پلوکی گفت که "سقوط اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ امپراتوری‌ها یک مورد منحصر به فرد است. روسیه اجازه داد بسیاری از جمهوری‌ها جدا شوند بدون اینکه درگیری یا کشمکشی باشد". در حالیکه در ماه‌های پیش از فروپاشی، شعارها و تبلیغات برای استقلال در میان جمهوری‌ها وجود داشت، اما هیچکدام برای جدایی کامل از امپراتوری تبلیغ نمی‌کردند. در عوض، هر کدام از جمهوری‌ها در تلاش بودند تا قدرت مستقل خود را در برابر قدرت مرکزی افزایش دهند. حتی کشورهای بالتیک، آزادترین جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی نیز در همین راستا فعالیت می‌نمودند. سایر جمهوری‌ها مانند آنهایی که در آسیای‌مرکزی بودند اصلاً تلاشی برای استقلال سیاسی نداشتند. 

در میان دانش پژوهان رایج است که تعلیق فعالیت‌های حزب کمونیست توسط بوریس یلتسین در قلمرو فدراسیون روسیه را نقطه پایان اتحاد جماهیر شوروی بدانند. اگرچه، پلوکی اظهار داشت که این حرکت به تنهایی باعث سقوط اتحاد جماهیر شوروی و استقلال اجزای تشکیل دهنده آن نبود. پلوکی مدعی است که در آن زمان، تنها، جدایی کشورهای بالتیک اجتناب‌ناپذیر بوده و موقعیت سایر کشورها مانند قزاقستان، قرقیزستان، بلاروس و اوکراین تا دسامبر ۱۹۹۱ به طور کامل روشن نبود. در نتیجه، پلوکی بر دوره پنج ماهه اوت تا دسامبر ۱۹۹۱ متمرکز می‌شود زیرا در این دوره هنوز آینده اتحاد جماهیر شوروی مشخص نبود. در اوایل این دوره پنج ماهه، هدف نخبگان سیاسی روسیه و دیگر جمهوری‌ها این بود که شوروی را به هر شکل نجات دهند. با این حال، تصمیمات بوریس یلتسین، اولین رئیس‌جمهور منتخب روسیه به طور فزاینده‌ای نخبگان را قانع نمود که زمان خروج از اتحاد جماهیر شوروی فرا رسیده است.
 
جنبش دمکراتیک روسیه که در سال ۱۹۸۹ آغاز شده بود، برای تحقق بخشیدن به انگیزه‌های سیاسی خود، از شوروی به سمت نهادهای روسی تغییر گرایش داد. رهبران دمکرات روسیه بر این باور بودند که در دومای روسیه قدرت بیشتری خواهند داشت زیرا در پارلمان اتحاد جماهیر شوروی، گورباچف رای‌های محافظه کارانه‌تر را به ضرر جنبش دمکراتیک بسیج می‌نمود. این تغییر گرایش و سوگیری، توسط ساختار سازمانی آن زمان که از ساختارهای موازی ملی و جمهوری‌ها تشکیل شده بود، تسهیل می‌شد. در نتیجه یلتسین قادر بود قدرت کنترل و نظارت خود بر کشورهای شوروی را در سرتاسر روسیه تکرار و جایگزین نماید.
 
حرکت بعدی یلتسین، انحلال حزب کمونیست در اوت ۱۹۹۱ بود. در این امر، یلتسین در یک حرکت به طور موثری یکی از قویترین ابزارهای گورباچف به عنوان رئیس‌جمهور شوروی را از او گرفت. سریعاً پس از این حرکت، کشور روسیه به سمت به دست آوردن کنترل کامل نهادها و سازمان‌های شوروی پیش رفت. پلوکی توضیح می‌دهد که به دست‌آوردن کنترل نهادها و سازمان‌های شوروی بود که اعلام استقلال اوکراین را برانگیخت و سپس این اعلام استقلال، در طی هفته بعد از آن در سرتاسر شوروی منعکس شد. 

هنگامی که تلاش روسیه برای به دست آوردن نهادها و سازمان‌های شوروی در سایه اعلام استقلال اوکراین با شکست روبرو شد، یلتسین می‌دانست که آینده سیاسی او به حکومت موفق در روسیه بستگی دارد و نه حفظ یا جایگزینی شوروی. قرار شد اصلاحات شدید اقتصادی فقط با در نظر گرفتن روسیه و نادیده گرفتن جمهوری‌ها برنامه‌ریزی شوند. ملاحظات قومیتی و مذهبی نیز در ترک شوروی توسط یلتسین و سایر نخبگان سیاسی روسی نقش داشت: هنگامی که مشخص شد اوکراین جدا شده است، روسیه دیگر به عضویت در شوروی که جمعیت اسلاو آن از جمعیت اسلاو آسیای‌مرکزی و قفقاز به طور زیادی کمتر بود علاقه‌ای نداشت.
 
در آخر، کنترل روسیه بر منابع طبیعی قلمرواش شاید مهمترین نقش را در متقاعد نمودن یلتسین و نخبگان سیاسی روسی برای جدایی از امپراتوری شوروی داشت. پلوکی گفت که برخلاف امیراتوری‌های بزرگ پیشین که مستعمرات خارجی آنها منابع طبیعی و اقتصادی مهمی داشتند، منابع شوروی اغلب در خود فدراسیون روسیه متمرکز شده است: "روسیه با منابع طبیعی و اقتصادی از امپراتوری جدا شد و سایر کشورها را بدون منابع رها کرد." پلوکی بیان داشت: "تفکر حاکم در ماه اوت تا سپتامبر ۱۹۹۱ این بود که روسیه برای استفاده از منابع با هدف بازسازی اقتصادش به زمان نیاز دارد". نخبگان سیاسی روس بر این باور بودند که جمهوری‌ها در نهایت برای دستیابی به منابع طبیعی و تجارت به روسیه روی خواهند آورد. پلوکی تشریح می‌کند که در نهایت: "این ایده وجود نداشت که جدایی جمهوری‌ها دائمی خواهد بود و سیاست‌خارجی پوتین در دهه اخیر نیز زیاد از این دیدگاه فاصله نگرفته است."

منبع: موسسه کنان (Kennan Institute)، مترجم: بعثت کلانتر هرمزی

ماخذ:www.iras.ir