اتروسک - ترک خویشاوندی زبانی قسمت (2) ماریو آلینی ( Mario Alinei )
و
در نهایت، بصورت قاطعانه ، (3) نتایجی که از تحقیقات Alberto Piazza
آلبرتو پیآتزا و Antonio Torroni آنتونیو توررونی (2007)، که با مطالعۀ
DNA ساکنین Murlo مورلو، Volterra ووُلتِررا و Casentino کاسِنتینوُ ، از
استان Toscania توسکانیا، بدست آمده است نشان می دهد که آن
با DNA
ایتالیای شمالی، با سیسل و ساردنی ، با جزایر Lemnos لِمنوس و با بالکان های
جنوبی متفاوت بوده و شبیه به ترک های
آناتولی است.
شباهت اتروسک-ترک آناتولی پس از آن نیز از نظر osteologico
استخوان شناسی مورد تائید قرار گرفت: با توجه به مطالعات E. Pardini اِ.
پاردینی و P. Bassi پ.باسسی (1974)، شاخص جمجمه ی اکثر اتروسک هایی
که مورد مطالعه قرار گرفته است نزدیک به Troade تروآده از غرب آناتولی است
(Marongiu، 2010، ص 97-98).
علاوه بر این،
شباهت و یکی بودن ترک - اتروسک بوسیلۀ محقق ترک Ayda Adile آیدا
آدیله(نمونه ایی از یک زن فوق العاده که
به بالاترین موقعیت در سیاست و فرهنگ نایل می آید )، اول فرض و پس از آن در
دو
کتاب که به فرانسوی و ترکی منتشر گردید، تائید شد:
: Les
Étrusques Étaient-ils des Turcs? Paris: 1971 (Etrüskler Türk mü idiler?
Ankara:
Türk Kültürünü Araştırma Enstitüsü Yayınları, 1974); e Les Étrusques
Étaient
des Turcs. Preuves. Ankara: 1985 (Etrüskler (Tursakalar) Türk idiler.
İlmî
Deliller. Ankara: 1992).
با اینکه این
کتاب از طرف اتروسک شناسان آن زمان نادیده گرفته شد، ولی غیر ممکن است که
من آنرا
در اینجا خلاصه بکنم، اما در بخش های بعدی برخی از مشاهدات ارزشمند این
مولف را بر
خواهم شمرد.
درنهایت،
تشابهات ترک – اتروسک الان از منظر
تاریخی- فرهنگی در مجموعه ای از مقالات توسط archeolog باستان شناسان،
paleontolog دیرینه شناسان، antropolog
مردم شناسان وbiolog زیست شناسان زیر نظر Brunetto
Chiarelli برونتتو کیارللی انسان شناس تدوین شده است
(2010) که ، هرچند دارای عنوان محتاطانۀ
«Sulla possibile origine anatolica degli Etruschi» «درباره ی امکان منشاء
اناتولی اتروسکها» میباشد، ولی همگی در رابطه با تائید این تز است.
تمام این ها در
عین حال که از سو یی تایید تز من است در مورد اهمیت عنصر ترک در اتروسک، که
قبلا
درآلینی (2003)Alinei نشان داده شده است، از سوی
دیگر در آن تغییری بنیادی انجام می دهد، زیرا در چهارچوب جدیدی که در اینجا
ارائه
می گردد شباهت های ترک و اتروسک درجه ی اول، و با مجار درجه ی دوم است، در
حالی که قبلا این رابطه دقیقا
بر عکس بود.
به همین دلیل
بجا می دانم از دو نتیجه ی آخری ذکر شده استفاده کنم، چه برای استفاده از
استدلال های
تاریخی – فرهنگی در تائید اهمیت وجود رابطه ی ترک ها- اتروسک ها ، و چه برای به
چالش
کشیدن نقدهایی، که معرف یک نظر افراطی سنتی هستند، که S. Marongiu س.
مارینگو به ژنتیست های نام برده شده در بالا نسبت می دهد.
موضوعات اصلی
تاریخی- زبانی و فرهنگی که در تایید اهمیت رابطۀ ترک – اتروسک هستند.
بزرگترین
مورخ یونانی، هرودوت، در کتاب تواریخ خود (I, 94) سفر اتروسک ها را که او
Tyrrhenòi تیررِهِنوُی می نامد، از Lidia لیدیا (طرفهای آنتالیای ترکیه)، به
ایتالیا
را بدین صورت نقل می کند:
« در زمان
سلطنت Atys
آتیس (آتا*)، فرزند Manes مانس، تمام لیدیا به یک قحطی شدید میتلا شد.
هیجده سال در این
وضعیت زندگی کردند. اما وضعیت، بدون اینکه راه نجاتی دیده شود، روز بروز
وخیم تر
می شد. بنابر این پادشاه ملتش را بدو گروه تقسیم کرد: آن قسمت که برندۀ
قرعه کشی
باشد می ماند و دیگری شانس خود را در جای دیگری جستجو خواهد کرد. به عنوان
رهبر
برای مهاجرین پسر خود را تعیین کرد که Tirreno
تیررنو نام داشت. پس از کشتیرانی و پهلوگیری در سواحل زیادی و بعد از اینکه
کشورهای مختلف را دیدند به سرزمین Umbria
اُمبرها (استانی در ایتالیا چسبیده به لتزیو-روم و توسکانیا-
فلورانس) می رسند و در آنجا شهرهای مختلف می سازند که الان در آنها زندگی
می کنند.
