رهآورد ماوراءالنهر (بخش اول) سفرنامه دكتر مهدي سنايي
منطقه چيمكنت از جهات متعدد با ساير نقاط كشور متفاوت است. از جهت جغرافيايي جنوبيترين نقطه قزاقستان است. آب و هوايي دارد نزديك به ازبكستان و مانند آنچه در تهران است. البته بارندگي قدري بيشتر است. بخشي از ميوه و ترهبار كشور از همين جا تامين ميشود و مابقي از ازبكستان و تاجيكستان. در اين استان، قزاقها حائز اكثريت مطلق هستند؛ در حالي كه در برخي استانهاي مركزي شمالي، جمعيت روسها به بيش از نصف ميرسد.جمعيت روسها در اين استان نزديك به ده درصد است. تراكم جمعيت كنوني قزاقها در جنوب كشور، پس از "حملات استاليني" و در اوايل قرن بيستم ايجاد شد. قوم قزاق تا قبل از قرن بيستم، مردماني كوچرو بودندو بيشتر در مناطق مركزي و شمالي حضور داشتند، اما "استالين" تلاش نمود قزاقها را مسكون و تابع دولت مركزي نمايد؛ كاري كه روسيه در قرن گذشته نيز دنبال كرده بود. اما اين بار تيغ آهنين استالين كارگر آمد؛ هرچند به بهاي كشته شدن بيش از يك ميليون قزاق. در اجبارهاي استاليني براي مسكون نمودن قزاقها و مقاومت اين قوم در برابر آن، بيش از يك ميليون قزاق در قحطي، گرسنگي و جنگ كشته شدند. در اين حوادث قبايل قزاق مجبور به مهاجرت به جنوب شدند و در نتيجه تراكم جمعيت در جنوب به وجود آمد. در همين سالها ( دهه سي از قرن بيستم) بود كه بخشي از اين مردمان به كشورهاي ديگر از جمله ايران، چين، مغولستان، افغانستان و تركيه مهاجرت نمودند و در نتيجه در اين كشورها هماكنون شاهد اقليت قوم قزاق هستيم. در ايران جمعيت آنان كمتر از ده هزار نفر است كه در استان مازندران در اطراف گرگان سكونت دارند. استان چيمكنت، بخش تاريخي قزاقستان نيز محسوب ميشود. آثار تاريخي و كهن اين كشور، همگي در منطقه جنوبي و جنوب غربي كشور است. مقامات قزاق خود اظهار ميكنند كه چيمكنت، پايتخت معنوي كشور است. چيمكنت با نزديك به پانصدهزار نفر جمعيت، سومين شهر پرجمعيت كشور پس از آلماتي و "كاراگاندا" است. شهر "تركستان" در اين استان نيز قرار دارد كه بيش از هزار و پانصد سال قدمت دارد و مقبرهي "خواجه احمد يسوي" در آن واقع است و زيارتگاه بسياري از مشتاقاني است كه از سراسر منطقه، براي زيارت بارگاه وي راهي تركستان ميشوند. در بيست كيلومتري شهر تركستان نيز خرابههاي شهر "اترار" ديده ميشود كه نام پيشين آن "فاراب" بوده است. معلم ثاني "فارابي" نيز زادگاهش در همين منطقه است. بحث فارابي، خواجه احمد يسوي و تركستان را به جاي ديگري وا ميگذارم. كوتاه اين كه تركستان و استان جنوبي، هم به جهت قدمت تاريخي و هم به جهت خواستگاه مذهبي، سرچشمه معنويت، مذهب و به نوعي سنت و قوميت براي كل قزاقستان است. از سوي ديگر استان جنوبي محل زندگي جزئ بزرگ قزاق است و براي كل اين خاك، حالت پدري دارد. قوم قزاق از جهت ساختار به سه "جوز" (جزء) تقسيم ميشود: بزرگ، متوسط و كوچك. اين سه در نواحي مختلف و استانهاي متفاوت ساكناند و تفاوتهاي جزئي فرهنگي ميان آنها موجود است. جوزها و ساختار دروني و بيروني آن تاثير حياتي بر زندگي سياسي و اجتماعي قزاقستان دارد كه در جاي ديگري به آن خواهم پرداخت.
