رهآورد ماوراءالنهر (بخش چهارم) سفرنامه دكتر مهدي سنايي
«چنگيز آيتيمتوف» نويسندهي چيرهدستي است كه در در زمينههاي تاريخ، ادبيات و داستان قلم ميزند. با وجود هويت قرقيزي، وي متعلق به تمام شوروي است و ريز و درشت در همهي جمهوريها كتابهاي او را ميخوانند. همه آثار او به انگليسي، فرانسه و آلماني و برخي زبانهاي ديگر ترجمه شدهاند. در زمان حكومت جماهير شوروي براي اينكه اين نويسندهي منتقد را از سر وا كنند، او را سفير كرده بودند در بلژيك و پس از فروپاشي، سفير قرقيزستان شد در اروپاي شمالي. «اولژانس سليمانوف» نويسندهي معروف قزاق نيز به همين سرنوشت دچار شد و امسال او را به كار سفارت در ايتاليا گماشتند.
نكتهي عجيبي اين روزها ذهن مرا مشغول كرده است و آن اين كه در ايران بسياري از نويسندگان معاصر شوروي شناخته شده نيستند؛ به ويژه نويسندگاني با مليتهاي آسيايي كه طي بيست-سي سالهي اخير قلمزده و شهرت يافتهاند. اين در حالي است كه نويسندگاني مانند «چنگيز آيتيمتوف» و «رسول حمزتوف» از داغستان كتابهايشان در شوروي د ر شمار ميليوني چاپ ميشده و ادبيات معاصر روس جايگاه برجسته و شناخته شدهاي دارند. من حتي با برخي اهل فرهنگ و ادب خودمان نيز گفتگو كردم، احساس نمودم شناخت از اين افراد بسيار كم است. و اين در حالي است كه آثار اين افراد بدون استثنا در كشورهاي اروپايي به چاپ رسيده است. شايد اين موضوع معلول بيتوجهي به ترجمهي آثار معروف روس در دو سه دههي اخير باشد. گفتگوي طولاني با آيتيموتف صورت گرفت و اين ديدار در دفتر جناب «مختار شاخانوف» سفير قزاقزستان در بيشكك- كه نويسنده و شاعر معروفي در كشور خود نيز هست- برگزار شد. بين اين دو گويي دوستي محكمي وجود دارد و اخيرا نيز كتابي به صورت مشترك تاليف و چاپ نمودهاند.
«چنگيز آيتيموف» در اين ديدار حرفهاي بسيار جالبي در خدمت و خيانت روسها در جمهوريهاي آسياي مركزي زد. در قضاوت نسبت به عملكرد روسها نسبت به ساير اقوام شوروي قدري تفاوت است ميان آنچه نويسندگان خارجي ميگويند و مينويسند با آنچه اهل فكر و انديشه در خود اين جمهوريها ميپندارند و مينگارند. نويسندگان اروپايي و آمريكايي و بسياري تحليلگران سياسي در كشورها، حضور روسيه را در مناطق جنوبي يكسره به عنوان يك دورهي استعمار در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي ميدانند و در اين زمينه نظريهي «مركز-پيرامون» را مطرح ميكننند. در بسياري از مقالات و نوشتهها در ايران نيز با همين تلقي مواجه ميشويم. دليل اين موضوع هم روشن است. متاسفانه، ما ارتباط علمي و دانشگاهي مستقيمي با روسيه نداشتهايم و حتي در حال حاضر نيز تحليلها و نظرياتي كه در حوزههاي سياسي و دانشگاهي كشور و در مسائل روسيه و آسياي مركزي طرح ميشود، برگرفته از نوشتهها و تحليلها و ايدههاي نويسندگان اروپايي و امريكايي است. اين نوشتهها و تحليلها و ايدههاي نويسندگان اروپايي و آمريكايي است. اين موضوع را من در كليت آن مدنظر دارم كه بسيار جاي تاسف است كه روسيه همسايهي بزرگ و خواهي نخواهي شريك استراتژيك و آسياي مركزي نيز بخشي از تاريخ ماست، اما استادان و انديشمندان ما گفتههايشان درباره مسائل اين منطقه ترجمهي نوشتههاي غربي است.