اما آنها نام لیدی ها را به یکی دیگر تغییر می دهند، که از نام فرزند
پادشاهی گرفته
شده بود که آنها را رهبری کرده بود: و نام Tirren تیررن ها را از او
می گیرند.»
در اینجا، در
مورد دو تن از سه anthroponyms (نام انسانی) ذکر شده، ما می توانیم تشخیص
دهیم که: نام پادشاه
لیدیایی Atys آتیس بسیار
شبیه به "آتا"= "پدر" ترکی میانه، در ترکی چغتایی، عثمانی،
آذری وکازاکی-قزاقی "آتا"="پدربزرگ، جد " ، در قزاقی
"آتا"="مرد "، در چغتایی "آتا"=" پیر"،
وغیره. ؛ در اویغوری "آتای"=" فامیل مذکر"؛ در حالی که Tyrrhenós تیرره نوس
نماینگر نام طایفه ایی etnonim ترکها می باشد:
atu. Türk 'die von den Chinesen Tu-küz genannte
Türken-dynastie und das nach ihr genannte Volk' (EWT s.v.).
در واقع باید
توجه داشت که، اگر درست باشد، همانطور که درست هم است، که کلمۀ لاتینی
توسکوس tuscus «نمایی از کلمۀ قدیمی تر
*توروس-کو-س *turs-cu-s،
در زبان محلی اُمبریا umbria. turskum »(cfr DELL s.v.)، با همان گروه
کلمات که با "Tyrsēnós تیرونوس" شروع می شوند، از انواع بسیار شایع
"تیررهِنوسTyrrhēnós" می تواند "تورکوس *tur-cu-s"
هم بوجود آمده باشد.
علاوه بر
هرودوت، مورخین یونانی کم اهمیت تر هم بر
فرضیۀ “کوچ migrazionista”"
استناد می کنند: "اِللآنیکو Ellanico " اهل "لِسبوس Lesbos"، مورخ یونانی
قرن V قبل از میلاد، در کتاب خود Foronide (که
در حال گم شده: با استناد به آن "دیونیزیو Dionisio" اهل "هالیکارناسوس
alicarnasso“"
در کتاب " رُم باستانی Antichità
Romane" (I,28)، “تیررِنها Tirreni" را به “پِلساگهای باستانی Pelsagi"
نسبت می داد، ملتی کوچ نشین که خاستگاه ایشان از
"تسسالیا “ Tessaglia بوده، و
نامشان" پلارقوی pelargòi" "لک لک- قو" را تمثیل می نمود. در حالی که مورخ
یونانی “آنتیکلِیدِه Anticleide “ متعلق به قرن III
قبل از میلاد ( مطابق
نوشتۀ “اسطرابون “Strabone
(جغرافیا جلد2 Geografia V 2, 4))
آنها را خود "پِلساگها Pelsagi" می دانست، که در جزایر "لِمنو Lemno" و "ایمبرو Imbro" زندگی می کردند، و به لیدی ها در
سفرشان به ایتالیا پیوسته بودند.
از طرف نویسندگان رومی هم منشاء آناتولیایی برای اتروسک ها بصورت یقین مورد قبول
قرار
می گرفت، بطوری که “ویرجیلیو Virgilio"، در کتابش "اِنِیدِه Eneide"، برای
توصیفشان هم از "اتروسکها Etrusci" و هم از " لیدیها Lydii" استفاده می کند.
حتی در قلمروی مصر هم به شواهد مهمی در این مورد برخورد می کنیم: یک کتیبۀ "هیروگلیف
geroglifico "
متعلق به قرن XII
قبل از میلاد (معبد Habu
Medinet)،
در دوران پادشاهی "رامسِتِ سوم III
Ramsete" ،
از شکستی صحبت می کند، که مصری ها از طرف "ملت های دریایی" متحمل شده اند،
و یکی از آنها با هیروگلیفی با نام"ترش-اُو Trš-w " تعیین می شد.
تنها یونانی
که از فرضیۀ مخالفی هواداری می کرد، که بر طبق آن اتروسک ها یک ملت بومی
ایتالیای
مرکزی بودند، تاریخ نویس یونانی کم اهمیت تری بنام "دیونیسیو ِDionisio"
اهل " آلیکارناسس Alicarnasso"
بود. که این چنین
می نویسد (Antichità
romane I 25-30):
«بنابراین، من
فکر می کنم، که کسانی که ادعا می کنند اتروسک ها یک ملت مهاجر از سرزمین های
خارج
آمده نبوده ، بلکه یک نژاد بومی بودند، حق داشته باشند؛ و بنظر من این از
آنجا
نشات می گیرد که آنها ملتی بسیار باستانی هستند، که شبیه هیچ کس نیستند چه
از نظر
زبانی و چه از نظر آداب و رسوم».