آزار گرما و نيش پشهها طاقتفرساست و حوصلهبر كه گاهي به خود ميگويم: "كاش قيد ده-پانزده دلار ديگر را ميزديم و امشب را پس از اين دو روز طاقتفرسا در هتل مناسبتري ميآسوديم". چند دقيقه پيش سري زدم به "محمد سلام" مترجم رايزني فرهنگي كه در اين سفر همراه من است. ديدم كه او هم در تب و تاب است، اما رعايت قاعدهي حزبي اين اجازه را به او نميدهد كه ابراز كند "اين چه جايي است براي اقامت؟"
سفر اول من به استان جنوبي آبان ماه سال گذشته (۱۳۷۴) بود؛ به دعوت و با هماهنگي وزير آموزش مردمي قزاقستان "دكتر مراد ژورينوف". مراد ژورينوف را شهريور ماه سال گذشته به واسطهي يكي از خبرنگاران مرتبط با ما كه با جناب وزير نيز نزديك بود، ملاقات كردم. اين ملاقات بسيار موثر بود؛ زيرا وزير آموزش مردمي، وزير نيرومندي است كه در وزارت او همهي دانشگاهها، مراكز آموزش عالي، مدارس و آموزش متوسطه جاي ميگيرند. مردي است حدوداً شصت ساله، آكادميسين، دانشمند و شناخته شده. در ژورينوف روح شرقي و احساس شرقگرايي زيادي ديدم. وي نسبت به دين، قوميت و مليت خود حساس و نسبت به تهديد و تهاجم فرهنگ غرب بيمناك بود. واقعيت اين است كه وجود چنين وزيري فاضل در كابينه كشوري كه روند اصلاحات در آن و حركت به سوي سرمايهداري آن هم با سرمايه خارجي جدي است، بسيار موجب تعجب شد. ديدار با جناب ژورينوف به ايجاد صميميت فراوان انجاميد. وي از موسسان دانشگاه خواجه احمد يسوي در تركستان نيز هست.
اين دانشگاه با سرمايه تركيه بنا شده و با مديريت مشترك قزاقستان و تركيه اداره ميشود. داراي يك شوراي عالي است كه چندين وزير دو كشور در آن عضو هستند. رياست آن با قزاقستان و معاونت اداري و مالي در دست تركهاست. بناي اين دانشگاه بزرگ بينالمللي – كه تا چند سال ديگر بزرگترين دانشگاه كشور خواهد بود – با همت ژورينوف صورت گرفته و گويي توفيق در تاسيس اين دانشگاه در رسيدن به وزارت موثر بوده است. اين وزير در آن ملاقات از فرهنگ و تمدن ايراني بسيار به نيكي ياد كرد و نيز از خويشاوندي دو قوم به اين دليل كه نظامي شاعر مشهور فارسيزبان، همسرش "آپاق" (آفاق) را از ميان مردم قپچاق برگزيده است. شايد همين روحيه موجب شده كه دو سال پيش در دانشگاه خواجه احمد يسوي، بخش زبان فارسي را ايجاد نمايد. جناب وزير در اين ديدار پيشنهاد كرد كه من سفري داشته باشم به تركستان و فول داد هماهنگيهاي لازم را جهت استقبال و پذيرايي انجام دهد. اين سفر در آبان سال گذشته انجام شد و ما از چيمكنت يك راست عازم تركستان شديم. در آن سفر ديدارهاي متعددي با مسئولان دانشگاه، دانشجويان دانشكده شرقشناسي و دانشجويان زبان فارسي داشتم. همچنين اتاق زبان فارسي را كه از دو هفته پيش از آن به وسايل سمعي و بصري و نيز كتابخانهاي كوچك تجهيز كرده بوديم، افتتاح نموديم. در اين سفر با آقاي "كشاورز شهسواري"، خبرنگار خبرگزاري "ايرنا" در قزاقستان همراه بوديم. دكتر "مصطفي رسولاف" رئيس دانشگاه ميزبان ما بود و دكتر "حيدر ابووف" معاون دانشگاه به طور مدام همراه ما. با ديدن تركستان من كاملاً احساس كردم منظور شيخ شيراز از " اين ره كه تو ميروي به تركستان است" چه بوده!!
