آلینی به همین طریق ساکنین همیشگی آسیای مرکزی و اورآسیا را نه اروپائیان بلکه ترک ها می یابد که تا غرب ترکیه ی فعلی (آنتالیا – ازمیر و چاناق قلعه و...) را هم شامل می شوند. در قرون نهم و هشتم قبل از میلاد، تعدادی از این ترک ها از ترکیه فعلی به طرف رُم و فلورانس و پروجای ایتالیا مهاجرت می کنند و اِتروسکهای ایتالیا را تشکیل دادند ،که ایشان بنیان گذار تمدن ایتالیا هم می باشند. نتایج آزمایش های ژنتیکی که بر روی اهالی این مناطق انجام شده نشان می دهد که ژن آنها اروپایی نبوده بلکه با ژن اهالی ترکیه یکی است. این نتیجه، یک شوک در محافل علمی ببار آورد و برای سالیانی از اعلام نتایج این آزمایش ها به افکار عمومی خودداری می کنند، ولی آلینی از همان سالها  علیه این افکار سنت گرا مبلرزه می نماید و نهایتا بعد از 10 سال تحت فشار آلینی و دوستانش نتایج به صورت رسمی بیرون داده می شود(در سال 2007) و از آن سال هر ساله چندین کتاب در تائید ترک بودن اتروسک ها و قسمت های مرکزی ایتالیا به چاپ می رسد.

     همین پارسال بود که  مقاله ی ماریو آلینی بدستم رسید .البته  آلینی بجای چاپ مقاله ،آنرا بسط داده و به یک کتاب بسیار زیبا تبدیل کرده است که قرار است  در سال جدید مسیحی منتشر شود .

       آلینی از نظر فکری ضد استعمار بوده و تعدادی از زبانشناسان، باستانشناسان و تاریخ نویسان را نژادپرست و اروپامرکز بینانی می داند که هنوز هم سعی می کنند تفکرات استعماری و اروپا مرکزی را در آثار خود بگنجانند. بدین خاطر او در کتاب جدیدش تلاش می نماید تمام تاثیرات فرهنگی اتروسک ها بر اروپائیان- که منشاء آن ها آناتولی و بین النهرین  است، باز شناساند. تعدادی از باستان شناسان و تاریخ نویسان اروپایی به باز بینی و باز نویسی تاریخ اروپا پرداخته و بر روی تاثیر آناتولی و بین النهرین در شروع کشاورزی و فرهنگ اروپا پرداخته اند. این روش جدید بازنویسی تاریخی دیگر جایگاه قدیمی یونان را در اشاعه ی فرهنگ، فلسفه، علوم، هنر، معماری و...حذف کرده و بجایش نفوذ آسیا را می گذارد. برای این محققین نقش یونان- اگرنقشی داشته باشد-، فقط واسطه بودن است. برای این دانشمندان دادن "نقش اولین تاریخ" به "یونان" به خاطر تفکرات "اروپامحوری" تاریخ نویسان گذشته بوده است.

       یکی دیگر از تقلّبات و تحریفاتی که در علوم انسانی شده است وآلینی نمی پذیرد مسئله ی "هندو اروپایی" بودن فرهنگ "کورگان ها" است. که او آنرا یک تحریف ضد علمی  می داند و "ترکی بودن"  "فرهنگ کورگان ها" را اثبات می کند. آلینی در مقالات و کتابهایش تئوری کهنه شده ی Gimbutas  جیمبوتاس-گیمبوتاس را رد کرده و بر مبنای یافته های علمی جدید، مسکن اصلی اروپائیان را خود اروپا می داند. او  عموم آن افراد را زبانشناسان ، باستانشناسان و تاریخ نویسان سنتی و غیر علمی می خواند. تئوری "زبان مادری اولیه ی هند و اروپایی" را آن گونه که زبانشناسان سنتی مطرح کرده اند و نژاد آریایی مرتبط با این زبان را ،کلا غیر علمی می داند و رد می کند.

