آن زمان که "عدنان عفراویان" در خیابان‌های لشکرآباد اهواز توسط بهرام بیضایی انتخاب شد تا در فیلمی با موضوع ضدجنگ بازی کند، هیچ وقت در ذهن عدنان تصویر واضعی از سینما وجود نداشت. او نوجوانی پرورش یافته در یک محله کمتر توسعه یافته ای بود که بچه‌هایش در زمین‌های خاکی آن یا فوتبال بازی می‌کردند و یا تیرکمان به دست در پی شکار گنجشک بودند. گاهی در تابستان هندوانه، باقلوا، خنجربانی و راحت الحلقوم هم می‌فروختند.
 
سرنوشت این نوجوان ریز نقش و سبزینه دهه 60 خورشیدی به گونه‌ای رقم خورد تا از کوچه‌های یک محله دانشگاهی اما کمتر توسعه یافته آن زمان انتخاب شود تا در یک اثر الهام گرفته از جنگ، بخشی از کودکان قربانی متاثر از جنگ را نمایندگی کند.
 
عدنان عفراویان در صحنه‌ای از فیلم باشو غریبه کوچکدر آن زمان چهره معصوم این بازیگر، خیلی از کارگردانان را سراغ او فرستاد
بسیاری نخستین پرسش که در این سال‌ها پس از دیدار با عدنان عفراویان مطرح می کنند این است که چرا دیگر در فیلمی بازی نکرده ای؟ این سئوال یادآور دوران بسیار تیره و سخت عدنان پس از بازی در فیلم. عدنان پس از بازی در فیلم باشوغریبه کوچک به مدت پنج سال در پی توقیف فیلم دیده نشد اما پس از اکران آن اثر شاخص که موضوعی نقدگونه به جنگ و تاثیر پیرامونی این پدیده دارد و بلافاصله در تلویزیون به نمایش درآمد، تعدادی از کارگردانان به سراغ عدنان آمدند. اما یک اتفاقی افتاد که باعث شد هیچ گاه او مناسب بازی در فیلم و سریال تشخیص داده نشود. عدنان عفراویان 11 ساله در زمان بازی در فیلم هنگام نمایش این اثر ارزشمند بهرام بیضایی 16 ساله شده بود، قدی بلند داشت و سبیل درآورده بود و صدایش دورگه شده بود.
 
در همه این سال‌ها اتفاق‌های نگران کننده و غیر قابل پیش بینی و گاه تاسف‌بار باعث شد تا زندگی عدنان عفراویان تحت تاثیر قرار بگیرد و مسیر‌اش تغییر کند. در این سال‌ها باشو هیچ وقت دیده نشد تا اینکه در اواخر سال 1389 به سراغ او در لشکر آباد رفتیم. در این جستجو، حبیب باوی ساجد مستند ساز اهل اهواز هم حضور داشت. همسایگان و آشنایانش می گفتند او اینجا عصرها دکه دارد اما هربار که می‌رفتم نبود.
 
عدنان عفراویان در سن 37 سالگی
سراغ خانه‌اش را گرفتیم. می گفتند در پردیس زنگی می‌کند. پسر عمویش آدرس او را ذهنی به ما داد. صبحی به سراغش رفتیم. خیلی زود پیدایش کردیم. تا دیدمش اولین عکس را از او گرفتم. سعی کردم یکی از آن کلوزاپ‌های فیلم باشو را دوباره در اولین عکسی که از باشو ثبت می کنم بگیرم. دیدار چند ساعته اول ما با او به مرور خاطرات و دردل‌ها و بلاهایی که فکر می‌کرد سینما بر او آورده بود گدشت.
 
دیدار بعدی ما منجر به گفت و گویی شد. گفت وگویی که به سختی صورت گرفت. انتظار داشت کمکش کنیم. قول دادم تا صدایش را به گوش سینماگران برسانم. مصاحبه ای از او در رسانه های کشور منتشر کردم باردیگر نام عدنان عفراویان را زنده کرد. رسانه‌های مختلف عکس هایش را یک به یک منتشر کردند. مصاحبه اش پر خواننده شد. فریدون جیرانی در سینما هفت از او یاد کرد. کامران نجف زاده با دوربین 20 و سی اخبار شبکه دو به سراغش در اهواز رفت. از باشو در جشنواره مستنقدان و نویسندگان سینمایی تقدیر شد. دوستداران میراث فرهنگی خوزستان به عنوان نمادی از جنگ او را مورد تقدیر قرار دادند.
 
باشو از این که در کنار بازار فلافل و سمبوسه اهواز در دکه سیگار فروشی‌اش روزهای سختی را می‌گذراند نگران بود. راهنمایان گردشگری او را در محور گردشگری غذا و هنری قرار دادند.
 