تركستان دهي است نسبتاً بزرگ كه اخيراً عنوان شهر به خود گرفته. دور افتاده در گوشهاي از بيابان در جنوب غربي قزاقستان. در گوشهاي غربيتر از همين بيابان است كه شهر فضايي اتحاد جماهير شوروي سابق "بايكانور" بنا شده است. اين شهر هنوز زير نظر روسيه اداره ميشود و موشكهاي فضايي روسيه از آن به فضا پرتاب ميشود. به نظرم آمد كه گويي در تركستان گرد مرده پاشيدهاند از بس كه سوت و كور است. مقبرهي خواجه احمد يسوي نيز در مركز شهر و در حال ساختمان است. تنها واحد خيلي فعال در اين ناحيه همين دانشگاه است و بدون ترديد ميتوان گفت رئيس اين دانشگاه نه تنها عاليترين مقام شهر كه عضوي موثر در كل استان است.
دانشگاه خواجه احمد در چند ساختمان متمركز است و يك ساختمان بزرگ و خوابگاهي بسيار شيك در كنار شهر براي آن در حال بناست. ساختمان مقبره خواجه احمد يسوي نيز كه هفت قرن پيش به دست استادان ايراني ساخته شده، هم اكنون توسط يك شركت ترك در حال بازسازي است. پس با اين همه فعاليت، حضور تركها در اين شهر كوچك پيداست كه چقدر فراگير است. در دانشگاه استاداني از مصر، امريكا و چين نيز تدريس ميكنند كه خود نشانهي اهميت اين دانشگاه و نقش آن در آيندهي كشور است. از تركيه –به جز كارمندان اداري- نزديك به چهل استاد در اين دانشگاه تدريس ميكنند و حتي عدهاي دانشجو نيز از تركيه آمدهاند و در حال تحصيل هستند. من شنيدهام كه تركيه برخي از سرباز وظيفهها يخود را كه داراي شرايط هستند، براي اينگونه كارها (تدريس و غيره) به جمهوريهاي آسياي مركزي اعزام مينمايند. با توجه به شرايط بد زندگي در تركستان و كمبود آب و برق، بسياري از استادان خارجي در شهري ديگر به نام "كنتاو" زندگي ميكنند و رفت و آمد آنها هم با سرويس دانشگاه است.
با سفر سال گذشته، ارتباط ما با تركستان و اين دانشگاه بسيار جدي شد. يك استاد زبان فارسي هم از تهران براي همين منظور دعوت نموديم كه از دي ماه سال گذشته در تركستان در حال تدريس است. آقاي "محمود اسلامي تربتي" –كه در دانشگاه تربيت معلم قم ادبيات فارسي تدريس مينمود و فردي بسيار فاضل است و دانشمند و متخلق- چند ماهي است كه در تركستان مستقر و موجب رونق زبان فارسي شده است. ايشان تحصيلات حوزوي خوبي هم دارند و مخزني از احاديث و روايات و تاريخ را در ذهن. با توجه به اين كه مدتي نيز سرپرست مدارس ايراني در كويت بوده، به عربي مسلط است و همنشيني با استادان مصري دانشگاه تركستان، موجب شده است كه در نامههايي كه براي ما مينويسد –البته پنجاه درضد گزارش كار است و مابقي گله و شكايت از شرايط سخت زندگي و چگونگي بي برق سركردن شب و حمام كردن بدون دوش- قدري تعرب و استفاده از كلمات عربي زياد شود. چنان كه آقاي "بهنام" همكار ديگرمان از سر دوستي و با شوخطبعي نامهاي به وي نگاشت كه: "هيهات كه آن يار گرام كه به تركستان به عزم گسترش زبان فارسي سفر نموده، زبان مادري فراموش كرده، در مراجعت نزد ما نيز به زبان تازي سخن برد."
