنھا را راھى جنگ با طغرل کرد. آنھا( چندین نوبت با طغرل جنگیدند و سر انجام، در سال ۵٢٨ ه قضمن وارد کردن شکست قطعى به طغرل، ھمدان را تسخیر کردند. ( ٢٠در سال ۵٢۶ ه، قسلطان سنجر به عماد الدین زنگى و دسبین بن صدقه ( ٢١ ) نامه نوشت و از آنھا خواست که به بغداد حملهکنند.آنھا با لشکر خلیفه المستر شد که خود ھمراه سپاه بود، در محل حسن بر امکه نبرد سختى کردند و در نھایت عاملان سنجر

 شکست خورده و منھزم شدند. ( ٢٢)

خلیفه که بزرگترین حامى سلطان مسعود در به قدرت رسیدنش بود بعد از اینکه وى بر تخت سلطنت تکیه زد، نسبت به او متغیرشده و نام او را از خطبه بیفکند و به جاى او سنجر را رسما به عنوان سلطان شناخت.براى این تغییر حالت ناگھانى چند علت ذکرشده است:اولا:شحنه اى که مسعود در بغداد گماشته بود رفتار مناسبى با خلیفه نداشته است.ثانیا:یکى از امیران سلطانکه بر ضد سلطان لشکر کشید و شکست خورد، به سوى خلیفه روى آورد و در دگرگون جلوه دادن موضع « یر نقش بازدار » مسعود( سلطان مسعود نسبت به خلیفه سعى کرد.ثالثا:اخبارى دال بر نقص پیمان سلطان مسعود به بغداد مى رسید. ( ٢٣المستر شد لشکرى جمع کرده و به قصد تصرف بعضى از نواحى عراق عجم به سوى ھمدان حرکت کرد.او سلطان داود و اتابکآق سنقر را نیز با خود ھمراه کرد.در نزدیکى اسد آباد با لشکریان سلطان مسعود روبرو شد.با روبرو شدن دو لشکر عده زیادى ازترکانى که در رکاب خلیفه بودند ار او جدا شده و به ھم نژادھاى خود پیوستند. ( ٢۴ ) حرمت خلیفه شکسته شد و پس از جنگىمختصر به اسارت سلطان مسعود در آمد.سلطان مسعود براى او سرا پرده اى مناسب با وسایل آسایش فراھم نمود و ضمنصلحى که بین دو طرف منعقد شد، قرار شد به شرط اینکه خلیفه اموالى را به سلطان بپردازد، خلیفه لشکر جمع نکرده و ازخانه اش خارج نشود و سلطان او را به بغداد برساند. ( ٢۵ ) در راه رسیدن به بغداد که در مراغه اردو زده بودند، خبر رسیدن ھیئتىاز طرف سلطان سنجر منتشر شد و بیشتر افراد و محافظان خلیفه براى استقبال ھیئت رفته بودند.در ھیمن ھنگام عده اى به سراپرده خلیفه وارد شده و به ضرب کراد او را از پا در آوردند.این حادثه در ذى العقدة سال ۵٢٩ ه، قبه وقوع پیوست.بندارى این حادثه ار( توطئه اى از جانب سلطان سنجر دانسته است. ( ٢۶ھنگامى که خبر قاتل المستر شد به بغداد رسید، مردم با ولیعھد او ابوالفضل الراشد بیعت کردند.سلطان مسعود پس از اینکهمشکلات خود را در عراق عجم حل کرد، راھى بغداد شد.الراشد با شیندن خبر رسیدن مسعود براى کمکن گرفتن از سنجر ومصاف با مسعود از بغداد خارج شد.ھنگامى که از اصول کمک سنجر مأیوس شد، براى جمع آورى سپاه، عنان اسب خویش را بهسوى اصفھان کشیده ( ٢٧ ) و در رمضان ۵٣٢ ه، قدر اصفھان به دست اسماعیلیان به قتل رسید.سلطان مسعود پس از وارد شدن به بغداد به حکم علما و ائمه دین، الراشد را خلع کرده و المقتضى را به جاى او به خلافت نصب کرد.چون با حضور سلجوقیان دربغداد حرمت المقتضى شکسته شده بود، پس از خروج سلطان مسعود دیگر سلطانى را به بغداد راه نداد. ( ٢۶ ) ھنگامى کهشاھزاده سلیمان بر ضد سلطان محمد بن محمود دست به اقدامات نظامى زد، المقتفى در تحریک و تجھیز او اقدامات مؤثرى