برگرديم به قرقيزستان و دفتركار آقاي «شاخانوف». وجود چنين ديدگاهي در خارج از مرزهاي اين منطقه در حالي است كه انديشمندان و اهل فكر اين جمهوريها، هيچگاه به روسيه و روسها به عنوان يك استعمارگر تماتم عيار در تاريخ خود نگاه نميكنند. اينها در حضور و سلطهي روسيه در مناطق خود اثرات متقابلي از سركوب و خشونت، تحريف تاريخ و هويت، نفي قوميت و سنن و اداب قومي و تقسيمبندي و مرزبنديهاي خود ساخته را از يك سو و سازندگي و توسعهي سياسي –اقتصادي و اجتماعي و همچنين برقراري عدالت اجتماعي نسبي را در سوي ديگر به صورت همزمان ميبينند و از مجموع اين واقعيتها به تحليل و برداشت ميرسند. اين گونه نويسندگان در گروه واقعگرا- كه اكثريت انديشمندان اين جمهوريها را شكل ميدهد-جا ميگيرند و در دو سوي آن گروهي مليگرا و قومگرا با گرايشهاي افراطي ضدروسي و گروه روس شده و دورافتاده از اصل خويش را ميبينيم.
جداي از دو گروه ديگر كه يكي روسيه و فرهنگ آن را تقديس مينمايد و ديگري علم مبارزه در برابر آن را ميافرازد، انديشمندان ميانهرو چنين ميپندارند كه اگرچه سلطهي روسيه موجب ريختن خون فراوان از قوم قرقيز و قزاق شده، اما همين سركوب و خشونت توانسته است اقوام و قبايل را از سينهي كوه و پهنهي دشت جدا نموده و شهرنشين نمايد. اگرچه تلاش براي ايجاد «هويت نوين سوسياليستي»موجب تضعيف فرهنگ و زبان قومي شده، اما به موازات و همزمان، آموزش و پرورش و هنر گسترش يافته و فراگير شده و در همين چهارچوب در دهههاي اخير با استفاده از تكنيكهاي مدرن، برخي زوياي ادبيات و هنر محلي نيز رشد يافته است.
به هر حال اين جاي تامل دارد كه در سال ۱۹۸۰(۱۳۵۹)، قرقيزستان و قزاقستان دو سرزميني كه تا صد سال پيش از ادبيات نوشتاري برخوردار نبوده و نزديك به اتفاق جمعيت آن غيرمسكون و كوچرو بوده، پس از شش دهه حكومت اتحاد شوروي از نود و هشت درصد نرخ باسوادي برخوردار بودهاند؛ آن هم سواد حداقل ديپلم. چه چيزي غير از خشم و اجبار استاليني ميتوانست اين حركت را ايجاد كند، در حالي كه در همين سال در برخي كشورهاي آسيايي از جمله در ايران خودمان با سه هزار سال سابقهي تمدن و پشت سر گذاشتن دورهي تمدن اسلامي، نرخ بيسوادي بيش از پنجاه درصد بوده است.
من در طول بيش از يك سال ماموريت و پيش از آن در سفرهاي دانشگاهي به قرقيزستان و تركمنستان در سالهاي ۱۳۷۲ و ۱۳۷۳، با بسياري از اهل قلم، سرشناسان و مقامات اين جمهوريها ديدار كرده و كمتر ديدهام كه يكسره روسيه را به باد انتقاد بگيرند. در بسياري جاها اينان در حالي كه با اشاره به برخي ظلم و جورها، روسها را تنقيد ميكنند، در عين حال سپاسگزار نيز هستند و ميگويند: «اگر سلطهي روسها نبود، ممكن بود قرقيزها و قزاقها هم در وضيعت افغانستان و مغولستان باشند.»
چنگيز آيتيماتوف نيز در خدمت و خيانت روسها همين قضاوت را داشت. وي به آرامي به اين موضوع نيز اشاره كرد كه اگرچه هويت قزاق و قرقيز در اين دوران(دورهي حكومت بلشويكها) صدمه ديده، اما هرچه اكنون از كتاب و خط وادبيات در دسترس است، همه مرهون همين دوره است. چه حكومتي به جز حكومت شوروي ميتوانست در ميان قبايل تركمن، قزاق و قرقيز اين چنين به سرعت آموزش، فرهنگ، ادبيات و هنر را رشد دهد، به صورتي كه اكنون وجود كتابخانهاي با بيش از پنجاه تا ده ميليون كتاب در پايتخت هريك از اين جمهوريها و همچنين چاپ كتابهايي در شمار دويست و سيصد هزار نسخه امري معمول است. اين در حالي است كه ما هنوز كتابخانهي ميليوني نداريم و در كشوري با شصت ميليون جمعت، شمار كتابهمان سه هزار نسخه است!!