    در مورد اسکیت ها- سکاها،آلینی آنها را نه هند و اروپایی بلکه ترک می داند و این به تحلیل کورگان های ایران و آسیای صغیر نیز کمک شایانی می کند. اسکیت تلفظ یونانی این نام است و در کتیبه ی هخامنشی این نام بصورت ساکا نوشته شده است، ولی بین النهرینیان که با آنها همسایگی و روابط طولانی داشتند  آنها را "ایشغوز" می نویسند و تورات نیز آنها را بهمین شکل، یعنی ایشغوز یاد می کند که همان پدران یهودیان اشکنازی اروپایی می باشند و  تورات از آنها به عنوان یهودیان غیر عبرانی نام می برد ،که در نواحی شمال غرب ایران ساکن بوده اند.محققّان از ایشغوزها با نام "ایش غوز = ایچ اوُغوُز" هم نام می برند. روس ها آنها را "سکیف" نوشته اند. تا اوایل قرن 19/م نوشته های مختلف اروپایی و بیزانسی آنها را ترک خوانده اند ولی بعد از ظهور لنین- استالین درروسیه و قتل تاریخ نویسان و باستانشناس علمی غیر مطیع مثل باستانشناس  مار Mar و نوشته شدن تاریخ رسمی در آن نواحی، ترک بودن اسکیت ها  را انکار شده و سعی در آریایی تلقّی ایشان می شود.(کمونیسم روسی یک نوع نازیسم اسلاوی بوده و هست). تاریخ نویسی رسمی استالینی در آذربایجان  تا این اواخر بوسیلۀ اقرار علی اف (پدرش لزگی و مادرش روس بود) انجام می گرفت . هواداران تاریخ دولتی روسی در ایران کشاورز، عنایت اله رضا، رحیم رئیس نیا و... بودند که با ترجمه ی بعضی از این آثار سعی در تبلیغ این نوع تاریخ نویسی داشتند. در اروپا تاریخ نویسی استالینی بعد از جنگ جهانی دوم با استفاده از نفوذ استالینست ها در دانشگاه  ها ،سعی در رسمی شدن برای کل اروپا را داشت و برای این منظور حتی به استفاده از تئوری پس مانده های نازی-فاشیسم پرداخت و بدین خاطر از دومزیل گرفته تا میرچه آ به خدمت گرفته می شوند و این کار تا نهایت گیمبوتاس ادامه پیدا می کند. گیمبوتاس که خود اصالتی اسلاو-لیتوانیایی داشته ولی شهروند امریکا بود، وارد گود شده و تئوری روسی را دوباره بازنویسی می کند. با اینکه بعدا تاریخ نویسی سنتی به علت رنگ باختن گیمبوتاس سعی در جایگزینی رینفرو به جای آن کرد ولی خود او نیز از 1985 به بعد عملا با شکست علمی تئوری هایش مواجه شد و محافل علمی تئوریهای علمی جدید را به رینفرو ترجیح دادند.

اروپا وغرب بعد از مواجه شدن با ابر قدرت های جدید علمی و اقتصادی آسیایی و شروع بحران اقتصادی و افول قدرت سیاسی درجهان غرب، سعی در تجدید نظر در تمام سیاست های اجتماعی عوام فریبانه و پوپولیستی خود کردند . بازنویسی تاریخ غرب بر مبنای علمی نه برمبنای نژاد گرایی، تاریخ نویسان سنتی و تحلیل هایی مانند گیمبوتاس، یکی از هدف های محافل روشنفکری غرب است. چون محیط علمی و روشنفکری غرب ، تاریخ نویسی سنتی غرب را بسان ایده ئولوژی هایش غیر علمی ، پوپولیستی و عوام فریبانه برآورد کرده و این نوع ذهنیت را علت سقوط وافول فعلی غرب می دانند، لذا آلینی (با تفکری چپ) و همفکران روشنفکرش ،صداقت علمی در آثارشان را تنها راه نجات جامعه ی غرب از افول می دانند.

امید است ما نیز بتوانیم از این صداقت بهره برده و صداقت علمی را جایگزین تفکرات سنتی غیرعلمی بکنیم.با دیدگاه جدیدی که آلینی در مقابل ما قرار می دهد. چرایی استفاده ی اتروسک ها و لیدی ها از خط ترکی- ینی سی حل می شود و هم چنین به علت کاربرد این الفباءدر آناتولی و بعضی کشورهای همجوار پاسخ داده می شود.

