تضاد صدیقه (آیلا) جاذبی
گميشان زادگاه من است و من آنجا را بيترديد دوست دارم؛ چون اگر دوست نداشتم از كنار دردهايش به راحتي ميتوانستم رد شوم. اما با اين حال وقتي ميگويم دوستش دارم فكر ميكنم ادعايي بيش نيست؛ چون فكر ميكنم وقتي كاري نميتوانم در حقش انجام دهم اين دوست داشتن به هيچ دردي نميخورد.
من دردهاي شهرم را ميدانم و ميشناسم و براي اينكه زجر نكشم مينويسم؛ اما نوشتن فايدهاي ندارد و وقتي بيفايده بودن اين همه نوشته را ميبينم، تسليم ميشوم. دردهايش را ميبينم و به آرمانشهرم فكر ميكنم. من شهرم را دوست دارم. من صحرا را دوست دارم. دوست دارم صحرا پيشرفت كند و در عين حال آن را سراسر جهان با نمادهايي چون اسب، پوشش، صنايع دستي و... بشناسند.
اين روزها كمي سردرگمم. هر وقت از صحرا برميگردم دچار اين تضاد ميشوم. زندگي براي من مثل تماشاي جريان رود است كه هر لحظه ميگذرد. ميدانم كه نميتوان جلو جريان رود را گرفت. زندگي هم ميگذرد و ميدانم كه ميگذرد و از اينكه هنوز درگير خودم ومشكلات صحرا هستم زجر ميكشم. من يك زن تركمنم كه دوست داشتم خبرنگار بشوم. خبرنگاري را از بچگي دوست داشتم؛ ولي هرگز به ذهنم هم نرسيده بود كه شرايط من را به اين سمت سوق دهد و طوري به اين حرفه علاقمند بشوم كه بخواهم در آن بمانم و حتي دنبال حرفهاي شدن بروم. الان در تهران هم مينويسم. براي كاستيهاي اينجا هم مطلب نوشتم و باز هم مينويسم. در مورد وضعيت اجتماعي و اقتصادي كشور هم نوشتم؛ اما وقتي مينويسم صحرا به من نهيب ميزند. وقتي شعر فارسي مينويسم شعر تركمني هم به من نهيب ميزند. من به شعر فارسي تسلط بيشتري دارم ولي تركمني هم ميتوانم بنويسم و احساس ميكنم ميتوانم به تركمني هم مسلط شوم. دوستان زيادي از من خواسته و انتقاد كرده بودند كه چرا فقط به فارسي شعر ميگويم. من هم به آنها لبيك گفتم و اشعار تركمنيام را در وبلاگي به نام آقمايه گذاشتم. حالا انتظار دارم اين دوستان منتقد كه ناراحت بودند كه چرا از اشعار فارسي من اين همه با به به! و چه چه! ياد ميكنند به اين وبلاگ سر بزنند و من را خوشحال كنند.
منبع:www.menturkmen.blogfa.com
توضیح:با اینکه چند سالی از نوشته شدن این مطلب گذشته است.هنوز اما،ارزش خواندن دوباره اش را از دست نداده است، همچون دیگر نوشته هایشان . محمد قجقی