عدنان در کنار دکه‌اش، سر خیابان لشگرآباد
باشو از اینکه مردم در میدان لشکرآباد به سراغش می‌آیند و با او عکس می گیرند خوشحال بود اما در دلش راضی نبود. او دوست داشت که سامان بگیرد. او می گفت از اینکه "پاک هستم راضی ام، از اینکه مردم هنوز با گذشت سال ها فیلم باشو را به یاد دارند خیلی خوشحالم. اما این خوشحالی درد مرا چاره نمی کند. اما انتظار دارم که مسئولین به من کار بدهند،من که از آنها چیز زیادی نخواستم. از اینکه در اینجا روز و شب باید با ماموران شهرداری و اجرائیات سر و کله بزنم خسته ام".
 
از اینکه با پیگیری‌هایی که انجام دادم و در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان نام او را در بانک اطلاعاتی هنرمندان ثبت کردم و بیمه هنرمندان برای او رد شد باعث شد تا امیدوارانه تر زندگی کند. در نخستین تماسش با من پس از واریز حق بیمه اش گفت: "من فکر می کنم همه ما نسبت به هم مسئولیم. من طلب کار کسی نسیتم. اما یک شهروندم که در این کشور حقی دارم حالا اگر به واسطه بازی در یک فیلم مهم که ریشه در تاریخ بخشی از واقیع دوران معاصر ایران دارد یک خورده انتطار دارم که به من توجه شود".
 
در نوروز 1392 برای عید دیدنی به سراغش رفتم. پای دکه بود. گفت تصمیم جدی خودم را گرفته است. با او همانجا گفت وگو کوتایی انجام می دهم.
 
راستی عیدت مبارک...
از شما هم مبارک باشد. خوشحالم که مردم این همه جنب و جوش دارند.
 
چه خبر؟
والله چی بگم. خوبم. خدا را شکر.
 
باشو اسمیه که دیگه روی تو مانده. دوستش داری؟
بالاخره فیلم مهمی است که به موضوع جنگ می پردازد. مردم هم لطف دارند و مرا به این نام صدا می زنند.
 
دوست داری مردم تو را بشناسند؟
نه به خدا. چرا؟ چون وقتی مردم به من عکس می‌گیرند بعضی افراد که دور تا دورم هستند، البته نه همه بلکه عده ای که اطرافم هستند کنایه می‌زنند که من هم بدم میاد.
 
باشو، به نظرت این مردم به سینما هم می‌روند؟
آره بابا. بعضیاشون می‌رند.
 
خودت چی. به سینما می ری؟
مَن. من که وقت نمی کنم. تا ساعت یک شب پای این دکه ام. صبح‌ها هم می‌خوابم و دیگه وقت نمی‌شه که به سینما برم.
 
کسی از سی دی باشو که تو دکه‌ات گذاشتی می خرد؟
شک نکن. بعضی‌ها سراغ فیلم را می‌گیرند.
 
می گن در هنگام بازی در فیلم خیلی شلوغ کاری می‌کردی؟
بازی کردن در فیلم خیلی سخته. من خوب بازی را انجام می‌دادم ولی یک پلان را ده بار برداشت می کردند. آخه چرا این کا را رو می‌کردند من که سر در نمی‌یارم.
 
ظاهرا وقتی در هنگام بازی دچار رنجش می‌شدی یه دفعه غیبت می زد؟
من وقتی رنجش به دل می‌گیرم مگر با یک لیوان آب برطرف می شود.
 
وقتی گم می‌شدی عوامل دنبالت می‌آمدند یا خودت بر می‌گشتی؟
من وقتی خسته و کلافه می‌شدم می‌رفتم یه گوشه‌ای قایم می‌شدم. گاهی بهرام بیضایی و سوسن تسلیمی و خیلی‌های دیگر دنبالم می‌گشتند. بابام هم با آنها دنبالم می‌گشت. یک دفعه از این گوشه کنارها که آنها هم در حدود آن به جستجو  می‌پرداختند بیرون می‌زدم. همه شاکی بودند که من چرا از دست آنها فرار کرده‌ام. خب خسته می‌شدم دیگه.
 
بعضی اوقات می شنوم که می‌گی به خاطر بازی در فیلم باشو غریبه کوچک کلی جایزه به نقش تو داده‌اند که هیچ کدام به دستت نرسیده، چرا از این فکرها می‌کنی؟
خب نقش مهمی بود. بهرام بیضایی از من خوب بازی می‌گرفت. بارها و بارها به خاطر یک نقش کوچک برداشت مجدد می‌گرفتند. نتیجه‌اش می‌شه تحسین فیلم.خیلی‌ها به من خبر دادند که این فیلم در فلان جشنواره جایزه بازیگری گرفته اما من هیچ وقت جایزه‌ای دریافت نکردم.
 
حالا با همه سختی‌هایی که بازیگری دارد چرا دوست نداری به سینما برگردی؟
من فقط دوست ندارم تئاتر بازی کنم اما دوست دارم در فیلم بازی کنم.
 
یادمه بارها به خود من گفتی که از سینما نفرت داری. آیا علاقه‌ات به بازی دوباره در فیلم خبر جدیدی است؟
بله درست می‌گی اما تصمیم خودم را گرفته‌ام. اگر کارگردانی به سراغم بیاید می‌روم که بازی کنم.
 
گزارش و گفتگو از مجتبی گهستونی