   در سال های اخیر جواب آزمایش های ژنتیکی دکتر اشرفیان بناب ،نشان داده است که در ایران با ژن اروپایی (آریایی) به ندرت روبرو  می شویم و ژن های برداشته شده از استخوان های شهر سوخته و محوطه ی باستانی گوگ مچید (مسجد کبود) تبریز نیز ژن غیر اروپایی بوده و یک ژن بومی و هم ژن با کشورهای هم جوار است. در ضمن آزمایش های ژنتیکی انجام شده بر روی 2600 کامپیون برداشته شده از افراد و اقوام مختلف ایران نشان داده است که ژن غالبی که حدود 70 درصد ژن مارا تشکیل می دهد همان  ژن بومی باستانی  ایران و کشورهای هم جوار است و باز در اینها ژن اروپایی (آریایی) بسیار نادر است. تمام اینها نشان می دهد با اینکه زبان تعدادی از اقوام ایرانیک هند و اروپایی بر آورد می شود ،ولی ژن آنها غیر اروپایی است (راجع به زبان فارسی تحقیقات من نشان می دهد که دارای  عناصر فراوان لغوی و گراماتیکی از زبانهای التصاقی بومی ایران است) و زبان ترکی کلا در راستای زبان های بومی ایران یعنی التصاقی زبان ها است که ترکی التصاقی هم ریشه با آنهاست. یعنی اینکه در این منطقه نیز  یک " تداوم ژنتیکی" از 10000 سال قبل دیده می شود، یک تداوم زبانی را نیز مشاهده می کنیم ("التصاقی" بومی و از دوران بسیار قدیم ، "سامی مخلوط با التصاقی" از 4500 سال قبل و "ایرانیک مخلوط با التصاقی بومی" از 2800 سال قبل) .

  غیر از آزمایش های ژنتیکی اشرفیان بناب، آزمایش های دیگر نیز ثابت می کند تئوری "آسیای مرکزی به عنوان موطن آریایی ها "کلا اعتبار علمی خود را از دست داده است. آزمایش های ژنتیکی که بوسیلۀ  مجلۀ "ناشنال جئوگرافیک" و با حمایت مالی IBM   به مدت دو سال در تمام جهان انجام شد تا مهاجرت های گذشته را برمبنای آزمایش های ژنتیکی معین کند (ژنوگرافی) به نتایج علمی جالبی دست یافت .یکی از این نتایج این بود که ژنی در قیرقیزستان از شخص قیرقیزی به اسم نیازوف بدست آمد که نشان می داد ژن او به مدت 40000 سال در قرقیزستان ساکن بوده و تغییر نکرده است و یا به عبارتی قرقیزها لا اقل  از 2000 نسل ساکنین بومی این منطقه بوده اند. در ضمن این ژن مهاجرت هایی به امریکا، اروپا ، هندوستان، ایران و خاورمیانه داشته است و بخصوص ژن اروپای شمالی رانیز تشکیل می دهد. در ضمن ژن نیازوف ژن جد سرخ پوستان آمریکا و تمدن های قدیمیشان (مایا ها و غیره...) را نیز تشکیل می دهد. تمام این کشف های جدیدژنوگرافیک خط بطلانی بر تئوری "آریایی آسیایی مرکزی" و "تئوری کورگان آریایی" و... غیره کشیده است.

آزمایش های ژنتیکی انجام شده در هندوستان (بر روی 26000 کامپیون و فرد) هم نشانگر آنست که ژن هندی ها نه آریایی بلکه غیرآریایی و تامیلی است و ژن اروپایی (آریایی) تنها بصورت نادر آنهم در کاست بالای هندی دیده می شود. و هم چنین زبان سانسکریت از منظر جدیدی بوسیلۀ دانشمندان هندی مورد بررسی قرار گرفته و نتیجه ی آن این بوده است که این زبان تحت تاثیر بسیار زیاد زبان تامیلی باستان است. قابل توجه است که تامیلی نیز یک زبان التصاقی است و با سایر زبانهای التصاقی  قرابت دارد. در ضمن گفته می شود زبان تمدن سند(هاراپا و غیره ...) نیز تامیلی کهن بوده است. تاریخ نویسی ، زبانشناسی و باستانشناسی نوین هندی از این منظر جدید شروع به بازنویسی علمی خود کرده اند.