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

۶

انحام داد.پس از شکست شاھزداده سلیمان از سپاھیان سلطان محمد، وى ضمن نامه اى از خلیفه خواست که طبق معمول ناماو را در خطبه بغداد بیاورند.خلیفه ضمن پاسخ منفى به این درخواست از آوردن نام او را در خطبه امتناع ورزید.خلیفه دستوابستگان به سلطان را از اقطاعتشان در بغداد و اطراف آن کوتا کرد.امیرانى که اقطاعاتشان را از دست داده بودند، چون از التجاىبه سلطان فایده اى نبردند به سوى مسعود بلالى در تکریت رفته و به ھمراھى او در سال ۵۵٠ ه، قبه بغداد حمله کردند.خلیفهھمراه وزیر خود ابن ھبیره با سپاھى مجھز درد و منزلى بغداد به مقابله با آنھا شتافت و بر آنھا شکست سختى وارد ساخت.(٢٩)

در سال ۵۵٢ ه، قسلطان محمد به ھمراھى تمام امیران خود به بغداد لشکر کشید و مدت مدیدى بغداد را در محاصره گرفت.چونمحاصره به درازا کشید و قیمت ما یحتاج عمومى بشدیت زیاد شد، ابن ھبیره وزیر خلیفه باب مکاتبه با اتابک قزل ارسلان را باز کردو او را به اقطاعاتى از عراق تطمیع کرد که یکى از شاھزادگان سلجوقى (ملکشاه یا ارسلان)را به شاھى برداشته و راھى ھمدانشود.ھنگامى که خبر اقدام قزل ارسلان به لشکریان سلطان رسید، آنھا زا خوف به غارت رفتن اموالشان به سرعت به سوى ھمدان باز گشتند. ( ٣٠)

پس از اینکه محاصره بغداد شکسته شد و طغرل به سوى ھمدان باز گشت، اتابک به آذربایجان گریخت و از خلیفه در خواست کردکه متفقا سیاھى مجھز تعبیه کنند و عراق را از دست طغرل رھایى بخشید.خلیفه لشکرى مجھز با ھفتصد ھزار دینار از خزانه آراسته و در ۵٨٣ ه، قبه فرماندھى وزیرش جلال الدین بن یونس راھى ھمدان کرد.اتابک در رسیدن به ھمدان نسبت به رسیدن سپاھیان بغداد تأخیر داشت.از آنجا که جلال الدین کار سپاھیان بغداد را دست کم گرفت، منتظر رسیدن اتابک قزل ارسلان نشد و خود به نبرد سلطان طغرل پرداخت.در این جنگ جلال الدین شکست خورده و منھزم به سوى بغداد باز گشت.خلیفه بار دیگر عازم ھمدان نمود.این بار به علت اقدام ھماھنگ « امیر مجاھد الدین خاص الخاص » سپاھى مجھزتر تعبیه کرده و به فرماندھى سپاھیان بغداد و قزل ارسلان، طغرل به سوى اصفھان عقب نشست و اتابک با لقب ملک نصیر امیرالمؤمنین از جانب الناصر لدین

 اللّه در ھمدان مستقر شد. ( ٣٠)