در اين ديدار بحث كوتاهي هم در زمينهي آتيهي اين جمهوريها شد و آيتيماتوف اشاره به ايران و انقلاب اسلامي نمود و گفت:«ما به دقت در شما مينگريم كه چگونه مذهب را در صحنهي سياست پياده ميكنيد و اين امتحان دشواري است و براي ما نيز بسيار مهم است كه شما اين روند را چگونه طي خواهيد كرد؟»
منبع: رهآورد ماوراءالنهر،سيري در تاريخ، آيينهاي قومي و فرهنگ مردم قزاق و قرقيز؛ سفرنامهي دكتر مهدي سنايي
نكتهي عجيبي اين روزها ذهن مرا مشغول كرده است و آن اين كه در ايران بسياري از نويسندگان معاصر شوروي شناخته شده نيستند؛ به ويژه نويسندگاني با مليتهاي آسيايي كه طي بيست-سي سالهي اخير قلمزده و شهرت يافتهاند. اين در حالي است كه نويسندگاني مانند «چنگيز آيتيمتوف» و «رسول حمزتوف» از داغستان كتابهايشان در شوروي د ر شمار ميليوني چاپ ميشده و ادبيات معاصر روس جايگاه برجسته و شناخته شدهاي دارند. من حتي با برخي اهل فرهنگ و ادب خودمان نيز گفتگو كردم، احساس نمودم شناخت از اين افراد بسيار كم است. و اين در حالي است كه آثار اين افراد بدون استثنا در كشورهاي اروپايي به چاپ رسيده است. شايد اين موضوع معلول بيتوجهي به ترجمهي آثار معروف روس در دو سه دههي اخير باشد. گفتگوي طولاني با آيتيموتف صورت گرفت و اين ديدار در دفتر جناب «مختار شاخانوف» سفير قزاقزستان در بيشكك- كه نويسنده و شاعر معروفي در كشور خود نيز هست- برگزار شد. بين اين دو گويي دوستي محكمي وجود دارد و اخيرا نيز كتابي به صورت مشترك تاليف و چاپ نمودهاند.
«چنگيز آيتيموف» در اين ديدار حرفهاي بسيار جالبي در خدمت و خيانت روسها در جمهوريهاي آسياي مركزي زد. در قضاوت نسبت به عملكرد روسها نسبت به ساير اقوام شوروي قدري تفاوت است ميان آنچه نويسندگان خارجي ميگويند و مينويسند با آنچه اهل فكر و انديشه در خود اين جمهوريها ميپندارند و مينگارند. نويسندگان اروپايي و آمريكايي و بسياري تحليلگران سياسي در كشورها، حضور روسيه را در مناطق جنوبي يكسره به عنوان يك دورهي استعمار در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي ميدانند و در اين زمينه نظريهي «مركز-پيرامون» را مطرح ميكننند. در بسياري از مقالات و نوشتهها در ايران نيز با همين تلقي مواجه ميشويم. دليل اين موضوع هم روشن است. متاسفانه، ما ارتباط علمي و دانشگاهي مستقيمي با روسيه نداشتهايم و حتي در حال حاضر نيز تحليلها و نظرياتي كه در حوزههاي سياسي و دانشگاهي كشور و در مسائل روسيه و آسياي مركزي طرح ميشود، برگرفته از نوشتهها و تحليلها و ايدههاي نويسندگان اروپايي و امريكايي است. اين نوشتهها و تحليلها و ايدههاي نويسندگان اروپايي و آمريكايي است. اين موضوع را من در كليت آن مدنظر دارم كه بسيار جاي تاسف است كه روسيه همسايهي بزرگ و خواهي نخواهي شريك استراتژيك و آسياي مركزي نيز بخشي از تاريخ ماست، اما استادان و انديشمندان ما گفتههايشان درباره مسائل اين منطقه ترجمهي نوشتههاي غربي است.
برگرديم به قرقيزستان و دفتركار آقاي «شاخانوف». وجود چنين ديدگاهي در خارج از مرزهاي اين منطقه در حالي است كه انديشمندان و اهل فكر اين جمهوريها، هيچگاه به روسيه و روسها به عنوان يك استعمارگر تماتم عيار در تاريخ خود نگاه نميكنند. اينها در حضور و سلطهي روسيه در مناطق خود اثرات متقابلي از سركوب و خشونت، تحريف تاريخ و هويت، نفي قوميت و سنن و اداب قومي و تقسيمبندي و مرزبنديهاي خود ساخته را از يك سو و سازندگي و توسعهي سياسي –اقتصادي و اجتماعي و همچنين برقراري عدالت اجتماعي نسبي را در سوي ديگر به صورت همزمان ميبينند و از مجموع اين واقعيتها به تحليل و برداشت ميرسند. اين گونه نويسندگان در گروه واقعگرا- كه اكثريت انديشمندان اين جمهوريها را شكل ميدهد-جا ميگيرند و در دو سوي آن گروهي مليگرا و قومگرا با گرايشهاي افراطي ضدروسي و گروه روس شده و دورافتاده از اصل خويش را ميبينيم.