ديروز نيز با جناب اسلامي ديداري داشتيم در "چالدار". نيمي از راه را ما رفته بوديم و نيمي را آقاي اسلامي آمده بود. "چالدار" كالخوزي است چهار-پنج كيلومتري دور از جادهي اصلي و محل زندگي حدود ده خانواده از ايرانيالاصلها. ظهر ديروز را در خانه آقاي "اسد مستوفي" مهمان بوديم و در باغ مقابل خانهاش، بساط ششليك را پهن كرده بود.
اسد مستوفي پيرمردي است هفتادو چند ساله كه بيش از پنجاه سال است كه از وطن دورافتاده و دست سرنوشت او را به كالخوزي دورافتاده انداخته است. در همان اوان جواني همسري تاتار به نام "فاطمه" برگزيده و داراي سه فرزند پسر به نامهاي "پرويز"، "بهروز" و "فيروز" و پنج دختر به نامهاي "فريده" ، "انسيه"، "حميده"، "نايله" و "عاليه" است. مستوفي در تمام اين پنجاه سال در عشق ايران سوخته است. پس از گذشت اين همه سال، زبان مادري را فراموش نكرده و داراي رسمالخط زيبايي نيز هست. در سفر گذشته در راه بازگشت از تركستان، به او وارد شديم. همهي اهل خانه از ديدار يك ايراني آن هم نمايندهي سفارت اشك ميريختند.اولين ايراني بود كه پس از گذشت اين همه سال در جمع خود ميديدند.به محض ورود، اسد با چشمي اشكبار آغاز به سخن كرد و سه ساعت مدام ادامه داد. از سرنوشت خويش، دور افتادن از وطن و همهي رنجهايي كه در اردوگاههاي اجباري پس از جنگ دوم كشيده است. اسد در دوره پس از جنگ دوم، جواني بوده هيجده ساله و سرباز وظيفه كه به دليل داشتن سواد كافي، منشي گروهان نيز بوده است. آنها را همراه دار و دستهي پيشهوري بدون اين كه بدانند به كجا ميروند، به آن سوي مرز شوروي در آذربايجان بردهاند. عجز و نالهها و فرياد اعتراض آنان براي بازگشت ثمري نبخشيده و در فاصلهي حركت از آذربايجان تا رسيدن به قزاقستان –كه چند ماهي نيز طول كشيده- همراه گروه خود سختيهاي بيشمار و طاقتفرسايي را تحمل نموده است.
اعضاي اين گروه –كه عدهاي سرباز جوان، راننده و برخي افراد ديگر بودهاند- به اجبار توسط دارودستهي پيشهوري براي اسكورت و حمل وسايل جلب شدهاند. اين گروه در ايران در برخي نوشتهها به عنوان خائن تلقي شده و جالب است كه در شوروي نيز به دليل عبور غيرمجاز از مرز به عنوان خائن تنبيه شدهاند. يك نفر از اين گروه رانندهاي بود به نام "جعفر اصفهاني" و اهل تهران كه همراه كاميون خود در حالي كه بار به تبريز ميبرده، جلب و با ماشين وي وسايل دارودستهي پيشهوري حمل شده است. اصفهاني چند سالي است كارمند سفارت جمهوري اسلامي ايران در آلماتي است. شخصي ديگر به نام "حاچ روان" نيز –كه در اردبيل صاحب ترمينال كاميون بوده- به همين سرنوشت گرفتار آمده و همراه همهي ماشينهايش براي انتقال افراد و وسايل زندگي گروه پيشهوري جلب شده است. گرسنگي، برهنگي كار اجباري بر حاج روان –كه همهي عمر را در مكنت زيسته- چندان سخت آمده كه پس از اندك مدتي ديوانه شده و همراهان او نقل ميكنند كه در اعتراض به شرايط پيش آمده، كفر ميگفته است. اين گروه –كه نزديك به هفتصد نفر بودهاند- از باكو تا سيبري در "واگنهاي باري" منتقل شدهاند و در تمام مدت، اجازهي خروج از واگن حتي براي قضاي حاجت را نيز نداشتهاند. خانوادهي مستوفي از سوز دل او خبر داشتند و به همين دليل از صحبت طولاني و اشك مدام او تعجب نميكردند، اما رانندهاي كه همراه ما بود، انگشت به دهان مانده بود.