           کشف بزرگ آلینی قانون تغییر ناپذیر بودن زبانها است یعنی اینکه زبان ها میل به محافظت از گرامر و لغات خود دارند و اصلا میل به تغییر دادن آنها ندارند. درست بدین علت است که ما می توانیم زبان  ایتالیایی فعلی را با لاتین رومی مقایسه کرده و هم ریشه بودنشان را بیابیم. چون در غیر این صورت (اگر زبان از خود محافظت نمی کرد) زبانها در طی زمان غیر قابل تشخیص می شدند. کشف یک زبانشناس-باستانشناس امریکایی هم گره دیگری از زبانشناسی علمی گشود، چون او کشف کرد که درست است که زبان محافظ خود است و میل به تغییر ندارد ولی با هر اختراع مهم در بشریت و در هر گذر تاریخی تغییرات مهمی در زبان رخ می دهد (چه از نظر لغات و چه از جهت گراماتیکی) یعنی وقتی انسان به کشاورزی می پردازد از لغات و افعال جدید مرتبط با کشاورزی ، انبار کردن، تجارت و... گرفته تا تازگی های گراماتیکی در زبان سومری قدیم ظاهر می شود (لغت آکیتی = اَکین (ترکی) = کاشت کردن  آ + کی ، آ = آرپا (ترکی)= جو، کی = کیر، کئر(ترکی) = خاک، گرد و غبار). آلینی با یافته های جدید شروع به تکامل تئوری نوآم چامسکی می کند. مطابق تئوری چامسکی زبان در انسان ذاتی است . آلینی ذاتی بودن زبان در انسان را قبول می کند ولی داروینسیم زبانی یعنی پروسه ی تکاملی آنرا هم قبول می کند. و مطابق عقیدۀ آلینی "زبان در انسان ذاتی است، زبان ها از خود محافظت می کنند و میل به تغییر ندارند ولی تنها در مقابل انقلاب در پروسه ی تولید و تغییرات حیاتی بشر ،تغییراتی در خود می دهند."

          از مهم ترین یافته های علمی او در زمینه ی زبانشناسی، که در بوجود آمدن "تئوری تداوم از دوران پارینه سنگی" عامل مهم بودند ، مربوط به میل زبانها به محافظت از خود است، که  علیه تئوری "قانون بیولوژیکی" در تغییرات زبانی و متد lexical self-dating  است.

     درست به خاطر یافته های علمی  نام برده شده در بالا است که آلینی با استفاده از باستانشناسی و ژنتیک و ... شروع به تحقیقات میان رشته ایی می کند. چون ژن اروپائیان از دوران پالئولیتیک در اروپا حضور داشته  و زبانشان هم در همین قاره از خود محافظت کرده و در عین حال تکامل هم یافته، رابطه ی مهاجرت های ژنتیکی و تاثیر آن بر زبان و رابطه ی آن با باستانشناسی مورد علاقه ی آلینی و گروه PCP  است و PCP  یعنی گروهی که بر تداوم  زبانهای اروپایی (و ترکیک) در جغرافیای فعلی همان زبانها از دوران پالئولیتیک اعتقاد دارد. چون آزمایش های ژنتیکی هم  تداوم و استمرار حضور ژنهای ساکنین فعلی را از دوران پالئولیتیک نشان می دهد.

مشکل دیگر زبان ها ، لهجه ها و تشخیص یافته های باستانشناسی بخصوص در مناطق لهجه ایی و آداب و رسوم و حتی جشن های محلی آن مناطق است که باز، کار کرد میان رشته ای آلینی در این مورد نیز بسیار مفید بوده است.(سلتیک ها ، آلپین ها ، چوچارها ) . آلینی به خصوص با پژوهش بر روی اسلاوها و محل سکونت تاریخی آنها و لغات و لهجه هایشان کمک شایانی به قسمت های تاریک تاریخ اروپای شرقی کرده است. مطابق عقاید آلینی و هم فکرانش زبان و آداب و رسوم یک روزه زاده نشده اند بلکه ریشه در گذشته های دور دارند ، پیوند میان رشته ای بین ژنتیک ، زبانشناسی ،لهجه شناسی ، انسان شناسی ، باستانشناسی و تاریخ درست از اینجاریشه می گیرد. باستانشناسی در اروپا خود قسمتی از تاریخ محسوب می گردد که مستنداتش ماتریال-مادی است یعنی بر مبنای اشیاء و ساختمان ها و دیگر یافته های مادی تاریخ مستند می گردند. در کشورهای آنگلو ساکسن و مستعمرات قبلی یعنی امریکا، استرالیا ، کانادا و نیوزلند و همچنین روسیه که ساکنین اصلی و بومی آنان مورد مطالعه هستند ،باستانشناسی بر اساس انسانشناسی (نه تاریخ) تعریف شده است .چون بدین طریق آنها به ساکنین بومی این کشورها "حق تاریخ داشتن" قائل نمی شوند و با "مطالعات انسانشناسی" نوعی "انسان های اولیه" یا "نیمه انسان و نیمه حیوان" نشان می دهند تا همانطور که جان لاک در "قرارداد اجتماعی" خود و دیگر اندیشمندان غرب در "قراردادهای اجتماعی " خود می نویسند غربیها و روس ها این حق را داشته باشند که سر زمین این "غیرانسان- وحشی"ها را تصاحب کنند. اکثر سعی باستانشناسی کشورهای نامبرده در مسیر "تاریخ ننوشتن" برای سرخ پوستان و تاتارها است و باستانشناسی انسانشناس!!! هم ابزارشان محسوب می گردد.