آنچه مشھود است روابط بین خلفا و سلاطین سلجوقى تحت تأثیر شدت و ضعف قدرت خلفا بوده است.آن ھنگامى که در حالت ضعف، و اسیر دست حکام دیلمى بودند و حتى اختیار دارالخلافه خود را نیز نداشتند، از سلجوقیان(که به لحاظ سنى حنفى بودن قرابت بیشترى با خلفاى عباسى داشتند)براى خاتمه دادن به قدرت دیلمیان تقاضاى حرکت به سوى بغداد مى کنند، امّا از زمان المسترشد  که خلفا در بغداد اقدام به تشکیل سپاھیان مجھز مى کنند، حاضر به تحمل فشارھاى پادشھان سلجوقى و شحنگان آنھا نمى شوند و ضمن اخراج منسوبان به سلطان از بغداد براى تسخیر عراق نیز لشکر آماده کرده و در زمان الناصر لدین اللّه موفق به تسخیر ھمدان مى شوند.ابو الرجاء قمى در خصوص اقتدار الناصر الدین اللّه چنین مى نویسد:

جمله در سایه دولت امیرالمؤمنین الناصر لدین اللّه روز افزونند به فرّ او جھان آینه شد که آنچه خواھند بینند سایه ھر کس که در  جھان است از آفتاب دارالخلافه است.عیان است که چون آفتاب نباشد در جھان ھیچ سایه با دید نیاید.شیر شادروان دارالخلافه،(٣٢) «. ھیبت شیر شرزه دارد اقبال سحر مخالفان را چون خوشه انگور از بن بشکست.الناصر لدین اللّه ابو العباس احمد بن المستضیى ء که در سال ۵٧۵ ه، قبه خلافت رسید از افاضل خفا بود.مردى کاردان و مجرب و شجاع و تیز خاطر و حاضر جواب بود.وى مدت چھل و شش سال و یازده ماه با اقتدار بر مسند خلافت تکیه زده بود.او در تجسس احوال رعایاى خود سعى بلیغ مى کرد.چون شبھا به صورت متبکر بیرون رفته و ھمه اوضاع را معاینه مى کرد، ارباب مناصب از او وحشت داشتند.از او در دل حکام ولایات نیز ھیبتى تمام وجود داشت.ھنگامى که طغرل ارسلان بن محمد نماینده اى به بغداد روانه داشت و از خلیفه تقاضا کرد تا عمارتھاى آبا و اجدادى او را بازسازى کند، خلیفه دستور داد تا خانه ھاى سلاطین سلجوقى را خراب کنند و به فرستاده طغرل گفت این جواب نامه سلطان است.ناصر پس از آنکه با لشکر کشى به ھمدان به ھدف خود یعنى

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

٧

براندارى طغرل نایل نشد، بسیار ناراحت شده و از سلطان علاءالدین تکش بن ارسلان خوارزمشاه خواست که به قصد براندازى طغرل لشکر کشیده و مملکت او را ضبط کند. ( ٣٣ ) این خاسته خلیفه در سال ۵٩٠ ه قبا به قتل رسیدن طفرل سوم به دست سپاھیان خوارزمشاه در رى تحقق یافت. ( ٣۴)

این شواھد بیانگر این است که در واپسین روزھاى حیات سلجوقیان، خلفاى عباسى از اقتدار زیادى برخوردار بودند و نه تنھا بهآسانى حاضر به کنار آمدن با سلاطین سلجوقى نبودند بلکه متعرض قلمرو آنه نیز شده و سعى مى کردند قدرت آنھا را به حداقلبرسانند تا اینکه حکم خلیفه بدون ھیچگونه مانعى در سراسسر قلمرو اسلامى روان بوده، سلاطین و امیران به عنوان مجریان دستوارت آنھا عمل کنند. ( ٣۵)

پانوشتھا

، ١)نظام الملک، ابو على حسن بن على بن اسحق طوسى:سیسات نامه تصحیح عباسى اقبال، انتشارات اساطیر، تھران، ج ٢ ) ١٣۶٩ ش، ص ١

٢)غزالى طوسى، باو حامد محمد:نصیحة الملوک، تصحیح جلال الدین ھمایى، نشر ھما، تھران، ١٣۶٧ ش، ص ٨١ )

٣)ھمان، ص ٧١ )

۴)البته در این دوره از تاریخ عالم اسلام مسأله اجراى شریعت توسط خلفاى عباسى وظیفه سلاطین و امیران در اجراى عدالت مطالبى است که در کتابھاى علماى اھل سنت مطرح شده است و تنھا در عبد نظرى و توجیھى باید به این نظریات نگاه کرد و در تطبیق این نظریات با عملکرد خلفا و سلاطین مشکلات اساسى وجود دارد.