پس از صرف شام "مشهدي نوروز" همسايهي مستوفي –كه شيخ محله نيز هست- با خواندن اين شعر كه: "به چه كار آيدت ز گل طبقي – از گستان من ببر ورقي" به جمع ما پيوست. نوروز را "آخوند" صدا ميزنند و سربازي بوده از روستاهاي اطراف اردبيل. ريش بلندي دارد و اهل ذكر و دعاست. رنج پنجاه ساله در چهرهاش نمايان است و صبحها تا غروب همراه گوسفندانش در صحراست. تا نزديك به دوي نيمه شب با مستوفي و نوروز سخن گفتيم و به نظر ميآمد قدري آرام شدهاند. پس از آن سفر، موضوع ايرانيالاصلها براي ما اهميت فراوان يافت. مقالهاي هم نوشتم زير نام "ايرانيان آسياي مركزي را دريابيم" كه چندين بار در روزنامهها و مجلات چاپ شد. ارتباط با آنها را قوي كرديم و شروع كرديم به جمعآوري اطلاعات در مورد ايشان. مستوفي هماكنون مجموعه خاطراتش را به قلم آورده كه بسيار خواندني است. برخي ديگر نيز مشغول همين كار هستند. از استانداري استان "چيمكنت" نيز درخواست نموديم كه اجازه دهند ايرانيان نيز مانند ساير ملتها، مركز فرهنگي داشته باشند. سفر من در اين نوبت نيز به همين منظور و براي پيگيري اين كار صورت گرفته و به نظر ميرسد اين موضوع تا چند ماه ديگر حل خواهد شد. توجه به موضوع ايرانيالاصلها ضروري است. بسياري از نسل اول اين گروه، دار فاني را وداع گفته و سايرين نيز در سنين بسيار بالا هستند. با توجه به ازدواج اين گروه با ساير اقوام اعم از روس، تاتار، قزاق و ...، عدم توجه به آنان و آشنا ننمودن فرزندانشان با زبان فارسي و فرهنگ ايراني، ميتواند آنها را براي هميشه از خاك مادريشان جدا نمايد. در اينجا مناسب است اشارهي كوتاهي به تاريخچهي حضور ايرانيان در قزاقستان بنمايم:
طي دورههاي مختلف، به علل متفاوت، عدهاي از ايرانيان به مناطق آسياي مركزي مهاجرت نمودهاند. اين جمعيت در همهي نقاط اتحاد جماهير شوروي سابق پراكندهاند. با اين حال، بيشتر آنها در ازبكستان، تركمنستان و قزاقستان زندگي ميكنند. فارسهاي آسياي مركزي، تحت دو گروه فارسها و ايرانيها شناخته ميشوند. طي قرون متمادي، اين گروهها به قصد تجارت و كار و يا به اجبار به اين منطقه آمدهاند. حملات مختلف حكومت صفويه و انتقال اسراي ايراني توسط تركمنها نيز از ديگر علل اين مهاجرتهاست. در سال ۱۳۰۵ مجموع جمعيت ايرانيها، نزديك به بيست هزار نفر ذكر شده است. با توجه به جو حاكم در دورهي كمونيزم، قطعاً اين آمارها واقعي نيست. علاوه بر اين بسياري از ايرانيان آسياي مركزي به دليل جو حاكم مليت ايراني خود را د رشناسنامههايشان ثبت نكردهاند. به عنوان نمونه در همين قزاقستان، بسياري از آنان به دليل در اقليت بودن ايرانيان و اينكه خود اهل آذربايجان ايران بودهاند، در سرشماريها خود را آذري اعلام نموده بنابراين جزو جمعيت آذري تلقي ميشوند.