باستانشناسی در ایران تنها برای بعد از هخامنشی "حق تاریخ داشتن" قائل است ولی برای قبل از آن و "ماقبل تاریخ ها" این حق شناخته نیست. الگوی ایران برای "ما قبل تاریخ" و "ماقبل هخامنشی" همان مدل "روسی-امریکایی" یعنی "انسانشناسی" است. برای گروه آلینی که کلا بر مبنای باستانشناسی-تاریخی می نویسند مبحث "انسانشناسی" فقط یک "ابزار برای تاریخ نویسی" است . یعنی وقتی آلینی از دوران "پروتو اتروسک "و "اتروسک قدیم" سخن می گوید فقط اشاره ی کوچکی به آن می کند که این دوران معادل گذر از "دوران مفرغ به آهن" است و بقیه را با اتروسک و آداب و رسوم آن مقایسه می کند. حال اگر اینرا مقایسه بکنیم با کتابهایی که در ایران راجع به "دوران مفرغ و آهن" نوشته شده اند متوجه می شویم که سعی نمی شود آنها را با نام هایی که در منابع آشوری و... به عنوان قسمتی از "تاریخ" آورده شده اند تطبیق دهند. مثلا "آراتتا"، "اوریم"، "آذربی"، "آندبی"، "قزل بی"، "قوت"، "ایشغوز"، "آمازون"، "ماسساگت" و... بجای اینها ما دارای "عصر مفرغ و آهن" هستیم یا بصورت دقیق تر "سفال ها" هستیم ( چون در باستانشناسی فعلی "فلز = سفال" است و بهانه هم درجه حرارت پخت سفال و مناسب بودن یا نبودن آن برای ذوب مس، مفرغ و آهن است)  گروهی از این متخصصین  بعضی از این سفالها را  هم آریایی اعلام کرده اند مثلا سفال خاکستری را که گویا از آسیای مرکزی به ایران مهاجرت کرده (بوسیلۀ آریایی ها) و بعضی هم مهاجرت را بر عکس اعلام کردند (بر مبنای این معادل سازی: سفال خاکستری= نژاد آریا) در عصر ژنتیک از سفال خاکستری بعنوان آریایی حرف زدن یک نوع بی خبری و عقب ماندگی علمی بعضی اساتید را نشان می دهد چون علم ژنتیک  عکس تمام گفته های بالا را اثبات کرده است:

1- ایران دارای ژن قابل ملاحظۀ اروپایی (آریایی) نیست. پس آریایی محسوب نمیگردد.

2- ژن اروپائیان  از دوران پالئولیتیک ساکن بومی اروپا است و زبانهای اروپایی زبانهای بومی اروپا هستند پس مهاجرت آروپائیان (آریایی ها) از آسیای مرکزی یا قفقاز و یااوراسیا به اروپا صورت نگرفته است.

3- پس ساکنین آسیای مرکزی و اوراسیا نه اروپائیان بلکه "ترکیک های غیر اروپایی" هستند و از 40000 سال قبل هم ساکنین بومی آن مناطق و مناطق همجوار هم بوده اند

4- از 40000 سال همسایگی بین آنها اختلاط ها و مهاجرتهایی بین  اروپائیان و ترکیکها (التصاقی زبانها) صورت گرفته است و...