جداي از دو گروه ديگر كه يكي روسيه و فرهنگ آن را تقديس مينمايد و ديگري علم مبارزه در برابر آن را ميافرازد، انديشمندان ميانهرو چنين ميپندارند كه اگرچه سلطهي روسيه موجب ريختن خون فراوان از قوم قرقيز و قزاق شده، اما همين سركوب و خشونت توانسته است اقوام و قبايل را از سينهي كوه و پهنهي دشت جدا نموده و شهرنشين نمايد. اگرچه تلاش براي ايجاد «هويت نوين سوسياليستي»موجب تضعيف فرهنگ و زبان قومي شده، اما به موازات و همزمان، آموزش و پرورش و هنر گسترش يافته و فراگير شده و در همين چهارچوب در دهههاي اخير با استفاده از تكنيكهاي مدرن، برخي زوياي ادبيات و هنر محلي نيز رشد يافته است.
به هر حال اين جاي تامل دارد كه در سال ۱۹۸۰(۱۳۵۹)، قرقيزستان و قزاقستان دو سرزميني كه تا صد سال پيش از ادبيات نوشتاري برخوردار نبوده و نزديك به اتفاق جمعيت آن غيرمسكون و كوچرو بوده، پس از شش دهه حكومت اتحاد شوروي از نود و هشت درصد نرخ باسوادي برخوردار بودهاند؛ آن هم سواد حداقل ديپلم. چه چيزي غير از خشم و اجبار استاليني ميتوانست اين حركت را ايجاد كند، در حالي كه در همين سال در برخي كشورهاي آسيايي از جمله در ايران خودمان با سه هزار سال سابقهي تمدن و پشت سر گذاشتن دورهي تمدن اسلامي، نرخ بيسوادي بيش از پنجاه درصد بوده است.
من در طول بيش از يك سال ماموريت و پيش از آن در سفرهاي دانشگاهي به قرقيزستان و تركمنستان در سالهاي ۱۳۷۲ و ۱۳۷۳، با بسياري از اهل قلم، سرشناسان و مقامات اين جمهوريها ديدار كرده و كمتر ديدهام كه يكسره روسيه را به باد انتقاد بگيرند. در بسياري جاها اينان در حالي كه با اشاره به برخي ظلم و جورها، روسها را تنقيد ميكنند، در عين حال سپاسگزار نيز هستند و ميگويند: «اگر سلطهي روسها نبود، ممكن بود قرقيزها و قزاقها هم در وضيعت افغانستان و مغولستان باشند.»
چنگيز آيتيماتوف نيز در خدمت و خيانت روسها همين قضاوت را داشت. وي به آرامي به اين موضوع نيز اشاره كرد كه اگرچه هويت قزاق و قرقيز در اين دوران(دورهي حكومت بلشويكها) صدمه ديده، اما هرچه اكنون از كتاب و خط وادبيات در دسترس است، همه مرهون همين دوره است. چه حكومتي به جز حكومت شوروي ميتوانست در ميان قبايل تركمن، قزاق و قرقيز اين چنين به سرعت آموزش، فرهنگ، ادبيات و هنر را رشد دهد، به صورتي كه اكنون وجود كتابخانهاي با بيش از پنجاه تا ده ميليون كتاب در پايتخت هريك از اين جمهوريها و همچنين چاپ كتابهايي در شمار دويست و سيصد هزار نسخه امري معمول است. اين در حالي است كه ما هنوز كتابخانهي ميليوني نداريم و در كشوري با شصت ميليون جمعت، شمار كتابهمان سه هزار نسخه است!!
در اين ديدار بحث كوتاهي هم در زمينهي آتيهي اين جمهوريها شد و آيتيماتوف اشاره به ايران و انقلاب اسلامي نمود و گفت:«ما به دقت در شما مينگريم كه چگونه مذهب را در صحنهي سياست پياده ميكنيد و اين امتحان دشواري است و براي ما نيز بسيار مهم است كه شما اين روند را چگونه طي خواهيد كرد؟»
منبع: رهآورد ماوراءالنهر،سيري در تاريخ، آيينهاي قومي و فرهنگ مردم قزاق و قرقيز؛ سفرنامهي دكتر مهدي سنايي
ماخذ:www.iras.ir
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۵ ساعت 23:32 توسط محمد قجقی
|