در قزاقستان –تا آنجايي كه ما اطلاع يافتيم- سه گروه ايرانيالاصل زندگي ميكنند:
يك گروه در ناحيه تركستانند كه نوادگان استادان ايرانياي هستند كه مقبره خواجه احمد يسوي را بنا نمودهاند. در اين گروه به دليل اندك بودنشان و اختلاطشان در محيط، هيچ گونه تعلق ايراني ديده نميشود. گروه دوم آذريهايي هستند كه پس از جنگ اول و در دههي سوم قرن بيستم، به قزاقستان آمده و جمعيتشان قابل توجه است. اين گروه –در استان جامبول در منطقه "مركه" و "چو" و اطراف آن و بعضاً د رنواحي چيمكنت سكونت دارند.بيشترين جمعيت ايراني از آن اين گروه است. همه از آذربايجان ايران هستند و در ميان آنان به ندرت كساني پيدا ميشوند كه مليت خود را "فارس" يا "ايراني" ثبت كرده باشند. گروه سوم هم همين كساني هستند كه بعد از جنگ دوم به قزاقستان آمدهاند (يا آورده شدهاند) كه در نوشتههاي موجود از آنان با عنوان "پناهندگان سياسي" ياد ميشود. جالب است كه آنان صد در صد از اين عنوان احتراز دارند و به تعداد اندكي از گروه –كه افسر و وابسته بودهاند- خود نام "دموكرات" يا "خائن" ميدهند. افراد اين گروه عموماً در پايتخت يا استان جنوبي سكونت دارند و داراي فرزند، نوه و بعضاً نتيجه هستند. آنهايي كه در آلماتي هستند، بيشتر زن روس گرفتهاند و آنهايي كه در چيمكنت و اطراف آن زندگي ميكنند، بيشتر زن آذري، تاتار و ايراني. ازدواج با قزاق در ميان به ندرت ديده ميشوند و اين به دليل محدوديتهايي است كه قزاقها رعايت ميكنند و همچنين سختگيريهايي است كه نسبت به داماد و خانواده او دارند.
ايرانيان استان جنوبي در خود شهر چيمكنت و برخي نواحي آن مانند "اريس"، "چالدار"، "ساري آقاج" و "قره سو" ساكن هستند. برخي از ايرانيان مقيم استان جنوبي با مشكل جدي براي رفتوآمد به ايران مواجه هستند. اين عده در زمان شوروي، به دليل مقاومت در برابر سياست و فرهنگ كمونيستي و نيز با آرزوي برگشت به وطن، حاضر نشدهاند شناسنامه شوروي را بگيرند و تنها يك برگه هويت بدون تابعيت داشتهاند. پس از استقلال قزاقستان تا به حال نيز به آنان گذرنامه قزاقستاني داده نشده است. برخي ديگر نيز بارها به ايران سفر كردهاند، به حج مشرف شده و در آرزوي زيارت كربلا هستند.
پردهي اتاق من را در مهمانخانه دوستيك، نسيم صبحگاهي –كه قدري هم خنك است- تكان ميدهد. آثار نيش پشهها روي صورت و دستان من بيشمار است و نعش چندين پشه نيز كه قصاص غيرعادلانه! شدهاند، روي زمين افتاده است. دو ساعت فرصت داريم كه اگر امكان شود، قدري بخوابيم و بعد بايد حركت كنيم به سمت فرودگاه براي برگشت به آلماتي.
منبع: رهآورد ماوراءالنهر،سيري در تاريخ، آيينهاي قومي و فرهنگ مردم قزاق و قرقيز؛ سفرنامهي دكتر مهدي سنايي
ماخذ:www.iras.ir