محققین امروزی
هوادار فرضیۀ "بومی گرایی Autoctonist" ، از جمله "دِووُتوُ Devoto"، برای
تقویت استدلال(فرضیۀ) خود، بر
روی این مسئله تاکید می کنند که زبان و نوشته هایی که در " لِمنو Lemno"
پیدا شده اند
به نظر می رسد که با اتروسک شباهت داشته باشند (cfr. Donati 2010: 37 )،
بنابراین آنها زبان های
" لِمنایی Lemnio " و اتروسکی را گونه هایی از
زبان بومی=
autoctona
می دانند که در دوران باستان بدان زبان در مدیترانه حرف زده می شد. بدیهی است، این یک تفکر غیر منطقی non sequitur است. تشابه بین اتروسکی
و
لِمنی از نظر هواداران فرضیۀ کوچ هم قابل توجیه است، همان طور که
تاریخ نگاران
یونانی یاد شده در بالا نیز انجام می دادند.
یک فرضیه ی سومی هم هست که بر مبنای ادعای تیتو لیویوُ Tito Livio بنا شده است
(Ab urbe condita
libri CXII, V, 33, 11) که ، با تاکید بر تشابه زبانی
بین اتروسک و “رِتیکوُ Retico " ، اِتروسک ها را منتسب به ملت آلپیAlp
رِتی Reti می کرد، و ادعا می کرد که اتروسک ها با گذشتن از کوههای آلپ، از طرف
شمال، به ایتالیا آمده اند، به احتمال زیاد از بالکان و دانوبیا Danubia .
در دوران مدرن، یک
تز-فرضیۀ مشابه از طرف محققین قرن XIX مورد استناد قرار گرفت که،
به علت اینکه اتروسک ها “کرِماتسیونیست
crematsionista"
(مرده های خود را می سوزاندند) بودند، آنها را برآمده از اروپای شرقی می
دانستند، که
گهوارۀ " کِرِماتسیونیزم crematsionism "
(سوزاندن مرده ها) محسوب می شود.
نظریات
زیست شناس “سیمونا مارینگو Simona Maringo" نیاز به بررسی جداگانه ایی دارد
که در
مقالات جمع آوری و منتشرشده بوسیلۀ کیارللی Chiarelli (2010)دیده می شود. علیرغم این
که یک زیست شناس تکامل گرای evulutsionista با استعدادی است، و علاوه براین
بسیار علاقمند به ریشه های لهجه
ایی و زبانی linguaggio است، مطالب شگفت آوری را- و به نظر من کمی امیخته
با بی
احتیاطی(گمراه کنندگی) را راجع به نتایج ژنتیکی بیان می کند، و- باز شگفت
آورتر
اینکه – آنها را با استناد به عقاید عوامانه و کلیشه ایی بیان می کند که بر طبق
آن ترک ها
در قرون وسطی (دور ه ی سلاجقه) به ترکیه آمده اند. (همین فکر عوامانه در محافل
دانشگاهی ایران در مورد ورود!!! ترکان به آذربایجان هم حاکم است):
« با توجه به
آزمایش های ژنتیکی، آخرین یافته ها مشکل ریشه ی اتروسک ها را حل نکردند، بلکه
باعث گسترده تر شدن آن شدند.» ... در واقع، اینجا یک شک "تاریخی" مشاهده می شود: آیا
هیچ معنایی دارد که DNA
اِتروسک های "باستانی" و "امروزی" را با DNA ترک های "امروزی" مقایسه نمود؟
آیا خطر این نیست که نظریه ی سنتی آمدن ترک ها به چالش کشیده شود، که تابه حال
مورد
انکار و مباحثه محققین سنت گرا قرار نگرفته است و بر طبق این نظریه ترک ها در
قرون
اولیۀ میلادی به آسیای مرکزی آمدند و حتی ورودشان را به ترکیه (و
آذربایجان) در
قرون وسطی (دوران سلاجقه) قرار می دهند؟...