۵)نیشابورى، خواجه امام ظھیر الدین:سلجوقنامه، به کوشش اسماعیل افشار، کلاله خاور، تھران، ١٣٣١ ش، ص ٢٩ )

۶)خواجه ابوالفضل بیھقى که خود در آخرین نبرد بین غزنویان و سلجوقیان در محل دندانقان مرو که منجر به شکست نھایى غزنویان و افتادن خراسان به دست سلجوقیان شد، حضور داشته و شرح دقیق حوادث را در تاریخ خود(تاریخ بیھقى)آورده است،دکتر خلیل خطیب » سال این حادث را ۴٣١ ه ق ذکر کرده است-بیھقى، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین:تاریخ بیھقى به کوششانتشارات مھتاب، تھران، چ دوم، ١٣٧١ ، ص ٩۵۴ اما ظھیر الدین نیشابورى، در کتاب سلجوقنامه، ٧ ص ١۶ سال ابن حادثه را « رھبردر ۴٢٩ ه ق ذکر کرده است که نظر به دقت بیھقى در تاریختگارى، که وقایع را به ترتیب سالى بیان کرده است، سال ۴٣١ ه، قذکر کرده است که نظربه دقت بیھقى در تاریختگارى، که وقایع را به ترتیب سالى بیان کرده است، سال ۴٣١ ه، ق درست تر به نظر مى رسد.

 ٧)نیشابورى؛ھمان صص-18و١٧ )

٨)ابوطالب طغرل بک محمد رکن الدین فرزند میکائیل اولین سلطان سلجوقى بود که پس از نبرد دندانقان تمام ایران را فتح کرده و )در سال ۴۵١ ه، ق که خلیفه القائم بامر اللّه به دست یکى از امیران خود به نام ابو حارث ارسلان بسا سیرى دستگیر شده و بهزندان افتاده بود طغرل به بغداد لشکر کشیده و او را از زندان آزاد ساخت.وى در سال ۴۵۵ ه، ق وفات یافت.

٩)ھمان:ص ١٩ )

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

٨

سومین پادشاه سلجوقى است که پس از مرگ « جلال الدین و الدنیا ابو الفتح ملکشاه بن آلب ارسلان یمین امیرالمؤمنین »(١٠)

پدرش در سال ۴۶۵ ه، قجانشینى او شده و در زمان پادشھاى او قلمرو سلجوقیان به نھایت وسعت خود یعنى از ماوراءالنھر درشرق و دریاى مدیترانه در غرب رسید.وى تا سال ۴٨۵ ه، قبه مدت بیست سال بر این قلمرو پھناور به یارى وزیر توانند خو خواجهنظام الملک توسى حکومت کرد.

١١ )ھمان ص ٢١ )

١٢ )الحسینى، صدر الدین:اخبار الدول ة السلجوقیه، به اھتمام محمد اقبال، الاھور، ١٩٣٣ م، ص ٢۵۴ )

١٣ )نیشابورى:ھمان، ص ٢٠ )

١۴ )مستوفى، حمد الله:تاریخ گزیده، به اھتمام عبدالحسین نوابى، انتشارات امیر کبیر، تھران، ١٣۴۶ ، ش، ص ۴٢٩ )

١۵ )بندارى اصفھانى:زیدة النصرة و نخبة العصرة، ترجمه محمد حسین خلیلى، بنیاد فرھنگ ایران، تھران ١٣۵۶ ش، ص ۵٢ )

١۶ )ھمان، ص ٩١ )

١٧ )مھملک خاتون دختر ملکشاه بود که به عقد المقتدى در آمده و فرزند پسرى به نام جعفر به دنیا آورده بود. )