کلا در ایران چرا برای "ما قبل هخامنشی" مدل روسی-امریکایی مورد استناد قرار گرفته برای من جای سوال است که چرا باستانشناسان ایران برای قسمتی از تاریخ خود الگوی خود را  روش مستعمره گرایانی قرار داده اند که برای نابودی تاریخ بومیان مستعمرات می کوشند. باز بینی کلی این روش "ما قبل هخامنشی" می تواند راه گشای ما باشد.

یکی دیگر از تعریفات غیر قابل فهم همان تعریف "تاریخ" و "ما قبل تاریخ" است که خیلی از کشورها سعی در "باز تعریف" این مفاهیم و باز تعریف خود باستانشناسی بر مبنای قسمتی از تاریخ دارند. آیا ما که 5500 سال قبل در شمال غرب ایران دارای "اسکان-شهر های متعدد" هستیم آیا در بستر تاریخ هستیم یا "ما قبل تاریخ" ؟ . مطابق روش فعلی بعضی از اساتید "ما قبل تاریخ"!!! ولی بعضی از نواندیشان باستانشناسی آنرا "تاریخ" می دانند .

یافته های آلینی در تاریخ زبانشناسی ما هم می تواند خیلی از مشکلات علمی را حل کند. یعنی مطابق یافته های آلینی و دیگر دانشمندان : زبان محافظه کار است و در طی قرن ها در آن تغییر عمده ایی روی نمی دهد و فقط زمانی که در دوران و پروسۀ تولید  یک گردش عمده و انقلابی انجام می گیرد این در زبان هم تاثیر می گذارد.

جملات بالا در ادامۀ مستقیم بودن ترکی در رابطه با سومری – اتروسکی و ترکی قدیم دیده می شود و مخصوصا بعد از انقلاب کشاورزی سومریان در بین النهرین - ما شاهد یک انقلاب زبانی  در سومری هستیم و لغات از پیوستن تک هجایی ها به چند هجایی ها ساخته می شوند و در گراماتیک هم تغییراتی صورت می گیرد. ولی علی رغم تمام اینها هم ریشگی ترکی- سومری  و ترکی-اتروسکی قابل دید است و هم ریشگی گرامریشان قابل پی گیری است. چون همه ی آنها زبانهای التصاقی کامل بوده و فعل در آخر جمله می آید و دین و عاداتشان به هم نزدیک است و...

ولی زبان داریوشی کتیبه ی بیستون دارای یک گرامر بسیار متفاوت از زبانهای فعلی ایرانیک و فارسی است و لغاتش هم بسیار متفاوت است. در فارسی داریوشی که اسامی دارای جنس (مذکر مونث خنثی) بوده و صفات و اسامی و غیره ... مثل فعل صرف می گردند و کاملا مثل "روسی و لاتینی" است. در این زبان که باید "محافظ" خود باشد چه رخ داده است که دیگر در دوران "زبان پهلوی" و "زبان فارسی فعلی" قابل تشخیص نیست ؟ آیا این نیست که فارسی داریوشی هر چند خود نیز در آن دوران با زبانهای التصاقی بومی مخلوط بود، ولی بعدا عملا این زبانهای التصاقی بومی هستند که با فارسی داریوشی (بیستون) مخلوط می گردند و زبانهای ایرانیک فعلی را بوجود می آورند. چون زبان پهلوی عملا التقاطی با زبانهای بومی التصاقی و آرامی است و زبان فعلی فارسی و ایرانیکها دارای لغات قدیم التصاقی و مشخصات گرامری التصاقی هستند. پس نتیجه ی آزمایش های ژنتیکی که کمی ژن آریایی را نشان می دهد در قسمت زبانشناسی هم قابل پی گیری می باشد

1- ترکی به عنوان وارث زبانی مستقیم از التصاقی بومی قدیم

 2- فارسی – ایرانیک ها بعنوان وارث التقاطی  از التصاقی بومی قدیم  با هند و اروپایی

 -3گیلکی – طالشی – تاتی زبانهای وارث بومیان کادوسی و التصاقی زبانهای بومی و عنصر یهودی قدیم به همراه عناصر زبانی هندو اروپایی

 4- عنصر عربی به عنوان وارث مستقیم از سامیان قدیم که خود التقاطی بودند از سومریان (التصاقی) و آکدیان و زبانشان هر دو عنصر را با خود دارد.