بنابر این فرضیه آناتولی، در اوایل هزاره ی اول میلادی محل سکونت ترکان نبوده
بلکه در آنجا، آشوری ها Assiri، هیتیت ها Ittiti، کاپادوکیایی هاCappadoci،
کاری ها cari، فریق ها Frigi، پانیفیل هاPanfili ، لیدی هاLidi ، میسی ها
Misiو بعدا مسکن اسکیت ها Scitiو کیمری Cimmeri
هایی می شود که از استپها می آیند. چطور
می توان به روایت هرودوت استناد کرد بدون اینکه همزمان در نظریه ی سنتی
انقلابی صورت
گیرد، بوسیله ی قرار دادن ترک ها در ترکیه در هزاره دوم قبل از میلاد به عنوان
زبانشناس غیر سنت گرا " Linguista
non tradizionalista "، و حامی یک رویکرد میان رشته ای interdisciplinario
برای مطالعۀ زبانی ماقبل تاریخ، و با توجه به اینکه، در کتابم "منشاء
زبانهای
اروپایی Origini delle lingue
d'Europa (1996-2000)" بطور خاص به موضوع
منشاء زبانهای آلتایک (ترکی) پرداخته ام، لذا به خودم این اجازه را می دهم
که به
سوالات مطرح شده از طرف پژوهشگر جواب بدهم. و آنرا با آوردن نقل قول هایی از
جلد
دوم اثرم "منشاء زبان های اروپایی" انجام می دهم، به این علت که اولا از
نظر تفسیر منابع باستانی مهم است، و ثانیا ، طولانی تر است، و مربوط به
ترکان
آسیای مرکزی است، ما را مقید می سازد به این که، لزوما، یک تجدید نظر بنیادین در زمان آمدن ترکها به ترکیه انجام دهیم. مهاجرتی که مارا در موقعیتی قرار
می دهد، که در وضعیت
فعلی شناخت ما (که هنوز مورد پژوهش به روز شده ی عمیق قرار نگرفته است)، و
همان طور
برمبنای یافته های تحقیقات ژنتیکی که بر روی رابطه ی ترک و اتروسک ها، در
دوران
آغازین عصر مس در هزاره ی چهارم قبل از میلاد، به عنوان
تاریخ post quem(بالاتر)
، که زمان شروع، یورش نوچوپانان کوچ نشین اسب سوار در اروپا و آسیا است ، و
بوسیله ی باستانشناسی مستند شده اند، و شروع هزاره ی اول قبل از میلاد (تاریخ ورود
ترک ها-اتروسک ها به
ایتالیا)، به عنوان تاریخ ante
quem (پایین تر) . و اینجا دو قسمت از نوشته را می
آورم:
«بسیاری از ملت
هایی که در حال حاضر درتاریخ مشاهده می شوند»مانند آنهایی
که مارینگو Maringu در بالا نام برد [دارای یک ویژگی و کاراکتر
"قومی-زبانی etnolinguistico" بومی " autocton" نیستند، ولی گروه های بالای
غالب هستند، که حامل فرهنگ
دوزبانه و یا یک زبان متعلق به منزلت-طبقۀ بالا هستند. اشتباه گرفتن بین
قوم و
گروه حاکم مخصوصا در زبانشناسی تاریخی
اشتباهی زیان آور است ]
و بویژه در ماقبل تاریخ[، که همیشه به این ختم می شود که جاهایی که
سلت ها Celti،
اِتروسک ها Etruschi، ایللیری ها Illiri، تراکی ها Traciو غیره بودند، آنجاها
بزبان سلتیکی celtico، اتروسکی etrusco، ایللیریکی illirico
و تراکی
traci
حرف زده می شده است. البته این برای افراد
طبقۀ حاکم درست است، ولی نه برای توده های کشاورز زیر سلطه، و شاید حتی در
مورد گروه
های نظامی هم که به دستور فرماندهان نقل مکان می کردند صادق نبود. در واقع،
همان طور که سِلت ها و اِتروسک ها مانند طبقه ی بالا superstrato بر روی جمعیت
بومی ایتالیا عمل می کنند، می
توان فکر کرد که همان وضعیت در مورد کیممری ها ،Cimmeri اسکیت ها sciti و همین طور ملت های کوچکتر
اروپای شرقی هم اتفاق افتاده باشد.» (p.102) (این مورد ، در زمان
هخامنشی در مورد
بومیان التصاقی زبان ایران هم صادق است)
امروزبطور خاص
برای مورد ما، می خواهم این را هم اضافه نمایم که، تمام ملت هایی که آثار
زبانی در
ترکیه بجا گذاشته اند، بدیهی است که، آنرا از طریق نوشتن انجام داده اند:
این الزاما از وجود جامعه ای شدیدا طبقه بندی شده خبر می دهد، که در آنجا طبقه ی بالا
احتیاج به تحمیل حاکمیت و امتیازات خود بوسیلۀ تقدیس آن از طریق نوشتاری
داشت. (کتیبه های ایران هم)
دیدگاه سنتی
فرهنگ کوچ نشینی-چوپانی را به ایرانیک ها نسبت می دهد که بین دوران بُرُنز
(مفرغ) و
آهن استپ های آسیای مرکزی زیر سلطۀ انها بوده، و تاخت و تازهای مکرری را به اروپا انجام می دهند. وجود این دیدگاه نه بخاطر آنست که بر دلایل و اسناد استوار
است، بلکه
تنها به خاطر این است که این گونه فرض می شود که چوپانان کوچ نشین کورگان kurgan
"دودمان-هندواروپایی ها Indoeuropeo “ Proto- PIE باشند، و وارثین هزاران
سال بعد آنها هم هندو
اروپایی بوده باشند، و بنابراین اینان کس دیگری نمی توانند باشند به غیر از ایرانیک
ها –تنها
چوپانان جنگجوی عرصۀ هندواروپایی . از اینجا به نتیجه ی دیگری
هم می توان رسید: بنا براین اگر چوپانان کوچ نشین عصر آهن ایرانیکها هستند، پس
آلتاییک ها
(()))*(+(ترکها به سکونت گاه تاریخیشان باید بسیاردیرتر آمده باشند، یعنی حتی در
قرون
اولیۀ عصر ما (میلادی). و البته این سوال را هم مطرح نمی نمایند که ایشان قبلا در کجا ساکن بوده اند؟ هر چند
تمام عناصر منطقی چه برای طرح این سوال ، و چه برای جوابش موجود است. بهتر
است
بگوئیم که، برای آلتائیک ها همان زادگاهی در نظر گرفته شده که برای هند و
اروپایی ها هم در نظر گرفته شده و قبل از تئوری تداوم (PCT) Paleolithic
Continuity Theory همانجا برای اورالیک ها هم در نظر گرفته شده
بود. اما برای آلتائیک ها این تصویر بسیار پوچ و غیر عقلانی است، برای
اینکه
در استپ های آسیای مرکزی، که امروزه جمعیت های کوچ نشین آلتائیک زبان زندگی می کنند،فرهنگ های ، ما قبل تاریخی که در دوران نئولیتیک به چشم می خوردند ،همان
چوپانی
کوچ نشین است، که دقیقا همان مشخصات چوپانان کوچ نشین آلتائیک امروزی را
دارند!