١٨ )الحسینى:ھمان ص ٩٧ ) یکى از بزرگترین پادشاھان سلجوقى بود که در « معز الدنیا والدین ابو الحارث سنجر بن ملکشاه یمین امیرالمؤمنین » ١٩ )سلطان ) سال ۴٩٠ ه، قبه دست برادر بزرگتر خود بر کیارق به حکومت خراسان منصب شد.وى از سال ۵١١ ه، قتا سال ۵۵٢ ه، قبا عنوان سلطان السلاطین بر سلجوقیان عراق عجم نیز تسلط داشت و در این سال پس از ۶٢ سال حکومت وفات یافت.

۵۵- ٢٠ )نیشابورى:ھمان صص ۵۴ )

٢١ )این دو نفر از امیران حاکم در قسمتھاى شمال بین النھرین بودند )

٢٢ )ابن العیرى فریغوریوس:[تاریخ ]المختصر الدول، مؤسسه نشر منابع الثقافة الا سلامیه قم، بى تا، ص ٢٠٣ )

٢٣ )بندارى اصفھانى:ھمان ص ٢٠١ )

٢۴ )ھمان:ص ٢١١ )

٢۵ )ابن العبرى:ھمان، ھمان، ص ٢٠۴ )

٢۶ )بندارى اصفھانى:ھمان، ص، ٢١٢ )

٢٧ )الحسینى:ھمان ص ١٠٩ )

٢٨ )مستوفى:ھمان ص ٣۶٢ )

Historical Site of Mirhadi Hoseini

http://m-hosseini.ir

………………………………………………………………………………………

٩

٢٨٧- ٢٩ )بندارى اصفاھنى:ھمان صص ٢٨٣ )

٣٠ )ھمان، ص ٣٠٣ )

٣١ )اتابک قزل ارسلان فرزند ازبک از اتابکان مقتدر اذربایجان بود که از سال ۶٢٢ ه، قتا ۶٢۶ ه قحکومت کرد و توانست مدتى نیز در )مرکز عراق عجم(ھمدان)یعنى مرکز حکومت سلجوقیان تسلط یابد.

١٨٠ - ٣٢ )الحسنى:ھمان صص ١٧۶ )

٣٣ )نجم الدین او الرجاء قمى:تاریخ الوزراء، به کوشش محمد تقى دانش پژوه، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرھنگى ایران، )

٣٢٧- تھران، ١٣۶٣ ، صص ٣٢۶

٣۴ )ھندو شاه نخجوانى:تجار السلف، تصحیح عباس اقبال، به اھتمام دکتر توفیق سبحانى، کتابخانه طھورى، تھران، چاپ سوم، ) ١٣۵٧ ، ص ٣٢۴

٣۵ )در سال ۵٩۴ ه قخوارزمشاه تکش به شھرھاى رى، اصفھان و ھمدان لشکر کشیده و این شھرھا را مجددا به تسخیر خود در ) آورد و پس از اینکه با سپاھیان خلیفه درگیر شد از خلیفه تقاضا کرد که در بغداد به نام او خطبه خوانده شود. خلیفه از مدتھا قبلدیگر حاضر نبود قدرت سلطانى را در بغداد تحمل کند و براى اینکه تھدید تکش نسبت به قدرت خود را از بین ببرد از سلطان غیاثالدین غورى خواست که به خوارزم حمله برد تا تکش مجبور شده از عراق عقب نشینى کند.سلطان غیاث الدین به خوارزم حملهبرده و آنجار را تسخیر کرد.خوارزمشاه به سرعت خود را به خوارزم رسانید و براى دفع خطر غوریان ار حاکمان کافر ختایى کمکخواسته و پاى آنھا را به سرزمینھاى اسلامى باز کرد.

ابن الاثیر:الکامل فى التاریخ، راجعه و صحفه محمد یوسف الدقافه، دارالکتب العلمیه بیروت، ١٩٨٧ ، المجلد العاشر، ص ٢۵٢