 متاسفانه زبانشناسی در ایران از بحث بر روی زبانهای التصاقی قدیم و هم چنین سامیان خود داری می کند . در طی این مقاله ی  آلینی، متوجه می شویم که او تاثیر گذاری "ترکی اتروسکی" را بر روی لاتینی را هم مورد توجه قرار می دهد یعنی این تاثیرات چه در مورد لغات و چه در مورد گرامر، در نظر گرفته می شود (مثلا در لاتینی چطور تحت تاثیر اتروسکی فعل به آخر جمله می رود ولی در ایتالیایی فعلی مثل دیگر زبانهای هندواروپایی فعل بعد از فاعل می آید).

تاریخ و پیش از تاریخ : برای اینکه نشان بدهم با پیشرفت علوم جدید و تحقیقات میان رشته ای چه تاثیراتی می تواند در تعاریف بنیادین علوم انسانی داشته باشد من بحث "تاریخ" و "پیش از تاریخ" را با دیدگاه جدید مطرح می کنم. به نظر من در آینده لفظ "پیش از تاریخ" دیگر منسوخ خواهد شد. چون این لفظ از اول هم بی معنی بود و هرچه بیشتر هم زمان می گذرد غلط بودن لفظ "پیش از تاریخ " را ثابت می کند.

تاریخ در زمان گذشته به زمان بعد از اختراع خط گفته می شد چون تنها "نوشته ها" سند تاریخی محسوب می شدند. در ضمن بعد از ظهور خط دوران افسانه و اساطیر تمام شده و دوران "تاریخ بر مبنی اسناد عقلانی و منطقی" شروع می شد. یعنی اینکه دورانی که بر مبنی "اسناد عقلانی و منطقی تعریف شود تاریخی محسوب می گردد".  

با ظهور علوم جدید مانند ژنتیک و تعیین زمان بوسیلۀ کربن 14 و کار میان رشته ای میان "باستانشناسی"، "زبانشناسی"، "زیست شناسی"، "زولوژی"، "انسان شناسی"، "تاریخ" و... تعداد "اسناد عقلانی و منطقی غیر نوشته" بر "اسناد نوشته" پیشی گرفت. دیگر برای مهاجرت ها "سند ژنتیکی" بسیار "علمی تر، عقلانی تر و منطقی تر"  از "اسناد نوشته تاریخی" است و "یافته های باستان شناسی" به عنوان "اسناد مادی تاریخی" باز با یک تحلیل درست به "سندی معتبر و عقلانی و منطقی تاریخی" تبدیل می گردد و دیگر علوم نیز جایگاه بایسته ی خود را در میان اسناد منطقی تاریخی باز می یابند.پس با این تفاصیل برای ما دوران پالئولیتیک نیز می تواند جایگاه تاریخی خود را بگیرد. به نظر من تمام اسناد منطقی که از گذشته ی  انسان سخن می گویند، برای ما در حکم اسناد تاریخی محسوب می گردند. اسناد منطقی تاریخی بسیار متفاوت از گذشته است و باید علوم انسانی به آن عادت کند .مثلا یکی از این اسناد منطقی تاریخی همان "ژن افریقایی" است که همۀ ما ها با خود حمل می کنیم و مهاجر بودن ما از افریقا را نشان می دهد و ..

من که به باستانشناسی به عنوان قسمتی از تاریخ می نگرم ، باستانشناسی را یک علمی می بینم درمورد مستند سازی تاریخ بر مبنای اسناد مادی فعالیت می کند. باز به نظر من کمک گرفتن باستانشناس از انسانشناسی باید برای مستند سازی باستانشناسی باشد برای تاریخ. وظیفه ی باستانشناس تحلیل یافته های باستانشناسی برای مستند سازیشان برای تاریخ است در غیر این صورت او نه یک باستانشناس بلکه یک تکنسین کشف آثار باستانی مدفون است. باستانشناس باید بداند که او تاریخ نگاری است که نه بر مبنای تحلیل اسناد نوشته شده ، بلکه بر مبنای تحلیل آثار مادی باستانشناسی یافته شده، تاریخ می نویسد. "باستانشناس تحلیل گر" مسلما وظیفه ی  دشوار "تحلیل تاریخی" را بوسیلۀ "تحقیقات میان رشته ای" انجام می دهد. قابل توجه است بعضی از دوران به اصطلاح تاریخی که از نظر مستندات باستانشناسی تائید نمی گردد ،زیر علامت سوال باقی می ماند. مثلا آیا دوران "ماد" به عنوان دوره ای مستقل از نظر باستان شناسی تائید می گردد؟ آیا ما می توانیم این "دوره ی  به اصطلاح تاریخی" را از نظر "سند عقلانی و منطقی" با "پیش از تاریخ سیلک یا یانیق تپه" به عنوان "اسناد مادی باستانشناسی عقلانی و منطقی" مقایسه بکنیم؟ کدامیک از این دو از نظر عقلانی و منطقی وجودشان و بودنشان در تاریخ بشری مستند تر است؟ ماد یا سیلک؟