بجای اینکه فرضیه ی راحت تر (عقلانی تر) در نظر گرفته شود، که آنهم پذیرش این است
که بطور عمده چوپانان آلتائیک دوران تاریخ ادامۀ(تداوم) چوپانان ماقبل
تاریخ
باشند، بجای این "تئوری سنتی"
ترجیح می دهد چوپانان ماقبل تاریخ را کاملا از چوپانان آلتائیک تاریخی جدا
انگارد،
و این دومی ها را مجبور می کند که اواخر به استپ های آسیایی بیایند – که
طبیعیتا
هم باید از بیرون آمده باشند – و ایرانیکها را بجایشان در استپ ها جای میدهد
، و
بعدا آنها را با اسلحه هایشان و چمدان هایشان راهی ایران می کند ، سوار بر
چرخ و
فلک بازی همیشگیشان که برای مهاجرت ملتها در نظر گرفته اند ، و بر روی آن
یکی را
جایگزین دیگری می کنند، این
است مشخصات خنده
دار تصویرسنتی ژنتیکی قومی Etnogenetic از هند و اروپایی و دودمان هند و
اروپاییPeri-indoeuropeo . و هیچکس از خود سوال نمی کند که، چرا اسناد
باستان شناسی هیچگونه
اثری نه از این خروج ایرانیکها و نه از آمدن آلتائیک ها و نه دوران حد
فاصل که باید این دو رویداد فوق
العاده را از هم جدا کند را آشکار نمی کند (در آسیای مرکزی)! به ندرت دیده
می شود
که یک "فرضیه ی" علمی" تا این حد به یک حکایت خیالی شبیه باشد، و برای اینکه بقای این تفکرات را در آستانۀ هزاره ی سوم میلادی توضیح دهم
باید بگویم که آن به تبعیت از دیدگاه "ماقبل توفان نوح Antidiluviano
" خلق شد که قبلا در OR1 توضیح داده شد، و زبانشناسی تاریخی و تطبیقی
comparata آنرا درست مثل یک "رمز و راز
ایمان"، و غیر قابل تغییر به عنوان "کتاب مقدس ادیان وحیانی"
می پندارد.(ص 6-85)
........
ولی (برعکس)
کمی درک منطقی ،ما را به طرف ساده ترین راه حل ها راهنمایی می کند: که جمعیت
هایی
که در هزاره ی چهارم قبل از میلاد چوپانی کوچ نشین سوار بر اسب-اسب سوار -را شروع
کردند، و اسناد باستان شناسی به ما اجازه می دهد که تحولات بعدیش را هم دنبال
کنیم،
بدون در نظر گرفتن راه حل " تداوم بودن"، آنهایی هستند که در سپیده دم
تاریخ ظاهر شدند و تا امروز نیز ادامه دارند: اینها آلتائیک ها هستند.
همانطور که خواهیم دید، در اینجا استدلال های
بسیار دیگری هم در تائید این نتایج هستند. از عمده ترین آنها، که بعدا به
آن
خواهیم پرداخت، همانا مربوط به زبانشناسی linguistic است : فقط با فرض اینکه
آلتائیک ها همان هایی
باشند که برای اولین بار از اسب برای سواری استفاده کرده اند این مسئله
برایمان قابل
فهم می گردد که چرا بیشتر اصطلاحات اسب سواری در زبانهای اورالیک و هند و
اروپایی
اروپای شرقی ریشۀ زبان آلتائیک دارند (و نه ایرانیک). (ص. 86)
...
الگوی تاریخی
همان هجوم مُغول و هون است، تصاویری اخیرتر از یک فرهنگ با همان ویژگی های
مشابه
در زمان ماقبل تاریخ، و که امروز، از نقطه نظر قوم نگاری Etnografico ،
تقریبا به طور انحصاری ُفقط
بر مبنای قومی-زبانی etnolinguistico آلتائیک مورد مطالعه قرار می گیرد ( ر.ک. برای
مثال. Masanov 1990)
. باستان شناسان، در واقع، ابایی ندارند که ادعا کنند: " برای بسیاری از
دوران
تایخی و ماقبل تاریخی آن مناطق اِستپی مامن و مسکن چوپانان کوچ نشین
بود ،که وقت به وقت به درون سرزمین های مسکونی همجوار نفوذ نموده و پخش می شدند،
بطوری که
تاثیر عمیقی بر روی تاریخ باستان نهادند" (از s.v. steppes).
حتی یکی از
بهترین باستان شناسان این زمینه، چرنیخ Chernykh روسی ، با بیاناتش هیچ جایی
برای شک و تردید
باقی نمی گذارد: " قبایل استپی پرورش دهندگان اسب و چوپانی متحرک ، قبلا،
از
دوران مفرغ شروع شده بودند، تا نقشی را ایفا بکنند که قرار است به طور ممتد
برای
5000 تا 5500 سال در تاریخ بشری بازی کنند " (Chernykh 1992, 42-3).
جالب این جاست که، با این حال، اسب
به عنوان حیوانی برای سواری و جنگ ، یکی از اصلی ترین "موضوعات" به
اصطلاح "اسب مرکزی گرایی Ippocentrismo " هند و اروپایی سنتی است! قابل فهم
نیست که چطور هنوزامروز
هم یک نظریه ای اینچنین بدور از حقایق مستند بتواند مورد حمایت محقفین با
ارزشی
باشد، و آنهم فقط بخاطر یک پیش فرض جزمی Dogmatico خالص. با پذیرش اسناد
باستان شناسی به عنوان (پیش فرض لازم)، و نه مثل یک اعتقاد مذهبی، استفاده
از اسب برای سواری نمی تواند منشا و تاریخی به غیر از عمدتا آلتائیک
داشته
باشد، برای اینکه مطابق شناخت عمومی نخستین افرادی که از اسب به عنوان
حیوان سواری
استفاده کردند " مردمان مغرور کوچ نشین آسیای مرکزی بودند" (EB, s.v.
Horses and horsemanship, 709). علاوه بر این، هیچ پژوهش علمی بر روی این
موضوع نیست که بر روی نتیجه گیری های مثل این تاکید نکرده باشد: " به عنوان
یک قاعده ی کلی، تقریبا تمام وسایل و یراق آلات سوارکاری که امروزه مورد
استفاده است
در میان سوارکاران استپ های آورآسیا بوجود آمده است و از طرف ملت هایی که
زیر
استیلای آنها بودند مورد اقتباس قرار گرفته اند" (همان منبع). بدیهی است زمانی که استفاده از اسب برای سوارکاری ابداع شد، سوارکاران جنگ جو درسایر
مناطق
جهان هم مشاهده گردند: چنانچه مشهود است، در اواسط هزاره ی دوم قبل از
میلاد، هیتیت ها،
آشوری ها، بابلی ها، هیکسوس ها Hyksos ، و کمی بعد از آن، اسکیت هااز اسب برای رزم بهره جستند.
این گسترش یک پدیدۀ فرهنگی کاملا طبیعی است، ومطمئنا نباید مناطق ثانویه را
به عنوان مراکز اصلی قبول کرد. ابداع استفاده ازاسب برای سوارکاری ، با در
نظر گرفتن
تمام جوانب ایدئولوژیکی که ببار می آورد، اگر ما موضوع یکی پنداشتن فرهنگ
کورگان kurgan با هندواوروپایی را بکناری نهیم، به
تنها اشخاصی که می تواند نسبت داده شود اجداد هون ها و مُغول ها هستند.
در مورد پیدایش و توسعه ی استفاده از اسب در مناطق استپی ، لیچاردوُس و لیچاردوُس Lichardus e
Lichardus
(1985 (با تیز هوشی
تمام به بازسازی شرایط محیطی آن می پردازند. آنها در ابتدا یادآوری می کنند
که
منطقۀ استپی شمال دریای سیاه با محل زیستی biotope مخصوص مطابقت دارد،که اسب وحشی بعد از تغییرات
آب وهوایی که قاره اروپا را با جنگل پوشاند، قادر به ادامه ی شد. و در
این
منطقه است که علیرغم اینکه اسناد باستان شناسی آنرا ثابت نمی کند - ما باید
منتظر
این باشیم که اهلی شدن اسب بوسیلۀ گروه های نوسنگی انجام بشود که قبلا تجربه ی پرورش
گاو و گوسفند را داشتنند، و حالا ( چهار هزار سال بعد: cfr. Bökönyi
1974, e DP
s.v. cavallo) ، شروع می کنند به متخصص شدن در مورد اسب .
دومین مرحله ی بزرگ پیشرفت که بعد از اهلی کردن اسب که با آن مواجه هستیم
سوار شدن
بر اسب است. و اینهم از نظر ساختاری لازم است، بدین جهت که مواظبت از
(ایلخی های) گله
های اسب می کنند: در حالیکه یک چوپان گوسفندان و گاوان احتیاج به حرکت سریع
و در
مسافت های طولانی نداشت، ولی چوپان ایلخی های اسب، اگر می خواهد از آنها
مواظبت
کرده و راهنمایی شان بکند، به غیر ازیک اسب سوار شخص دیگری نمی تواند
باشد(Lichardus e Lichardus 1985, 358-359, 506 ) . از این تحرک فوق
العاده ی گله های اسب است که
زندگی خاص کوچ نشینی پدید می آید، و زمانی که کوچ نشینان کلا کشاورزی
را رها
کردند، یک نوع رابطه ی مبادله و تضاد درونی بین فرهنگ کوچ نشینی و فرهنگ کشاورزی ریشه می گیرد. حتی چرنیخ Chernykh هم می نویسد: "
پرورش اسب جایگاه ویژه
ایی در ]فرهنگ
های استپی[ کسب می کند، برای اینکه اهلی کردن اسب و ظهور
اسب سواران منجر به یک تغییر چشمگیر در
توازن قدرت نظامی، ما بین این ملت ها و همسایگان غربی شان می گردد. از این
دوره به بعد، تا دوران مدرن سواره نظام نیروی اصلی
یورش ها و ستون یورش قشون را تشکیل می دهد"
(Chernykh 1992,
42) . علاوه بر تمام اینها می توان متذکر شد که
برای اثبات اینکه مناطق تحت نفوذ فرهنگ های چوپانی آسیای مرکزی از حوزه ی زبان های
آلتائیک بوده است.