باز به نظر من باید تعریف دوران پیش از تاریخ بازنگری گشته و حذف گردد و تمامشان بر مبنای "تاریخ" قرار گیرد. باید ما باستانشناسی خود را بر مبنای جدید و "تاریخ" تعریف بکنیم و از تعاریف قدیم روسی-امریکایی به دور باشیم چون امریکا (استرالیا – نیوزلند و کانادا) و روسیه بر روی مستعمرات بنا شده اند و تعریف آنها از باستان شناسی برای "جلوگیری از نوشته شدن تاریخ بومیان است". استفادۀ آنها از باستانشناسی –انسانشناسی فقط ابزاری است و کلا انسانشناسی بهانه ای برای ننوشتن تاریخ بومیان بیش نیست. اگر به روسیه یا استرالیا برویم به کتاب های بسیار کمی راجع به تاریخ بومیان و تاتارها برخورد می کنیم و اگر بخواهیم بر مبنای مستندات باستانشناسی خود به نوشتن تاریخ مستند بومیان و تاتارها بپردازیم متوجه خواهیم شد که کل این یافته ها به بهانه ی "انسانشناشی" کلا "تحریف" شده اند و باید تمام آنها دوباره بر مبنای "تاریخ نویسی "، "باز تحلیل و باز تعریف" گردند. و باز متوجه  می شویم انگار "وظیفه ی  باستانشناس به اصطلاح انسان شناس جلوگیری از تاریخ نویسی بومیان و تاتارها است". در مواقعی هم تاریخ نویسان رسمی مثل بارتولد در روسیه پیدا می شوند که عملا نوشته هایشان "تحریف" و "ضد تاریخ" نوشته شده بوسیلۀ مستعمره گران است. آیا بایسته است تفکرات "ضد تاریخ نویسی" و بر علیه بومیان "روسیه، استرالیا، امریکا و کانادا" برما تاثیر بگذارد؟ آیا نگاه ما به ایلامی –عیلامی و ماننا و شمال غرب بر مبنای تفکرات بالا نبوده است؟ آیا بایسته است با این روش ما خودرا از تاریخ دوران گذشته منع بکنیم؟ شماها آیا اساتید گذشته را ارزیابی کرده اید که چطور با رجوع به منابع روسی-امریکایی عملا مارا از "تاریخ گذشته" محروم کرده اند؟

ما در ایران به علت عدم تحقیقات میان رشته ای با باستانشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی و تاریخ نویسی سنتی (رضا شاهی) روبرو هستیم که با هر نوع نو آوری مخالفند و عملا محیط آکادمیک و دانشگاهی را زمین گیر کرده اند و هر نوع نو آوری از طرف عده ای معدود از اساتید هم مورد انتقاد شدید این سنت گرایان قرار می گیرد.

در ایران یافته های علمی جدید هنوز تاثیر خود را بر محیط دانشگاهی نگذاشته است و اکثر تئوری های درسی تاریخ ، زبانشناسی و باستان شناسی و... سنتی، کهنه (اکثرا تئوری های دوران رضا شاه و پسرش)  و به روز نشده می باشند. امید است این ترجمه بتواند برای علم جویان مفید باشد و جای این کمبود را ایده های نوین علمی،  هرچندکم هم باشد، پر کند. 

در ضمن در ادامه ی مقاله، من بعضی از کارهای آلینی در رابطه با PCP یا " تداوم زبانی" آورده ام، تا مورد مطالعه قرار گیرد.

از قصوراتم در ترجمه ی متن عذر می خواهم.


آرئن- عارف اسماعیل اسماعیل نیاesmail.esmailnia@yahoo.com  


منبع:www.sumerian.blogfa.com


/span