در
جنوب نوار بی کران ا ستپی آوراسیایی سه منطقه ی جغرافیای فرهنگی geoculturale
متفاوت قابل تشخیص هستند، که نفوذ زیادی در تعیین نوع روابطی که مردم کوچ
نشین آسیای مرکزی با
همسایگان جنوبی خود برقرار کردند، داشتند. در غرب ، در اروپای شرقی، مناطق
جنوبی
استپ منطقه ی کشاورزی فشرده و تمدن بالایی بود، که می توانستند به راحتی از
خود در
برابر حملات کوچ نشینان دفاع کنند. در شرق، استپ از چین بوسیله ی صحرای گوبی
جدا می
گردد، مانعی که تاثیر کوچ نشینان را بر چین، تا حد زیادی محدود نمود. فقط
در
مرکز، یعنی در آسیای مرکزی، منطقه ی جنوبی اِستپ ،مخلوطی از کوهها، صحراها،
چمنزارها و کشتزار ها است، و بنا بر این منطقه ی ایده آلی را برای تعامل تشکیل می
داد، که در آن به طور مداوم، از زمان ماقبل تاریخ تا به امروز، سنت های کوچ
نشین
چوپانی و کشاورزی-شهری با هم مخلوط شده اند(Francfort 1990). می توانیم از
خود سوال بکنیم برای چه امروز،
در این مراکز کشاورزی و شهری آسیای مرکزی که تنها محل واقعا "باز" برای
گروه
های کوچ نشینان استپ محسوب می شدند، و برای آن یک مرکز جاذبه محسوب می
شدند، در
آنجا فقط و تنها به زبانهای آلتائیک حرف زده می شود. در مناطق کشاورزی
وسیع قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان و ترکمنستان ،ما با جمعیت اسکان یافته ی آلتائیک (ترکی) روبرو هستیم، که از نظر زبانی با
کوچ
نشینان مشابه هستند. توضیح ساده است، و تنها راه ممکن این است: اینجا محل
بند نافی
است که همیشه به فرهنگ کوچ نشینی استپ زندگی بخشیده است، که قبل از چوپان شدن
طبیعتا کشاورزی بودند. در جنوب تر، در ایران، تاجیکستان و افغانستان، به یک
دنیای
دیگری وارد می شویم، که حول حوزه ی نفوذ زبان ایرانی می گردد. به عنوان بخشی
از
تئوری TC teoria della continuità(تداوم حضور زبانهای اروپا یی در
همان مکان از دوران پارینه
سنگی)، کمتر مناطق فرهنگی در دوران ماقبل تاریخ پیدا می شوند که مثل مناطق
استپی
چنین به آسانی از نظر زبانی قابل تمییز باشند، که از ابتدای دوران
نئولیتیک-نوسنگی، دارای همان ویژه گی های
فرهنگی امروزیشان هستند. این تمایز، با این وصف، بصورت غیر قابل اجتناب،
منجر
به یک نتیجۀ اساسا متفاوت از تئوری گیمبوتاس-جیمبوتاس Gimbutas و پیروان او
می گردد: چوپانان جنگجوی کورگان
kurgan،
وارثین اولین فرهنگ کوچ نشینی-چوپانی استپ ها، هند اروپایی های اولیه PIE
نبوده، بلکه یک گروه آلتائیک بودند، که از
زمانی دور از دیگر گروه های آلتائیک متمایز شده بودند. (ص. 86-89 )
...
فرهنگ های کوچ
نشینی- چوپانی استپ های آوراسیا(اروپا-آسیا)
که از دوران نئولیتیک در اسناد تاریخی با وضوح بسیاری مشاهده می گردند چیز
دیگری به غیر از پیشینیان فرهنگ های کوچ نشین-چوپان آلتائیک ها یعنی ترک ها
و مغول ها نمی توانند باشند، که شاکله ی دوران تاریخی و امروزی آسیای مرکزی را تشکیل
می دهند.
این به ما این اجازه را می دهد که با نگاهی جدید به فرهنگ کورگان ها، و به
فرهنگ هایی
که قبل و بعد از آن آمدند به نگریم.این فرهنگ های بزرگ بصورت اولین نمودهای
آلتائیک ها و به خصوص گروه ترکی خود را نشان می دهند، که این بسیار دورتر
از هر رابطه با ریشۀ هندواروپایی یا ایرانیک ها است، که قبلا بر روی آن
از طرف مکاتب مختلف
باستان شناسی و زبان شناسی مرتبط با تئوری "مهاجرت ملتها" (مهاجرت آریایی
ها از آسیای مرکزی به ایران و اروپا)
بصورت آلترناتیو ،تاکید شده بود و می شود ( شکل 1)، با تکیه به دلیل حالا
به راحتی می توان ماقبل تاریخ را با کمک های ارزشمند مستندات
Geolingisticoزبانشناسی
جغرافیایی باز نویسی کرد.
البته، هنوز این تئوری-نظریه بطور کامل معتبر است که بر طبق آن
فرهنگ کورگان، در بین اروپا و آسیا نقش کلیدی درتحریک و گسترش ایده ئولوژی
زندگی چوپانی، بخصوص، جنگجویی و elitario-ممتازگرایی را در اروپا ایفا کرده
است. اما در Teoria della Continità- TC(تئوری تداوم زبانها در اروپا)
این تاثیر به
نظر می رسد در درجه ی اول ریشه ای آلتایی داشته ، و تنها بعدا، از طریق فرهنگ
سرامیک
اَ کوردیچللا Ceramica a Cordicella و تبرهای جنگی Ascie da Combattimento ، به یک نماد از هندواروپایی تبدیل می شود.
(pp. 117-18). شکل 1:توزیع زبانهای ترکی در آوراسیا اگر مستندات
باستانشناسی را در نظر بگیریم، ثابت می کنند که چطور از فرهنگ مادی می
توان
به دلایل زیادی راجع به رابطه ی تنگاتنگ بین اِتروسک ها و آناتولیائیان قرن ششم /ق.م. دست یافت:
(1) گوشواره
ها ی دیسکی(بشقابی) شکل اشراف اتروسکی، که تکنیک کوبه ای، ملیله ای filigrana و دانه بندی granulazione را نشان می دهند، مخصوص
صنعتگران آناتولی غربی بود;
(2)
رسم و عادت زینت مردان با دستبند، گردنبند
و گوشواره;
(3) شباهت نقاشی های اتروسکی با با نقاشی های
دیواری گوردیون Gordion یا با نقاشی های دیواری قارابورون Karaburun ، در
آناتولی;
(4)
شباهت نمادهای شیر به عنوان محافظین قبرهای اتروسکی، با همان
نماد در هنر سوری-هیتیتی.
همانطور کهDonati دوناتی هم نتیجه گیری می کند (idem, 42)،
عناصری که فرهنگ اتروسک از آناتولی گرفته است "روشن و مطمئن" هستند.
قرابت فرهنگی
بین ترک و اتروسک
مشاهدات مهمی
درباره ی قرابت ترک و اتروسک از طرف محقق ترک ذکر شده در بالا، آیدا
آدیلهAyda Adile(1985 )
آشکار شده است. که در اینجا مهم ترین آنها را، و در صورت امکان، با بسط
بیشتری به
حضورتان معرفی می کنم:
1) مذهب ترکان
باستانی پیش از اسلام آسمان را چنان تصور می کرد که محل زندگی خدایان باشد،
و آنجا به 17 منطقه تقسیم شده است. در مذهب اتروسکی ، به توصیف مارتزیانو
کاپِللا Marziano Cappella ، آنرا تقسیم شده به 16 قسمت
تصور می کردند، که در هر قسمت خدای متفاوتی زندگی می کند. این شباهت بسیار آشکار و برجسته است،
بدلیل اینکه با مفهوم خلقت و پیدایش عالم Cosmologia ادیان دنیای کلاسیک
تفاوتی ریشه ای دارد،
که بر طبق آن جهان بصورت ساده به آسمانی، زمینی و جهنمی تقسیم می شد. (ص 40
sgg.) .
(2) علاوه بر این، هر دو مذهب اعتقاد داشتند که یک نوع لوله ، بوسیلۀ یک
حفره کنده
شده بر روی زمین، دنیای آسمان (بهشت) را به دنیای زیر زمینی اموات وصل می
کند(p. 43 sgg.).
در اینجا آدیله (عادله- Adile) اینرا هم یادآوری می کند که، با توجه به
اظهارات کاتونه Catone apud
Festum, 144, 18 sgg.; cfr. DELL) s.v. mundus)
، این حفره درست برای این حفر شده بود تا بتوان با "مان" ها Mani ، روح
مردگان, ارتباط برقرار کرد; ولی فراموش می کند یادآوری بکند که لاتین ها
آن را در کومیتیوم comitium قرار می دادند، و آنرا با سنگ
لاپیس مانالیس lapis manalis می پوشاندند.
(3) برای هر
دو مذهب، در آغاز زمان فقط اقیانوس وجود داشت; زمین از جدا شدن آسمان از
دریا بوجود می آید
(ص 46 sgg.).
(4) برای هر
دو دین، پرندگان قسمتی از آسمان بودند وبه همرا خدایان ساکنین آنجا محسوب
می شدند
(ص 51 اثر بالایی). آدیله-Adile در اینجا نقش اوغورلو- oğurlu(قه ایتالیایی
auguri ) را در "تعبیر پرواز
پرندگان" را یادآوری می کند، ولی از یادآوری auspicum اغماض-چشم پوشی می
کند،که در
اصل avis spicium ، به معنی "مشاهدۀ
پرنده" است.
ادامه دارد.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۱۱ ساعت 9:44 توسط محمد قجقی
|